#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_هشتاد_یک
حانیه وارد ساختمان شد...
و با هماهنگی منشی تن خسته و پرغمش را وارد اتاق کار سرهنگ کرد
سرهنگ در بالکن به تماشای باریدن برف ایستاده بود و با نفس هایی که میکشید بخار به اطراف دهانش پخش میشد
حانیه:خب.....چطور بودم...؟
سر هنگ:مادرت بهت سلام کردن یاد نداده
حانیه:بله....چیزای دیگه ای هم یاد داده....
سر هنگ:خب تو الان اینجا نیستی که بگی مادرت چی از آداب و تشریفات یادت داده!
میریم سر بحث مون!
حانیه:میگم که....چطور بودم؟
سرهنگ:من از کجا بدونم...من که اونجا نبودم
~حانیه روی لباسش شنودی که سرهنگ کار گذاشته بود را برداشت و به طرف سرهنگ بردوگفت:صدقه سری جاسوس های کوچولوتون همه چی رو خوب خوب میدونید...حتی بیشتر از من جناب سرهنگ...
سرهنگ کف زد وگفت: عین خودمی!
زرنگ
باهوش
غافلگیر کننده
و گستاخ
حانیه:از توصیفات شما جناب سرهنگ موحد بسیار خرسند شدم
میگم چطور بودم؟
سرهنگ: عالی مثل همیشه
به چیزی که شک نکرد؟
حانیه:مگه من میزارم؟
سرهنگ:خیلی از خود گذشتگی کردی که حاضر شدی خودت برای انجام این ماموریت بری
پدرت بهت افتخار میکنه
منم همینطور
حانیه:هه...سرهنگ
امروز خیلی از من تعریف میکنید
نیازی نیست
مراقب هستم که کارمو به نحو احسنت انجام بدم...
قول میدم
فقط تا کی طول میکشه؟
تااخر عمرم؟
سرهنگ:افرین حانیه جان
بدون زیاد طول نمیکشه
اگه سریع ردشون رو بزنید
زود تموم میشه
فقط نگران نباش
مثل گروه های دیگه شناسایی شون میکنی
و نفس همه شون رو قطع میکنی
همونطور که نفس معین رو قطع کردی
حانیه:انگار همراه نفس معین نفس خودمم قطع شد
من هنوز هر شب کابوسش رو میبینم
تقصیر شماست سرهنگ
سرهنگ:سرزنش ام نکن
دلت از امیر پره سعی نکن کاری کنی من تقاص پس بدم
حانیه:دلم از امیر پر نیست
امیر هر چی بگه
هر کار کنه حق داره....کاش بفهمه که مجبورم ب این رفتن...براش نگرانم...بعد من اون میمیره
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_هشتاد_دو
سرهنگ:درود بر اون رگ آریایی عشق خودم گه اینجور تو رو بار اورده
خیلی مرام داری
حانیه:شاگرد خودتونیم....ولی سرهنگ راهی که برم انگار دیگه بازگشت نداره
میترسم نتونم مث همیشه خوب بازی کنم
این دفعه چشمام منو لو میده
همه میفهمن که اینطور که نشون میدم نیست!
سرهنگ:نفوذ بد به دل قشنگت راه نده دخترم
حانیه:من فقط دختر دو نفرم....
مادرم اکرم
پدرم محمد
شخص ثالث ای هیچ وقت وجود نداره
سرهنگ:چرا اینقدر از من بدت میاد
حانیه:شما چرا منو
وارد این بازی و این کابوس کردید
چرا با دل من و امیر و معین بازی کردید؟
سرهنگ: چند بار بهت گفتم منو سر زنش نکن
من چه میدونستم معین عاشقت میشه
حالا ی چیز بود تموم شد رفت
انگار یادت رفته من اینجا مقام نظامی و پلیسی ام از شما بالاتره
حانیه: حرف دیگه ای هم مونده؟
سرهنگ:به نفعته تا پایان بازی امیر چیزی نفهمه
به نفع خودشه...اگه بدونه برا چ کار خطرناکی میری،عمرا بزاره
ینی هیچ کس نباید بفهمه
تو بلیط داری میری
هروقت دستور دادم بر میگردی
حانیه: اطاعت قربان....
