eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Γ‌‌🎞ꜛ گفتی که به دلشکستگان نزدیکم ما نیز دلِ شکسته داریم ای دوست .. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر شما صبحت بخیر☀🌷 🌼از امروز به چیزایی که نداریم فکر نکنیم 🌺بجاش به چیزایی که داریم فکر کنیم 🌸ما یه عالمه امید داریم، 🌼بهتره به امید فکر کنیم 🌺آدم به امید زنده‌اس 🌸ما قلبی مهربان درون سینه‌مون داریم 🌼چه هدیه‌ای از این بهتر ‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی گفته میشه «لا اکراه فی الدین» پس چرا حجاب ما اجباریه؟! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️امروز توبه کردی؟ 🎥دکترالهی قمشه‌ای ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
♥️ صندوق ڪوچڪۍ را درست ڪرده بود، هرکس غیبت میڪرد یا دروغ میگفت‌، باید مبلغی پول درون صندوق می‌انداخت. پول های صندوقچه‌را هم برای جبھه ڪنار گذاشته بود ..🕊💚 -علی‌اصغرکلاته‌سیفری - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
⚠| گناهڪـارۍڪہ‌بعد‌از‌گنـاه بہ‌ترس‌و‌اضطراب‌میوفتہ بہ‌نجـات‌نزدیڪتره تا ڪسۍڪہ‌اهل‌عبـادتہ،‌‌ امـا‌از‌گناه‌نمۍترسہ ! ‌بہ‌هم‌ریختگۍ‌بعد‌از‌گنـاه، ‌نشونہ‌یہ‌وجدان‌بیداره🌿..! •••━━━━━━━━━ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌸 🌷 امام حسن (علیه السلام) فرمودند : 👌 نه پاکـدامنی، روزي را از انسـان دور می کنـد و نه حرص، روزي زیاد می آورد؛ چون روزي قسـمت شـده است و حرص زدن باعث مبتلا شدن به گناهان می شود. 📖 تحف العقول ، ص 234 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
∞♥️∞ ٺـا مَـنے هَستــ🙃ـ✨ دِلـ{♥️}ـے هَستـ🌱 نَفـَسـ{🌬} هَستـ🍒 هَسـتے💌🌸 ••| عاشِقَتـ💜 خواهَـمـ مآند |•• 😎 😜 👤 😍 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 لبخندی به لبش آمد که برایم بی‌علت بود اما لبخند قشنگی بود. دست برد درون جیب روی سینه‌ی پیراهنش و کاغذی را از جیبش بیرون کشید. کاغذ را سمتم گرفت: _این چیه؟! کاغذ را از او گرفتم و تای کاغذ را باز کردم. نامه‌ی خودم بود. همانی که برایش نوشته بودم: « سلام.... خیلی خیلی از دستت ناراحتم.... اینهمه مدت اشک ریختم و حالا برایم نوشتی که باقی مدت عقدمان را می بخشی؟؟!!.... این نامه را با حال خرابی می نویسم که گه گاهی اشکانم روی کاغذ نامه می چکد و آن را خیس می کند.... من منتظر آمدنت خواهم بود حتی اگر بیشتر از یکسال طول بکشد.... دیگر هم حرفی از دوری و جدایی یا بخشیدن باقی مدت عقدمان نزن.... هنوز که مهلت هست اگر هم تا 2 شهریور نیامدی، فقط مدت محرمیتمان تمام می شود اما... چشمان منتظر من دنبال تاریخ نیست همیشه به در خانه خیره خواهد ماند تا روز آمدنت.» نامه چروک شده بود و جای جایش پر از لک‌هایی بود بی‌رنگ که در اثر خشک شدن رطوبت نشسته روی آن، کمی چروک شده بود. اشک بود.... هم اشک چشمان من هم شاید اشک چشمان او بعد از خواندن نامه! _می‌بینی؟!...اینا جای اشکای منه...وقتی نامه‌ات رو خوندم احساس کردم دوباره زنده شدم ...