داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
❤️به نام خدای مهربون❤️
موش حسود🐭🐭
یکی بودیکی نبود تویه جنگل سرسبز وپردرخت 🌲🌳🌿خرگوش وسنجاب درهمسایگی هم به خوبی وخوشی کنارهم زندگی میکردن واونهادوستان خیلی خوبی برای هم بودن وهمیشه توکارهابهم دیگه کمک میکردن وهوای همدیگرروداشتن
🐿🐿🐿🐰🐰🐰🐰🐰
توجنگل قصه مایه موش هم زندگی میکرد که خیلی بداخلاق بود واصلاباهیچکس دوست نمیشدوهمیشه تنهای تنهابود وهروقت هم خرگوش وسنجاب روباهم میدید خیلی به دوستی اونهاحسودی میکرد
🐭🐹🐭🐹🐭🐹🐭🐹
یه روزباخودش گفت بهتره که یه نقشه ای بکشم وکاری کنم که دوستی این دوتابهم بخوره😡😡موش فکرکرد وفکرکردتاخلاصه یه فکری به ذهنش رسیدباصدای بلند خنده ای کردوگفت بانقشه ای که کشیدم دیگه دوستی سنجاب وخرگوش بهم میخوره واونهاهم مثل من تنهامیشن🤔🤔🤔
یه روزکه خرگوش رفته بوددیدن خانواده اش وسنجاب تنهابودموش رفت پیش سنجاب وگفت چراناراحت وغمگینی 😑سنجاب گفت خرگوش نیست ومن خیلی حوصله ام سررفته موش گفت:اخه خرگوش هم شد دوست خوب برای تو؟؟؟😬😬😬😬
سنجاب گفت چه طورمگه ⁉️موش گفت توخبرنداری یه روزکه تولونه ات نبودی من دیدم که خرگوش اومد وهمه ی گردوهایی که جمع کرده بودی روباخودش برد😧😧
سنجاب رفت توفکرویادش افتادچندروزپیش گردوجمع کرده بود وگذاشته بودتولونه اش ورفته بود بیرون وقتی برگشته بود ازگردوهاخبری نبود
☘🍀🍀🍃🍁🌾🍂🎍🎄
سنجاب خیلی ازدست خرگوش ناراحت شد که چرابدون اجازه گردوهاروبرداشته🤔🤔🤔وباخودش گفت من دیگه باخرگوش دوست نیستم 🐹🐰🐹
روزبعد خرگوش به خونه اش برگشت و برای دیدن سنجاب رفت دم لونه اش وشروع کردسنجاب روصداکردن ولی هرچی صدا کرد سنجاب جوابش رونداد 😭😭😭😭😭
خرگوش باناراحتی برگشت
چندروزی هیچ خبری ازسنجاب نبود تااینکه یکروزکه خرگوش رفته بود،دم برکه اب بخوره سنجاب رودیدکه خیلی ناراحته و حتی جواب سلامش روهم نداد💦💧💦💧💦💦💧
خرگوش پرسید چیزی شده ❓من کاری کردم که ازدستم ناراحتی‼️
سنجاب گفت چرابدون اجازه من اومدی تولونه ام وگردوهام روبرداشتی خرگوش گفت چرامن بایداین کارروکرده باشم مثل اینکه یادت رفته من که اصلاگردونمیخورم😃😃😃😃
همینطورکه خرگوش وسنجاب داشتن باهم حرف میزدن خانم گنجشکه جیک جیک کنان اومدوگفت بسه دیگه چرادارید باهم دعوامیکنید🐥🐥🐥🐥🐥🐥
وبه سنجاب گفت من میدونم کی گردوهات روبرداشته سنجاب باتعجب پرسید کی😤😤
خانم گنجشکه گفت کارموشه یه روزکه تونبودی اون اومدوگردوهات روبرداشت ومن ازلای درختها اون رودیدم
سنجاب ازاینکه بدون فکرحرفهای موش روباورکرده بود وبادوستش دعواکرده بود خیلی ناراحت شد وازخرگوش معذرت خواهی کرد
خرگوش گفت به شرطی تورومی بخشم که خیلی زودحرفهای دیگران رودرباره دوستانت باورنکنی و اول خوب فکرکنی بعد تصمیم بگیری
سنجاب خندید وگفت چشم هرچی دوست خوبم بگه قبوله ❤️💜💜❤️
(خانم نصر آبادی)
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
#گندمزار_طلائی
#قسمت_385
در کنارشون احساسِ خوشی داشتم.
