📚 سراب در بیابان
یك روز صبح به همراه یكی از دوستان آرژانتینی ام در بیابان "موجاوه" قدم می زدیم كه چیزی را دیدیم كه در افق می درخشید.
با اینکه مقصد ما رفتن به یك "دره" بود، اما برای دیدن شئی که آن درخشش را از خود باز می تاباند، مسیر خود را تغییر دادیم.
تقریباً یك ساعت در زیر نور خورشیدی كه هر لحظه گرم تر می شد راه رفتیم تا بالاخره توانستیم كشف كنیم كه آن شئ چیست.
یك بطری نوشابه خالی بود و غبار صحرا داخلش متبلور شده بود!
از آن جا كه بیابان بسیار گرم تر از یك ساعت قبل شده بود، تصمیم گرفتیم دیگر به سمت "دره" نرویم.
به هنگام بازگشت با خود فكر كردم چند بار به خاطر درخشش كاذبی که در مسیر دیگری دیده ایم، از پیمودن راه اصلی خود باز مانده ایم؟
اما باز فكر كردم: اگر به سمت آن بطری نمی رفتیم چطور می فهمیدیم فقط درخششی كاذب است؟
هر شكست لااقل این فایده را دارد، كه انسان یكی از راه هایی كه به شكست منتهی می شود را می شناسد. 👌👌
#داستان
#داستان_آموزنده
#داستانک
🌱🌺🍃
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
دو بیت ناب از فردوسی بزرگ:
⚜ زِ روزِ گذر کردن اندیشه کن
⚜ پرستیدنِ دادگر پیشه کن
⚜ بترس از خدا و مَیازار کس
⚜ رهِ رستگاری همین است و بس
#فردوسی
@avayeqoqnus
خـدایا
بجز خودت به دیگرى واگذارمان نكن
تویى پروردگار ما
پس قراردہ بى نیازى درنفسمان؛
یقین در دلمان؛
روشنى در دیدہ مان؛
بصیرت درقلبمان . . .
شبتون مملو از عطر خدا دوستان 🙏 🌙
#خدا
#مناجات
@avayeqoqnus
🌸 مےگویند:
🌸 روزے را صبحِ زود تقسیم مےڪنند
🌸 هرجا ڪـہ هستے سهمِ امروزت
🌸 یك بغل شادے و آرامش
♦️ صبح شنبه تون پر از حرکت و برکت
و سلامت باشه دوستان🙏🌹
@avayeqoqnus
📚 درس زندگی
شاگرد یک راهب هندو از او خواست که درس زندگی به او بیاموزد.
راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را بیاورد. بعد یه مشت از آن را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست آن آب را سر بکشد.
شاگرد فقط توانست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به زحمت.
استاد پرسید: مزه اش چطور بود؟
شاگرد پاسخ داد: بد جوری شور و تند است، اصلا نمیشود آن را خورد.
راهب هندو از شاگردش خواست یک مشت نمک برداشته و همراه او بیاید. آن ها رفتند تا کنار دریاچه رسیدند.
استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد، بعد یک لیوان آب از دریاچه برداشت و دست شاگردش داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد به راحتی تمام آب داخل لیوان را سر کشید.
استاد این بار هم مزه آب داخل لیوان را از او پرسید. شاگرد پاسخ داد: کاملا معمولی بود.
راهب هندو گفت: رنجها و سختی هایی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشود همچون یک مشت نمکند؛
اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیع تر بشود، میتواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند؛
بنابراین سعی کن دریا باشی تا یک لیوان آب.
#داستان
#داستان_آموزنده
#داستانک
🍀🌼🍀🌼
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
چه شد که بار دگر یادِ آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی
به قهر رفتن و جور و جفا شُعار تو بود
چه شد که بر سر مِهر آمدی وفا کردی
منم که جورو جفا دیدم و وفا کردم
توئی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی
بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد ،کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
منت به یک نِگه آهوانه می بخشم
هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی
اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی
هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی
کلید گنج غزلهای شهریار تویی
بیا که پادشه ملک دل گدا کردی
#شهریار
🍃🍁🍃🍁
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
Mohsen_Chavoshi_-_Banooye_Emarat_(320).mp3
8.25M
♦️ آهنگ چه شد
خواننده: محسنچاوشی
شعر: شهریار
#شهریار
#محسن_چاوشی
#آهنگ
🌿🌹🌿🌹
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
📚 حکایت عطار و اخلاص درویش
نقل کرده اند که عطار نیشابوری در محل کسب خود مشغول بـه کار بود کـه درویشی از آنجا گذر کرد.
درویش تقاضای خودرا با عطار در میان گذاشت، اما عطار همچنان مشغول کار خود بود و به درویش توجهی نمی کرد.
دل درویش از این رویداد چرکین شد و بـه عطار گفت:
"تو کـه تا این حد بـه زندگی دنیوی وابستهاي، چگونه می خواهی روزی جان بدهی؟"
عطار بـه درویش گفت: "مگر تو چگونه جان خواهی داد؟"
درویش در همان حال کاسه چوبین خودرا زیر سر نهاد و جان بـه جان آفرین تسلیم کرد.
