eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللَّهُمَّ لا تُؤَاخِذْنِي فِيهِ بِالْعَثَرَاتِ، وَ أَقِلْنِي فِيهِ مِنَ الْخَطَايَا وَ الْهَفَوَاتِ، وَ لا تَجْعَلْنِي فِيهِ غَرَضاً لِلْبَلايَا وَ الْآفَاتِ، بِعِزَّتِكَ يَا عِزَّ الْمُسْلِمِينَ. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
animation.gif
5.75M
آرام جانم امامه حسنه میلاد کریم ال محمد مبارک 🌹🌹🌹 🎬 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
ولادت کریم ال طه.mp3
8.46M
💌 نویدی از امام مجتبی"ع"؛ ما وسیله‌ی نجاتِ آنانی هستیم؛ که .....؟ @ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹به خدا گِله نکن! 🌺فأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ﴿١٥﴾ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ﴿١٦﴾ 🌸اما انسان هنگامی که پروردگارش او را برای آزمایش، اکرام می‌کند و نعمت می‌بخشد (مغرور می‌شود و) می‌گوید «پروردگارم مرا گرامی داشته است!» و اما هنگامی که برای امتحان روزی‌اش را بر او تنگ می‌گیرد (مأیوس می‌شود و) می‌گوید «پروردگارم مرا خوار کرده است!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا حسن! ای بنده ی رب عظیم ای که باشی برهمه عالم،رحیم امشبی دستم بگیر از روی جود یا کریم ابن کریم ابن کریم... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-کودکانه تولد🌹 مادر سفره را پهن کرد. پدر با نان تازه وارد شد. امین دست و رویش را شست و کنار سفره نشست. زینب ظرف عسل را در سفره گذاشت. مادر استکان های چای را به دستشان داد و گفت:"امروز که همه خانه هستیم، بهتره که به کوه برویم." پدر لقمه نان را در دهان گذاشت و بعد از خوردن گفت:" فکر خوبیه. کوهنوردی خستگی یک هفته را از تن مان در می آورد." زینب خندید و گفت:" من عروسکم را هم می آورم." امین چایش را خورد و گفت:" پس من می روم حاضر بشوم." مادر برای جمع کردن وسایل به آشپزخانه رفت. زینب سفره را جمع کرد و به کمک مادر رفت. پدر به پارکینگ رفت تا اتومبیل را آماده کند. امین در کمد را باز کرد. لباس ها خوشحال شدند و خندیدند. هر کدام خودش را جلوتر می کشید تا او را انتخاب کنید. اما امین فقط نگاه می کرد. بعد از چند دقیقه در کمد را بست و کشو را باز کرد. لباس های کشو خوشحال شدند. یکی یکی خودشان را تکان می دادند. تا امین انتخابشان کند. امین تیشرت را برداشت. تیشرت خوشحال شد. به بقیه لباس ها نگاه کرد و با خوشحالی برایشان دست تکان داد. امین تیشرت را جلوی خودش گرفت و در آینه نگاه کرد. کمی مکث کرد و گفت: " نه تو خوب نیستی. به درد امروزم نمی خوری." بعد آن را در کشو گذاشت. تیشرت با ناراحتی سر جایش ماند. امین دوباره در کمد را باز کرد. به لباس ها نگاه کرد. باز لباس ها خوشحال شدند و خودشان را تکان دادند. امین پیرهن آستین بلندش را برداشت. پیرهن با خوشحالی از بقیه لباس ها خدا حافطی کرد. امین آن را هم جلوی آینه نگاه کرد و گفت:" نه تو هم مناسب امروز نیستی‌ می خواهم ورزش کنم. " پیرهن را سر جایش گذاشت و گفت: " وای خدا چه کار کنم. چی بپوشم که راحت و خوب باشد و بتوانم کوهنوردی کنم." لباس ها به یکدیگر نگاه کردند. هیچ کدام مناسب نبود. مادر امین را صدا زد:" پسرم حاضری؟" امین با ناراحتی گفت:" نه، حاضر نیستم. نمی دانم کدام لباس مناسب است." مادر وارد اتاق شد و گفت:" ولی من می دانم." و با لبخند بسته ای را به امین داد. او با