#گندمزار_طلائی
#قسمت_385
در کنارشون احساسِ خوشی داشتم.
فقط بیماری بابا آزارم می داد.
چقدر عمر خوشبختی کوتاه است.
برای ساعتی بابا خوابیده بود.
به گندمزار خیره شده بودم.
چشمم به گندمزار بود؛ ولی انگار نمی دیدمش.
پرده اشک جلوی چشمم را گرفته بود.
و به درد و رنجی که بابا می کشید؛ فکرمی کردم.😢
باز دستِ مردانه قادر روی شانه ام نشست.
و صدای مهربانش؛ گوشم را نوازش داد:
_گندم جان به چی فکر می کنی؟
به سمتش برگشتم وبا بغض گفتم:
_بابام. خیلی می ترسم. اگر حالش خوب نشه؟ چقدر باید رنج بکشه؟
مگر چند ساله برگشته؟
رنج سالهای اسارت کافی نبود؟😭
دستهام را توی دستهای مردانه و مهربانش گرفت و گفت:
_چرا این قدر خودت را اذیت می کنی؟
تو باید قوی باشی.
روزهای سخت تر ازاین را گذراندی.
امید وار باش. براش دعا کن.
پدرت مرد قوی ایه.
آن همه درد و رنج ِاسارت را تحمل کرده.
حتما می تونه با این دردِ هم مقابله کنه.
با چشم های اشکبارم نگاهش کردم.😭 وگفتم:
_اگر نتونست چی؟ اگر اتفاقی براش افتاد چی؟
قادر جان من می خوام؛ کنارش باشم.
سالها از داشتنش محروم بودم. سالها حسرتِ دخترهایی را می خوردم که دست در دست پدرانشون مدرسه می آمدند. و من تنها بودم.
سالها حسرت داشتم که مردی توی زندگیم باشه و ازم حمایت کنه.
هیچ کس را نداشتم.
خیلی سختی کشیدم.
خیلی رنج کشیدم. چه شبها که تا صبح اشک ریختم و نخوابیدم.
دلم نمی خواد بابا را ازدست بدم.
هنوز جبران تنهایی هام نشده.
من بهش احتیاج دارم.😭
سرم را در آغوشش گرفت و بوسه ای بر موهایم زد و گفت:
_ببخش گندم جان.
با تعجب گفتم:
_برای چی؟
_برای سالهای بی کسیت.
منم مقصر بودم.
کاش می تونستم توی آن سالها کنارت باشم.
_ولی تو تقصیرنداشتی.
سرنوشت من این بوده.
بعد سرم را بلند کردم و به چشمهای خیسش نگاه کردم.
نه نباید مردِمن غمگین باشه. نباید هیچ وقت اشک بریزه. دستم را روی صورتش گذاشتم و
گفتم:
_اِه یعنی چی؟
مردِ من باید همیشه خندان باشه.
اصلا راست می گی همه اش تقصیره توئه.
چرا وقتی می خواستم توی جوی آب بیفتم مواظبم نبودی ⁉️😊
و لبخند به لبهای قادر نشست.
واین بار من تونستم لبخند را به لبهاش بنشانم.
و خوشحال شدم از لبخندش.
اصلا دلم نمی خواست غمگین و ناراحت ببینمش.
تصمیم گرفتم؛ که دیگه جلوش گریه نکنم.و شِکایت و گله ای هم در کار نباشه.
چون با لبخندهای قادر جون می گرفتم و زنده بودم.
دستش را از روی سرم برداشتم و خم شدم و بوسیدم.
با تعجب نگاهم کرد.
با لبخند گفتم:
_ممنونم که این قدر خوبی. ممنونم که هستی. قول بده همیشه باشی همیشه.
لبخند زدو گفت:
_چشم. سعی می کنم هر چی تو بخواهی برات انجام بدم. و همیشه کنارت باشم.
و من دوباره دردِ وغمم را فراموش کردم.
و خدارا شکر کردم به خاطراین گوهر گرانبهایی که به من هدیه کرده بود 😊
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_386
سعی کردم چند روز باقیمانده را اشک نریزم.
ملیحه به روستا آمده بود و همان جا ساکن شده بود.
دلم براش خیلی تنگ بود. هر روزبه دیدنمون می آمد.
میثم دیگه برای خودش مردی شده بود و ملیحه دوباره بار دار بود.
از اینکه برگشته بود کنارِ خانواده اش خیلی خوشحال بود.
