📚 ضرب المثل زیر آب زدن
🔻 معنی و کاربرد:
ضرب المثل ” زیر آب زدن “ یعنی حرف زدن و دسیسه چینی کردن پشت سر کسی که باعث از دست رفتن موقعیت اجتماعی، کاری، و یا حتی محبوبیت فرد شود.
در ایام نه چندان قدیم لوله کشی برای آب تصفیه شده در خانه ها وجود نداشت. آب تمیز درون حوض حیاط ریخته شده و برای استفاده های بعدی در آن جا نگه داری می شد.
در انتهای مخزن آب یا همان حوض ها محلی به نام زیرآب وجود داشت که از آن برای خالی کردن آبی که کثیف شده بود و لجن ته حوض استفاده می کردند.
برای خالی کردن آب کثیف و لجن، زیرآب را باز می کردند و این زیرآب به چاهی راه داشت که آب آلوده به آن جا می ریخت.
روش باز کردن زیرآب هم به این شکل بود که کسی درون حوض می رفت و زیرآب را باز می کرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود.
در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند، برای این که به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانه اش را باز می کردند تا آب تمیز حوض نیز از طریق زیرآب تخلیه شده و صاحب خانه آن را از دست بدهد.
صاحب خانه هم زمانی که از این ماجرا خبردار می شد خیلی ناراحت می شد زیرا ذخیره آب پاکیزه اش را از دست داده بود.
در این موقعیت شخص با ناراحتی به دوستانش می گفت : زیرآبم را زده اند!
#ضرب_المثل
✨@avayeqoqnus✨
بارگیری (3).jpeg
7.8K
اگر زمان منتظر میایستاد تا ما به بلوغ برسیم، قطعا زندگی با نقصهای کمتری را تجربه میکردیم.
نمیدانم زندگی بدون واژهی «افسوس» چه شکلی خواهد بود! شیرینتر است یا مزهی یکنواختی دارد!؟
#بریده_کتاب تنهایی پر هیاهو اثر بهومیل هرابال
@avayeqoqnus
شعری زیبا در ستایش ایران عزیزمون:
همه عالم تنست و ایران دل 🌸
نیست گوینده زین قیاس خجل 🌸
چون که ایران دل زمین باشد 🌸
دل ز تن به بود یقین باشد 🌸
زان ولایت که مهتران دارند 🌸
بهترین جای بهتران دارند 🌸
《نظامی گنجوی》
#شعر
#نظامی
@avayeqoqnus
.
📜 #حکایت_طنز
جنازه ای را بر راهی می بردند.
درویشی با پسر برسر راه ایستاده بودند.
پسر از پدر پرسید کـه بابا در این جا چیست؟
گفت: آدمی
گفت کجایش میبرند؟
گفت: بـه جایی کـه نه خوردنی و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب. نه هیزم . نه آتش. نه زر. نه سیم. نه بوریا . نه گلیم.
گفت: بابا مگر بـه خانه ما می برندش؟!! 😀
#حکایت
#عبید_زاکانی
✨@avayeqoqnus✨
🍂🤍🍁🍂
🍁
دردِ محبت، درمان ندارد
راهِ مَوَدت، پایان ندارد
از جان شیرین ممکن بود صبر
اما ز جانان امکان ندارد
آن را که در جان عشقی نباشد
دل بر کن از وی کو جان ندارد
ذوق فقیران خاقان نیابد
عیش گدایان سلطان ندارد
ای دل ز دلبر پنهان چه داری
دردی که جز او درمان ندارد
باید که هر کو بیمار باشد
درد از طبیبان پنهان ندارد
در دینِ خواجو مؤمن نباشد
هر کو به کفرش ایمان ندارد
#خواجوی_کرمانی
✨@avayeqoqnus✨
📚 داستان طناب نازکی که فیل های عظیم الجثه را نگه داشته بود
فردی از کنار اردوگاه فیل ها عبور می کرد و متوجه شد که فیل ها در قفس نگهداری نمی شوند یا با استفاده از زنجیر آنها را نگه نمی دارند.
تنها چیزی که آنها را از فرار از اردوگاه باز می داشت ، یک تکه طناب کوچک بود که به یکی از پاهای آنها بسته شده بود.
مرد مدتی به فیل ها خیره شد و از این که میدید که چرا فیل ها از قدرت خود برای پاره کردن طناب و فرار از اردوگاه استفاده نمیکنند گیج شده بود.
آنها به راحتی می توانستند این کار را انجام دهند ، اما هیچ تلاشی نمی کردند.
او که کنجکاو بود و می خواست جواب سوالش را بداند ، از یک مربی در همان حوالی پرسید که چرا فیلها فقط آنجا ایستاده اند و هرگز سعی در فرار نمی کنند.
مربی پاسخ داد: "وقتی آنها خیلی جوان و کوچکتر هستند ، از همان طناب برای بستن آنها استفاده می کنیم و در آن سن برای نگه داشتن آنها کافی است. وقتی بزرگ می شوند ، عادت می کنند و باور کنند نمی توانند جدا شوند. آنها معتقدند که طناب هنوز می تواند آنها را نگه دارد ، بنابراین هرگز سعی نمی کنند آزاد شوند. "
تنها دلیل آزاد نشدن فیلها و فرار از اردوگاه این بود که با گذشت زمان این عقیده را پذیرفتند که این کار امکان پذیر نیست.
هر چقدر هم که دنیا تلاش کند شما را عقب نگه دارد ، همیشه با این باور ادامه دهید که به آنچه می خواهید دست پیدا می کنید. باور اینکه می توانید موفق شوید مهمترین مرحله دستیابی به آن است.
#داستان
#داستان_آموزنده
#داستانک
@avayeqoqnus
1552459069_V8vA2.jpg
98.3K
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده، به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند و بگوید چه کنم “تقدیرم این بوده” نشانه ی جهالت است. تقدیر همه ی راه نیست، فقط تا سر دوراهی هاست، گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش ها و راه های فرعی دست مسافر است، پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی.
#بریده_کتاب ملت عشق اثر الیف شافاک
@avayeqoqnus
images (4).jpeg
8.6K
✅ این شعر چقدر زیبا و درسته 👌
بدخواه کسان هیچ به مقصد نرسد
یک بد نکند تا به خودش صد نرسد
من نیک تو خواهم و تو خواهی بد من
تو نیک نبینی و به من بد نرسد
#خیام
@avayeqoqnus
images (5).jpeg
10.7K
قصه ای بگو پر از طلوع
ترانهای بخوان
پر از پرواز
میخواهم
صبحمان با عشق بخیر شود
صبحتون پر از خیر و برکت و لبخند عزیزان ♥️
@avayeqoqnus
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#شفیعی_کدکنی
@avayeqoqnus
📚 حکایت بهلول و سوداگر بغدادی
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منفعت زیادی ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه.
آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟
بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.
سوداگر این دفعه رفت و تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود. پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود.
مرد فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت بار اول که با تو مشورت نمودم گفتی آهن بخر و پنبه، خریدم و نفعی بردم.
ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت!!
بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم .
ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم.
مرد از گفته خود خجل شد و مطلب را درک نمود.
#حکایت
#بهلول
✨@avayeqoqnus✨