🔴جایگاه اطفال مومنین که در کودکی از دنیا رفتن،در برزخ کجاست؟
برای خیلی ها مخصوصا کسانی که فرزندانشونو در کودکی از دست دادن همیشه این سواله که:
بچه ما الان اونجا دلتنگ ما نیست؟وضعیتش چطوره؟بچه من خیلی وابسته بود بهم،اونجا از دوری من عذاب نکشه و...
اولا که نگران نباشید،بچه ها انقدر اون دنیا پیش خالقشون که از مادر مهربونتره خوشن و بهشون خوش میگذره که اکثرا به فکر دنیا هم نمیفتن...
ثانیا درسته خیلی سخته اما این عذابی که در دنیا میکشید از دوری اونها، در قیامت براتون نجات دهنده خواهد بود...در ادامه متوجه میشید...
🔷اما حالا ببینیم جایگاهشون کجاست:
🔰در رواياتى وارد شده كه اولاد مؤمنين كه در سنّ كودكى از دنيا رفته اند، در #عالم_برزخ بوسيله حضرت ابراهيم و ساره يا بوسيله حضرت زهرا سلام الله عليها تربيت می شوند.
#امام_صادق عليه السّلام فرمودند:
بدرستى كه اطفال شيعيان ما را از #مؤمنين، حضرت فاطمه سلامُ الله عَليها تربيت می كند
(یه روایتم هست که حضرت زهرا تا زمانی تربیت بچه رو به عهده دارن که بچه پدر و مادری از نزدیکانش در عالم برزخ نباشن،وقتی اومدن بچه رو به خودشون تحویل میدن)
تازه جالبه که بدونید این شامل بچه های سقط شده غیر عمد در دوران جنینی(۴ ماه به بالا) هم میشه...
از #پیامبر_اسلام صلی الله علیه و آله هم نقل شده به این مضمون که:
🔴روز قیامت که میشه خداوند به #جبرئیل میفرماید که این بچه هارو ببر به بهشت..
اما بچه ها دم دروازه های بهشت وایمیستن و وارد بهشت نمیشن،نگهبان بهشت میگه چرا وارد نمیشید؟
میگن پس پدر مادرای ما کجان؟نگهبان میگه: اونا مثل شما نیستن اونا سوال و جواب و حساب و کتاب دارن و..
اما بچه ها گریه میکنن و میگن ما وارد بهشت نمیشیم تا پدر مادرامونم بیان...
💐خداوند اینجا به حالشون ترحم میکنه و به واسطهی لطف و رحمتی که داره دستور میده پدر مادر بچه هارو بهشون ملحق کنن و اونام به خاطر #شفاعت و درخواست بچه هاشون بهشتی میشن...
📘الفقیه، ج 3، ص490
📙معادشناسى ،ج3،ص113و114.
📘 #مطهری، آشنایی با قرآن، ج۹، ص۲۷۱-۲۷۶
@ayeha313
#شایعه
.... مهمترین لحظه #شب_یلدا ساعت ۱۱.۵۹ دقیقه است چشماتون را ببندید و تصور کنید به همهی خواستههای خود رسیدید ... ذکر یا نور را بگید...
✅ پاسخ
🔹 هیچ وقت به خرافات اعتنا نکنید! خرافات چیست؟ آنچه دلیلی عقلانی یا الهی ندارد و بر پایه بافتههای افراد شکل میگیرد، بافتههایی که با سوار شدن بر موج آداب و رسوم برای برخی قابل باور میشود. هیچ تفاوتی بین شب یلدا و شب های دیگر نیست. این شب تنها بهانهای است برای تقویت صمیمیت و همدلی در خانوادهها و چه خوب ادب و رسمی است.
معلوم است که دعا همیشه خوب است و اگر به صلاح انسان باشد مستجاب میشود.
ادعای طلایی بودن یا خاص بودن یک زمان نیازمند دلیل قاطعی که معمولاً جز از طریق پیامبران یا امامان قابل ادراک نیست. بنابراین آنچه در این فیلم و موارد مشابه ادعا میشود، لفاظی هایی بدون دلیل و سند مطرح است. واضح است که طولانی تر بودن شب یلدا نمیتواند دلیل موجهی باشد.
این را هم جالب است بدانید که برخلاف تصور رایج، شب #یلدا طولانی ترین شب نیست!
با بررسی زمان طلوع و غروب خورشید در این روزها معلوم میشود مدت شب در برخی از شبهای قبل یا بعد از یلدا طولانی تر از شب یلدا است.