و می گفت"اصلا دلش نمی خواد که دیگه از خانواد ه اش جدا بشه. "
وباز من حسرت خوردم به حالش.😔
با مراقبت های مامان و قادر ؛ حالِ بابا بهتر شده بود.
وقت رفتن که شد؛ دلم سر به ناآرامی گذاشت.
می ترسیدم از بابا دور بشم و براش اتفاقی بیفته.
قادر که حالم را دید.
گفت:
_سعی می کنم برنامه کارم را ردیف کنم که برگردیم همین جا.
می دانستم که دل از شغلش نمی تونه بِکنه. وخیلی احساسِ مسئولیت داره نسبت به وطنمون.
ولی به خاطرِ من راضی بود از علاقه های خودش بگذره.
می گفت:
_شاد کردنِ دلِ مؤمن ؛ یعنی رضایت خدا.
دلِ تو شاد بشه و ازمن راضی باشی؛ قطعا خدا هم ازم راضی خواهدبود.
و خواسته توهم که شاد کردن و راضی کردنِ پدر و مادرت است.
پس خواستِ تو هم خواستِ خداست.
دلم شاد می شد؛ به این همه ایمانش.
در همه کارهاش اول رضای خدا را در نظر می گرفت.
با این که دلم نمی آمد بابا را تنها بگذارم.
و می دونستم که بابا جقدر دوستم داره.
ولی باید می رفتم. و باباهم سفارش کرد که همسرم را تنها نگذارم.
به این امید که به زودی برای همیشه کنار خانواده ام خواهم ماند؛ از همه خدا حافظی کردم و بابا را به خدا سپردم و همراه همسرم به خانه برگشتیم.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
آمدم امشب که با یادت شده گریان دلم
در به در، در کوچه های بی کسی؛ حیران دلم
مثلِ هرشب؛بینوا در کوی وبرزن گشته ام
عاشقم؛ سرگشته ام؛مدهوش چون مستان دلم
کاش پایان آید این دردم؛ رسد روزی وصال
کزفراقت بی قرارم؛ می شود ویران دلم
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون بهشت
ماندگار باشید وبرقرار
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبح زیباتون بخیر
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚
اگر آسمان ها و زمين راه را بر بنده اى ببندند و او تقواى الهى پيشه كند، خداوند حتما راه گشايشى براى او فراهم خواهد كرد و از جايى كه گمان ندارد روزى اش خواهد داد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#سلام_امام_زمانم💔
دیروز ڪربلا و غم غربت حسین ع
امروز یڪ جهان و غم غربت شما
دیروز بے وفایے و حالا بہ لطف ما
تمدید مے شود ز گنـہ غیبت شمـا
#یا_قدیم_الاحسان_بحق_الحسین (ع)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#او_خواهد_آمد...
فسرده غنچه ی گلها🍂
فتاده عقده به دلـ💔ـها
تـ❤️ـو دست عقده گشایی
خــدا کند که بیایــی 💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🌸🍃🌸🍃
هیچ راهی به بن بست ختم نمی شود.
این یک توهم است.
آنچه به بن بست ختم می شود،
بی حرکتی است.
بجای نقد کردن یا ایده آل گرا بودن
عمل کن
و از عدم موفقیت نهراس
زندگی به منفعل ها مدال نخواهد داد
ولی به کسانیکه حتی شکست خورده اند
مجال پیروزی خواهد داد.
حرکت کن.
حتی اگر بارها زمین بخوری
و مورد شماتت اطرافیانت واقع شوی....
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
💢 #فضيلت_روز_جمعه
❤ #پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله:
👌روز جمعه، سرور روزهاست.
👌در اين روز، خداوند، خوبىها را دو چندان مىكند
👌و بدىها و گناهان را مىزُدايد
👌و درجات را بالا مىبرد
👐 و دعاها را مستجاب مىكند
👈 و رنج و اندوهها را برطرف مىسازد
👈 و حاجتهاى بزرگ را برآورده مىسازد.
👈 اين روز، روزِ افزونى و فراوانى است.
👈 در اين روز، خداوند، بسيارى را از آتش مىرهانَد و آزاد مىكند.
⬅️ احَدى از مردم در اين روز دعا نكند،
❌به شرط آن كه حق و حرمت آن را بشناسد،❌مگر آن كه بر عهده خداوند عز و جل است كه او را از رَهيدگان و آزادشدگان از آتش، قرار دهد.
📗 نهج الدعا/ج۲/ص۲۸۷
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون