آیه6: 💠إِنَّ الَّذينَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ💠
ترجمه : کسانی که کافر شدند برای آنان تفاوت نمی کند که آنان را (از عذاب الهی) بترسانی یا نترسانی، ایمان نخواهند آورد.
#سوره_البقره
#تفسیر_آیه6
گروه دوم ، كافران لجوج و سرسخت .
اين گروه درست در نقطه مقابل متقين و پرهيزگاران قرار دارند
در آيه ششم مى گويد آنها كه كافر شدند (و در كفر و بى ايمانى سخت و لجوجند) براى آنها تفاوت نمى كند كه آنانرا از عذاب الهى بترسانى يا نترسانى
ايمان نخواهند آورد (ان الذين كفروا سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون ).
گروه اول از هر نظر با تمام حواس و ادراكات آماده بودند كه پس از دريافت حق آن را پذيرا شوند و از آن پيروى كنند.
ولى اين دسته چنان در گمراهى خود سرسختند كه هر چند حق براى آنان روشن شود حاضر به پذيرش نيستند، قرآنى كه راهنما و هادى متقين بود، براى اينها بكلى بى اثر است ، بگوئى يا نگوئى ، انذار كنى يا نكنى بشارت دهى يا ندهى ، اثر ندارد، اصولا آنها آمادگى روحى براى پيروى از حق و تسليم شدن در برابر آن را ندارند.
♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص114و115♦️
🌸🍃چند ضرب المثل ایرانی- قرآنی
✅ آشپز كه دو تا شد، آش یا شور می شود یا بی نمک
«لو كان فیهماءالهة الا الله لفسدتا: اگر در آسمان و زمین جز خدای یکتا خدایان دیگری بود، فساد در آسمان راه می اُفتاد» (سوره انبیاء، 22)🌸🍃
✅ از تو حركت از خدا بركت
«و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغماً كثیراً و سعة: كسی كه در راه خدا هجرت کند در زمین (پهناور خدا) برای آسایش و گشایش امورش جایگاه بسیار خواهد یافت»(سوره نساء، آیه 100)🌸🍃
✅ از آنجا مانده و از این جا رانده
«خسر الدنیا و الأخرة: کسانی که خدا را بزبان و بظاهر میپرستند در دنیا و آخرت زیان دیده است»(سوره حج آیه 11)🌸🍃
✅ هر گلی بزنی به سر خودت زده ای
«ان احسنتم احسنتم لأنفسكم: اگر نیكی كنید به خودتان نیكی می كنید».(سوره اسراء، آیه 7)🌸🍃
✅ ما را بخیر و شما را به سلامت
«لکم دینکم ولی دین: پس اینک دین شما برای شما باشد و دین من برای من»(سوره الکافرون آیه 6)🌸🍃
🌱🌺🍃🌺🍃🌺🌱
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✨🌷﷽🌷✨
🔆💖🔆سلام حضرت نجات ، مهدی جان
🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴
ببین چگونه در امواج هولناک بلا گرفتار شده ایم .
ببین چگونه از زمین و آسمان اسیر مصیبتیم .
ببین چگونه در برابر چشمان حیرت زده مان ، عزیزانمان به کام مرگ فرو می روند .
بببین چگونه بهارمان رنگ ماتم گرفت و عیدمان رخت سیاه بر تن کرد ...
🏴🏳🏴🏳🏴
بیا ای نجات بخش موعود ...
بیا و با دعای پدرانه ات فرو بنشان طوفانها را و رهایمان کن از امواج ویرانگر آخرالزمان ...
🕊 ☘اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم☘🕊
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
به نام خدا
حتماً بخوانيد 👇
ربات 🤖کوچک على 😁
يه روز از روز ها که على از مدرسه به خانه امد
🏨👞👞
به مامانش گفت :مامان درنزديکى ميدان نمايشگاه رباتیک باز شده🚪
وادامه داد : من دوست دارم به آنجا بروم
مامانش گفت : من غذا رو بپزم ميبرمت🍲👞
على وقتى به آنجا رفت 👞
ديد پرچم هاى کشور هاى ديگر هم انجاست 🇮🇩🇹🇷🇮🇷🇹🇴🇮🇪🇮🇳🇮🇶🇨🇺🇨🇻
از نگهبان دم در پر سيد : چرا پرچم هاى کشور هاى ديگر اينجانست ؟
🇹🇴🇮🇪🇮🇳🇮🇶🇮🇷🇮🇩🇹🇷
نگهبان جواب داد : خوشبختانه امسال از کشور هاى ديگر هم ربات هاى زيادى شرکت کرده اند
وبعد از گيشه بليط فروشى بليط فروشى 2 بليط خريدند ووارد شدند🎫
على وقتى ربات ها را ديد عاشق ساختن ربات ها شد 🤖
عمو ى على وقتى متوجه ى علاقه على شد ❤️
يکى از دوستانش را که ربات مى ساخت را صدا زد و گفت : برادر زاده ى من به ساخت ربات علاقه ى زيادى دارد❤️
وادامه داد : تو ميتوانى به او کمک کنى تا بتواند ربات بسازد؟
🤖🔨⚒🛠⛏
دوستش گفت : بله دوست عزيز حتماً!
