.
📜 #حکایت_آموزنده
روزی شیخ حسن خرقانی از مريدان خود پرسيد: "هيچ كارى و اثرى از شما سر زده است كه سودى براى ديگرى داشته باشد؟"
يكى گفت: "من امير بودم. گدايى به در خانه من آمد. چيزى خواست. من جامه خود و انگشتر ملوكانه به او دادم و او را بر تخت شاهى نشاندم و خود به حلقه درويشان پيوستم."
ديگرى گفت: "از جايى مىگذشتم. يكى را گرفته بودند و مىخواستند كه دستش را ببرند. من دست خود فدا كردم و اينك يك دست ندارم."
شیخ گفت: "شما آنچه كرديد در حق دو شخص معين كرديد. مؤمن چون آفتاب و مهتاب است كه منفعت او به همگان مىرسد و كسى از او بى نصيب نيست.
آيا چنين منفعتى از شما به خلق خدا رسيده است؟"
#حکایت
✨ @avayeqoqnus ✨
.
منم آن شکسته سازی
که توام نمی نوازی 🎻
چه فغان کنم ز دستی
که گسسته تار ما را 🍂
#سیمین_بهبهانی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمانِ هر کجا آیا همین رنگ است؟ 🍂
#مهدی_اخوان_ثالث
✨ @avayeqoqnus ✨
.
خدای خوبم؛
خیلی ها امشب منتظر ی نشونه
از طرف تو هستن تا دلشون آروم بشه
ناامید برشون نگردون.
آمین 🙏🌸
#خدا
#مناجات
✨ @avayeqoqnus ✨
🌿🌻🌿
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای، دورِ اجاقی ساده بود
شب که می شد نقش ها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه، خوابم می پرید
خواب هایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
#قیصر_امین_پور
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔸 دکلمه زیبای شعر کودکی
🎙 با صدای خانم زهرا شیبانی
✍ شعر از زنده یاد قیصر امین پور
#دکلمه
#قیصر_امین_پور
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🍁 مثل یک جریان موسیقی
🍃 مثل یک باران پاییزی
🍁 ناگهانی بودنت عشق است
صبح جمعه بخیر 🌞 🌻
امروزتون پر از یهویی های قشنگ 🌿
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
خدایا
شکرت برای بصیرت و آگاهی ام ،
شکرت برای شادی جسم و روحم ،
شکرت برای خوشی های بی پایان ،
شکرت برای جهان سرشار از فراوانی ات...
هزاران بار شکر ای مهربان ترین 🙏🌹
#شکرگزاری
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
📜 صورت زیبا یا سیرت زیبا؟
روزی آدم نادانی كه صورت زیبایی داشت به افلاطون گفت: ای افلاطون، تو مرد زشتی هستی.
افلاطون گفت: عیبی كه بود گفتی و آن را به همه نشان دادی.
اما آنچه كه دارم، همه هنر است، ولی تو نمی توانی آن را ببینی.
هنر تو، تنها همین حرفی بود كه گفتی.
بقیه وجود تو سراسر عیب و زشتی است.
بدان كه قبل از گفتن تو، خود را در آینه دیده بودم و به زشتی صورت خودم پی برده بودم.
بعد از آن سعی كردم وجودم را پر از خوبی و دانش كنم تا دو زشتی در یك جا جمع نشود.
تو مرد زیبا رویی هستی، اما سعی كن با رفتار و كارهای زشت خود، این زیبایی را به زشتی تبدیل نكنی.
#تلنگر
✨ @avayeqoqnus ✨
.
میدانست که فروتنی ننگی نیست
و از همت بلند مرد نمیکاهد.
🌀 از رمان "پیرمرد و دریا"
✍ ارنست همینگوی
#بریده_کتاب
✨ @avayeqoqnus ✨
💜
بر رهگذر بلا نهادم دل را
خاص از پیِ تو پای گشادم دل را
از باد مرا بوی تو آمد امروز
شکرانهی آن به باد دادم دل را
#مولوی
#مولانا
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📜 حکایت زاهد و گوسفند قربانی
زاهدی برای قربانی گوسفندی خرید.
در بین راه گروهی از دزدان او را دیدند.
طمع کردند و با یک دیگر قرار بستند که او را فریب دهند و گوسفند را از وی بگیرند.