این رویداد اثر عمیقی روی عطار نهاد بطوری که کار و پیشه خود را رها کرد و راه حق را پیش گرفت ...
♦️ برگرفته از کتاب تذکره الاولیای
عطار نیشابوری
#حکایت
#عطار
🍃🌸☘
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
اگر خود را کسی بپنداری،
راه را گم می کنی ،
ولی اگر خود را هیچ بپنداری،
به مقصد می رسی.
#اوشو
✨ @avayeqoqnus✨
کتاب بخون؛
هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگی هایی رو بهت میده که میتونستی تجربه شون کنی؛
تا ببینی اگه انتخاب دیگه ای کرده بودی، چی میشد…
♦️ از کتاب کتابخانه نیمه شب
نویسنده: مت هیگ
#بریده_کتاب
@avayeqoqnus
✨ من عاشقی از کمال تو آموزم
✨ بیت و غزل از جمال تو آموزم
✨ در پردهٔ دل خیال تو رقص کند
✨ من رقص خوش از خیال تو آموزم
#رباعی
#مولانا
#مولوی
@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق
بجز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی کرده بسی
زندگی تجربهی تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه
و اندازهی یک عمر بیابان دارد
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم!؟
#سهراب_سپهری
#دکلمه
🍀🌷🍀🌷
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
📚 پند حکیمانه حاکم به کشاورز
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گرانبهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید.
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.
همه حیران از حکمت آن عطا و این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن
و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را میخواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی.
فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.
از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات ایمان داشته باش. 👌👌
#حکایت
🌱🌼🌱🌸
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
دل های ما که به هم نزدیک باشن
دیگر چه فرقی می کند
که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک
من از نزدیک بودنهای دور میترسم...
#شاملو
🌿🌸🌿🌸
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
📚 ضرب المثل اشک تمساح ریختن
معنی و کاربرد:
🔸 اشک تمساح ریختن کنایه از رفتار ریاکارانه و معصومیت ساختگی برای جلب توجه دیگران است.
🔸 این ضرب المثل را برای فردی استفاده می کنند که برای رسیدن به اهداف خود، اشک های دروغین می ریزد ولی در خفا از عملکرد خود خوشحال و راضی است.
🔸 وقتی کسی بخواهد با فریب و نیرنگ کسی را کلک بزند و خود را مظلوم و بدبخت نشان دهد از این ضرب المثل استفاده می کنند.
داستان:
سابقا معتقد بودند كه غذا و خوراك تمساح به وسیله اشك چشمش تامین می شود.
به این طریق كه تمساح هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعت های متمادی بر روی شكم دراز
می كشد.
در این موقع اشك لزج و مسموم كننده ای از چشمانش خارج می شود كه حیوانات و حشرات به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند.
پیداست كه سموم موجود در اشك تمساح آنها را از پای در می آورد.
فرضا نیمه جان هم بشوند و قصد فرار كنند به علت لزج بودن اشك تمساح نمی توانند از آن دام گسترده نجات پیدا کنند.
خلاصه هربار كه مقدار كافی حیوان وحشره در دام اشك تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یك حمله آنها را می بلعد و مجددا برای شكار طعمه های دیگر اشك می ریزد.
#ضرب_المثل
🌱🌸🌱🌸
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ای دل غم این جهان فرسوده مخور
🍁 بیهوده نِهای غَمان بیهوده مخور
🍁 چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
🍁 خوش باش غم بوده و نابوده مخور
#رباعی
#خیام
☘🍁☘
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
هرگاه قصد رفتن کردید
بروید و هرگز برنگردید
به رفتن وفادار باشید
تا ما هم به فراموش کردنتان وفادار باشیم 🌱
#محمود_درویش
🌿🌺🌿
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
محمود درویش را بیشتر بشناسیم
محمود درویش (۱۹۴۱ – ۲۰۰۸) شاعر و نویسنده فلسطینی بود.
او بیش از سی دفتر شعر منتشر کرد و شعرهای او که بیشتر به مسئله فلسطین مربوط میشد در بین خوانندگان عرب و غیر عرب شهرت و محبوبیت داشت.
اغلب آثار محمود درویش به فارسی برگردانده شده و مهمترین آن ها عبارتند از:
ریتا (عاشقانههای محمود درویش)،
تاریخ دلتنگی (گزیدهی اشعار درویش)،
درخت زیتون،
از آنچه کردهای عذرخواهی نکن،
دورتر از شاخهی نیلوفر،
وضعیت محاصره،
نازنین درخت باش و دهها کتاب دیگر.
وی سالهای زیادی از عمرش را در قاهره، بیروت، تونس و پاریس به تبعید گذراند.
#محمود_درویش
🍃🌹🍃
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
برای اثبات عشقم به تو
چهار شاهد دارم
حال آن که
برای اثبات هر قضیهای دو شاهد لازم است
تپش قلبم
لرزش بدنم
تکیدگی جسمم
بندآمدن زبانم ...
