eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
الهی که همگی خوشبخت و عاقبت بخیر باشید💐 و شاهد خبرها و اتفاق های خوب باشیم از ازدواج های موفق 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظرات، پیشنهادات و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola یا ناشناس 👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با صدای اذانِ ظهر، دست از کار کشیدند. همه برای نماز جماعت به احمد آقا اقتدا کردند. صفوف نماز؛ کنارِ پیکرِ شهیدانِ تفحص شده به هم پیوست. باورش سخت بود؛ دوشهیدِ دیگر کنارِ محمد بودند. همرزمانِ احمدآقا، که حالا بعد از سالها از هر کدام فقط تکه استخوانی و پلاک و چند نشانی پیدا شده بود. که تسکین دهد، دل های بیقرارِ مادرانی که چشم به راه مانده بودند و خبری از فرزندشان نداشتند. سال ها چشم انتظاری، برای مادری رنجدیده سخت تر از هر رنجِ دیگری بود. اما آیا مادرانشان هنوز بودند؟ آیا تابِ تحملِ این همه چشم انتظاری را داشتند. مادرِ محمد که سالها قبل؛ به فرزندِ شهیدش پیوسته بود. و به وصالِ او رسید. اما باید خانواده های آن دو شهید را می یافتند. امید خیره به صفوفِ نماز شد. هنوز تکبیره الاحرام را نگفته بودند که با تعجب مادرش را دید، که با عجله خود را کنارِ خواهرش جا داد. برای نماز قامت بست. چشم گرداند به سمتِ پدر که با آبِ قمقمه وضو می گرفت. چشمانش از حدقه بیرون زد. در بینِ صفوف، چشمش به محسن افتاد، که با لبخند نگاهش می کرد. باید تصمیمِ خودش را می گرفت. لحظه سختی که باید انتخابِ درست انجام می داد. چه چیزی درسته؟ یقینا؛ این راهی که شهدا رفتند. این جماعتِ با ایمان و آرام، این عشق و محبت. و این (عشقِ حقیقی) پس به سمتِ پدر رفت تا برای اولین بار؛ وضو گرفتن را از او بیاموزد. و در کنارِ عشاق، قامتِ عشق ببندد. کنارِ محسن ایستاد وتکیه بر عصایش زد. برای اولین بار با جان و دل، با اطمینان و آرامش لب باز کرد. (الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله اشهد انّ محمد رسول الله اشهد انّ علیا ولی الله.......) 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
برای اولین بار، لذتِ واقعی را از عشقِ حقیقی چشید. چه لذت بخش بود دوشادوشِ خوبان، کنارِ پیکر شهیدان، در سرزمینِ عاشقان، قامت عشق بستن. و چه زیبا و دلنشین بود، نوا و ذکر عاشقان، که با نوای فرشته های آسمان، آمیخته بود. چون جامِ شرابی زلال، تسکینِ روح و جسمش شد، اولین نماز و اولین حسِ بندگی کردن. با هر ذکر و رکوع و سجود، جانش مالامالِ شور و شعف و عشق می شد. چه حالی است حالِ بندگی کردن. چه حسی است، حسِ دیده شدن و پسندیده شدن از سوی معشوق. چه ناب است لحظاتِ عشق ورزیدن به منبع عشق. و چه آرامش بخش است، خود را در محراب عبادتِ خدای عاشقان دیدن. در دشتی که بهترین ها در آن رزمیده و جان باخته بودند. دور از زیور و زینتِ دنیا. دور از کینه و دروغ و نیرنگ. همه در کنارِ هم، با هر وضعیت اجتماعی و هر اندازه ثروت و مکنت. همه برای یکی. همه با هم سر به سجده بندگی گذاشتند. (آمدم با کوله باری از گنه، دل پر زِ درد بهر امیدی که بخشایی و قربانت شوم گرچه دارم رویِ همچون شب؛ ولی قلبم سپید. پر زمهرت آمدم تا غرقِ احسانت شوم) 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌺 الهی به امید تو💚 ↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫امام علی علیه السلام فرمود: چه بسا روزه دارى كه از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى بهره اى ندارد و چه بسا شب زنده‌دارى كه از نمازش جز بیخوابى و سختى سودى نمى‌ برد.✨ ┄┅─✵💝✵─┅┄ اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيهِ لِصَالِحِ الْأَعْمَالِ، وَ اقْضِ لِي فِيهِ الْحَوَائِجَ وَ الْآمَالَ، يَا مَنْ لا يَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ وَ السُّؤَالِ، يَا عَالِماً بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💪 ‏روز های خوب نه میان، نه منتظر باشید. ‏روز خوب، همین امروزه، به شرطی که شما خوبش کنید💪 الهی به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۵۳.mp3
9.71M
