فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر دلهای مهربونو رنگیتون
صبحتون شاد و پر انرژی🌈
🌺امروز براتون دو تا
🌹آرزوی قشنگ دارم
🌺اول سلامتی و کانونی
🌹گرم از عشق و محبت
🌺دوم آرامش و دل خوش
🌹امیدوارم خداوند هر دو را
🌺به شماخوبان عنایت بفرماید
#حرفقشنـگ✨
شاخهای رو که از درخت جدا میکنی همون لحظه خشک نمیشه کم کم پژمرده میشه، جدا شدن از خدا هم همین طوره..🧡
•
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
•°♥️°•
#همـرآهِشُھدآ
شھدا زندهاند، هستند و
شما را مےبینند ..
خواهرم؛ عفت خود
را زهرایے ڪن
#شھیدحجتاصغرےشربیانے
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
دیگر هوسی ما را جز
وصل تو در سر نیست
رحمی ڪن و یادی ڪن
این بےسر و سامان را
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانے
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
شـرط عشــق جنون است... ما که ماندیم مجنون نبودیم....😭
«یاحبیب الباکین»
#شهیدی که درقبر خندید
#شهید محمدرضا حقیقی
..🖤🥀🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#شهید_مهدی_باکری فرمانده دلیر لشکر 31 عاشورا ، بر اثر اصابت تیر ، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند مسئول انبار ، پیرمردی بود به نام حاج امر ا... با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود ، او که آقا مهدی را نمی شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن ها را تماشا می کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده ای و ما را نگاه می کنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمده ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد : « بله چشم» و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی های ظهر بود که حاج امرا... متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت :
حاج امر اله #من_یک_بسیجیام
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌷⚘🌷:
کاری کن ای
🌷 شهید...🌷
🌿بعضی وقت ها نمیدانم؛
درگرد و غبارگناه این دنیا چه کنم.
🌿مرا جدا کن از زمین
دستم را بگیر...
میخواهم در دنیای تو آرام بگیرم
#شهید_مدافع_حرم_قاسم_غریب
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
این وعدہ خداست
ڪہ حق الناس را نمے بخشد!
خـون شهدا حق الناس است
نمے دانم با این حق النـــــاس
بزرگے ڪہ بہ گردن ماســــــت،
چہ خواهیم ڪرد.
#شهدا_شرمنده_ایم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هرکس
دیوانهیِ عشقت نشد
عاقل نشد..
#عشقاولوآخرمن
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
گاهی تو را
کنار خود احساس می کنم ...
اما چقدر
دلخوشی خواب ها کم است ...
🌷شهید #مرتضی_زارع 🌷
شهادت :۱۶ آذر۹۴
جاده بین شهرخلصه و الحمیره -خان طومان
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_300
نگاه خاله طیبه توی صورتم ماند.
_داری اذیتم می کنی.... نه؟!
سر به زیر انداختم.
_ببخشید.... ولی من.... دلم می خواد برم.... خاله اینجا بمونم دق می کنم.... من می خوام برم چون خیلی ها مثل یونس هستن که.... نیاز به کمک دارند.
و بغض غم یونس باز در صدایم ظاهر شد.
_خیلی به خودم می گفتم کاش وقتی یونس رفت منم باهاش می رفتم.... شاید می شد کاری براش بکنم..... شاید وقتی مجروح می شد می تونستم مداواش کنم.... می دونم که نمی شد اما الان این کاش ها داره منو آتیش می زنه خاله.... بذار برم.... تو ارواح خاک پدر و مادرم.... بهت قول می دم مراقب خودم هستم.
اشکی از چشمانم افتاد و چشمان خاله طیبه هم پر از اشک شد.
_فرشته!.... تو چکار کردی!.... چطور تونستی به من نگی و اسمتو بنویسی؟!
_ببخشید....
_من مادرت نیستم.... ولی می تونم جای مادرت باشم.... نمی تونم؟!
با گریه گفتم:
_به خدا بهتر از مادرمی خاله..... ولی من باید برم.... بذار برم خاله.... این جنگ انگار حالا حالاها تموم شدنی نیست.... نمیشه دست رو دست بذاریم... هر کی هر کاری ازش بر میاد باید انجام بده.
خاله آه غلیظی کشید و اشکانش را پاک کرد.
_برو.... ولی به خدا قسم یه تار مو ازت کم بشه فرشته.....
خندیدم و این خنده میان اشک های نشسته روی گونه هایم، تناقض ایجاد کرد.
_اگه یه تار مو ازم کم بشه چی ؟!.... منو می کشی؟!.... خب خاله هر روز از یه تار مو بیشتر از موهای سرم می ریزه.... یه چیز دیگه بگو.
با آنکه خواستم کمی او را بخندانم اما او فقط به یک لبخند اکتفا کرد و گفت :
_باید بهم قول بدی مراقب خودت هستی.
