eitaa logo
آوای ققنوس
8.2هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
555 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ وقت برای فهمیده شدن فریاد نزنید آنکه شما را بفهمد صدای سکوتتان را بهتر می شنود. @avayeqoqnus
جذابیتش در این است که نمی کوشد تا مورد پسند دیگران قرار بگیرد. عادتی دارد؛ همیشه حقیقت را می گوید. 📗 زن آینده 🖌 کریستین بوبن @avayeqoqnus
📚 اصطلاح "کفم برید!" 💢 کف بُریدن: اشاره به داستان یوسف دارد که همسر عزیز مصر عاشق او بود و زنان طبقه اشراف و دوستانِ وی او را در این باره ملامت می‌کردند. او برای رفعِ این ملامت، مهمانی‌ ترتیب داد و در لحظه‌ای که آن زن‌ها ترنج در دست داشتند و می‌خواستند آن را بِبُرند، یوسف را واردِ خانه کرد. زیبایی یوسف چندان بود که آن جمعِ زنان همگی به جای ترنج، کف دست‌های خود را بریدند. 💢 مولانا هم این اصطلاح را در یکی از غزلیات خود به کار برده: کو یکی بُرهان که آن از روی تو روشنترست ؟ کف نبُرَّد کُفرها زین یوسف کنعان چرا ؟ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آوای ققنوس
‌🌼🍀🌼🍀 یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن. یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟ گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه... بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعد خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد... یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟ گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه... پست‌ترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش کند. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می شود نور شد و باز درخشید به صبح دلخوشی را به دلِ غمزده بخشید به صبح می شود با تو غزلخوان شد و پر شور و نشاط برق احساس ز چشمان تو را دید به صبح صبحتون پرنشاط رفقا 🌞🌺 ✨@avayeqoqnus
مرا هزار امید است و هر هزارش خدا... 💚 @avayeqoqnus
📜 زاهد خیالباف! آورده اند که مردی پارسا بود و بازرگانی که روغن گوسفند و شهد فروختی با او همسایگی داشت و هر روز قدری از بضاعت خویش برای قوت زاهد فرستادی. زاهد چیزی بکار بردی و باقی را در سبویی کردی و طرفی بنهادی. آخر سبو پر شد. روزی در آن می‌نگریست. اندیشید که اگر شهد و روغن به ده دِرَم بتوانم فروخت و آن را پنج گوسفند خرم، هر پنج بزایند و از نتایج ایشان رم‌ها پیدا آید و مرا استظهاری باشد و زنی از خاندانی بزرگ بخواهم...، لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و ادب بیاموزمش و اگر تمرّدی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد! در حال بشکست و شهد و روغن بر روی او فرود آمد. 🔻 برگرفته از کتاب "کلیله و دمنه" @avayeqoqnus
🌺 چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت 🤍 درمانش تحمل است و سر پیش انداخت 🌺 یا ترک گُل لَعل همی باید گفت 🤍 یا با اَلَمِ خار همی باید ساخت @avayeqoqnus
نصف اشتباهات‌مان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم، احساس می‌کنیم و وقتی که باید احساس کنیم، فکر می‌کنیم...! 📕 به آواز باد گوش بسپار ✍ هاروکی موراکامی @avayeqoqnus