البته این موضوع در مناطق مختلف، فرق میکند. در اصفهان مدت شب از ۲۸ آذر تا ۴ دیماه یک اندازه است. یعنی در صورتی که مقدار شب را از غروب خورشید تا طلوع آن در نظر بگیریم، در زمان های مذکور، ۱۴ ساعت شب خواهد بود.
@ayeha313
🔴 نظر اسلام درباره سنت های ایرانی مثل شب یلدا!
🌸#شب_یَلدا یا شب چلّه بلندترین شب آغاز زمستان است که ایرانیان و بسیاری از دیگر از اقوام، شب یلدا را جشن میگیرند. واین یک سنت باستانی است.
✅ اسلام در مقابل سنت ها و آیین های اقوام و مللی که به اسلام گرویدند و مسلمان شدند، واکنش های مختلفی دارد:
1⃣ یا آن سنت و آیین مخالف آموزه های شریعت اسلام بوده، که اسلام با این گونه سنت ها مقابله کرده و رد می کند. مانند زنده به گور کردن دختران در اعراب جاهلی و ......
2⃣ یا آن سنت و آیین موافق و مطابق با آموزه های دین اسلام است، که آنها را قبول کرده و تأیید می کند. مانند سنت پاکیزه گی و رفع کدورت و صله رحم در عید نوروز و شب یلدا.
✅ سنت باستانی شب یلدا نیز تا جائی که مستلزم احیای آموزه هایی چون؛ صله رحم، احترام به بزرگان، همدلی و صمیمیت در خانواده، و اجتماع شود، خوب و پسندیده می باشد.
✅ نکته مهم اینکه در این سنتها نباید دچار افراط کاری نظیر؛ اسراف در مخارج، چشم هم چشمی و آوردن فشار مالی نامناسب به خانواده و ...شویم که قطعاً مخالف احکام دین اسلام بوده و مردود است.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
من نمیدانستم کجا هستیم. سؤالات مختلفی برایم مطرح بود، امّا نمیتوانستم به سادگی به پاسخشان برسم؛ چو
#رمان_نه
#قسمت_پنجم
ماهدخت که تلاش میکرد خودش را کنترل کند، گفت: «دخترا! آروم باشین. اینجوری فقط دارین خودتون رو قبلاز فاجعه از بین میبرین. چارهای نداریم. فقط کاری کنین که زود تموم بشه و خودتونو خلاص کنین. اگه ناراحتی و بدقِلِقی در بیارین، هم وحشیتر میشن و هم آزارشون بیشتر میشه.»
من که دیگر داشتم می¬مردم، با گریه و عصبانیّت داد زدم و گفتم: «چی داری میگی؟ اصلاً میفهمی چی داری میگی؟ من اهل این حرفا نیستم!»
ماهدخت نزدیکم آمد، آرام سرم را در آغوشش گرفت و گفت: «به خدا ما هم بد نبودیم و نیستیم. ما هم شرافتمندانه زندگی میکردیم. میگی چیکار کنیم؟ تن در ندیم؟ نمیشه که، زجرکشمون میکنن. آروم باش!»
من فقط میلرزیدم و گریه امانم را بریده بود.
ناگهان سه چهار نفر مثل سگ پریدند داخل. چهرههایشان را پوشیده و مجهّز به انواع شوکر، اسلحه و... بودند. من منتظر بودم که ما سه چهار نفر را که جیغ میکشیدیم، به زور بگیرند و ببرند، امّا آنها سراغ آن دو مرد رفتند و آنها را به زور بردند!
مـا داشـتیم شـاخ در مـیآوردیـم. مـتعجّبانه بـه هـم زل زده بـودیم و صـدای نـفـس زدن همدیگر را میشنیدیم.
با بهت و تعجّب گفتم: «اینجا چه خبره؟»
🌱آیه های زندگی🌱
#رمان_نه #قسمت_پنجم ماهدخت که تلاش میکرد خودش را کنترل کند، گفت: «دخترا! آروم باشین. اینجوری فق
آخرین کسی بودم که خوابیدم و تا ساعت¬ها بعداز آن ماجرا خوابم نمی¬برد. داشت چشمهایم گرم می¬شد که آن دو بیچاره را آوردند.
وقتی صدای در آمد و می¬خواستند آن دو نفر را داخل بیندازند، فهمیدم که آن سه تا دختر هم تکان خوردند، معلوم بود بیدار هستند. کمی سرم را بلند کردم تا آن دو نفر را ببینم که ماهدخت خیلی آرام در گوشم گفت: «بخواب دختر! نگاشون نکن، بذار به درد خودشون بسوزن! بخواب.»