❤️👍
مادر على فردا او را دعوت کرد 🏨
او به على کمک کرد تا ربات کوچکى بسازد🤖⛏⛏
على نام او را خال خالى گذاشت 🔴⚫️🔴
چون پيچ هاى اون مثل خال خال هاى قشنگى شده بود🔩
داستانهای کودکانه_محمد حسین😎
https://eitaa.com/dastanhay
#گندمزار_طلائی
#قسمت_245
چند روز گذشت و من درگیر بودم . با خودم، باافکارم.
لحظه ای حرف های قادر را فراموش نمی کردم.
چرا این طوری حرف زد؟
چقدر تفاوت بود بینِ حرفهاش با حرفهای سپهر.
وقتی که نخواستم به حرفهای سپهر گوش کنم سرم داد زد و صداش را بالا برد.
ولی قادر ، گفت :حق دارم . وفقط اومده ازم حلالیت بگیره.
چرا حرفهای عاشقانه سپهر ، این همه ذهنم را درگیر نکرده بود؟
ولی حرفهای قادر که از دوست داشتن و عشق چیزی نگفته بود، لحظه ای خاطرم را رها نمی کرد؟
چه اتفاقی برام افتاده بود.؟
من عاشقِ هیچ کدامشون نبودم.
ولی احساس می کردم باید یه چیزهایی به قادر بگم. باید بهش بگم که من اصلا از دستش ناراحت نیستم . باید بگم؛ که رفتارهاش آزارم نداده.
چی را باید حلال کنم ؟
هر چی بیشتر فکر می کردم کلافه تر می شدم.
و بیشتر حس می کردم که احتیاج دارم باقادرصحبت کنم .
ویه مسائلی را براش توضیح بدم.
هر چند از همه ی مسائل زندگیم آگاه بود.
ولی از حسِ خودم ؛ نه .
اون نمی دونست که من هیچ حسی نسبت به سپهر ندارم .
و باید می فهمید که ازش ناراحت نیستم .
ولی چطوری ؟
نمی تونستم به بابا بگم که می خوام با قادر حرف بزنم.
اونم که دیگه حلالیت گرفت ورفت.
نه نمی شد این جوری تمومش کرد.
اگر باید تموم می شدـ من حق داشتم که احساسِ خودم را بگم.
وگرنه یه عمر باید مثلِ یه بغضِ کهنه ؛ این حرفها را توی سینه نگه می داشتم.
من باید باهاش حرف می زدم.
بیتابی می کردم که چطور این موقعیت پیش میاد. در حالیکه اون رفت . واز حرفهاش معلوم بود که امیدی به دیدار دوباره نداره .
باید یه کاری می کردم . ولی چه کار می تونستم کنم جز صبوری؟
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_246
انگار مامان وبابا متو جه بیقراری و حالِ بدم شده بودند.ولی چیزی نمی گفتند.
هر کاری می کردم نمی شد پنهان کنم.
اصلا عذا از گلوم پائین نمی رفت و مرتب از جلوی چشمشون پنهون می شدم.
و در تنهایی اتاقم می موندم .
این چند روز مرتب آب گلهای رز را عوض می کردم و بهشون رسیدگی می کردم .
دلم نمی خواست پژ مرده بشن.
یه حسی پیدا کرده بودم که تا اون موقع نداشتم .
تا اینکه آخرِ هفته شد.
و می دونستم سپهر پیداش می شه.
نمی دونم چرا از یاد آوریش هم استرس می گرفتم.؟
من که زمانی عاشقش بودم و برای رسیدنِ بهش لحظه شماری می کردم.
ولی حالا از یادش هم استرس می گرفتم.
دلم نمی خواست بیاد.
نگران بودم .
می ترسیدم دوباره با حرفهاش دلم را ببره.
با حرفهای عاشقانه اش و با اصرار های زیادش.
ترس ودلهره به جونم افتاده بود.
از طرفی هم امیدی به دیدارِ دوباره قادرنداشتم.
توی همین یکی دوروز؛ تکلیفِ همه چیز باید روشن می شد.