~الله اکبر
الله اکبر
لا اله الا الله
اشهد ان محمد رسول الله
اشهد ان علی ولی الله
حی علی صلاه
هی علی خیر عمل
صدای دلنشین اذان مغرب بود که به گوش میخورد و دل های عشاق رو میلرزوند
سرهنگ:حی علی صلاه
بلند شم برم مسجد نماز بخونم
حانیه پوزخندی زد و گفت:ما رو هم دعا کنید سرهنگ
سرهنگ برگشت و صورت حانیه رو دید و گفت:اون که حتما...ولی گوشه لبت چی شده چرا ی طرف صورتت قرمزه؟
حانیه دستی به طرف سرخ شده صورتش کشید و گفت: خورده به دستای عشقم!
این گوشه ای از تقاص شکستن دل معشوقه جناب سرهنگ!
ولی خودمونیم ها
خوب منو ادم بده داستان کردی!
از الان تا وقتی که نفس میکشم هر کس این رمان رو بخونه منو لعنت میکنه که با همه بازی کردم
سرهنگ حق من نبود که آدم بده باشم
ولی خوب شد!امیر ادم خوبه شد!
همین برام کافیه
~اینو گفت و با قدم های محکم اش از اتاق کار سرهنگ خارج شد و به سمت خانه رفت
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_هشتاد_سه
بگذارید کمی از حال و هوای امیر نیز برایتان بگویم
هوای سرد تهران باران و برف و شب گردی
او را به سرفه انداخته که نشانه گر سرماخوردگی امیره
ولی دل عاشق که اینا سرش نمیشه
وقتی میبره و دلگیر میشه شاید کمی شب گردی ارومش کنه
امیر به سمت خونه راه می افته و سرفه کنان به خونه میرسه
در رو باز میکنه و داخل میشه
ارزو و مادر و پدر امیر متوجه حال بد او میشوند
اورا به زور به دکتر برده و سعی در بهتر کردن حال جسمانی او دارند
امیر:امان از وقتی که روح مریض باشه
جسم رو میشه دوا درمون کرد
اما روح فقط با وصال یار آروم میگیره
که اینم برای من ممکن نیست
به امروز بعد ازظهر فکر میکنم
امروز بعد ازظهر وقتی حانیه از کافه اومد بیرون و اون حرفارو زد
اونقد از گفته های حانی شکه شدم که نفهمیدم کِی دستم روی صورت نازنین عشقم بلند شد..قرمزی صورتش دلمو خون میکرد.
نمیدونم ولی انگار انقدر محکم زدم که لبش خون افتاد
کاش دستم میشکست و صورت مثله ماهشو اینجوری نمیکردم.
به چشماش نگاه کردم چشمای آبی درشتش پراز اشک شده بود اما اصرار داشت که جلوی من نریزتشون...ای امیر که دستت بشکنه..
دستمو بلند کردم و که روی گونش بزارم و نوازشش کنم و پشیمانی خودم رو بروز بدم که خودشو یک قدم عقب کشید...
اشک پشت پلکام به جوشش افتاد...
حاله ای از اشک چشمامو پر کرد
کی گفته مرد گریه نمیکنه...
الان من دلم گریه میخاد...
دلم گریه میخاد تا این درد بی درمون اروم بگیره...
دلم یجای خلوت و اروم میخاد تا این دله لامصبو اروم کنم...
تا بفهمونم بهش که داره دلیل تپیدنش میره...
اره حانیه دلیله تپیدنه قلبمه...
بعد حانیه من فقط یه مرده ام...
یه مرده ی بی قلب...
یه مرده ی متحرک...
این سرم لعنتی چرا تموم نمیشه
سرفه بدجور امونم رو بریده
تب هم کردم
و باز هم سردرد لعنتی ام شروع شد
ینی میخام رگ گردنمو فسد کنم(خودکشی) وقتی کار امروز و اتفاقات امروز یادم میاد....