بگذریم.
ما فقط از روی ساعت¬هایی که مثل سگ¬های وحشـی داخل سلّول¬ها می¬ریختند و جدایمان می¬کردند و کتک، شکنجه، بیحرمتی، آزار و اذیت ضداخلاقی و این چیزها بود می¬فهمیدیم که یک روز دیگر شده است و ما هنوز زنده¬ایم. زنده که نه، مرده متحرّک شده¬ایم.
تا اینکه یک روز که خیلی خسته بودیم و داشتیم دانه¬های سیاهی که وارد بدن و موهایمان شده بود و نمی¬دانستیم چه هست را از خودمان جدا می¬کردیم، تحمّلم تمام شد و به ماهدخت گفتم: «من هنوز نمی¬دونم به چه جرم و گناهی اینجا هستم. اصلاً چرا باید ما اینجا باشیم؟ ما حق داریم که اعتراض کنیم! به شما گفتن چرا اینجا هستین؟»
هایده که آن روز خیلی اذیّتش کرده بودند، گفت: «ما هم نمی¬دونیم چرا اینجا هستیم. اصلاً نمی¬دونیم اینجا کجاست، می¬گن یه جزیره دور افتاده¬ست.»
لیلما که از چهره و لبانش معلوم بود که تلاش می¬کند چیزی را بگوید، گفت: «میگن حدّاقل دو سه طبقه زیر زمین هستیم... بخاطر همین هوا ردّ و بدل نمی¬شه و دونه دونه دارن می¬میرن و اگه هم نمیرن، خوراک موش و کک و جک و جونورای اینجا می¬شن!»
با بغض و داد و صدای گرفته و جیغ گفتم: «اینا جواب من نیست! چرا باید منو بدزدن و بیهوش بکنن؟ چرا وقتی به هوش میام، باید ببینم منو چال کردن؟ چرا باید منو دفن و چال بکنن؟ اصلاً نمی¬تونم هضم بکنم! دارم دیوونه می¬شم. مگه من چیکار کردم؟ من اینجا چی می¬خوام؟ من داشتم راحت زندگیمو می-کردم. من تحصیل کرده هستم و اهل مطالعهام! من که خرابکار و تروریست و این حرفا نبودم. من باید برم بیرون!»
بلند شدم و با سرعت به دم درِ سلّول رفتم. با دو تا مشت به درِ فولادی سلّولمان ¬زدم و با صدای بلند داد زدم: «منو بیارین بیرون! کثافتا! مگه من چیکار کردم؟ شما کی هستین؟»
در حال خودم بودم و مدام از دست ماهدخت، هایده و لیلما که می¬خواستند مرا آرام کنند، فرار می¬کردم. ناگهان دیدم دریچه کوچک بالای درِ سلّولمان باز شد. شخصی با صورت پوشیده که فقط دو تا چشم گِرد و خشن او مشخّص بود به من اشاره کرد: «بیا بیرون!»
دلم ریخت. آب دهانم را قورت دادم. ماهدخت گفت: «آخه دختر مگه مغز خر خوردی که اینجوری خودتو گرفتار می¬کنی؟! خوبه حالا ببرنت و لاشه برگردی؟»
با حالتی که از خشم و ناراحتی دندان¬هایم را روی هم فشار میدادم، با داد گفتم: «مهم نیست. یا می¬میرم یا می¬فهمم که چرا اینجام!»
در باز شد. قلب من هم داشت میزد بیرون. حالتی از خشم و ترس داشتم. دو نفر آمدند داخل. بهمحض ورود آنها، دخترها از دوروبرم کنار رفتند. پس افتادند، دلشان نمی¬خواست آنها را هم ببرند. حق داشتند.
آن دو نفر به من اشاره کردند که برو بیرون!
رفتم. دستم را جلو آوردم، دستنبد زدند، امّا روی سرم کیسه نینداختند.
یک نفرشان جلو و دیگری هم پشتسرم بود. همینطور که جلو میرفتیم، اطرافم را میدیدم. میدیدم که در بقیّه سلّولها یا جیغ و ناله میزنند یا مأمورهای نقابدار مشغول آزار خانم¬ها هستند.
🌱آیه های زندگی🌱
آخرین کسی بودم که خوابیدم و تا ساعت¬ها بعداز آن ماجرا خوابم نمی¬برد. داشت چشمهایم گرم می¬شد که آن دو
حالم داشت به هم می¬خورد. پیش چشمانم سیاهی می¬رفت. کف آن سالن، پر از خون و کثافت بود. برگشتم پشتسرم را نگاه کردم. می¬خواستم تا قبلاز اینکه غش بکنم، بدانم چند تا سلّول در آن طبقه هست و کلّاً شلوغیم یا نه!
