#نظر_اعضا 🌸
سلام.
در جواب خانمی که دعا برای مال دزدیده شده خواستند:
از عارف فرزانه آیت الله بهجت (ره) سئوال شد :
برای یافتن چیز دزدیده شده ویا گم شده چه باید کرد؟
ایشان فرموده بودند برای یافتن هر چه که گم شده ویا دزدیده شده اگر چه انسان باشد این ذکر را بسیار بخوانید
تازمانی که یافته شود:
اصبحت فی امان الله ،امسیت فی جوار الله
آخوند علاءالدین محمد این نکته را گفته است :
و به تجربه نیز رسیده است که هر کس شب هنگام با وضو رو به قبله بخوابد و ۳۱۱ مرتبه بگوید ذکر :"یا دلیل المتحیرین"
و دروقت ذکر با کسی تکلم نکند، در خواب دزد را می بیند.
ابتدا دو ركعت نماز به نیت پیدا كردن مال گم شده یا دزدیده شده به درگاه خداوند متعال بخواندو بعد از سلام با توجه
قلبی و با خلوص نیت به درگاه ایزد منان ابتدا به طرف راست ، بعد به پشت سر ، بعد به طرف چپ و در اخر به روبروی
خود هر بار هفتاد مرتبه بگوید ذکر :" یا مُعید"
و پس از آن بگوید :
رُدَ عَلَی ضالَّتی بِرَحْمَتِكَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین
(روی دو تشدید اول فتحه( -َ ) قرار دارد.)
به خواست خداوند متعال آن گمشده (یا دزدیده شده) پیدا میشود. این عمل بسیار تجربه شده و یكی از بزرگترین و موثر ترین دستورات در زمینه مال گمشده و دزدیده شده میباشد اگر كسی با شرایط گفته شده آنرا انجام دهد محال است كه به گمگشده یا دزدیده شده خویش نرسد.
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام دوست عزیزی که گوشی خواهر شوهرش گم شده برای پیدا شدنش ایت الکرسی بخوانید سریع پیدا میشه من همیشه این کار را میکنم من الان به نیت شما می خونم انشاءالله زود پیدا بشه برای فرج امام زمان همگی یک صلوات محمدی بفرستید
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا 🌸
سلام روزتون بخیر
تشکر می کنم از کانال خوبتون
می خواستم از عزیزان کانال بپرسم چطور می تونیم غیبت نکنیم؟
خونه ی فامیل نزدیک که می رم تا می شینم فقط پشت سر این و اون حرف می زنن بحث رو عوض می کنم فایده نداره دوباره شروع می کنن
بهشون میگم ولش کن چکارشون داری باز ادامه میدن
معضلی شده برام حتی رفت و آمدم رو باهاشون کم کردم ولی فامیلن نمیشه سر نزنم. اصلا دوست ندارم غیبت کسی رو کنم ولی خیلی سخته البته من باهاشون همراهی نمی کنم و فقط شنونده هستم ولی باز هم عذاب وجدان می گیرم. از دوستان اگه راهکار موثری دارن ممنون میشم بگن
اجرتون با فاطمه زهرا(س)
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام، راستش میخواستم یه موردی رو کمک بخوام از تمامی اعضای کانال راهنمایی بگیرم برای دوستم خواستگار اومده که مورد پسند دوستم و خانواده دوستم هست امادوستم از وقتی فهمیده که شغل این آقا رو سختگیر شده و خیلی حساس
دوستم 20 ساله هست آقا که ازش خواستگاری کرده 7یا 8 سال باهم اختلاف سنی دارن،دوستم خیلی ناراحته چون میگه شغل اون آقا راننده هستش یعین آموزش میده به مردم
و دوست منم از وقتی فهمیده خیلیییییییی حساس شده و میخواد جواب رد بده اما از اون طرف خیلی دوستشون داره چون هم آقا پسر باخانواده اومدن و چند جلسه هم همراه مادر هاشون باهم بیرون رفتن برای آشنایی و دوستم میگه واقعا من رو دوست دارن و تمام ملاک های من رو دارن برای ازدواج اما برای شغلش حساس شده به خود آقا پسر نگفته به من میگه آخه نمیتونم کنار بیام با شغلش چون به خانم ها هم رانندگی یاد میده علاوه بر آقایون خوب چیز عادی هست اما دوست من خیلی سخت می گیره ونمیدونه چیکار کنه مثلا با من گفت اگه دست یه خانم به دست همسرآیندم بخوره یا مثلا یه حرفی زد که نمیتونم بگم اینجا اما خوب نمیدونم چی بگم بهش از من راهنمایی میخواد خودش گفت که بهش بگم بیاد بیرون بره دنبال یه کار دیگه اگه میخواد بامن ازدواج کنه یا اصلا همین اول کاری جواب رد بدم آخه اومدن خواستگاری و منتظر جواب هستن