#محمود_درویش
☘🌹🌿🌹
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
گمان میکنم هر آدمی
باید پشت پنجره اتاقش
یک گلدان گل شمعدانی داشته باشد؛
که هر بار گلهایش خشک میشوند
و دوباره گل میدهند
یادش بیفتد که روزهای غم هم
به پایان میرسند ...
♦️ روز و شبتون بی غم باشه رفقا 🙏🌹
#حس_خوب
🌺🍀🌺
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست
زندگی یعنی همین
پروازها
صبح ها
لبخندها
آوازها
♦️ سلام صبح بخیر دوستان
روز عالی داشته باشید 🙏🌹
📚 عاقبت دوستی با مار
در زمان های قدیم کشاورزی بود که از دورنگیهای اطرافیانش به ستوه آمده و ناراحت بود، به همین دلیل تصمیم گرفته بود با یک مار که در زمینش لانه داشت دوستی کند.
او میگفت: "مطمئنم که مار دورنگی ندارد و اگر روزی از او بپرسم که تو چه هستی، با قاطعیت خواهد گفت، مار!"
با همین تفکر، با مار دوست و همنشین شد. هر روز که برای سرکشی زمینش می رفت، به مار هم سر میزد و برایش غذا می برد و مار هم با گستاخی فراوان، جلوی او چنبره میزد و از غذاهایی که کشاورز به او میداد، تناول میکرد.
این جریان ماهها ادامه یافت تا زمستان از راه رسید. یک روز برزگر مار را دید که به حالت نزار، از فرط سرمای هوا بر هم پیچیده و ضعیف و سست و بیحال روی زمین افتاده است.
کشاورز به خاطر سابقۀ آشنایی و دوستیای که با مار داشت، دلش به حال او سوخت، او را برداشت، در توبرهای گذاشت و توبره را جلوی دهان الاغش آویزان کرد تا با بازدم الاغ، بدن مار گرم شود و حالش بهتر گردد.
سپس الاغش را به درختی بست و برای جمعکردن چوب، اندکی از آنجا دور شد.
مار که با گرمای نفس الاغ گرم شده و حالش جا آمده بود، به نفس پلید و شرّ خود بازگشت و لب و دهان الاغ را نیش زد، طوری که الاغ بیچاره بعد از چند دقیقه جان داد.
سپس از توبره خارج شد و به سوراخ خود خزید.
کشاورز وقتی با پشتهای از هیزم بازگشت، با حیرت به جسد الاغ بیچاره چشم دوخت و این سخن از پدرش به یادش آمد که:
"هر کسی با بدها آشنایی کند، اگر هم خود در نهایت خوبی باشد، باز بدی نصیب وی خواهد شد، چرا که هر نفس پلیدی تا بدی و شرارت نکند، از دنیا نخواهد رفت، هرچند که به وی خوبیها کرده باشند."
به قول سنایی غزنوی:
من ندیدم سلامتی از خَـسان
گر تو دیدی، سلام من برسان.
♦️ برگرفته از حکایت های مرزبان نامه
#حکایت
#مرزبان_نامه
☘🌸☘
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
اگر می شد صدا را دید 🌱
چه گل هایی
چه گل هایی
که از باغ صدای تو
به هر آواز می شد چید
اگر می شد صدا را دید 🌱
#شفیعی_کدکنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
حس بودنت
زیباترین حس دنیاست..
تو که باشی
امروز که نه
تمام لحظہ ها را
عشق است…
روزتون پربرکت و پر امید دوستان 🙏❤️
@avayeqoqnus
📚 سنگ پشت ...
پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی.
می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت.
آهسته آهسته می خزید، دشوار و کُند؛ دورها همیشه دور بودند.
سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید.
پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست، این عدل نیست. کاش پُشتم را این همه سنگین نمی کردی. من هیچ گاه نمی رسم. هیچ گاه. و با ناامیدی در لاک سنگی خود خزید.
خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد. زمین را نشانش داد. کُره ای کوچک بود. بعد گفت: نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد. چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است. حتی اگر اندکی.
و هر بار که می روی، رسیده ای. و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست، تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی؛ پاره ای از مرا.
خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راه ها چندان دور.
سنگ پشت به راه افتاد در حالی که با خود تکرار می کرد: "رفتن، حتی اگر اندکی" و پاره ای از «او» را با عشق بر دوش کشید.
#داستان
#داستان_آموزنده
#داستانک
🌿🌸🌿
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نِگَه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
#سعدی
🌱🌼🌱🌼
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
عاشقی باشم به تو افروخته
دیده را از دیگران بردوخته
گرچه باشم ناظر از هر منظری
جز تو در عالم نبینم دیگری
#جامی
🍀🌹🍀
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ کاش میشد سرنوشت خویش را
از سر نوشت !
♦️ کاش میشد اندکی تاریخ را
بهتر نوشت !
♦️ کاش میشد پشت پا زد بر تمام
زندگی !
داستان عمر خودرا گونه ای دیگر
نوشت !
#دلنوشته
🌱🌸🌱
https://eitaa.com/joinchat/429850951C6e9ed1d2be