هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
🙂🔏
بخونید
داستان خیلیامونه...
#بهقلمسرکارخانمعرفاننظرآهاری🖋
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
شیرین تر
از شعر تبسمت
هیچ نیافته ام
لبخند بزن ...
🌷شهید عباس موسی وهبی🌷
نام جهادی: ابوموسی
حشدالشعبی
ولادت: 1982
شهادت: 4/26/2016
"فرزند شهید موسی احمد وهبی است که در 18 ژوئن 1985 به شهادت رسید...
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_341
چند روز یا چند ساعت، نمی دانم.
اما مدتی در بخش مراقبتهای ویژه ی بیمارستان صحرایی ماندم.
اما حالم خوب نبود و نشد.
اصلا نگران نبودم.
از اینکه بمیرم و به مادر و پدر و یونس بپیوندم، هیچ ناراحت نبودم.
و بارها وقتی نفسم بین دنده های سینه گیر می کرد، اشهدم را خواندم.
اما خدا می خواست بمانم.
ولی یک روز که خیلی حالم بد شده بود، ناچار با آمبولانس مرا به عقب منتقل کردند.
وقتی روی تخت مرا با اکسیژن سمت آمبولانس می بردند. یوسف را هم دیدم!
تا خود آمبولانس همراهم آمد.
گاهی نگاهم با نگاهش یکی می شد اما با بسته شدن درهای آمبولانس تنها عادله بالای سرم ماند.
نگاهم سمتش چرخید.
قدرت حرف زدن نداشتم حتی.
دستم را گرفت و با آنکه خیلی نگرانم بود اما لبخندی زد و گفت :
_خوب میشی فرشته....
چشم بستم و زیر ماسک اکسیژن، سعی کردم بخوابم.
اما وقتی نفس سخت باشد، خواب هم نیست. بارها چشمانم تا مرز خواب و بی هوشی پیش رفت اما با احساس خفگی، بیدار شدم.
چقدر سخت بود!
روزها آنقدر برای من دیر می گذشت که گاهی برای گذر حتی یک ثانیه به خدا التماس می کردم.
به خاطر تنگی نفس شدید و حال خرابم با هلیکوپتر به تهران اعزام شدم.
و در بیمارستان قبلی خودمان بستری.
نمی دانم چند روز در بخش مراقبتهای ویژه بودم.
نمی دانم چون روزها و ساعت های من با بقیه فرق داشت.
اما گذشت.... با هر سختی که بود.
و بعد از مدتی دارو و درمان بالأخره با دستور دکتر ماسک اکسیژن را از روی دهانم برداشتند.
و هر روز تمرین نفس عمیق کشیدن!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
فاطمه گفت:
عمه من میدونم بابا مصطفام شهید شده
بار آخری که اومد تهران
من رو با خودش برد بهشتزهرا
سر مزار شهدا
بهم گفت:
فاطمه..! یادت باشه شهدا همیشه زندهن
وقتی که چشمات رو ببندی میتونی
اونا رو ببینی و باهاشون حرف بزنی..
#دخترشهید
#شهید_مصطفیصدرزاده
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_342
به خوبی احساس می کردم که چطور ریه هایم جمع شده که نفس عمیق هایم آنقدر کوتاه شده بود!
اما برای تقویت ریه، چندین دستور به من داده شد. هم نفس عمیق کشیدن هم نگه داشتن نفس در ریه.
با کلی اسپری از بخش مراقبتهای ویژه به بخش منتقل شدم.
و درست همان روز، خاله طیبه و خاله اقدس و حتی فهیمه به عیادتم آمدند.
با آنکه مصرف ماسک اکسیژن را دکتر برایم کم کرده بود اما باز گاهی نفسم چنان می گرفت که به اکسیژن نیاز پیدا می کردم و درست در یکی از همان دقایق که زیر ماسک اکسیژن بودم، خاله طیبه و خاله اقدس و فهیمه، دیدنم آمدند.
خاله طیبه تا مرا دید بلند زد زیر گریه.
_الهی بمیرم برات فرشته..... چکار کردی با خودت خاله؟!.... این چه بلایی بود سرت اومد!
خاله اقدس هم همراهش آهسته گریست و فهیمه با آنکه نگران به نظر می رسید اما با اخم به خاله طیبه گفت :
_بسه خاله.... بالای سر مریض که گریه نمی کنن.
نگاه هر سه ی آنها به من بود که ماسک را کمی پایین آوردم و با همان گرفتگی شدید صدا گفتم :
_خوبم.... الان خیلی خیلی خوبم..... شما ندیدید چه حالی داشتم.
و خاله طیبه با شنیدن صدای گرفته ام باز بلند گریست.
_وای خاله ات بمیره برات.... تو که صداتم در نمیاد!
خاله اقدس دستم را گرفت و گفت :
_زیاد حرف نزن فرشته جان.... ماسکت رو بزن نفس بکش دخترم.
ماسکم را زدم که خاله طیبه باز با همان اشکانی که می ریخت ادامه داد :
_الان نزدیک دو هفته است شب و روز نداریم.... ببین چه حالی داشتی که یوسف هم مرخصی گرفت و برگشت تهران تا جویای حالت باشه.
از شدت تعجب ماسک را از روی دهانم پایین کشیدم و بی اختیار گفتم :
_یوسف!!
خاله اقدس باز ماسک را روی دهانم کشید و بالشت پشت کمرم را کمی مرتب کرد و آهسته زیر گوشم گفت:
_توی بخش میشه اومد ولی قبلش که تو اتاق مخصوص بودی نمیذاشتن.... الان پشت در اتاقه.
و من باز با تعجب به خاله اقدس نگاه کردم.
فهیمه شکلکی برایم در آورد که یعنی خیلی یوسف برایم نگران بوده!
و من تنها با لبخندی نگاهم را از او گرفتم و سمت خاله طیبه دوختم. .
_بگم پسرم بیاد؟.... تو این بچه رو بیچاره کردی فرشته!.... الان دو هفته است مرخصی گرفته دنبال داروهای توئه.
خاله طیبه گفت و من با قلبی که نمیدانم چرا با آمدن نام یوسف ضربان گرفته بود، سری تکان دادم به علامت اجازه ی آمدنش.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه در دل داری؟عـشـقِ عـلی را ...🥺❤️
#السلامعلیڪیاامیرالمؤمنین
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای کشمکشهای پوچ ، مدفون نشوم.
شهید آقا مصطفی چمران
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖🌸قرآن جیبتون بزارید ...
#حاجحسینیکتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنها به من خندیدن چون من متفاوت بودم
من به آنها خندیدم چون همه مثل هم بودن
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