eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 حساب بانکی عاطفی را چطور پر کنیم⁉️
💞پر کردن حساب بانکی عاطفی💞 🤗مجموعه رفتارهای مثبتی که در رابطه انجام می دهید، برای حفظ زندگی زناشویی، یا حتی رابطه دوستی، می شود واریزی ، یا واریزی به حساب عاطفی.
💖پس، محبت کردن، اعم از محبت نگاهی محبت کلامی محبت فیزیکی و... گذشت، استفاده از کلمات زیبا، فداکاری و ایثار، و... همه و همه واریزی های مثبت هستند✅
🔸و می توانند حساب بانکی عاطفی را پر کنند👌 در مورد همسرداری هم همه رفتارهای مثبت که عشق و علاقه را زیاد می کند. و باعث تحکیم زندگی زناشویی می شود، همه اینها میشه واریز مثبت😊👌
❌خب واریزی های منفی چه چیزهایی میشه⁉️ و چقدر اثر داره⁉️ لطفا این قسمت را شما پاسخ بدید.
می تونید برای ادمین بفرستید👇👇 @asheqemola یا ناشناس پاسخ بدید👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در میان آن همه سر و صدا و هیاهو، تمام فکر امید درگیرِ محسن بود. اصلا از مهمانی چیزی نفهمید. رفقایش بلند بلند شوخی می کردند و می خندیدند و او فقط لبخندی تصنعی بر لب داشت. بعد از شام، نادر، یکی از خدمتکارها، آرام جلو آمد و گفت: "آقا یه مهمون جدید براتون اومده" امید با تعجب به او نگاه کرد و گفت: "مهمون! همه که اومدن! کیه؟ خوب بگو بیان داخل!" نادر سرش را جلوتر آورد و گفت: "ببخشید آقا، یه خونواده ان. گویا خاله تون هستن. هرچی مادرتون اصرار می کنن تو نمیان. خواستن شما برید پیششون." امید مثل آدم های برق گرفته از جا پرید و با سرعت به سمتِ درِ ورودی حیاط دوید. خاله زری با همسر و دو دخترش، جلوی در، مشغول صحبت با مادر بودند. دسته گل بزرگی در دست احمدآقا، شوهرخاله امید، بود. امید سریع خودش را رساند و بعد از سلام و احوال پرسی، آنها را به داخل تعارف کرد. همگی به او، تبریک گفتند و احمدآقا دسته گل را سمت امید گرفت و با روی خوش او را به آغوش کشید. دخترخاله هایش، زهرا و زینب، همان طور ساکت و آرام، سر به زیر ایستاده بودند. امید رو به آنها کرد وخوش آمد گفت. هرچه قدر اصرار کرد، داخل نیامدند و از همان جا برگشتند. امید نگاهی به دسته گل انداخت. نمی دانست چرا با وجود اینهمه گل و دسته گلی که آن شب به خانه شان آمده بود، این یکی در نظرش زیباتر و دل انگیزتر جلوه می کرد. تنها چیزی که آن شب برایش دلچسب بود و کمی حالش را بهتر کرد، فقط همان دسته گل بود. گل ها را جلوی صورتش گرفت و همان طور که پشت سر مادرش به داخل برمی گشت، آنها را می بویید و از رایحه اش حس سرمستی می کرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
صبح با سردردِ همیشگی از خواب بیدار شد. خانه در سکوت فرو رفته بود. بازحمت خودش را از روی تخت بلند کرد. نگاهی به ساعت انداخت؛ نزدیک ظهر بود. چشم هایش را بر هم فشرد و به خاطر آورد که آخر هفته است و تعطیل. نفس عمیقی کشید دوباره خودش را روی تخت انداخت. چشم هایش را بست و از رایحه ی دلنشینی که به مشامش می رسید، غرق احساس شد. دوباره چشم هایش را باز کرد. دستهایش را زیر سرش گذاشت و سرش را به سمت دست گل کنار تخت چرخاند. لبخندی زد و نیم خیز شد و دسته گل را برداشت تا بهتر ببوید. چشم هایش را دوباره بست و بو کشید. خودش را در حیاط مادربزرگ دید! و همبازی کودکی اش را که دنبال هم دور حوض می چرخیدند و لابلای درختان سیب قایم باشک بازی می کردند. این بو فقط تصویر زهرا را برایش ترسیم می کرد و همه خاطرات گذشته را به خاطرش می آورد. آن وقت ها صبح تا شب، بهترین لحظات کودکی اش را با او تجربه کرده بود. اما حالا محجوب و با وقار شده بود. با خودش فکر کرد، چه شد که زهرا یکباره این قدر غریبی کرد و دور شد؟ چرا دیگر مثلِ بچگی هایش نبود؟ درست بود که خانواده خاله زری ارتباطشان را کم کرده بودند؛ اما حداقل می توانست با پیامی تماسی چیزی با او در ارتباط باشد. این سوال ها را هزار بار از خودش پرسیده بود و جوابی برایشان نداشت. آرزو می کرد روزی به همین زودی ها، بتواند راحت و بی دغدغه، با دختر خاله و دوست و همبازی کودکی اش درد دل کند. گاهی فکر می کرد: "کاش هیچ وقت بزرگ نشده بودیم" 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خدمت شما استاد بزرگوار در مورد برخورد با اطرافیانم مخصوصا خانواده شوهرم از خانم فرجام پور مشاوره گرفتم و خیلی صحبتهاشون عالی بود و تنوستم تصمیم بگیرم با هر کسی چه رفتاری رو داشته باشم تشکر میکنم از خانم فرجام پور عزیزم انشاالله خیر دنیا و آخرت نصیبتون بشه استاد مهربان
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم🌹 سلام صبحتون پر نور🌺 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام‌‌ صادق علیه‌السلام فرمودند: سه گروه هستند که (به ترتیب) در روز قیامت شفاعت می‌کنند و خداوند شفاعت آن‌ها را می‌پذیرد: اول انبیا(ع)، بعد علما و بعد شُهدا.✨ @asraredarun ┄┅─✵💔✵─┅┄