_هستم... به خدا هستم.
نگاهش باز در چشمانم نشست و طاقت نیاورد. سفره ی شام را دور زد و مرا در آغوشش کشید.
او مهربان ترین خاله ی دنیا بود!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
📜 #پیام_شهید
باید خاڪریزهاے جنگ را بکشانیم بہ شهر! یعنے #نسل_جدید را با شهــدا آشنــا ڪنیم
در نتیجہ جامعہ بیمہ می شود
و یـار براے امـام زمـان "عج"
تربیـت مے شود...
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
میگفت میخام برم بشم فدای زینب - @seyedrezanarimani.mp3
7.19M
(شور)
میخوامبرمبشمفداےزینب(س)
#سیدرضانریمانے
#مداحے
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر دلهای مهربونو رنگیتون
صبحتون شاد و پر انرژی🌈
🌺امروز براتون دو تا
🌹آرزوی قشنگ دارم
🌺اول سلامتی و کانونی
🌹گرم از عشق و محبت
🌺دوم آرامش و دل خوش
🌹امیدوارم خداوند هر دو را
🌺به شماخوبان عنایت بفرماید
شور: یکم حرف دارم من با اینکه بعضی از طعنه ها گفتن نداره - @seyedrezanarimani.mp3
22.11M
(شور)
عشققیمتنداره
بهخدانمیارزهبههیچقیمتےباباتبرهدیگه برنگرده😭
#سیدرضانریمانے
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
نگیدپرفایلش مذهبی نیست!
پس خودشم مذهبی نیست...
به قول بزرگی:
مذهبی بودن به پروفایل نیست
آرزوی "شهادت" داشتنم به بیوگرافی نیست...👌🏾
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
⭕️ یه جوری هی میگن چرا روزه میگیری، آدم شک میکنه
نکنه ما روزه میگیریم اونا گشنهشون میشه :)
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_301
راهی شدم.
به بیمارستان صحرایی که طبق گفته های خیلی از دوستانم، خیلی مجهز بود.
همراه چند پزشک از جمله دکتر شهامت، دکتر وافقی، دکتر ساداتی و چند تن از پرستاران که گرچه زیاد آشنایی با آنها نداشتم اما در طول مسیر آشنا شدم.
پروانه خانم، عادله خانم و لیلا خانم.
ما با یکی از اتوبوس های نیروهای اعزامی به سمت بیمارستان صحرایی فرستاده شدیم.
البته یک لیست از داروها هم طبق درخواست بیمارستان صحرایی، برایشان می بردیم.
صبح زود حرکت کردیم و بعد از یک استراحت کوتاه بین راه، برای نماز و ناهار، دوباره راه افتادیم و شب بود که به مقصد رسیدیم.
هوا تاریک بود و چیزی دقیق از محل استقرارمان دیده نمی شد.
اما آن طور که یکی از همراهان ما می گفت، ما نزدیک یکی از مقرهای نیروهای خودی بودیم برای محافظت از این بیمارستان صحرایی.
و در همان تاریکی شب هم آقایی با لباس رزمندگان به استقبال ما آمد.
_سلام خوش آمدید.... من از طرف فرمانده ی پایگاه به شما خوش آمد می گم.... ببخشید که اینجا تاریکه.... چند شب قبل جت های جنگی عراق حول و حوش مقر پرواز می کردند.... احتمالا برای شناسایی محل.... ما هم شب ها برای امنیت بیشتر سعی می کنیم از روشنایی استفاده نکنیم.
با همان چراغ نفتی که در دست داشت ما را سمت بیمارستان صحرایی برد.
چادر بزرگی که در پشت یک خاک ریز استتار کرده بودند.
بیمارستان مجهزی بود واقعا و چند بخش مختلف داشت.
بخش درمانگاه، بخش داروخانه، بخش جراحی، بخش مراقبتهای ویژه.
برای مناطق جنگی این امکانات ویژه به نظر می آمد.
مدیریت بیمارستان صحرایی هم با دکتر سن بالایی بود به نام دکتر محمدی.
او بود که من و عادله خانم را در بخش درمانگاه مشغول به کار کرد.
در واقع در آن بیمارستان صحرایی هر کسی که در هر جایی یا هر بخشی کار می کرد، به خاطر نیاز آن بخش بود و امکان جابه جایی در بخش های مختلف هم وجود داشت.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
••
بهراستی
اگر خداوند گريه را به انسان نبخشيده بود،
هيچ چيز نمیتوانست كُدورتی را كه با گناه بر "آيينهی فطرتش" مینشيند پاک کند...🌱
#شهیدمرتضیآوینی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
ماهرمضونیہفرصتویژهستبراۍ
ڪسایۍڪہیہعمراشتباهرفتن
یہعمراز خدا دوربودنودستشونخالے
خالیہ
اونامیتوننتواینماهیہتَنہتمومِخوبنبودنا
تمومقراننخوندنا،تموم
ذڪرنگفتناشونوراحت جبرانڪنن...