مجموعه ۵۳ | √ شبهای قدر «خیرٌ مِن ألف شَهر» هستند! یعنی بیشتر از هزار ماه رشده دهنده‌تر و باارزش‌ترند! ولی باید یاد بگیریم چگونه به اندازه «بیشتر از هزار ماه» از آنها استفاده کنیم. به این پادکست گوش کنید و آن را برای دیگران هدیه کنید. @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
دستش را آرام روی سنگِ نمدار کشید. شاخه گلی را از لابه لای دسته گل جدا کرد. آرام برگ برگش کرد و روی عکس حَک شده بر سنگ پاشید. به عکسِ محمد نگاه کرد. گویی در آن قابِ خشک هم لبخند به لب داشت و مهر و محبتش را نثار هر ببیننده می کرد. رو به مادرش گفت:" باورِ قدرتِ شهدا، برام سخته." مادر اشک چشمش را با گوشه چادر پاک کرد و گفت:"بله درسته. ولی من این قدرت را باور دارم. با رفتنِ محمد همه چیزم رو از دست دادم و خودم را گم کردم. حالا اون با برگشتنش؛ من رو دوباره زنده کرد. می دونی پسرم، من برای اینکه محمد سلامت برگرده خیلی دعا کردم. ولی وقتی خبرِ شهادتش را آوردند، دیگه از دعا کردن ناامید شدم. همسرم و فرزندم را از دست داده بودم. به همه چیز لج کردم. به خودم به زندگی، حتی به خدا. همین که از خدا دور شدم، انواع بیماری های روحی به سراغم اومد. آرامشم رو از دست دادم. هیچ چیز آرومم نمی کرد. وقتی با پدرت ازدواج کردم، به خیال خودم و دیگران به آرامش رسیدم. ولی با تمامِ تلاشی که پدرت برای شاد کردنم کرد، نشد که نشد. وقتی تو به دنیا اومدی، فکر کردم دیگه همه چیز به خوبی می گذره. ولی با دیدنِ عکسِ وحید با اون زن همه چیز دوباره به هم ریخت. آنقدر حالم بد شد که اجازه ندادم وحید توضیح بده. مسخره است، یه عمر داشتم خودم را برای چی اذیت می کردم. یه عکس؟" پوزخندی زد و ادامه داد:" ولی کاش اجازه داده بودم وحید بهم توضیح بده. محمد با برگشتنش آرامش را به همه ما هدیه داد. وقتی آروم شدم، وحید تونست بهم نزدیک بشه و همه چیز رو گفت. امید جان، اون زن فقط همکارش بود. ازدواجی در کار نبود. دوری وحید از من فقط به خاطر رفتارِ بدِ خودم بود. از بس بهش بد بین شده بودم و مرتب سؤال پیچش می کردم، ازم فاصله گرفته بود. نه به خاطرِ یه زنِ دیگه. شبها هم که خونه نمی اومده؛ توی دفترِ شرکت می خوابیده. خدا منو ببخشه. چقدر در حقش ظلم کردم. با قضاوت نابه جا و عجولانه، زندگی را به کام خودم و تو و پدرت زهر کردم. حالا درک می کنم، دلیلِ رفتارهای سردِ اونو. چقدر تنها و غمگین بوده.:" نفس عمیقی کشید و به عکس محمد خیره شد. امید گفت:" حتما خدا می بخشه. اگه نبخشه که بیچاره ایم." بعد به روبرو نگاه کرد و با لبخند نزدیک شدنِ مریم را نگریست. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مریم با چهره همیشه مهربانش کنارِ او ایستاد و امید پرسید:"دردِ دلت با بابا تموم شد؟" مریم با لبخند به چشم های امید نگده کرد و گفت:" بله. تموم شد. فکر کنم از اینکه دوست و همرزمش بعد سالها برگشته کنارش، خوشحاله." مادر از جا بلند شد و گفت:" روح همگی شون شاد باشه. بالاخره الان یک ساله که محمد کنارشونه. حتما توی این یک سال کلی کنارِ هم بهشون خوش گذشته. بهتره بریم دیر می شه.:" امید با لبخند به مریم نگاه کرد گفت:" چه زود یک سال گذشت. یادش بخیر، بعد از برگشتن از جنوب بود، مرتب باید به خاطرِ پام می اومدم بیمارستان. بگذریم." بعد همه با هم خندیدند. سوارِ اتومبیل که شدند، مادر پرسید:"مریم جون مامان بهتره؟" مریم گفت:" بله خدا رو شکر. پیوندِ کلیه خوب جواب داده. دکترش هم راضیه. خدا مامانم را دوباره بهمون برگردوند. هر چی شکر کنیم کمه." مادر گفت :" خدا را شکر. این ها همه امتحانه. مامانت توی همه امتحان های زندگیش سربلند بیرون اومد. خوش به سعادتش." مریم کمی مکث کرد و گفت:" مادر جون، به نظرِ شما من برم خونه خودمون یا با شما بیام؟" مادر به طرفِ او برگشت و گفت:" دخترم، ببخشیدا! شما طرفِ دامادید، بهتره برید خونه و با آقای داماد تشریف بیارید. اصلا چرا تنها بری؟ دوتایی برید. من رو سر راه بگذارید خونه خاله زری و خودتون برید." مریم در آینه به امید نگاه کرد و گفت:" چشم هر چه نظر شما و آقامونه؟." لبخند پر از رضایت امید، هدیه نگاهِ منتظرش شد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490