این نامه تمام مدت توی جیبم بود ...درست روی قلبم ...جایی که صاحب نامه، جای داره ...شما برام خیلی خیلی مهمی ...محرم نیستیم تا واضح تر بگم ...اما ...انتخاب با شماست فرشته خانم ...نمیخوام بعدا عذاب وجدان بگیرم که من شما را مجبور کردم به من بله بگید و بعد ماه به ماه تنها توی خونه منتظر من و چشم به راهم باشید. اشک‌های داغی از چشمانم چکید. سوختم شاید از حرفش اما نه حرفی زدم و نه جوابی به او دادم. او هم نامه را دوباره تا زد و گذاشت درون جیب پیراهنش و گفت: _تا وقتی که بدونم شما منتظر من هستید، این نامه‌ جاش روی قلبمه ...اما اگر جوابتون به من منفی باشه... سکوت کرد لحظه‌ای و بعد با جدیت گفت: _ نامه رو می‌سوزونم.... تا تمام خاطراتم رو باهاش از بین ببرم ...و شما خیالتون راحت باشه که دیگه منو هیچوقت نخواهید دید...حالا تصمیم با شماست. برخاست و بی هیچ حرف دیگری برگشت به خانه و من ماندم و اشکانی که همچنان می‌بارید و قلبی که می‌سوخت و پُر تپش برایش میزد. نمیدانم چطور توانسته بود در آن دو سال مرا تا این حد عاشق خودش کند. او خوب دل برده بود از من! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
_ _ | 📸 🪖 | _ _ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
_ _ | ‏مذنبٌ لكني‌احبك... گناهکارم ولی دوستت دارم💚 | _ _ (: 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
| | ‏به اندازه‌ی قطرات خون تمام مهاجم ها و مدافع هایی که در جبهه های جنگ‌ جنگیده اند دوستت دارم..!🖤 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🍃✨🍃 🍃 دنیایم را چراغانی میکنم💡 تسبیحم را نخ📿 مگـــَر چند بار جمعه می آید؟🌹 😇🙏 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
•🕊🖤• گفتم بگذارعروسے ڪنیم یه ذره طعم زندگےروبچشيم بعدحرفِ رفتن بزن امايڪدفعه رفت وپیڪرش برگشت وقتے درمعراج صورتش رانوازش ڪردم ازچشمش قطرات اشڪ جارےشد💔:) |همسرشهیدامیرسیاوشی| 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 مجلس آن شب ما با همان صحبت چند دقیقه‌ای روی پله‌ی حیاط تمام شد. نمی دانم یونس به خاله اقدس چه گفت که رفتند و من ماندم و غر زدن‌های خاله طیبه! _آخه تو چته دختر! این پسره‌ی بیچاره رو عاشق خودت کردی و حالا می خوای فکر کنی! _خاله تورو خدا ... جون هرکی دوست دارید ولم کنید...امشب اصلا حالم خوب نیست. سمت اتاقم رفتم و کنار همان پنجره‌ی رو به حیاط کز کردم. فردای آن روز کمی دلخور از یونس که عجولانه رفت و مرا تنها گذاشت تا غر زدن‌های خاله طیبه را بشنوم به درمانگاه رفتم.حالم اصلا خوب نبود. نمی دانم از بی‌خوابی و خستگی بود یا فکرهایی که مدام بی‌دلیل یا بادلیل به سرم خطور می کرد. سر ظهر بود که همکارم خانم اشرفی صدایم زد: _فرشته جان.... بیا سِرُم این مریض رو بزن. سمت اتاق تزریقات رفتم که با دیدن یونس که لبه‌ی تخت مخصوص تزریقات نشسته بود، شوکه شدم. با دیدنم لبخندی زد. _چه خوبه که کارم به شما کشید! با اخم وارد اتاق شدم. _اینجا چکار می‌کنید شما؟ _حالم خوب نبود ...تموم دیشب رو نخوابیدم ...صبح سرم گیج می‌رفت اومدم درمونگاه، اون خانم پرستار گفت فشارم خیلی پایینه باید سِرُم بزنم. دلم می خواست بگویم « مثل من که تمام دیشب را بیدار بودم! » اما در حالیکه سِرُمش را آماده می کردم گفتم: _خب می‌خوابیدید. دراز کشید روی تخت و جوابم را داد: _مگه اون فرشته خانمی که دیشب بعد از چندین ماه، زد زیر همه‌ی قول و قرارها گذاشت بخوابم. بااخم نگاهش کردم لحظه‌ای. آستین پیراهنش را بالا داده بود و من داشتم دنبال رگ مناسب برای زدن سِرُم می گشتم. _من خودم هم از دست یه آقایی دلخورم ... یه آقایی که تا صبح نذاشت بخوابم... فکرش، حرفاش...خیلی اعصابم رو به هم ریخت. تا خواستم سوزن سِرُم را در رگ دستش فرو کنم گفت: _فرشته...خانم...اگه قراره جواب بله رو نگی...لااقل زودتر یه جوری بهم بفهمون که برگردم به همون نقطه‌ی مرزی که هیچ خبری ازم نداشتی...نمی خوام رو در رو بهم نه بگی. نگاهم لحظه‌ای سمت چشمانش رفت. اشک در چشمانم نشست. دست خودم نبود. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👸عروسیم نزدیک بود و میخواستم ظرفای خاص که تو خونه ی هرکسی نباشه بگیرم برای جهیزیه ام اما خب پولشو نداشتم😔 تا بااین کانال آشناشدم😳 که هم ظرفاشون خاص و دستسازه😍 هم خرید قسطی دارن هرچندماهه که من بتونم و با هر میزان قسط ماهانه کع شرایطشو دارم😍 https://eitaa.com/joinchat/3960012825Ccd65c34ddf تمام سرویس پذیرایی و غذاخوریمو از اینجا سفارش دادم اینم یه نمونشه👆 😜هرکی میاد خونمون میپرسه ازکجا گرفتیشون انقد خاص و زیبا هستن😃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر شما صبحت بخیر☀🌷 🌼از امروز به چیزایی که نداریم فکر نکنیم 🌺بجاش به چیزایی که داریم فکر کنیم 🌸ما یه عالمه امید داریم، 🌼بهتره به امید فکر کنیم 🌺آدم به امید زنده‌اس 🌸ما قلبی مهربان درون سینه‌مون داریم 🌼چه هدیه‌ای از این بهتر ‌‌‌‌‌‌‌‌
14.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
Γ‌‌♥️🌿ꜛꜜ 『 』 ما با ڪسی سر و ڪار داریم که برتری‌او، فضائل او، علم او، برکت او، عبادت او؛ با هیچڪس قابل قیاس نیست! 💯¦↫' 🎙¦↫' ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ ثواب بردن تا قیامت با یک عمل ⁉️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 تا اشک چشمانم را دید، فوری نیم خیز شد و گفت: _چی شد؟! من که حرف بدی نزدم. اشک‌هایم روی گونه‌ام لغزید. _خیلی راحت دل می‌شکنی آقا یونس ...اینه مزد دو سال انتظار و نامزدی و محرمیت ما؟!! _فرشته! با عصبانیت گفتم: _فرشته چی؟! چرا تا حرف می زنم همه فکر می کنند من منصرف شدم؟.... من فقط میگم اگه قراره ازدواج کنیم باید همه جا باهم باشیم ...من اینجا نمی مونم که شما منو بذاری و بری سال بعد بیای ...منو باید با خودت ببری. جوابی نداد. تنها سری از شدت ناراحتی تکان داد و بعد از مکثی گفت: _حالا خانم پرستار سِرُم ما رو بزنید تا حالم یه کم خوب شه بعد در موردش صحبت می‌کنیم. باز پنبه‌ی الکلی را روی رگ دستش کشیدم و اینبار سوزن را در رگ دستش فرو بردم. سرش را چرخانده بود خلاف جهتی که من ایستاده بودم. سِرُمش را که وصل کردم بی‌هیچ حرفی سمت در اتاق رفتم. حال خودم هم خوب نبود. کاش یک نفر یک سِرُمی به من وصل می کرد. تمام شب قبل را بیدار بودم و با تمام خستگی که از روز قبل در درمانگاه کشیده بودم، باز سرپا داشتم در درمانگاه کار می کردم. انگار آن روز، تمام خستگی هایم روی شانه‌ام بود و البته حرف‌های یونس بیشتر از همیشه اذیتم می کرد. اینکه متوجه حالم نبود و نمی دانست مفهوم حرفم چیست مثل آتشی بود که مرا در خود می‌سوزاند. تا جلوی در اتاق بیشتر نرفته بودم که احساس کردم تمام نیرویم برای روی پا ایستادن تمام شد. زانوهایم خالی کردند و دو زانو افتادم کنار در اتاق. صدای فریاد یونس برخاست: _فرشته! سرم را لحظه‌ای به در اتاق تکیه دادم تا حالم کمی بهتر شود. گوش‌هایم دُب شده بود و صداها را انگار از فاصله‌ای دور می‌شنیدم. صدای پاهایی آمد... یونس بود شاید. کسی مقابلم خم شد: _خوبی؟ و صدای همکارم که انگار با فریاد یونس دویده بود سمت اتاق: _فرشته! چی شدی؟! چشمانم سنگین بود. خسته بودم و به زور پلک گشودم و باز یونس تصویر نگاهم شد: _ فرشته!!! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر شما صبحت بخیر☀🌷 🌼از امروز به چیزایی که نداریم فکر نکنیم 🌺بجاش به چیزایی که داریم فکر کنیم 🌸ما یه عالمه امید داریم، 🌼بهتره به امید فکر کنیم 🌺آدم به امید زنده‌اس 🌸ما قلبی مهربان درون سینه‌مون داریم 🌼چه هدیه‌ای از این بهتر ‌‌‌‌‌‌‌‌
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 فشارم پایین بود. درست مثل یونس! زیادی تفاهم نداشتیم؟! _تو هم که فشارت پایینه دختر! _خوبم... _چی چی رو خوبم ...رو هوا انگاری راه میری ...برو خونه استراحت کن ...کار درمونگاه زیاده از پا درمیای ...من امروز هستم برو خونه. برخاستم از روی صندلی اتاق معاینه و گفتم: _خوبم. _لجباز! تا جلوی در اتاق رفتم که یونس را دیدم. با همان سِرُم وصل شده به دستش سمتم آمد: _خوبی؟ جوابش را ندادم و در عوض گفتم: _برو روی تخت اتاق تزریقات دراز بکش...نباید با سِرُم راه بری. _تو چی؟! مگه همکارت نگفت باید بری خونه استراحت کنی! _گوش وایستاده بودی شما؟! پا به پایم راه می‌آمد که گفت: _ آره ... یا همین جا تو اتاق تزریقات خانم‌ها میذاری یه سِرُم بهت بزنن یا باهمین سِرُم خودم شما رو می برم خونه که استراحت کنی ...زود تصمیمت رو بگیر. لبخندی بی‌حال زدم و ایستادم. او هم ایستاد. _سِرُم می زنم شما برو توی اتاق تزریقات خودت. نمی دانم اصلا کلام آخر حرفم راشنید یا نه. تنها بلند صدا کرد: _خانم پرستار... _بله... _لطفا به این همکار لجبازتون هم یه سِرُم بزنید بلکه یکم استراحت کنه. لبخندی روی لب او آمد. حالا حتی همکارم هم می دانست یونس نامزد سابقم است و شوهر آینده‌ی من! روی تخت اتاق تزریقات خانم‌ها دراز کشیدم که سِرُمی به دستم وصل شد. _میگم نامزد سابقت هم خیلی حواسش بهت هست‌ها! _کم حرصم نداده که حالا حواسش بهم هست. خندید: _تو هم کم حرصش نمیدی شیطون! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
«💙✨ » توبآیَدی‌ویَقینے،نہ‌اِتِفآقے‌وشآیَد توسَرنِوِشتِ‌زَمینے،ڪه‌اِتِفآق‌مےاُفتَد.. 💙¦↫ ✨¦↫ •••━━━━━━━━━ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
خـداجـونم..! میـدونـم‌خیـلے‌دوسَم‌داری🙃🧡 تو‌بہ‌من‌ڪارھایی‌رو‌توصیہ‌ڪردی‌،ڪه‌همه‌اش‌بہ‌نفع‌خودمھ! ولے‌...مـن‌خیـلے‌وقـتا،فراموش‌ڪردم‌‌ڪہ‌دوسَم‌داری‌!وبه‌توصیه‌هات‌ گوش‌ندادم... ببخش‌،خداجونم‌ببخش!🌿🙂 ------------------------³¹³ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
تو را چون آیه های آفرینش به ذکر هر سجودم دوست دارم♥️🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 سِرُمم که تمام شد خانم اشرفی با یک اخم جدی سراغم آمد: _خب خب خب ...مثل یه دختر خوب بلند شو برو که نامزدت منتظرته. _نامزدم! من که نامزد ندارم. اخمش سمتم را نشانه رفت: _خودتو لوس نکن همون آقایی که نیم ساعته سِرُمش تموم شده و منتظر توئه. _یونس! روی پنبه‌ای که جای سِرُمم گذاشته شده بود را محکم فشردم و از روی تخت پایین آمدم: _ کار دارم تو درمونگاه. _تو برو خونه استراحت کن ...من امروز به جات هستم ...این جوری با این خستگی و فشار پایین اگه بخوای کار کنی از پا در میای. ناچار سمت در اتاق رفتم. راست می‌گفت یونس جلوی در اتاق معاینه قدم می زد که نگاهش به من افتاد و با قدمهایی بلند سمتم آمد. _بریم؟ _کجا بریم؟ من سرکارم هستم ...شما باید بری ...من تو درمونگاه کار دارم. سر به زیر بود مقابلم که گفت: _امروز کار بی کار ...با همکارتون هم حرف زدم، فقط یک کلمه می خوام بشنوم و بعدش یاعلی. _یه کلمه!!.... بعدش یاعلی!!.... یعنی چی؟ سر بلند کرد و مستقیم نگاهم کرد. _جوابم بله است یا نه؟ _شما داری اینجا ازم جواب بله می‌گیری؟ مصمم‌تر شد و باز پرسید: _بله یا نه...همین. _خوبه خودتون بهتر می‌دونید اگه جوابم نه بود که دو سال نامزد شما نبودم. لبخندش را مهار کرد و گفت: _ پس یاعلی... بفرمایید. _کجا؟! _خرید حلقه‌ی عقد. خشکم زد. شاید شوخی می‌کرد! _داری شوخی می‌کنی واقعا؟! _اصلا و ابدا.... وقت ندارم... شاید باز ماموریت برم ...اگه پای زندگی من و سختی‌های کارم هستی یاعلی ...بریم امروز حلقه رو بخریم و تمام. _مگه عروسی گرفتن فقط یه حلقه است! باز چشمانش سمت چشمانم آمد: _اول حلقه بعد به تشریفاتش هم می رسیم ...هستید یا نه؟ 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 درود بر شما صبح زیباتون در پناه خدا ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌼به نام خداوند بخشنده مهربـان 🌸به نام او که رحمان و رحیم است 🌼به احسـان عـادت و خُلقِ کـرم است 🌸سلام صبح زیـباتون بـخیـر 🌼دلتون سرشار از عشق و صمیمیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| چه‌کنمــ؟! بازدلــم‌تنگهــ😭💔• 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
•🕊🎈• ‏چشمانت آغاز خط پرواز من در ساحلِ بی کران بندگی خداست..!🌊° 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