رفیقزرنگبازۍدربیار :))
#تلنگر 🌱
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#رهبرانہ🌟
پیر ما گـفت:
کہ ایران حَرَم فـاطمہ است✌
بےجہت نـیست
کہ در قـلـ❤️ـب جهان جا داریـم
این هم از دولت زهـراست😍
کہ ما برسرمان
سایہ رهبرےحضرت آقا داریم❤️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
〖🌱💔〗
حسینجان..
دل آدمی مگـر چقدر
تحمل ندیدنـت را :)
-أبکیمنفِراقالحسین🕊-
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story | #استوری
"آدما میان و میرن"
اما فقط جای یکنفره که همیشه
تو قلبمـون ثابته :)♥️
-حسین(ع)-
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_302
آن شب به خاطر خستگی راه، به ما تخفیف دادند تا در اقامتگاه مخصوص پرستاران و دکتران بیمارستان، کمی استراحت کنیم.
اما من با همه ی خستگی که داشتم باز برای کار در درمانگاه بیمارستان آنقدر ذوق زده بودم که خواب از چشمانم رخت بربندد.
اما بالاخره خستگی بر من غلبه کرد و خواب هوشیاری را از چشمانم ربود.
فردای آن روز با صدای عادله دوستم از خواب بیدار شدم.
_فرشته جان... بلند شو.... باید بریم سراغ بیماران درمونگاه.
با همان چند جمله ی « باید بریم سراغ بیماران درمونگاه » از جا برخاستم.
در دستشوئی هایی که کنار خوابگاه ما بود، صورتم را شستم و روپوش سفید پرستاری ام را تن کردم.
وارد درمانگاه شدم که دکتر شهامت را در درمانگاه دیدم.
_سلام دکتر.....
_سلام صبح بخیر....
_شما هم تو بخش درمونگاه کار می کنید؟
_فعلا که اینجا رو به من سپردن.
_خب پس شما بفرمایید چکار باید انجام بدم؟
_دوتا مریض داریم..... یکی از شدت خستگی و بی خوابی بهش سِرُم زدیم تا کمی استراحت کنه و یکی هم دچار جراحت سطحی بوده که زخمش بخیه شده و منتظریم تا پانسمانش عوض بشه و ترخيص.
_باشه.... من همین الان به هر دو سر می زنم.
سمت یکی از تخت های درمانگاه رفتم و مریضی که به خاطر شدت خستگی و بی خوابی، سِرُم گرفته بود.
نگاهی به سِرُم دستش انداختم. هنوز خیلی مانده بود تا سِرُمش تمام شود اما سرعت سِرُمش بالا بود و چون نیاز به استراحت کافی داشت، کمی سرعت سِرُمش را کم کردم تا بیشتر استراحت کند.
بعد هم سراغ مجروحی رفتم که پانسمانش باید تعویض می شد.
سینی استیل وسایل تعويض پانسمانش را برداشتم و بالای سرش رفتم.
_آقا.... آقا....
خواب بود که با صدا زدنم بیدار شد.
_ببخشید ولی باید پانسمان دستتون رو عوض کنم.
_سلام.... ممنونم.
_خواهش می کنم.
مشغول به کارم شدم که عادله هم سر رسید و گفت :
_خب.... چکار می کنی؟
_من پانسمان ایشون رو عوض می کنم شما هوای اون مریض رو داشته باش فعلا.
_خب ایشون که خوابه....
_خواب براش لازمه.... سِرُمش رو کم کردم که بخوابه.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
اوج گرمای اهواز بود. بلند شد دریچهی کولر اتاقش را بست. گفت: به یاد بسیجیهایی که زیر آفتاب داغ میجنگند.
#حسنباقری
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story | #استوری
دست نیازم را
به سوی تو دراز میکنم💔🌱
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر دلهای مهربونو رنگیتون
صبحتون شاد و پر انرژی🌈
🌺امروز براتون دو تا
🌹آرزوی قشنگ دارم
🌺اول سلامتی و کانونی
🌹گرم از عشق و محبت
🌺دوم آرامش و دل خوش
🌹امیدوارم خداوند هر دو را
🌺به شماخوبان عنایت بفرماید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شڪرخداکهدرپنآهحسینیم
عالمازاینخوبترپنآهندارد..♥️!'
#السلامعلیڪیااباعبدلله
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
°
°
خدایا🍃
مارا با کسانی که دوستشان داریم
امتحان نکن💔♥️
#صبحتونبخیر✨
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن بسیجی بی ترمزه یعنی این😎✌️🏿
┄ ┉┉┉•••◂★⃟💙⃟★▸•••┉┉┉ ┄┈
بِرِ ﮧـبِتٍ ڦأّسِمُ ڦسِمُ أّ ڦدِسِ می آییم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