خوشحالی بسته را گرفت و باز کرد. یک دفعه با صدای بلند گفت: "لباس ورزشی؟!" مادر خندید و گفت:" جای این لباس در کمدت خالی بود. مبارک باشد‌" امین تشکر کرد. پدر امین را صدا زد و گفت:" پسرم فعلا بیا به من کمک کن." امین یک رگال خالی برداشت. لباس ورزشی را در کمد آویزان کرد. از اتاق بیرون رفت تا به پدر کمک کند. لباس های داخل کمد، به لباس ورزشی نگاه کردند. همه با هم گفتند:" خوش آمدی، تولدت مبارک." لباس ورزشی لبخند زد و تشکر کرد. ( فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-۲۲۵ با ورود خانم محمدی و آقا محمد، جو عوض شد. چشم دوختم به گونه های سرخش و چشمان براقش که سعی در مخفی کردن نگاهش از ما داشت. بسته ای در دست داشت. یکراست به اتاقش رفت. دایی رضا از جا بلند شد. نگاهی به ما کرد. هنوز سر به زیر و شرمگین ایستاده بودم. دستش را بلند کرد و گفت: -نگران نباش دخترم. توکلت به خدا باشه. فعلا یاعلی. فقط سر تکان دادم. از دیگران هم خداحافظی کرد و با صدای بلند گفت: -فاطمه جان بابا، کاری نداری، ما رفتیم. خانم محمدی با عجله از اتاق بیرون آمد: -خیلی ممنون، شما لطف دارید. سلام برسونید. آقا محمد، دست عمه اش را فشرد و خداحافظی کرد. بدون اینکه نگاهی به من و ریحانه کند، زیر لب گفت: -خانم ها خدانگهدار. زیر لب خداحافظی گفتیم. به خانم محمدی که رسید، مکثی کرد و بعد آرام گفت: -دختر عمه امری نداری؟ خانم محمدی با همان حالت شرم گفت: -ممنونم، در پناه خدا. به محض خارج شدن آن ها، سریع به اتاقش رفت و در را بست. با تعجب به ریحانه نگاه کردم. مرضیه خانم تعارفمان کرد که بنشینیم. به آشپزخانه رفت و ظرف میوه را آورد و روی میز گذاشت. نگاهی به در بسته اتاق کرد: -بهتره یه کم تنها باشه. لبخند زد: - بفرمایید خانم خوشگلا. راستی شام چی دوست دارید درست کنم؟ ریحانه گفت: -هیچی، یعنی اصلا راضی به زحمتتون نیستیم. بدون توجه به صحبت های آن ها، حواسم پِیِ خانم محمدی بود. حالتی که امروز از او می دیدم، هیچ وقت ندیده بودم. یعنی او هم عاشق شده؟ ولی چرا اینطور حالش دگرگون شد؟ یعنی چه اتفاقی بینشان افتاده؟ دلم می خواست پای درد دلش بنشینم. دلم می خواست بدانم، عاشق شدن او با عاشق شدن من چه تفاوتی دارد؟ اصلا این حس زیبای عشق، چقدر قدرتمند است که حتی او را هم دگرگون کرده؟ قدرت این زلزله، وجود او را هم لرزانده. حتی نتوانست جلوی ما خویشتنداری کند. از به یاد آوردن حسی که از عاشق شدن داشتم، لبخندی به لبم نشست. که باز آرنج ریحانه مهمانِ پهلویم شد. (فرجام‌پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 عید است ودلم شادی بی حد دارد یاد از کرم و رحمت سرمد دارد آمده از عرش امام مجتبی انس و ملک صلوات بر محمد دارد (فرجام پور) اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 شبتون پر نور حاجاتتون روا دلتون شاد باد التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریپلی به قسمت اول رمان زیبای تینا هدیه نگاه مهربانتان🌹 دوستان جدیدالورود خوش آمدید 💐 منتظر دریافت نظرات سازنده شما بزرگواران هستم✅ ⛔️با احترام هرگونه کپی برداری و استفاده از رمان و داستان ها و دلنوشته و نام نویسنده است و پیگرد قانونی دارد.⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالیُ بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام صبح بخیر🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون ┄┅─✵💝✵─┅┄