و من باید برای آینده ام تصمیم می گرفتم.
شکی نداشتم که با هیچ کدام ازدواج نمی کنم.
وجواب مثبت به هیچ کدام نمی دم.
ولی خب تا جواب منفی بدم و همه چیزتمام بشه؛ ذهنم درگیر بود.
این چند روزاصلا اون گندم قبل نبودم.
بیچاره بچه ها که اصلا باهاشون بازی نمی کردم.
یعنی دل و دماغِ این کارها را نداشتم.
سراغِ آبجی فاطمه هم نمی رفتم.
فقط تنهایی می خواستم.
پنجشنبه شب بود . داشتیم شام می خوردیم که زنگ در به صدا در آمد.
دلم هری ریخت.
حتما سپهر بود. احساس کردم رنگ از رخم پرید. دلم آشوب شد.
بابا رفت در را باز کرد.
از پشت پنجره نگاه کردم. اِی وای خودش بود.
مثلِ همیشه ؛ خوشتیپ و خوشگل ؛
با دسته گلی بزرگ در دست .
ولی چرا حالم بد شد. چرا نمی خواستم ببینمش.
باید کاری می کردم.
سریع رفتم اتاقم و در را بستم.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
درونِ این دلم عشقی نهفتم
کزان رو ساعتی راحت نخفتم
ولیکن در پسِ این دردو رنجم
جوانه زد دلم چون گل شکفتم
چو نامت بر زبانم می سرایم
رها گردم ز محنت چون که گفتم
الهی، این دلم بهر تو باشد
که جز تو برخودم یاری نجُستم
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون بهشت
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
سلام
اگه دنبال يه کانال با کلى داستان هاى زيباى اون ميگردى 😊
زود باش کليک کن
👎
داستانهای کودکانه_محمد حسین😎
https://eitaa.com/dastanhay
دست به کار شو و عضو شو 😊
پس چرا ايستادى؟
سرى تو کانال
داستان هاى کودکانه محمد حسين عضو شو😁
داستانهای کودکانه_محمد حسین😎
https://eitaa.com/dastanhay
راستى لينک بالا را براى دوستانتان فروارد کنيد👍
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خداوند
لــــوح و قلم
حقیقت نگـــار
وجود و عـــدم
خـــــدایی که
داننده رازهاست
نخســــــتین
سرآغاز آغازهاست
باتوکل به اسم اعظمت
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند:💚
آیا شما را به چیزی با فضیلت تر از نماز و روزه و صدقه (زکات) آگاه نکنم؟ آن چیز اصلاح میان مردم است، زیرا تیره شدن رابطه میان مردم ریشه کن کننده دین است.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#خانواده_متعالی 13 #جلسه_پنجاه_و_شش 👇👇
ریپلی به جلسه قبل 👆👆🌹
✨🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺✨
✨افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد✨
دراین چند جلسه گفتیم که👇👇
پدر و مادر ⬅️ موضوعشون خیلی شبیه و جایگزین 🍃"ولایتن"🍃
💢💫 مادر باید جا بندازه✔️✔️ اگر پدر در مهربانی کردن به مادر جلوی بچه ها کوتاهی کنه ✔️✔️✔️
مادر حقیقت امامت رو
و بچه حقیقت امامت رو خوب نمیتونه بفهمه ☢
👆❌💢
🌴💫 روایت از امام رضا(ع) 🔰که شاید یکی از معدود روایات مفصل و شفاف و دقیق درباره✨ "ولایت" ✨ باشه که از امام رضا (ع) در مرو نقل شده
( البته نقل های متفاوتی هست )
💠 من نقل "تحف العقول" رو برای شما میگم که مثلا دو صفحه سه صفحه حدودا طول میکشه.
ولی خب اصل مطلب رو میگیم
⚜🍃 میفرماید :
⚜🍃""الاِمام الْاَمین الرَّفیٖق""🍃⚜
💠 امام امین است که با انسان رفق و مدارا داره. در امانی پیش امام خودت و بعد این امام با تو مدارا هم میکنه♻️
بعد میفرماید : 🌴
⚜🍃والْوَلَدُ الشّفیٖق""🍃⚜
💠 پدر دلسوز است♻️
و
🍃⚜""الاَخُ الشَّقیٖق" ⚜🍃
💠برادری ست که از جانش برای تو مایه میگذاره ♻️
و
🍃⚜""کَالْاُمِّ الْبِرَّهْ بِالْوَلَدِ الصَّغیٖر""⚜🍃
💠 امام مانند مادر است نسبت به طفل شیرخوار.♻️
♻️💯♻️