eitaa logo
آوای ققنوس
8.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
597 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خـوشبختی در خانه‌ خود شماست  بيهوده آن را در ميان باغِ ديگران نجـوييد. صبح زیباتون بخیر رفقا 🙏🌹@avayeqoqnus
الهی! گفتی کریمم، امید بِدان تمام است. تا کَرمِ تو در میان است، نا امیدی حرام است. ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘🌻☘ فردي نزد حکیمی آمد و گفت : خبر داری فلانی درباره‌ات چه قدر غیبت و بدگویی کرده؟ حکیم با تبسم گفت : او تیری را به سویم پرتاب کرد که به من نرسید تو چرا آن تیر را از زمین برداشتی و در قلبم فرو کردی ؟! 💢 هرگز سببِ نقلِ کینه‌ها و دشمنی‌ها نباشیم ... ‌✨@avayeqoqnus✨ ‌
گر مُخَیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمتِ فردوس شما را @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آوای ققنوس
📚 خانه‌ی پنجره طلایی ⚜ پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب بر می خاست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود. هم زمان با طلوع خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند. در دور دست ها خانه ای با پنجره های طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود. با خود می گفت: اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه هم حتما بسیار عالی خواهد بود. بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم... یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند. پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد. راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد. بعد از ظهر بود که به آن جا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید. به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد. پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود. سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد. در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و هم زمان با غروب آفتاب، خانه خودشان را دید که با پنجره های طلایی می درخشید. @avayeqoqnus
گمان می کنم هر آدمی باید پشت پنجره‌ی اتاقش، یک گلدان گل شمعدانی داشته باشد، که هر بار گل‌هایش خشک می‌شود و دوباره گل می‌دهد، یادش بیفتد که روزهای غم هم به پایان خواهند رسید... غم ازتون دور و عصرتون خوب و خوش رفقا 🪴🌸 ✨@avayeqoqnus
♡ ♦️ پاندای بزرگ گفت: "تغییر، حتی اگر ندونی نتیجه اش چه می‌شود، بهتر از حرکت نکردن است." ♦️ "ترس مانع مردن نمی‌شه، ولی می‌تونه مانع زندگی‌کردن بشه." 🖇 از کتاب "پاندای بزرگ و اژدهای کوچک" ✍ جیمز نوربری @avayeqoqnus
🥀🤍🥀 جان به لب دارم و تلخ است دهان پنداری حرفِ شیرینیِ جان هم غلطِ مشهورست @avayeqoqnus
پرسیدند آیا او را در حد مرگ دوست داری؟ گفتم بالای قبرم از او صحبت کن و ببین چطور مرا زنده می‌کند... ♥️🍂 @avayeqoqnus