میشه لطفا راهنمایی کنید عاقلانه ترین کار و تصمیم که دوستم می تونه بگیره چی هست؟؟
چیکار کمه عصابش بهم ریخته از اون طرف خیلی اوت آقا رو دوست داره و واقعا هردوشون همدیگر رو دوست دارن
فکر کنید خواهر خودتون از شما راهنمایی میخواد
ممنون 🌹
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام دوستان عزیز
دخترم کلاس نهم هست امسال انتخاب رشته داره، خودش به تربیت بدنی زیاد علاقه داره ولی طی تحقیقاتی که کرده بازار کار نداره، بعدش میگه به تجربی علاقه دارم ولی به ریاضی اصلا علاقه نداره ومیگه توی تجربی کشش ندارم، دوستانی که رشته تربیت بدنی هستن لطفا راهنمایی کنید درمورد این رشته، چون میدونم در تجربی موفق نمیشه درسم میخونه ولی ازبس استرس میگیره و فکروخیال میکنه توی امتحان نمره کمتر ازآنچه که دلش میخواد میگیره
لطفا راهنمایی کنید مخصوصا درمورد رشته تربیت بدنی
ممنون ازمحبت شما
ایدی ادمین🌹👇🏻
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دل_نوشت 🌸
سنی ازم گذشته و بچهها بزرگ شده اند ولی نه تنها کارم کم نشده بلکه با بزرگتر شدن بچه ها و به تبعِ آن، توقعات و مخارج و مسئولیت هایشان نیز بیشتر شده
که کار و درآمدزاییِ بیشتری را مطالبه میکند.
نیروی بدنیم هم دیگر نیروی ۴۰ سال پیش نیست
بدنم دیگر مثل سابق به حرفم گوش نمیدهد، احساس می کنم به یک ماشینِ فرسوده و مدل پایین تبدیل شده ام که به زور می خواهم آنرا سرپا نگه دارم بلکه بتوانم مثل سابق ازش کار بکشم.
تا میایم یک طرف را درست کنم، صدای جایی دیگه در میاید!
پاتوقم شده مطب این دکتر و آن آزمایشگاه و تهیه دارو و...
یکی از دوستان قدیمی زنگ زد و خواست بروم به دیدنشان، آنقدر نرفته بودم و بخاطر پرداختن به کار و مشغله به منظور دادنِ رفاه بیشتر به اعضای خانواده ام، سرویس دهیِ همیشگی به خواسته های تمامی ناپذیرشان و بودنِ تمام مدت در اختیارشان؛
دوستانم را تقریبا از زندگیم حذف کرده بودم
که دوباره شروع به بهانه آوردن و طفره رفتن کردم. دوستم موقع خداحافظی گفت: فلانی! تو هنوز نمردی؟ ما مدتیست که مُردیم و البته بُردیم.
مکالمه که قطع شد از خودم پرسیدم این چی گفت؟
دوباره شماره اش را گرفتم و پرسیدم منظورت چی بود؟
خندید و گفت باید بیایی که بگویم
فردا که شد، جزو اولین نفراتی بودم به رستورانی که آدرس داده بودند وارد شدم؛
همه که جمع شدند، دوست قدیمی که مرا به آنجا کشانده بود گفت بچه ها! دوستمان آمده که اگر عرضه اش را داشت، بمیرد و فردایش زنده بشود تا چند صباحی را هم به میل خودش زندگی کند.
و آنجا بود که فهمیدم معنیِ مردن به اختیار چیست و چقدر لذتبخش است.
حالا مدتیست که مرده ام!
مشکلات اعضای خانواده تمام شدنی نیست.واقعا اگر بمیرم چکار خواهند کرد؟ همانکار را بکنند.
من قرار نیست تمام زندگیم را وقف آنها کنم و به جای آنها و برای آنها زندگی کنم.
کاش چند سال پیش مرده بودم و فریادِ بدنم را تا اینحد بلند نمی کردم که به آسمانها برسد.
حال مدتیست که به جای رفتن به مطب دکترها و تهیه دارو و درمان،
آبمیوه ای برای خودم درست می کنم یا یک فنجان دمنوش برمیدارم و در بالکن یک متری ام خودم را به قطعه ای کیک و موسیقی مهمان می کنم.
به کلاسهای ورزش و جلساتِ بگو بخندِ دوستان و پیش دوستان قدیمی میروم.
تجاربِ فراوانی دارم که در اختیارِکسانیکه طالبشان هستند قرار میدهم.
معلومات عمومی و زبانم را ارتقاء میدهم.
هر روز ساعتی را به مدیتیشن برای بدنی که بیش از ۵۰ سال برایم بی چشمداشت خدمت کرده است، می پردازم.
کتاب می خوانم و به فلسفه زندگی و چراهایی که سالهای طولانی در دلم انباشته شده فکر می کنم و به دنبال جوابشان هستم.
بعد از مرگم افرادِ خانواده ام کم کم یاد گرفتند که روی پای خودشان بایستند هر چند که در مرگم خیلی غمگین و بهت زده شده بودند و می خواستند از آن جلوگیری کنند، ولی من مرگِ به اختیار را انتخاب کرده بودم و تازه معنی رهایی؛ آزادی و خوشبختی را درک می کردم..
پیشنهاد می کنم شما نیز مرگِ به اختیار را برای افرادی که تا بحال،زندگیتان را به پایشان ریخته اید،برگزینید و مدتی نیز به زندگیِ نکرده تان،بپردازید.
تجربه ام تقدیمِ شما:
مرگ به اختیار
و چشیدنِ لذتِ زندگی بعد از آن
نوش جانتان
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#داستان_زندگی 🌱
#فاطمه
فاطمه تازه سه ساله بود که پدرش رو بر اثر بیماری کبد از دست داد. مادرخیلی جوان بود و تازه داشت ۲۰ ساله می شد که بیوه شده بود.
یک زن بیست ساله و یک دختر سه ساله داغ و غم بزرگی برای بزرگترها بود ، برای هر دو خانواده خیلی سخت بود.
با نشست و گفتگوی بزرگترها بعد از سال پدر به پیشنهاد پدربزرگ عمو على که یک سال از پدر فاطمه کوچکتر بود با مادر ازدواج کرد.
اون زمان خیلی رو حرف بزرگترها نمی شد حرف زد. على با احترام به پدرش با شهناز که تا یک سال پیش زن برادرش بود ازدواج کرد و یک شبه صاحب زن، زندگی و دختر سه ساله شد.
بعد از فوت پدر کارخونه خیلی ضرر کرده بود، کسی بالای سر کارگرها نبود. با کمک پدربزرگ و عمو على کارخانه دوباره سر پا شد. شهناز بعد از ازدواج با علی سعی کرد بیشتر تو مسائل کاری و کارخونه شرکت کنه ولی پدربزرگ خیلی رضایت به این کار نداشت.
تازه فاطمه پنج ساله شده بود که شهناز باردار شد و صاحب دوقلو پسر شد.
على با به دنیا آمدن ماهان و مهدی به زندگی امیدوار شده بود. خیلی بیشتر در کارخانه فعالیت می کرد و برای زندگی تلاش میکرد.
بعد از فوت پدر همه کاره ی کارخانه عموعلى بود. فاطمه هیچ وقت عمو على رو بابا صدا نکرد و به همان عمو على رضایت داد.
چقدر زندگی گاهی بی احساس میشه برادر بزرگتر میمیره و برادر کوچک تر میشه صاحب زن ، بچه و کارخانه.
شهناز بیشتر مشغول بزرگ کردن دوقلوها بود و کمتر به کارهای کارخانه رسیدگی میکرد
پدرشوهرش حال نداشت ، هر چند وقت یکبار در بیمارستان بستری می شد . تا اینکه یکی از دفعه هایی که برای کهولت سن به بیمارستان منتقل شده بود فوت کرد.
بعد از فوت پدر بیشتر ارث رو تقسیم کردند. و فقط منزل پدری موند برای مادر شوهرش و بقیه اموال بین خواهر و برادرها تقسیم شد تمامی ارثی که به پدر فاطمه می رسید با اینکه بعد از فوت پدر چون پدر و مادرشزنده بودند ارثی به فاطمه نمی رسید. طبق قانون دین اسلام ، اما به وصیت پدر بزرگ اموال پدری فاطمه به اسم فاطمه شد که شامل نصف کارخانه و زمینی در ییلاق و مغازه در پاساژ به اسم فاطمه زده شد.
عمو علی دوست نداشت که اموال به اسم فاطمه تنها شود دوست داشت بین تمام بچه ها تقسیم بشه ولی فاطمه که دخترش نبود و این اموال برای پدر فاطمه بود ...
#ادامه_دارد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#چالش_هشتم
سلام ایام به کام❤️
امروز با دختر عموم نشسته بودم و فیلم عروسیمو میدیدم 😍
یادش بخیر
بهش که فکر کردم دیدم من خودم خیلی از اون روز چیزی نفهمیدم چون واقعا انقدر فشار و استرس روم بود که تقریبا هیچ لذتی نبردم😢
حتی شام عروسیمون که اون همه ازش تعریف کردن من نتونستم بخورم چون واقعا خسته و کلافه بودم😔
گاهی با خودم فکر میکنم اگه عروسی نمیگرفتیم چی میشد 🧐
خوب بود یا بد؟
شما چی دوستای من؟؟ عروسی گرفتین ؟؟ راضی بودین؟؟؟
نظرتون چیه درباره ش حالا که ازش رد شدین اگه بازم برگردین عقب جشن عروسی میگیرین؟؟؟
برامون تعریف کنید❤️
زیاد طولانی نباشه لطفا🙏🏻🌱
ادمین 👇🌹
@habibam1399
منتظریم ❤️
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دل_نوشت ❣
«بیا یک دلِ سیر زندگی کنیم..»
بیا سخت نگیریم به دنیا، به خودمان، به آدمها...
بیا هر صبح که بیدار شدیم؛
بدون پیشبینیِ اتفاقات روزمره، حالمان خوب باشد و از تجربههای تازه نترسیم.
ما آمدهایم بچشیم، مزه مزه کنیم و فرق میان خوب و بد را بفهمیم.
چطور آسایش زیر دندانمان مزه کند وقتی سختی ندیدهایم..
و چطور شادمانی و فراغت به وجودمان بچسبد وقتی طعم تلخی و غصه را نچشیدهایم؟
ما آمدهایم که تجربه کنیم و یاد بگیریم در هرحال و شرایطی، فرکانس وجودیمان، مثبت بماند.
در این عرصهی غیرقابل پیشبینی،
مهمترین مسئله این است که یک دلِ سیر زندگی کنیم،خوشیها را در آغوش بکشیم،
ناخوشیها را کنار بزنیم..
و قدردانِ چیزها و آدمهای خوبی باشیم که داریم!☕️🍃
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#چالش_هشتم سلام ایام به کام❤️ امروز با دختر عموم نشسته بودم و فیلم عروسیمو میدیدم 😍 یادش بخیر
#چالش_هشتم 😍❣
من تقریبا ۱۸سال از زندگی مشترکم می گذره ودو تا دختر دارم.
مادرم منو با جهاز ناچیزم از خونه بیرون کرد، به این دلیل که خواهرم که چند هفته بعد از من عقد کرده بود شوهرش نظامی بود وتحصیلکرده ولی همسر من شغلش ازاد بود وتحصیلات چندانی نداشت.
مادرم خیلی تو سر من وشوهرم زد.
از اونجایی که مادر شوهرم هر دو تا پسرش رو میخواست تو یه شب داماد کنه هیچ جوره کوتاه نیومد وعلیرغم میل باطنی ما عروسی مفصلی گرفت.
شب حنا بندون من طبقه ی بالای مادر شوهرم تو خونه ی خودم بودم و شب عروسی منو از ارایشگاه بردن خونه ی عموی شوهرم .....
خدا می دونه چی به من گذشت البته هر روز برام مرور میشه وهیچ وقت مادرم رو نخواهم بخشید. بد جوری آبروم رو برد.
اگه برگردم عقب میرم میشینم دم در خونه ی بابام تا مجبور بشن ببرن منو داخل خونه .
مادر شوهرم به مادرم زنگ زد گفت نمی خواد شما عروسی بگیرین ما به اقواممون گفتیم شما عزا دارید و بزرگواری کردید اجازه دادید ما عروسمونو ببریم ولی مادرم تهمتهای ناروایی به من زد و ........
😔😔
۱۸سال گذشته اما تلخی اون روزا هنوز فراموش نشده.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
من که اصلا راضی نبودم از جشن عروسیم،باچشم گریه عروسی کردم،از بس مادرشوهرم ،شوهرم اذیتم کردن،
نه خرید درست حسابی،دو سه روز قبل عروسی رفتم خرید،اونم درحد چنتا تیکه واسه عروسیم،حتی لباس واسه بعد عروسیم نداشتم،خیلی بد بود تمام آرزوهام به گور رفت، کسی من و آدم حساب نمیکرد فقط فکر خودشون بودن انگار نه انگار عروسی منم هست ،همیشه تو دلمه،
باعث وبانیش سپردم به خدا،
هروقت میریم عروسی یه بغضی گلوم میگیره،اعصابم بهم میریزه
تمام آرزوهای یه دختر عروسیشه
مادرشوهرا خواهش میکنم واسه عروساتون ارزش قائل باشید ،همنجور که شما آرزو واسه عروسی دخترتون دارید،همنطور که دخترتون واسه عروسیشون آرزو دارن،
عروستونم آرزو داره ،دلش که سنگ نیس
بخدا فقط کدورت بین هم دیکه به وجود میارید، آدم که یه بار بیشتر عروسی نمیگیره،چرا واقعا عروس باید باچشم گریه عروسی کنه ،چرا عروس باید خورد بشه،
آقای داماد توروخدا شماهم مواظب دل خانومتون باشید،یه بار که بیشتر عروس نمیشه درکش کنید بزارید خوشحال باشه
اگه دست وبالتون تنگه ،بازبون خوش بهش بگید،بشینید باهاش حرف بزنید
خواهش میکنم دهن بین نباشید
التماس دعا برا حاجت من دعا کنید
اللهم صل علی محمد وال محمد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دل_نوشت 💚
خیلی از مردا نمیگن دوست دارم، اما :
_ وقتی تو خیابون باهات راه میرن، خودشون وایمیستن سمتی که ماشین داره رد میشه.
_ وقتی میرید خرید، برای تو انتخاب میکنه نه خودش.
_ وقتی میرید رستوران، اول جلو تو غذا میزاره بعد خودش.
_ وقتی گریه میکنی، تلاش میکنه آرومت کنه و نذاره گریه کنی.
_ بیشتر مواقع ازت مراقبت میکنه صدمه نبینی.
_ واسه خودش هم پول نداشته باشه بازم تو رو اولویت میذاره که خوشحالت کنه.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 🌸 سلام روزتون بخیر تشکر می کنم از کانال خوبتون می خواستم از عزیزان کانال بپرسم چطور می
#نظر_اعضا 🌹
سلام جیگری که ۱۶ ساله شه و عقدن . دمت گرم که این قد باشعور و با کمالاتی. منم یکی رو دارم عین شوهرت، برم بیام بخوابم باخبر باشه😁 اینا از عشق بیش از حدشونه، از دوست داشتن شونه ، یه کم بگذره برین زیر یه سقف درست می شه چند بار که نبود برا خرید مجبور می شه بگه خودت برو😉 ببین کی بهت گفتما😁 صبر کن با اخلاق خوش با صحبت حلش کن . صحبت خیلی مهمه و قشنگه از ناراحتی هات بگو ولی خیلی تکرارنکن سر و ته صحبتمم دوست داشتنش باشه . از خدا هم بخواه درستش کن واستعینو بالصبر و صلات
من تمام حرفهایی که می زنم تجربه کردم
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام وقتتون بخیر
در جواب اون دختر خانم که خواستکارشون راننده ای و با خانما سروکار داره
اولا عزیزدلم مرد ذاتش درست باشه مشکلی پیش نمیاد آقایون خودشون حوتسشون هست
من بخاطر کار همسرم با کلی خانم در ارتباطه و خداروشکر مشکلی نبوده.
حالا اگه خودتون دوست ندارید این شغل و داشته باشه باهاشون صحبت کنید
ولی اگه درآمد خوبه چرا از این کار بیاد بیرون
چون توی شرایط اقتصادی الان نمیشه کاری که درآمد داشته باشه پیدا کرد یا باید چند سال صبر کنید
چون این روزا کار استخدامی کم شده و باید کارآفرینی کنید.
در پناه خدا
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#حرف_حساب ✅
آدمیزاد سختشه که بگه
"به من توجه کن"
برای همین قیل و قال راه میندازه
عصبی میشه، داد میزنه
قهر میکنه، فرار میکنه، با خودش و
زمین و زمان لج میکنه برای اینکه
به چشم بیاد
برای اینکه دیده شه!
تو فقط میبینی که چشماشو میبنده
و داد میزنه و هیچی نمیشنوه
اون داره میپره و
دستاشو تکون میده و میگه
"هی! من اینجام، ببین منو..!!"
داره میگه "به من توجه کن"
و میدونی
چقدر درموندست این جمله؟!
سراسر استیصاله
و وقتی به زبون بیاد..
اگه به زبون بیاد
دیگه گفتن و نگفتنش فرقی نداره...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••