فقط بیماری بابا آزارم می داد.
چقدر عمر خوشبختی کوتاه است.
برای ساعتی بابا خوابیده بود.
به گندمزار خیره شده بودم.
چشمم به گندمزار بود؛ ولی انگار نمی دیدمش.
پرده اشک جلوی چشمم را گرفته بود.
و به درد و رنجی که بابا می کشید؛ فکرمی کردم.😢
باز دستِ مردانه قادر روی شانه ام نشست.
و صدای مهربانش؛ گوشم را نوازش داد:
_گندم جان به چی فکر می کنی؟
به سمتش برگشتم وبا بغض گفتم:
_بابام. خیلی می ترسم. اگر حالش خوب نشه؟ چقدر باید رنج بکشه؟
مگر چند ساله برگشته؟
رنج سالهای اسارت کافی نبود؟😭
دستهام را توی دستهای مردانه و مهربانش گرفت و گفت:
_چرا این قدر خودت را اذیت می کنی؟
تو باید قوی باشی.
روزهای سخت تر ازاین را گذراندی.
امید وار باش. براش دعا کن.
پدرت مرد قوی ایه.
آن همه درد و رنج ِاسارت را تحمل کرده.
حتما می تونه با این دردِ هم مقابله کنه.
با چشم های اشکبارم نگاهش کردم.😭 وگفتم:
_اگر نتونست چی؟ اگر اتفاقی براش افتاد چی؟
قادر جان من می خوام؛ کنارش باشم.
سالها از داشتنش محروم بودم. سالها حسرتِ دخترهایی را می خوردم که دست در دست پدرانشون مدرسه می آمدند. و من تنها بودم.
سالها حسرت داشتم که مردی توی زندگیم باشه و ازم حمایت کنه.
هیچ کس را نداشتم.
خیلی سختی کشیدم.
خیلی رنج کشیدم. چه شبها که تا صبح اشک ریختم و نخوابیدم.
دلم نمی خواد بابا را ازدست بدم.
هنوز جبران تنهایی هام نشده.
من بهش احتیاج دارم.😭
سرم را در آغوشش گرفت و بوسه ای بر موهایم زد و گفت:
_ببخش گندم جان.
با تعجب گفتم:
_برای چی؟
_برای سالهای بی کسیت.
منم مقصر بودم.
کاش می تونستم توی آن سالها کنارت باشم.
_ولی تو تقصیرنداشتی.
سرنوشت من این بوده.
بعد سرم را بلند کردم و به چشمهای خیسش نگاه کردم.
نه نباید مردِمن غمگین باشه. نباید هیچ وقت اشک بریزه. دستم را روی صورتش گذاشتم و
گفتم:
_اِه یعنی چی؟
مردِ من باید همیشه خندان باشه.
اصلا راست می گی همه اش تقصیره توئه.
چرا وقتی می خواستم توی جوی آب بیفتم مواظبم نبودی ⁉️😊
و لبخند به لبهای قادر نشست.
واین بار من تونستم لبخند را به لبهاش بنشانم.
و خوشحال شدم از لبخندش.
اصلا دلم نمی خواست غمگین و ناراحت ببینمش.
تصمیم گرفتم؛ که دیگه جلوش گریه نکنم.و شِکایت و گله ای هم در کار نباشه.
چون با لبخندهای قادر جون می گرفتم و زنده بودم.
دستش را از روی سرم برداشتم و خم شدم و بوسیدم.
با تعجب نگاهم کرد.
با لبخند گفتم:
_ممنونم که این قدر خوبی. ممنونم که هستی. قول بده همیشه باشی همیشه.
لبخند زدو گفت:
_چشم. سعی می کنم هر چی تو بخواهی برات انجام بدم. و همیشه کنارت باشم.
و من دوباره دردِ وغمم را فراموش کردم.
و خدارا شکر کردم به خاطراین گوهر گرانبهایی که به من هدیه کرده بود 😊
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_386
سعی کردم چند روز باقیمانده را اشک نریزم.
ملیحه به روستا آمده بود و همان جا ساکن شده بود.
دلم براش خیلی تنگ بود. هر روزبه دیدنمون می آمد.
میثم دیگه برای خودش مردی شده بود و ملیحه دوباره بار دار بود.
از اینکه برگشته بود کنارِ خانواده اش خیلی خوشحال بود.
و می گفت"اصلا دلش نمی خواد که دیگه از خانواد ه اش جدا بشه. "
وباز من حسرت خوردم به حالش.😔
با مراقبت های مامان و قادر ؛ حالِ بابا بهتر شده بود.
وقت رفتن که شد؛ دلم سر به ناآرامی گذاشت.
می ترسیدم از بابا دور بشم و براش اتفاقی بیفته.
قادر که حالم را دید.
گفت:
_سعی می کنم برنامه کارم را ردیف کنم که برگردیم همین جا.
می دانستم که دل از شغلش نمی تونه بِکنه. وخیلی احساسِ مسئولیت داره نسبت به وطنمون.
ولی به خاطرِ من راضی بود از علاقه های خودش بگذره.
می گفت:
_شاد کردنِ دلِ مؤمن ؛ یعنی رضایت خدا.
دلِ تو شاد بشه و ازمن راضی باشی؛ قطعا خدا هم ازم راضی خواهدبود.
و خواسته توهم که شاد کردن و راضی کردنِ پدر و مادرت است.
پس خواستِ تو هم خواستِ خداست.
دلم شاد می شد؛ به این همه ایمانش.
در همه کارهاش اول رضای خدا را در نظر می گرفت.
با این که دلم نمی آمد بابا را تنها بگذارم.
و می دونستم که بابا جقدر دوستم داره.
ولی باید می رفتم. و باباهم سفارش کرد که همسرم را تنها نگذارم.
به این امید که به زودی برای همیشه کنار خانواده ام خواهم ماند؛ از همه خدا حافظی کردم و بابا را به خدا سپردم و همراه همسرم به خانه برگشتیم.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
آمدم امشب که با یادت شده گریان دلم
در به در، در کوچه های بی کسی؛ حیران دلم
مثلِ هرشب؛بینوا در کوی وبرزن گشته ام
عاشقم؛ سرگشته ام؛مدهوش چون مستان دلم
کاش پایان آید این دردم؛ رسد روزی وصال
کزفراقت بی قرارم؛ می شود ویران دلم
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون بهشت
ماندگار باشید وبرقرار
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبح زیباتون بخیر
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚
اگر آسمان ها و زمين راه را بر بنده اى ببندند و او تقواى الهى پيشه كند، خداوند حتما راه گشايشى براى او فراهم خواهد كرد و از جايى كه گمان ندارد روزى اش خواهد داد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#سلام_امام_زمانم💔
دیروز ڪربلا و غم غربت حسین ع
امروز یڪ جهان و غم غربت شما
دیروز بے وفایے و حالا بہ لطف ما
تمدید مے شود ز گنـہ غیبت شمـا
#یا_قدیم_الاحسان_بحق_الحسین (ع)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#او_خواهد_آمد...
فسرده غنچه ی گلها🍂
فتاده عقده به دلـ💔ـها
تـ❤️ـو دست عقده گشایی
خــدا کند که بیایــی 💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🌸🍃🌸🍃
هیچ راهی به بن بست ختم نمی شود.
این یک توهم است.
آنچه به بن بست ختم می شود،
بی حرکتی است.
بجای نقد کردن یا ایده آل گرا بودن
عمل کن
و از عدم موفقیت نهراس
زندگی به منفعل ها مدال نخواهد داد
ولی به کسانیکه حتی شکست خورده اند
مجال پیروزی خواهد داد.
حرکت کن.
حتی اگر بارها زمین بخوری
و مورد شماتت اطرافیانت واقع شوی....
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
💢 #فضيلت_روز_جمعه
❤ #پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله:
👌روز جمعه، سرور روزهاست.
👌در اين روز، خداوند، خوبىها را دو چندان مىكند
👌و بدىها و گناهان را مىزُدايد
👌و درجات را بالا مىبرد
👐 و دعاها را مستجاب مىكند
👈 و رنج و اندوهها را برطرف مىسازد
👈 و حاجتهاى بزرگ را برآورده مىسازد.
👈 اين روز، روزِ افزونى و فراوانى است.
👈 در اين روز، خداوند، بسيارى را از آتش مىرهانَد و آزاد مىكند.
⬅️ احَدى از مردم در اين روز دعا نكند،
❌به شرط آن كه حق و حرمت آن را بشناسد،❌مگر آن كه بر عهده خداوند عز و جل است كه او را از رَهيدگان و آزادشدگان از آتش، قرار دهد.
📗 نهج الدعا/ج۲/ص۲۸۷
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
📝
حضرت عیسی مسیح (ع) :
من بیماران را مداوا کردم و به اذن خداوند شفایشان دادم.
کور مادرزاد را به اذن خدا بینا کردم. مردگان را به اذن خدا زنده کردم.
ولی وقتی می خواستم شخص احمق را معالجه کنم
نتوانستم او را اصلاح گردانم!
پرسیدند احمق کیست؟
حضرت عیسی پاسخ دادند:
خودرأیِ خودپسند
کسی که همه فضایل را برای خود میداند و هیچ عیبی در خود نمیبیند. هر چه حق و حقوق است برای خودش میداند و برای دیگران نسبت به خود حقی قائل نیست.
این همان «احمق» است که برای درمان او، هیچ راهِ چاره ای وجود ندارد!»
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🌸🍃🌸🍃
فکر کن خیلی هم دور نه، همین سی سال پیش که خیلیها توی خانهشان تلفن ثابت هم نداشتند، بابا و مامانهای ما وقتی که دلشان برای دوست و آشنا تنگ میشد، شالوکلاه میکردند و پا میشدند از این سر شهر میرفتند آن سر شهر سرزده و بدون هیچ تشریفاتی. اگر صاحبخانه منزل بود، دیداری تازه میکردند و اگر هم نبود چند دقیقهای همانجا مینشستند و بعد با یک تکه گچ روی در مینوشتند: آمدیم نبودید رفتیم...
حالا بچههای همان بابا و مامانها همگی توی جیبشان گوشی تلفن همراه دارند که میتوان در هر ساعت از شبانهروز در هر کجای جهان رهیابیشان کرد. اما خودشان را last seen recently میکنند که دوست و فامیل و آشنا یکوقت در ساعت خواب و بیداریشان فضولی نکنند و خیلیهایشان هم تلگرامهای انگولکشدهای دارند که اگر یکوقت برایشان نوشتی "سلام چطوری؟"، پیام شما دو تا تیک نخورد که مبادا مجبور باشند جواب سلامت را بدهند!
مگر قرار نبود این وسایل ارتباطی ما را با هم بیشتر دوست کند؟
مگر قرار نبود به هم نزدیکتر بشویم؟
پس چرا اینطوری شدیم؟
عصر ارتباطات، ارتباط آدمها با هم را آسانتر کرده اما بهتر؟ نه!
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✨💝📖💝✨
⭕️ #دلسوزی_برای_خانواده
✍ قرآن در سوره طور، یه گزارش کوچیکی از گفتگوهایِ اهل بهشت نقل میکنه، درباره اینکه چی شد که بهشتی شدند؟؟!!
📢 این مکالمه زیبا و شنیدنی رو از دست ندید.👇👇
📖 وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ یَتَسٰاءَلُونَ (طور/۲۵)
👈 بعضی از بهشتیان، رو به بعضی دیگر میکنند، و از آنها سؤال میکنند: "چه عملى شما را به سوى بهشت كشانیده است؟"
📖 قٰالُوا إِنّٰا کُنّٰا قَبْلُ فِی أَهْلِنٰا مُشْفِقِینَ (طور/۲۶)
👈 آنها جواب میدهند: "ما پیش از این در دنیا، نسبت به خانواده خود مشفق، دلسوز و خیرخواه بودیم، و آنان را از عذاب الهی هشدار میدادیم."
