eitaa logo
آوای ققنوس
8.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
547 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
. زائری سرگشته ام ، محراب را گم کرده ام راه و رسم عاشقِ بی تاب را گم کرده ام می شوم لیلای سرگرادن و در شوق وصال همچو مجنون ، قبله و محراب را گم کرده ام عطر گیسوی تو می پیچد میان دشت و من در طواف عشق تو ، آداب را گم کرده ام تشنه ام در جستجوی آب می بینم تو را با وجودت چشمه های آب را گم کرده ام با تو در شب های پر مهتاب می رویم ولی در فروغ چهره ات ، مهتاب را گم کرده ام تو پر از گل می شوی در دامنِ صحرا و من سرزمین عطرهای ناب را گم کرده ام سر به روی شانه ام بگذار تا باور کنی زائری سر گشته ام ، محراب را گم کرده ام ✏️ ارسالی از خانم لیلا کباری قطبی از اعضای محترم کانال @avayeqoqnus
. شهر به خواب می رود شب، تنها شاهد بی قراری هایم می شود؛ و من به امید آمدنت با قایق خیال کنار ساحل چشم هایت پارو می زنم؛ بیا که در انتظار موج نگاهت دریا را در آغوش گرفته ام 🕊❤️ @avayeqoqnus
. بِجو متاعِ محبت که گر تمامتِ عمر بدین متاع تجارت کنی زیان نکنی 🌻 @avayeqoqnus
. عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تُهی و پر کرد از دوست 🌹 اجزای وجود من همه دوست گرفت نامیست ز من ، بر من و باقی همه اوست 🌹 @avayeqoqnus
. بایزید بسطامی فرمود: سي سال بود كه می گفتم ؛ خدايا ! چنين كن و چنان ده ؛ چون به قدم اول معرفت رسيدم گفتم : الهی تو مرا باش و هر چه می خواهی كن. 🙏🌿 @avayeqoqnus
. دنیا آنقدر جذابیت‌های رنگارنگ دارد ڪه تا آخر عمر هم بدوی چیزهای جدیدی هست ڪه هنوز می توانی حسرتشان را بخوری پس یڪ جاهایی در زندگی ترمز دستی‌ات را بڪش بایست و زندگی ڪن. 🌸 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. بار دیگر صبح شد بیدار شد این زندگی ای تمام حس بودنهای من صبحت بخیر صبح بخیر و شادی 🌞🪴 هفته پرباری داشته باشید رفقا 💐 @avayeqoqnus
. خدای مهربانم؛ ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده نگاه خود را از ما مگیر… آمین 🙏🌹 @avayeqoqnus
. 📕 می دانم که می آیی ... دوست دیرینه اش زخمی در وسط میدان جنگ افتاده بود؛ می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته بود کاملا حس کند. سنگر آنها توسط نیروهای دشمن محاصره شده بود و راه گریزی نبود. رو به مافوقش که یک ستوان بود کرد و پرسید که آیا می تواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خودی و دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: "می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی." حرف های ستوان را شنید ، اما تصمیم گرفت برود. به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند. ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد. وقتی سرباز و دوستش با هم روی زمین سنگر افتادند، فرمانده نگاهی به سرباز زخمی کرد و گفت: "من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و تو هم در این رفت و برگشت زخمی شدی." سرباز گفت: "ولی ارزشش را داشت." ستوان پرسید: "منظورت چیست؟ او که مرده." سرباز پاسخ داد: "بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی…" همیشه نتیجه کار مهم نیست. مهم آن شخصی یا آن چیزی است که باید به خاطرش کاری انجام دهیم، همین... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ای ساقی اگر سعادتی هست توراست جانی و دلی و جان و دل مست توراست اندر سرِ ما عشق تو پا می کوبد دستی میزن که تا ابد دست توراست @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. بی‌تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو 🌼 ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو 💛 @avayeqoqnus
. پاییز شعری ست که دست های من و " تو " 🍁 قافیه ی آخر آن می شود سخت و محکم و گرم عاشقانه 🧡 عصر زیبای پاییزیتون بخیر رفقا 🪴 @avayeqoqnus
. انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می‌شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست. ♦️ از رمان "سمفونی مردگان" نوشته زنده یاد عباس معروفی ✨ @avayeqoqnus
. بیا که چشم و چراغم تو بودی از همه عالم 🌻 @avayeqoqnus
. نقل است كه شيخ بايزيد در پس امام جماعتي؛ نماز خواند. پس از نماز امام جماعت پرسيد: ياشيخ! تو كسبي نمي كني و چيزي از كسي نمي خواهي؛ از كجا مي خوري؟ بايزيد گفت: صبر كن تا اين نماز را دوباره به قضا بخوانم. گفت: چرا ؟ گفت: نماز از پس كسي كه روزي دهنده را نداند روا نبود. 🔸 برگرفته از تذكرة الاوليای عطار نیشابوری @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. سلام بهونه قشنگ من برای زندگی ... 🌹 🔸 شعر و صدای مریم حیدرزاده @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. یک روز، تمام رویاهات به حقیقت میپیوندن. صبور باش... سلام 🖐 صبح آخرین روز مهرماه به خیر و به مهر رفقا 🌞🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. خدایا؛ صدایت می زنم، چرا که جز تو هیچکس را گره گشای مشکلاتم نمیدانم؛ 🌸 من "تو" را دارم و دلی که یقین دارد به بودنت، یقینی که آرامم می کند: خـدایم مرا رهـا نخواهد کرد... 🌱 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📜 حکایت ابلیس و عابد در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:«فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند.» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را بر کند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد و گفت: «ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»  عابد گفت: « نه، بریدن درخت اولویت دارد.» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است.» عابد با خود گفت: «راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.  بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و بر گرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر بر گرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟» عابد گفت: «تا آن درخت برکنم» ابلیس گفت: «دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند.»  عابد و ابلیس در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!  عابد گفت: «دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟» ابلیس گفت: «آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد. ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.» @avayeqoqnus
نگارا وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی 💜 دلم بی‌تو به جان آمد بیا تا جان من باشی 💞 @avayeqoqnus
. "باید یاد بگیریم دوستی‌مونو با آدم‌ها تا موقعی که زنده‌ن نشون بدیم، نه بعد از مردن‌شون. بعد از مردن‌شون، روال من اینه که بذارم‌شون به حال خودشون." 🔸 از رمان "گتسبی بزرگ"   نوشته اسکات فیتزجرالد @avayeqoqnus
. 📜 حکایت آموزنده ای از بهلول دانا: اسحق بن محمد بن صباح امیر کوفه بود. زوجه او دختـري زاییـد. امیـراز ایـن جهـت بـسیار محـزون و غمگین گردید و از خوردن غذا و آب خودداري نمود. چون بهلول این مطلب را شنید به نزد وي رفـت و گفت : "اي امیر، این ناله واندوه براي چیست ؟" امیر جواب داد: "من آرزوي اولادي ذکـور را داشـتم ، متاسـفانه زوجـه ام دختـري آورده اسـت." بهلـول جواب داد : "آیا خوش داشتی که به جاي این دختر زیبا و تام الاعضاء و صحیح و سالم ، خداوند پسري دیوانه مثل من به تو عطا می کرد ؟" امیر بی اختیار خنده اش گرفت و شکر خداي را به جـاي آورد و طعـام و آب خواسـت و اجـازه داد تـا مردم براي تبریک و تهنیت به نزد او بیایند. @avayeqoqnus
. در من‌کوچه ای است که با تو در آن نگشته ام. 🍃🌿 @avayeqoqnus
🌸🍃🌸 فرصت شمار صحبت              کز این دوراهه منزل                چون بگذریم دیگر                     نتوان به هم رسیدن @avayeqoqnus