آن گاه یک نفر به پیش او آمد و گفت : « ای شیخ ، این سگ را کجا می بری ؟ »
دیگری گفت : « شیخ قصد شکار دارد که سگ در دست گرفته است . »
سومی به او پیوست و گفت : « این مرد لباس صالحان را پوشیده است ؛ امّا به نظر نمی رسد که زاهد باشد . زیرا زاهدان با سگ بازی نمی کنند و بر خود لازم می دانند که دست و لباسشان از آسیب سگ در امان باشد . »
به این شیوه هرکدام چیزی می گفتند تا این که در دل زاهد شکی ایحاد شد و خود را در انتخاب آن گوسفند متّهم کرد و گفت : « ممکن است که فروشنده ی این حیوان جادوگر بوده و چشم بندی کرده است . »
خلاصه گوسفند را در آن جا رها کرد و رفت .
آن گروه دزدان هم آن را برداشتند و با خود بردند .
🔸 برگرفته از "کلیله و دمنه"
#حکایت
✨ @avayeqoqnus ✨
.
🟢 سنگريزه ريز است و ناچيز
اما اگر در جوراب يا کفش باشد،
ما را از راه رفتن باز مي دارد؛
🟠 در زندگی هم بعضی مسائل
ريز هستند و ناچيز
اما مانع حرکت ما به سمت خوبی ها و آرامش می شوند؛
🟣 کم احترامی يا نامهربانی به والدين،
نگاه تحقيرآميز به فقرا،
تکبر و فخرفروشی به مردم،
منت گذاشتن هنگام کمک کردن،
نپذيرفتن عذر خطای دوستان،
بخشي از سنگريزه های
مسير تکامل ما هستند.
🟡 آنها را به موقع کنار بگذاريم
تا از زندگی لذت ببريم.
#دلنوشته
✨ @avayeqoqnus ✨
🍁 برخیز که
✨ صبحی دیگر از پاییز است
🍁 این منظرہ
✨ پر شرار و شورانگیز است
🍁 نقاش کشیدہ
✨ نقشی از مهر و سپهر
🍁 این تابلو از
✨ عشق و هنر لبریز است
صبح شنبه تون پر از حرکت و برکت
و سلامت باشه رفقا 🌞🪴
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
به خدا که وصل شوی،
آرامش وجودت را فرا میگيرد.
نه به راحتی میرنجی،
و نه به آسانی میرنجانی.
آرامش، سهم دلهايیست
که به سمت خداست... 🌹
#خدا
✨ @avayeqoqnus ✨
📕 اسکناس مچاله شده و ارزش انسان
سخنران معروفی در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
دست همه حاضرین بالا رفت.
سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم.
و سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.
این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید.
بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت.
سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.
و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨ @avayeqoqnus ✨
🍀🍁🍀
تصمیم گرفتم بچسبم به عشق…
تنفر، بار سنگینیه
که تحمل کردنش خیلی سخته.
#مارتین_لوتر_کینگ
✨ @avayeqoqnus ✨
☘💐☘💐
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضه خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
صد باغ بهار است و صَلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم، نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقفِ دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
#وحشی_بافقی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📗 ضرب المثل "نه کور میکنه نه شفا میده"
🖇 معنی:
این ضرب المثل برای اشاره به بیاثر بودن كاری یا رفتاری به كار میرود.
🖇 داستان:
قصابی بود که چند روزی چشمش درد میكرد و حسابی سرخ شده بود به طوری كه اطرافش را خوب نمیدید.
روزی قصاب كه درمانده شده بود مغازهاش را بست و یكراست به مطب حكیم باشی رفت.
حكیم باشی از دوستان قدیم قصاب بود؛ تا او را دید سلام و احوالپرسی كرد و گفت: خدا بد ندهد. این طرفها آمدی.
قصاب گفت: بد نبینی حكیم باشی، دو روزی هست چشمم میخارد و میسوزد.
امروز اینقدر خاریده كه جلوی پایم را هم خوب نمیبینم. آمدهام تا دوایی از شما بگیرم؛ تا هم درد چشمم كمتر شود و هم بتوانم بهتر ببینم.
حكیم باشی بلند شد و چند نوع دارو را با هم تركیب كرد. در شیشهای ریخت و به دست قصاب داد و گفت: روزی سه بار صبح، ظهر و شب هر بار دو قطره در هركدام از چشمهایت میریزی.
قصاب تشكر كرد و به خانهاش رفت.