📖 فَمَنَّ اللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ وَقٰانٰا عَذٰابَ السَّمُومِ (طور/۲۷)
👈 "پس خداوند بر ما منّت نهاد، و ما را از عذاب سوزان حفظ کرد."
✅ یکی از مهمترین کلیدهایِ 🔑🗝 ورود به بهشت، #دلسوزی_و_شفقت، به خصوص در مورد #خانواده است.
👌 #دلسوزی_برای_خانواده مسئله مهمی است که خیلی وقتها بین ماها مورد غفلتِ جدی قرار میگیره.
🗣 مومن باید خانوادهاش رو دوست داشته باشه، و نسبت به اونها دلسوز باشه، و تعهّد و مسئولیت داشته باشه.
☝️ بله، مومن باید مراقبِ دنیایِ خانوادهاش باشه،
☝️ اما مهمتر از اون، اینه که مراقبِ آخرتِ خانوادهاش باشه، و اونها رو از عذاب قیامت بترسونه.
☝️ یعنی توی خانواده، همه به فکر آخرتِ همدیگه باشند.
🔹 مثلاً اگه یه نفر توی خونه نماز نمیخونه، این مسئله برای بقیه اعضای خانواده مهم باشه، و دنبالِ حل کردن این مشکل باشند.
به این میگن:
👈 #خانواده_بهشتی
#سبک_زندگی
#معارف_قرآن
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✨💝📖💝✨
⭕️ خودتون و خانوادهتون رو از آتش حفظ
کنید.
قرآن میگه:
📖 يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نٰاراً وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ (تحریم/۶)
👈 ای مؤمنان! خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگها هستند حفظ کنید.
پدر!!
مادر!!
شما مسئولید...
📢 آی پدر و مادری که خبر داری بچهات با جنس مخالف دوسته، و هیچی بهش نمیگی...
📢 آی پدر و مادری که میدونی بچهات تو راهِ خلاف داره قدم بر میداره، و هیچی بهش نمیگی...
📢 آی پدر و مادری که میدونی بچهات رفیقای ناباب داره، و هیچی بهش نمیگی...
📢 آی پدر و مادری که میبینی بچهات نماز نمیخونه، و هیچی بهش نمیگی...
شما مسئولید!!!
☝️ والدین، به خصوص پدرانی که به حلال و حرامِ کارهای اهل خانهشون توجه ندارند، بیشتر حواسشون رو جمع کنند.
☝️ حق زن و بچّه فقط این نیست که خونه خوب🏡🏠، ماشینِ خوب🚙🚗، غذای خوب 🍔🍕🍗و ... براشون تهیّه کنی!!
اینا خیلی خوبه،
👈 امّا مهمتر از اینا این هست که، به فکر آخرتشون باشی، مراقب غذای روحشون باشی، مراقب تربیت صحیح اسلامیشون باشی.
یک کلام👈 مراقب دینشون باشی.
🗣 و این مسئله رو باید حتّی قبل از ازدواج، از موقع انتخابِ همسرِ با ایمان، و بعد موقع تولّد فرزندان و... با برنامهریزی دقیق دنبال کرد.
این حرف قرآن رو آویزه گوشمون👂کنیم:
🔻"قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ"🔻
👈 به فکر خودتون و خانوادهتون باشید.
#خانواده
#سبک_زندگی
#خانواده_بهشتی
#معارف_قرآن
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج*
🌸 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#فضیلت_صلوات
حضرت محمد (ص) فرمودند:
روز قیامت، من پیش میزان اعمال هستم، یعنی که هرکس کفه سیئاتش (گناهانش) سنگینتر از کفه حسناتش (ثوابهایش) باشد، من صلواتهایی را که برایم فرستاده میآورم و در کفه حسناتش میگذارم تا آن که کفه حسناتش سنگینتر گردد.