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#رمان
#به_توان_تو
#قسمت_هشتاد_چهار
امیر به خانه میرود
گوشی خود را برداشته و به حانیه پیام میدهد که: امشبمو مثل خیلی شبای دیگه تلخ و پر از کابوس کردی
حالا میتونی چشماتو راحت ببندی و بخوابی و رویاهای قشنگ ببینی
رویاهایی که عاری از هرگونه امیر باشه
حانیه:اتفاقا خیلی دوست دارم بخوابم و راحت و رویای برآورده شدن ارزو هام رو ببینم
منتها طرف راست صورتم ذوق ذوق میکنه و نمیتونم راحت حتی نفس بکشم...
مردم این روزا تا میبینن پدر کسی فوت کرده راحت به خودشون اجازه اینو میدن که بی دلیل دست روی طرف بلند کنند
گویی مظلوم گیر اوردن!هوم؟
امیر: اشتباه نشه خیلی هم بی دلیل نبود
حانیه:حتی اظهار پشیمونی هم نمیکنه
اسم خودش هم میزاره عاشق
امیر:البته که میزارم
حانیه:اول تکلیفتو با خودت مشخص کن
امیر:چه تکلیفی!؟
حانیه:من قراره با اومدن بهار ترکت کنم
برای همیشه
فکر کن انتخاب کن که چجوری میخوای چرخه زندگی تو بچرخونی
با کدوم افکار
با کدوم سنت و رسم زندگی
امیر:این که مشخصه
حانیه:من چیز مشخصی نمیبینم
امیر: فکرم میشه تو
سنت ام میشه انتظار برای تو
رسم زندگی ام میشه عاشقی برای تو
میخام زندگی کنم
به توان تو
حانیه: خسته میشی
نیا نرو
اسیر میشی
امیر:به به خانم شاعر
حانیه:میدونی از مزه ریختن خوشم نمیاد
امیر:ولی من عاشق مزه ریختن ام
حانیه:من موندم بعد من کی میخاد این مزه هایی رو که میریزی جمع کنه
امیر:میبینم که برات مهمه
حانیه: خیلی نامردی امیر
معلومه که مهمه
امیر:خودت رو گول نزن
عشق خارج کورت کرده بدبخت
حانیه:به قول خودت میزارم هر چی از دهنت میخواد بیاد بیرون بیاد
راحت باش امیر...
اینا رو بگو خوش باشی
امیر:برو بابا
حانیه:بیا ننه!
امیر:بای کن خوشحالم کن
حانیه:یکبار برای همیشه....انوقت تا آخر عمرت شادی عزیزم
امیر:خیلی نامردی
همین
شب بخییییییییییر خانم حاتمی
حانیه:هه
خوب بخابی آقای عطایی
#ادامه_دارد
#کپی_بدون_ذکر_منبع_ونویسنده_حرام
@chadoria
مداحی_آنلاین_شکسته_شد_دلم_از_دست_روزگار_آقا_میرداماد.mp3
6.63M
⏯ #مناجات با #امام_زمان(عج)
🍃شکسته شد دلم از دست روزگار آقا
🍃به خشکسالی دل های ما ببار آقا
🎤 #سید_مهدی_میرداماد
🌱بسیار دلنشین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
مداحی_آنلاین_آزمون_الهی_استاد_عالی.mp3
2.7M
♨️آزمون الهی
👌#سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
شهیدی که عراقی ها دست و پایش را بسته بودند
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#فکه روایتهایی ناتمام دارد و روایت میکند از کسانی که بر روی رملها تشنه جان دادند و آنهایی که با دست و پای بسته به #شهادت نائل آمدند.
فکه روایتها دارد از بودن و ماندن، روایتهایی ناتمام برای همیشه، آنجا هم گنجی تمام نشدنی است و روایت میکند از کسانی که بر روی رملها تشنه جان دادند، کسانی که خود را گذرگاه کردند برای به سلامت عبور کردن همرزمانشان و آنهایی که با دست و پای بسته به شهادت فیض نائل شدند .
در حالی که گروههای جستوجوی #مفقودین در خاک فکه به دنبال #شقایقهای پنهان میگشتند، جمعی از شهدا را پیدا میکنند؛ در این میان با پیکر #شهیدی مواجه میشوند که مربوط به #عملیات «والفجر یک» است؛ این شهید بعد از ۱۲ سال در حالی #تفحص شده که دشمنان دست و پاهای او را با سیم تلفن بسته بودند و او آرام در میان خاکها خفته بود. تفحص این شهید در اردیبهشت ۱۳۷۳ درارتفاع ۱۱۲ فکه صورت گرفته است.
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ترمیم انگشتر
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#شهید محمدرضا خانه عنقا انگشتر عقیقی داشت که سال ها مزین انگشتش بود. رکاب #انگشتر در تمرینات نظامی ترک برداشته بود. محمدرضا وقتی در سال 1362 عازم #جبهه بود، انگشتر را به مادرش سپرد و سفارش کرد که از آن خوب نگهداری کند تا پس از بازگشت تعمیرش کند. محمدرضا در عملیات خیبر #مفقودالاثر شد و بعد از آن، این انگشتر مونس و همدم مادر بود تا اینکه شب سه شنبه پانزدهم فروردین1379 شهید با دو نفر از دوستانش را در خواب دیدم. دوستان خود را برای پذیرایی به منزل آورده بود و بعد از پذیرایی و گفت وگو با دوستانش، وقتی داشتند از منزل خارج می شدند، دوستان #شهید به من اشاره کردند و گفتند: حالا که تا اینجا آمدیم لااقل پدرت را از خواب بیدار کن تا تو را ببیند. محمدرضا گفت: نه، به علت علاقه ای که ایشان در بین برادران به من دارد، اگر بیدارش کنم، دیگر نمی گذارد من برگردم. تا بیدار نشده برویم، من آثاری از خودم برایش گذاشتم.
بیدار که شدم، با کسی در مورد این خواب صحبت نکردم، اما دائم چشمم دنبال آثاری از شهید بود که به آن اشاره کرده بود. یک هفته بعد، هفتم #محرم بود. زمانی که #مادر شهید به سراغ انگشتر می رود، متوجه می شود که انگشتر از محل شکستگی به هم متصل شده! بلافاصله مرا خبر کرد و دیدم که انگشتر، کاملاً سالم است.
(انگشتر اکنون در موزة شهدای تهران است.)
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
توصیه های رهبر انقلاب به بسیجیان در دیدار با آنان:
نصیحت اول: بسیجی بمانید!
نصیحت دوم: قدر خودتان را بدانید!
نصیحت سوم: دشمنتان را بشناسید. (کیست؟ ضعفش کجاست؟ نقشه هایش را بشناسید.)
نصیحت چهارم: رشد معنوی خودتان را اندازه بگیرید. (محاسبه نفس) سعی کنید جلو بروید.
نصیحت پنجم: امروز مهمترین شیوه دشمن، دروغ پردازی است. پس تبیین کنید.
نصیحت ششم: یکی از آسیب پذیریهای دشمن، روشن بینی (بصیرت) شماست. روشن بینی خود را افزایش دهید.
نصیحت هفتم: آمادگی عملی را حفظ کنید و غافلگیر نشوید.
نصیحت هشتم: مراقب نفوذ دشمن در درون مجموعه بسیج باشید.
توصیه آخر: وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحْزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب امروز با کدام آیه قرآن سخنان خود را ختم کردند؟
آخرین توصیه ی زیبای رهبری فرزانه انقلاب در سخنان امروز :
وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
و سست نشوید و غمگین نگردید و شما برترید اگر ایمان داشته باشید!
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
وریا غفوری هنوز در بازداشت است.
برخلاف خبر برخی رسانهها وریا غفوری تاکنون آزاد نشده است.
پیگیریها از منابع آگاه از احتمال آزادی غفوری در روز یکشنبه پس طی مراحل قضایی و اداری حکایت دارد.
برخی رسانهها پیش از این خبر داده بودند که غفوری امشب با قید وثیقه آزاد شده است / ایرنا
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_قوی
#شما_هم_رسانه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/3105030160C48eb92cb10
🇮🇷این عمار🇮🇷
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─