از فردای آن روز قصاب روزی سه بار صبح و ظهر و عصر و هر بار دو قطره از آن دارو را در چشمش میریخت.
یك هفته گذشت ولی داروها خیلی اثر نكردند.
بینایی مرد كمی بهتر شد ولی چشمش هنوز میخارید و سرخ بود.
قصاب دوباره به دیدن دوستش حكیم باشی رفت و به او گفت: رفیق این دوایی كه به من دادی، تأثیر كمی داشت و چشمم هنوز درد میكند.
حكیم باشی بلند شد و كتابهایش را ورق زد. بعد چند گیاه را جوشاند و بعد از ساعتی با عصاره گیاهان جوشانده و چند داروی دیگر داروی جدیدی ساخت و آن را در شیشه ریخت و به دست مرد قصاب داد و گفت: این دارو را هم به همان روش داروی قبلی دو هفته مصرف كن. انشاء الله شفا پیدا میكنی.
قصاب داروهای جدید را هم به همان شكلی كه حكیم دستور داده بود مصرف كرد ولی بعد از دو هفته، هیچ بهبودی در چشمش ایجاد نشد.
دوستان و همسایهها به او گفتند: به تازگی حكیم جدیدی به شهر بغلی آمده؛ بهتر است یك روز صبح زود برود و چشمش را به آن طبیب هم نشان دهد.
قصاب كه چارهای نداشت یك روز صبح زود به همراه پسرش به راه افتاد و تا ظهر خود را به شهر بعدی رساند و یكراست به ملاقات حكیم آن شهر رفت.
مرد قصاب چشمانش را به آن طبیب نشان داد و داروهایی كه حكیم روستای خودشان برای او تجویز كرده بود را به طبیب نشان داد و گفت: این دارویی است كه نه ما را كور میكند و نه شفا میدهد تا از دست این درد و سوزش چشم خلاص شویم.
طبیب دارو را گرفت و بو كرد. بعد رو به قصاب گفت: این دارو را چگونه مصرف میكردی؟
قصاب گفت صبحها دو قطره در چشم میریختم و بعد به سركار میرفتم، شیشه را هم با خود میبردم تا ظهر كه در مغازه هستم دارو را در چشمم بریزم و شبها دوباره شیشه را به خانه میآوردم تا دارو را در چشمم بریزم.
حكیم باشی لبخندی زد و گفت: حكیم شهر شما بهترین دارو را برای درمان ناراحتی چشم شما تجویز كرده. او فقط فراموش كرده به تو بگوید كه چند روزی دستهای كثیفت را به چشمت نزنی.
بهتر است برای اینكه بهبودی كامل پیدا كنی یك هفته در منزل بمانی و بعد از ریختن دارو چشمانت را با پارچهی تمیزی ببندی.
بعد داروی تازهای در شیشه ریخت و به دست قصاب داد. مرد قصاب تشكر كرد و با پسرش به روستای خود برگشت و به دستور طبیب یك هفته به سركار نرفت و در خانه ماند تا استراحت كند. او موقع ریختن دارو در چشمش دستهایش را میشست، و بعد چشمانش را با دستمال تمیز میبست تا اینكه كم كم بهتر شد. و بعد از دو هفته با چشمانی كاملاً سالم به سركار خودش برگشت.
بعد از مدتی طبیب برای خرید گوشت به مغازهی قصاب رفت و هنگامی كه او را خوب و سرحال دید گفت: خدا را شكر داروهای من اثر كرد و چشمانت خوب شده.
قصاب خندهای كرد و گفت: نه بابا، طبیب دیگری باعث بهبود من شد. دارویی كه تو تجویز كردی نه كور میكرد، نه شفا میداد.👌😁
#ضرب_المثل
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیتِ حُزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف
در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من
شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد 🥀🍃
#سهراب_سپهری
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
خـداونــدا
تو را ستايش مي كنم؛
و از تو می خواهم که
همه چیز را در این زندگی گذرا و زمینی
به بهترین وجه تدبیر کنی؛
زیرا تنها تو می دانی
که چه چیز به صلاح من است.
ای روزی دهنده بی منت
ما را به سمت درهای گشوده از رحمتت هدایت کن تا بهترینها
نصیب تک تکمان گردد.
آمین 🙏🌹
شبتون خوش و در پناه خدای بزرگ 🌙🪴
#خدا
#مناجات
✨ @avayeqoqnus ✨