#ذکر_روز_جمعه
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
سلام وقتتون بخیر
امیدوارم حالِ دلتون خوبِ خوب باشه😊
خیلی خوش آمدید 🌹
ریپلی به قسمت اول رمان زیبای
گندمزار طلائی👆👆👆🌹
هدیه به نگاه مهربانتان😊
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
باغ گل ها💐
دریک باغِ زیبا ؛ گل های زیادی روئیده بود. که کنارِ هم به شادی زندگی می کردند.
پروانه های رنگارنگ و زیبایی؛ هر روز روی این گلها می نشستند و از زیبایی آنها لذت می بردند.
همه حیوانات وپرنده ها؛ از زیبایی این باغ تعریف می کردند.
روزی یک موشِ بدجنس و حسود؛ که خبرِ این همه زیبایی را شنیده بود؛ تصمیم گرفت تا به این باغ برود و ریشه گل ها را بِجَود تا دیگر گلی باقی نماند.
دور تا دور باغ؛ دیوار بود.
موش شبانه؛ با زحمت زیاد زیرِ دیوار سوراخی ایجاد کرد و واردِ باغ شد.
چون شنیده بود که باغ؛ نگهبان دارد. خود را در گوشه ای پنهان کرد.
شبِ بعد؛ آهسته به کنارِ بوته ی گلی رفت و زمین را سوراخ کرد وبه ریشه ی گل رسید.
با دندانهای تیزش؛ ریشه گل را خورد.
ودوباره به مخفی گاه خود رفت.
صبح که پروانه ها به گل ها سر کشی کردند؛ دیدند که گلِ بیچاره پژ مرده شده و افتاده.
سریع کبوتر را که نگهبانِ باغ بود؛ صدا زدند.
کبوتر که دقت کرد؛ فهمید که کارِ موش است. پس تصمیم گرفت که شبها هم بیدار باشد تا موش را به سزای عملش برساند.
آن شب هم موش، از تاریکی استفاده کرد وگل دیگری را نابودکرد.
ولی شبِ بعد کبوتر تمامِ باغ را زیرِ نظر گرفت.
تا اینکه با شنیدنِ صدای کندنِ زمین؛ موش را پیدا کرد.
قبل از اینکه موش بتواند به داخل زمین برود. به او گفت:
_بهتره از این باغ بری و دست از این کارت برداری.
موش خندید وگفت:
_من تا تمامِ این گل ها را نابود نکنم از اینجا نمی روم. توهم اگر مزاحمِ کارم بشی. تورا هم نابود می کنم.
وبعد هم به کبوتر حمله کرد.
کبوتر بال بال می زد تا جلوی خرابکاری های موش را بگیرد.
گل ها وپروانه ها همه خواب بودند و از سر و صدای آن ها بیدار نشدند.
هر چه کبوتر بال بال می زد؛ موش بیشتر و بیشتر چنگالهای تیزش را در بدنِ او فرو می کرد.
بالها و بدنش زخمی شده بود و خونش روی زمین می ریخت.
ولی دست از مبارزه برنمی داشت.
تا اینکه بدنِ بی جانش روی زمین افتاد.
موش ِ بدجنس از موقعیت استفاده کرد و چنگالش را در قلب ِ کبوتر فرو کرد.
کبوتر در لحظه آخر تمامِ توانش را جمع کرد و فریادی کشید؛ که به گوشِ دیگرِ کبوتران رسید و دیگر نفسی برایش باقی نماند.
موش که خسته شده بود؛ به مخفیگاه خودش برگشت و با خیالِ راحت خوابید.
صبح که شد؛ بِدونِ ترس و با خوشحالی؛ از جایش بلند شد. وآماده شد برای نابودیِ کلِ باغ.
ولی وقتی بیرون رفت. دید که جای جای باغ گل های لاله روئیده و باغ زیباتر از قبل شده.
با عصبانیت به طرف گل ها حمله کرد.
که دسته ای کبوتر به طرفش آمدند. با دیدنِ آن همه کبوتر؛ از وحشت پا به فرار گذاشت و برای همیشه از باغ رفت.
وآن باغ با آن گلهای لاله ی زیبا هنوز زیباست.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون