📜 #حکایت_آموزنده
مردی به نزد قاضی آمد و گفت: ای راهنمای مسلمانان! اگر خرما خورم، دین مرا زیان دارد؟ گفت: نه.
گفت اگر قدری سیاه دانه با آن خورم چه؟ گفت: عیبی نباشد.
گفت: اگر آب خورم چه شود؟
گفت: بر تو گوارا!
آن مرد گفت: خب شراب خرما از همین سه است. آن را چرا حرام گویی؟
قاضی گفت: ای مرد، اگر قدری خاک بر تو
اندازم، تو را ناراحتی پیش آید؟
گفت: نه.
گفت: اگر مشتی آب بر تو ریزم، چه؟
گفت هیچ نشود.
گفت: اگر این آب و خاک را با هم بیامیزم
و از آن خشتی بسازم و بر سرت زنم،
چگونه باشد؟
گفت: سرم بشکند.
گفت: همچنان که این جا سرت بشکند،
آن جا هم پیمان دینت بشکند.
🔻 برگرفته از جوامع الحکایات محمد عوفی
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
💚🌼💚
و گفت: عاقل آن است که سخن بر قدر
حاجت گوید و هرچه افزون است دست
از آن بدارد.
🔻 برگرفته از تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری
#عطار
#حکمت
✨@avayeqoqnus✨
ای مهربان تر از من
با من
در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود؟
کز من دریغ کردی
تنها تویی
مثل پرندههای بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره باران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفههای سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس میکند؟
#حمید_مصدق
✨@avayeqoqnus✨
.
زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشد
حاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!
#واعظ_قزوینی
✨ @avayeqoqnus ✨
.
"قهر، قهر، تا روزِ قیامت"
این زیباترین دروغِ کودکی هایمان بود.
قرار بود مثلاً دلخوریِ مان
تا ابد کِش بیاید،
اما با یک «ببخشید» سر و تهِ قضیه
هم می آمد و دوباره مشغولِ بازی میشدیم
اصلا انگار نه انگار که قهر کرده بودیم!
بچگی ها، در همین سادگی اش
قشنگ بود.
امان از این بزرگ شدن...
امان از این قهرهایِ بی صدایِ طولانی!
حالا قهرِمان را جار نمی زنیم،
خیرِ سرِمان مثلاً متمدن شده ایم
خیلی بی صدا می رویم
اما برای همیشه...
اما بدونِ بازگشت... 🥀🕊
#نرگس_صرافیان_طوفان
#دلنوشته
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 چون چهرهی صبح، شادمان باش
🌿 تا چند مَلول مینشینی
صبح بخیر و شادی 🌞🌹
روز و روزگارتان سبز و پرنشاط
دوستان 🪴
#پروین_اعتصامی
✨@avayeqoqnus✨
الهی از هیچ همه چیز توانی
و از همه چیز به هیچ نمایی
که گویم چنین یا چنانی
تو آفرینندهی این و آنی.
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
📜 عاقبت دوستی شتر با خر نادان!
خر و شتری دور از آبادی آزادانه زندگی
میکردند.
نیم شبی به کاروانی نزدیک شدند.
شتر گفت: رفیق ساعتی سکوت کن تا
از آدمیان دور شویم؛ نباید گرفتار آییم...
خر گفت: نمیتوانم، چرا که درست همین ساعت نوبت آواز من است و ترک عادت رنج جان دارد!
پس بی محابا فریاد عرعر سر داد...
کاروانیان با خبر شدند و هر دو را گرفتند و به بار کشیدند.
فردا به آبی عمیق رسیدند و عبور خر از آن ناممکن شد.
پس خر را بر پشت شتر گذاشتند تا از آب بگذرد.
شتر تا به میانه آب رسید شروع به تکان خوردن کرد.
خر گفت: رفیق اینچنین نکن که اگر من افتم غرق شدنم حتمی است.
شتر گفت : چنانکه دیشب نوبت آواز خربود، امروز هم نوبت رقص ناسازِ شتر است.
و با جنبشی خر را بینداخت و غرق ساخت
و با خود گفت:
رفاقت با خر نادان، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشید! 👌
🔻 برگرفته از کتاب "امثال و حکم" دهخدا
#حکایت
#دهخدا
✨@avayeqoqnus✨
جهل و تعصب
آنقدر قدرتمند است که میتواند
جنگ را عین صلح
و بردگی را عین آزادی جلوه دهد!
📚 هزار و نهصد و هشتاد و چهار
✍ جورج اورول
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
🍀 مشو مغرورِ مُلک و گنج و دینار
🍃 که دنیا یاد دارد چون تو بسیار
🌼 خدا را زان پَرست از جانِ پُر نور
🍀 که استحقاق دارد وز طمع دور
🍃 به هر کاری خدا را یاد میدار
🌼 خدا را تا توی از یاد مگذار
🍀 به کاری گر مدد خواهی ازو خواه
🍃 که به زین در نیابی هیچ درگاه
🔻برگرفته از "اسرارنامه" عطار نیشابوری
#عطار
✨@avayeqoqnus✨
.
💛 رو از هوس بِتاب که مردان راهِ عشق
💚 محراب طاعت از دل بی آرزو کنند
#حزین_لاهیجی
✨@avayeqoqnus✨
.
به کدام کیش و آیین
به کدام مذهب و دین 🌿
ببری قرارِ دل را
به سراغ دل نیایی 🌱
#ادیب_نیشابوری
✨ @avayeqoqnus ✨
.
دیدم که از دستت عصبانی نیستم؛
دلشکسته نیستم،
قهر نیستم،
خلاصه اینکه من دیگر
با تو “هیچ چیز” نیستم..! ❣
#جمال_ثریا
✨ @avayeqoqnus ✨
.
مادر بزرگم آخرِ همه ی تلفن هایش
می گفت:
"کاری نداشتم که!
زنگ زده بودم صداتون را بشنوم." 🌿
ما هم که جوان و جاهل،
چه می دانستیم صدا با دل ِ آدم
چه می کند... 💔
#دلنوشته
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اصلا ناامید نشو!
دنیا همیشه اینجوری نمیمونه
بالاخره یک روز این سختیا تموم میشه 👌
همونجوری که دوست داری
روی ماسه روبروی دریا میشینیم
و به آسمون خیره میشیم، 🌿
قول میدم بالاخره اون روز میرسه
که به هم میگیم:
خیلی سخت بود ولی ما انجامش دادیم 🤝
روزی که بالاخره یک نفس راحت میکشیم!
همون روزی که هردو از یک نقطه جغرافیایی
در یک زمان خاص منتظر طلوع خورشیدیم. 🌱
#دلنوشته
#حس_خوب
💫 @avayeqoqnus 💫
.
زندگی تصویریست،
قلم و کاغذ و رنگش از توست.
قلمت را بردار!
و به نقاشی آن همّت کن.
روزتون بخیر و شادی رفقا 🌸🍀
✨@avayeqoqnus✨
🌷 فردا که به مَحشر اَندر آید زن و مرد
💚 وز بیمِ حساب رویها گردد زرد
🌷 من حُسن تورا به کف نهم پیش روم
💚 گویم که حساب من ازین باید کرد
🔻 رباعیات نقل شده از ابوسعید اباالخیر از دیگر شاعران
✨@avayeqoqnus✨
🌿🍃🌺🍃🌿
📘 ملاقات با خدا 💚
پسر بچه ای میخواست خدا را ملاقات کند. او فکر کرد خدا در دوردست زندگی میکند و بنابراین سفر درازی در پیش دارد. چمدان خود را بست و راهی سفر شد.
پسر بچه در راه، پیرزنی را ملاقات کرد. پیرزن در پارک نشسته بود و به کبوترها نگاه میکرد.
پسر بچه کنار او نشست و چمدانش را باز کرد و از داخل آن نوشابه ای را بیرون آورد و خواست آن را بنوشد که دید پیرزن نگاهش میکند. برای هیمن نوشابه خود را به پیرزن تعارف کرد.
پیرزن نیز با سپاسگزاری فراوان پذیرفت و به پسر بچه لبخند زد. لبخندش به قدری زیبا بود که پسر بچه تصمیم گرفت دوباره آن را ببیند.
بنابراین کیک خود را هم به پیرزن داد. بار دیگر لبخند بر لبان پیرزن نقش بست.
پسر بچه شادمان شد.
آن دو تمام عصر را آنجا نشستند و خوردند و خندیدند اما هرگز کلمه ای نگفتند.
هوا تاریک شد پسر بچه تازه فهمید که چقدر خسته است بنابراین تصمیم گرفت به خانه برود. اما چند قدم بیشتر دور نشده بود که برگشت و پیرزن را بغل کرد.
پیرزن چنان لبخندی زد که پسر بچه تا به حال در عمرش ندیده بود.
پسر بچه که به خانه رسید مادرش از چهره ی شاد و خندان او متعجب شد. برای همین پرسید: چه چیزی امروز تو را این قدر خوشحال کرده است؟
پسر جواب داد من با خدا غذا خوردم... اما بیش از اینکه مادرش چیزی بگوید ادامه داد: میدانی چیه! او زیباترین لبخندی که در عمرم دیده بودم را به من زد.
از آن سو پیرزن در حالی که سرشار از شادمانی بود به خانه اش بازگشت. پسرش که از آرامش خاطر مادرش متعجب شده بود پرسید: مادر چه چیزی تو را امروز این قدر خوشحال کرده؟
پیرزن پاسخ داد: من امروز با خدا غذا خوردم.
و پیش از آن که پسرش چیزی بگوید ادامه داد: می دانی! او جوان تر از آن بود که من فکرش را میکردم.
#داستان
#داستان_کوتاه
✨@avayeqoqnus✨
من در بیانِ وصف تو
حیران بماندهام
حدیست حُسن را
و تو از حد گذشتهای 🌹
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
🌿🌷
باور کن که چیزی به نام رنج عظیم،
تاسف عظیم و یا خاطرهی عظیم
وجود ندارد.
همه چیز فراموش میشود،
حتی یک عشق بزرگ.
این همان چیزی است که زندگی را
تاسف بار و در عین حال شگفت انگیز
کرده است...
📚خوشبخت مردن
✍آلبر کامو
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
هر کس هر جای جهان خوبی کند،
نبض زمین بهتر میزند،
خون در رگهای خاک بیشتر میدود
و چیزی به زندگی اضافه میشود.
و هر کس هر جای جهان بدی کند،
تکهای از جان جهان کنده می شود،
گوشه ای از تنِ زمین زخمی میشود
و چیزی از زندگی کم میشود.
هر روز از خودت بپرس:
امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم؟!
نپرس امروز خوب بود یا بد؟
بپرس امروز خوب بودم یا بد؟
زیرا زندگی،
پاسخ هر روزه همین پرسش است.
#دلنوشته
✨@avayeqoqnus✨