eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
قادر خوب می دونست که من ازتنهایی وتاریکی می ترسم. ولی چرا دیر کرده بود؟ داشتم از دستش دلخور می شدم. تمامِ چراغ ها را روشن گذاشته بودم. در را قفل کرده بودم و روبروی در کنار گوشی تلفن نشسته بودم. چشمم به در بود و گوشم به زنگِ تلفن. ولی خبری نبود. از ترس نمی تونستم پلک بزنم ساعت از 12 شب گذشته بود و خبری ازش نبود. دلم می خواست به یکی زنگ بزنم و صحبت کنم تا ترسم کمتر بشه. ولی آن موقع شب؛ نمی شد. حتما همه خواب بودند. با ترس ولرز از جام پاشدم و رفتم آشپزخانه و یک کاردِ بزرگ برداشتم و آوردم. محکم توی دستم نگهش داشتم. وزل زدم به در. چراغ های حیاط را هم روشن گذاشته بودم. با کوچکترین صدا از ترس جیغ می زدم. خیلی حالم بد شده بود. عقربه های ساعت به کندی حرکت می کرد. پلکهام روی چشمهای خسته ام می افتاد ولی با قدرت بیشتر بازشون می کردم. و دقیق تر به بیرون خیره می شدم. جنگیدنِ با چشمهای خسته ام کار سختی بود. ولی باید بیدار می موندم.تا اتفاقی برام نیفته. خیلی می ترسیدم. اگر خوابم می برد ودزد می اومد چی؟😱 یواش یواش نگرانی برای قادر جاش را به دلخوری داد. فکر وخیال های منفی به جونم افتاد و دلخور شدم از قادر که چرا به فکرم نیست؟چرا من را تنهاگذاشته؟ دلم می خواست داد بزنم وگریه کنم😩 ولی نمی شد باید حواسم را جمع می کردم و گوشم را تیز می کردم. یک دفعه سایه ای را حس کردم. که بهم نزدیک می شد و بعد انگار کسی به طرفم اومد نمی دونم چرا همه جا تاریک شده بود. شوکه شدم نفسم بند اومد. می خواستم فریاد بزنم ولی نمی تونستم. یک دفعه احساس کردم دستی روی شانه ام نشست و تکانم داد. یکباره صدام آزاد شد و جیغ کشیدم. و پشت بندش زدم زیر گریه . با صدای بلند. که صدای قادر را شنیدم: _گندم جان منم نترس عزیزم. باورم نمی شد قادر بود.حتما خوابم برده بود. آرام کنارم نشست و سرم را به سینه اش چسباند و نوازشم کرد. وگفت: _نترس عزیزم منم. ببخش که تنهات گذاشتم. ولی من فقط گریه می کردم.😭😩 نمی دانم چقدر طول کشید تا آرام بشم. دلم می خواست سرش فریاد بزنم. بهش مشت بزنم. اصلا قهر کنم . ولی نمی شد. آنقدر که قادر خوب ومهربون بود. و آنقدرکه عذر خواهی کرد. دیگه نتونستم.حرفی بزنم. ودلم نیامد ناراحتش کنم. آن روز صبحانه را قادر آماده کردو کنارم نشست ومجبورم که صبحانه بخورم. بعد از صبحانه گفت: _نمی خوای بپرسی چرا دیر اومدم؟ سرم را به نشانه نه تکان دادم. خندید و گفت: _یعنی این قدر از دستم ناراحتی؟ حتی نمی خوای باهام حرف بزنی😊 آره گندم؟قهری باهام 😊 نتونستم مقاومت کنم جلوی این همه خوبیش و لبخند زدم و گفتم: _نه عزیزم قهر نیستم. ولی دیگه تکرار نشه 😊 _چشم عزیز دلم. مطمئن باش. ولی دیشب ... یک دفعه سرش را پائین انداخت و آهی کشید .. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
احساس کردم.که از یه چیزی ناراحت شد. دستم را روی دستش گذاشتم وگفتم: _قادر جان اگر ناراحتت می کنه؛ چیزی نگو. نیازی نیست بگی. همینکه الان کنارمی برام یه عالمه ارزش داره. نگاهی بهم کردو گفت: _ممنونم که این قدر خوبی گندم جان. راستش ناراحتیم از یه چیزه دیگه است. دیشب شب سختی را گذراندم. آخه یکی از بچه ها سرِ پست مورد حمله قرار گرفته بود ومتأسفانه بد جور زخمی شده بود. من شیفتم تمام شده بودو داشتم می اومدم خانه ولی وقتی این خبر را دادند؛ نتونستم طاقت بیارم و همراه بچه ها رفتیم بالای سرش.تا کارهای انتقالش به بیمارستان و بستری شدنش را انجام بدیم دیر شد. خواستم بهت زنگ بزنم گفتم خوابی. با زنگ من بدتر از خواب می پری و می ترسی. دلم پیشت بود. ولی نمی تونستم آنها را تنها بگذارم.گندم جان دوستم که تیر خورده؛ زن وبچه داره. تازه بچه اش دنیا اومده. همیشه ازبچه اش برامون تعریف می کنه. خیلی نگرانِ خانواده اش هستم.😔 یک آهی کشیدم و بعد فکری کردم و.گفتم: _خب اگر اشکال نداره بریم پیش خانواده اش؟ _نه نمی شه. فعلا بهشون چیزی نگفتند. باید صبر کنیم. یک آن دلم هری ریخت. اگر این اتفاق برای قادر من بیفته چی؟ چهره ام در هم شد. و رفتم توی فکر. که باصدای قادر به خودم اومدم. _نگران نباش. ان شاءالله خوب می شه. دکترها دیشب زود به دادش رسیدند. بعد لبخند زدو گفت: _حتما این آخر هفته باید بریم روستا. خیلی دلم تنگ شده😊 از این که بی مقدمه این حرف را زد تعجب کردم. ولی همیشه موقعی که پکر بودم؛ حال وهوام راعوض می کرد. چند روز بعد به ملاقات قاسم رفتیم. خدا را شکر به خیر گذشت و حالش بهتر شده بود. با دیدنِ مریم و دختر کوچولوش؛ نگرانی من برای قادر بیشتر شد.😔 می دونستم همه چیز دست خداست؛ ولی ته دلم نگران بودم. آخر هفته قادر خیلی زودتر برگشت خانه. هوا خیلی گرم شده بود. مامانم یا لیلا اگر چیزی نیاز داشتند به ما تلفن می زدند و براشون خرید می کردیم و می بردیم. آن روز هم کمی خرید کرده بودیم. دستِ قادر دادم تا توی ماشین بگذاره. ولی انگار قادر چیزهای دیگه ای هم خریده بود. منم سوال نکردم. چون از قبل بهم اطلاع داده بود؛ آماده بودم وسوار شدم وراه افتادیم. مثلِ همیشه تا اونجا گفتیم وخندیدیم. اصلا مسافت یک ساعته را حس نکردم. وقتی رسیدیم. وسایل مامانم را داد دستم ومن در زدم و دخترها در را باز کردندو رفتم داخل. قادر هم وسایل مامانش را برده بود. و کمی بعد از من آمد. بابا من را از خودش جدا نمی کرد. آنقدر قربون صدقه ام می رفت که دیگه خجالت می کشیدم. مامان هم که همیشه با غذای خوشمزه منتظرمان بود. وعده ی اول باید خانه ما بودیم. و وعده بعد خانه قادر. وهمیشه گلین خانم ولیلا می اومدند استقبالمون و دیدنِ من. همیشه خجالت زده ی محبتشون بودم. آن شب همه دور هم جمع شده بودیم توی حیاط. مامان زیر انداز بزرگی اندخته بود. خانواده قادر هم آمده بودند. بعد از شام؛ یک دفعه قادر پاشد. با تعجب بهش نگاه کردم که لبخندی زد و رفت بیرون. دلم به شور افتاد. تقصیر خودم نبود. هر وقت از جلوی چشمم دور می شد نگران می شدم. سعی کردم به روی خودم نیارم. چند دقیقه بعد؛ دوباره برگشت. باورم نمی شد😳 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 نمی خواهم دگر بودن به دنیا را خدایا ندارم در درونم آرزویی جز تو شاها همی دانم که باید رهسپارم بی تقاضا رِسَم بر وصل و گردم سبک بال الها اللهم عجل لولیک الفرج🌸 شبتون بهشت دلتون آرام التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🍒🌹 برای تربیت فرزندانتون همین امروز اقدام کنید!👌 💥 دوره جامع تربیت فرزند از قبل تولد تا بعد از 21 سالگی 🌺 در این دوره، اساتید مجرب و متخصص تنهامسیری، دقیق ترین مطالب تربیت فرزند رو طبق مبانی تقدیم مخاطبین خواهند کرد. 💼 این دوره جامع شامل ده کلاس تربیتی برای سنین متفاوت هست که شما بزرگواران با توجه به سن فرزندانتون میتونید در یک یا چند کلاس به طور همزمان شرکت کنید. 🌹 جهت ثبت نام در دوره، کلمه " تربیت فرزند" رو به آی دی زیر ارسال بفرمایید: @AD_Sabtenam هزینه شرکت در هر کلاس، 20 هزار تومان خواهد بود. 🔵 کلاس ها حدود 12 جلسه و در طول یک ماه و "در فضای مجازی" برگزار خواهند شد. ✔️ ضمنا استاد دوره، آقای حسینی با نام کاربری ستاره های حیات هستند. 👌برای آشنایی بیشتر با مباحث مطرح شده در این دوره وارد کانال زیر بشید👇 http://eitaa.com/joinchat/4205379595C116235f8c3
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
👆🏻آخرین فرصت ها برای ثبت نام همه مادرا و معلمین و مسئولین فرهنگی ثبت نام کنن. این یه دوره کاملا متفاوت هست👌💥
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 سلام صبحتون بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ 💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚 در وصف پرهيزگاران، مى فرمايد: اگر از كسى دورى مى كند، به خاطر دنياگريزى و پاكدامنى است و اگر به كسى نزديك مى شود، از سر خوشخويى و مهربانى است، نه دورى كردنش از روى تكبر و نخوت است و نه نزديك شدنش از روى مكر و فريب. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃✨💌✨🍃🍃🍃 سلام محبوبم امام زمانم ❤️ سلام امام زمانم 🌸 اگر شیعیان در اجرای پیمانت هم دل ویک صدا می شدند خیلی زودتر از اینها ظهور می کردی هر یک از ما به سهم خود از غربت امام زمان (عج) کم کنیم. اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه تعجیل در فرج سه تا زنده ام میمانم ❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون 🍃🍃🍃✨💌✨🍃🍃🍃