دیدم حدّاقل 100 تا سلّول، شاید هم بیشتر در آن سالن بود. ظاهراً همه سلّول¬ها هم پر بود، چون از همۀ آنها دادوبیداد شنیده می¬شد.
با خودم فکر می¬کردم که اگر مثلاً اینجا پنج طبقه باشد، در هر طبقه هم 100 تا سلّول، در هر سلّول هم حدّاقل پنج شش نفر باشند... وای خدای من! پناه بر خدا! یعنی حدّاقل 3000 نفر دارند در آن وضعیّت با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می¬کنند! 3000 نفر، شاید هم بیشتر بودند؛ چون وقتی به طبقه پایین رفتیم، وسط سالن هم کلّی سیاه¬پوست اعمّ از زن و مرد در آنجا بودند که هنوز تکلیفشان روشن نشده بود و تقسیم نشده بودند. بلکه در حال خُرد و خاکشیر شدن بودند.
کمکم داشتم بیهوش می¬شدم. از بس مظلومیّت انسانهای بی پناه را دیده و صدایش را شنیده بودم.
تا اینکه بالاخره به جایی شبیه دفتر کار رسیدیم، امّا... یادم که می¬آید، نفسم بالا نمی¬آید. ظاهرش شبیه دفتر کار بود، امّا اتاق کناری¬اش، شبیه حمّام¬های قدیم بود.
وقتی داخل رفتم، دیدم همان مردی که چند روز پیش دیده بودم و کلاه کوچک و ریش بلند و... داشت، در حال مطالعه کتابی بود و خودش را تندتند به جلو و عقب تکان می¬داد.
بالاخره کمی داشتم متوجّه اطرافم میشدم.
ادامه دارد...
@ayeha313
🌸خدایا
✨سرآغاز صبحم را
🌸با یاد و نام تو میگشای
✨پنجره های قلبم
🌸را خالصانه و عاشقانه
✨بسویت باز میکنم
🌸تانسیم رحمتت به آن بوزد
✨ناپاکیهای آنرا بزداید
🌸نوری از محبت
✨و عشق تو
🌸به قلبم به ارمغان بیاورد
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
@ayeha313
🍀بهار مومن از شب یلدا آغاز میشود
🌹پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :
♦️زمستان بهار مؤمن است، از شب های طولانی اش برای شب زنده داری، و از روزهای کوتاهش برای روزه داری بهره می گیرد.
پیشاپیش یلداتون مبارک🌺🌺
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه مواد لازم #مردانه برای یک #ازدواج_موفق 👇👇 #قسمت_اول 💟 اولین مورد مردانه برای یک ازدواج م
#مجردانه
✅ مواد لازم #مردانه برای یک #ازدواج_موفق
👇👇
#قسمت_دوم
💟 اولین مورد مردانه برای یک ازدواج موفق، دادن احساس امنیت به #همسر است:
💟 انعطافپذیری مردانه دومین شرط لازم برای داشتن یک ازدواج موفق است:
🔸️انعطاف پذیری به معنی نرمخویی در جایگاه لازم و صبر و تدبیر در مشکلات است. هر چند که این ویژگی باید در زن ها هم وجود داشته باشد اما وجود آن در مردها با توجه به#جایگاه_مدیریتی که در خانواده دارند ضروری است.
💟 بگذارید همسرتان بفهمد محبوب و مورد تایید شماست:
🔸️به عنوان یک مرد و یک همسر، به بانوی خود عشق بورزید. بگذارید بداند که محبوب و مورد تایید شما است؛ قلب و ذهن یک زن دائما به شنیدن و دانستن آن که دوست داشتنی و خواستنی و مطلوب است، نیاز دارد. با این کار عشقتان را همیشه زنده نگه می دارید و کاری می کنید تا همسرتان با همه توان سعی در جبران عشق شما داشته باشد. برای یک زن، کم دوست داشته شدن بدترین اتفاق است.
🔸️زن ها را باید زیاد دوست داشته باشید و این عشق رو مرتب به او یاد آوری کنید. فکر نکنید که خودش می فهمد یا باید بداند که دوستش دارید. عشق با ابراز شدن زنده می ماند. این ابراز ،حس محبت خودتان را هم عمیق تر می کند.
@ayeha313