eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 ویـ🦠ـروس کرونا ثابـ👊🏿ـت کرد: زنـ👩🏼ـی که زیر ماسـ😷ـک می‌تواند نفـس بکشد قادر است که زیر حجـ🧕🏻ـاب و نقاب نیز نفس بکشد🍃😉 و ثـــابـــت کــرد : کسی که مـ🏭ـغازه‌اش را بخاطر ویروســی، سـه ماه می‌بندد❌ می‌تواند آن را برای ادای نمـ🧎ـاز در مسجد، ۱۵ دقـ⏰ـیقه ببنـدد.✅ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝ ‎‌‌‎
•🌸🌿• 🌙🌱 مادرت‌را‌ببوس،دستش‌را‌بوسه‌بزن پایش‌را‌ببوس،تا‌به‌گریه‌بیفتد،وقتے‌گریه‌ افتادخودت‌هم‌به‌گریه‌می‌افتی... ڪارت‌روی‌غلطڪ‌می‌افتد‌ وخدا‌همه‌درهایی‌ڪه‌به‌روی‌خودت‌بسته‌اۍ را‌باز‌میڪند..! این‌ڪه‌فرمود‌بهشت‌زیر‌پاۍ‌مادر‌است یعنی‌تواضع‌ڪن! o࿐◌ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 بانوی من📿 پارت 148 سفر چند روزه ی ما به یه هفته رسید . خیلی خوش گذشت اما... وقتی رسیدیم خونه ، حسام چمدونم رو تا بالای پله ها آورد. همین که چمدون رو گذاشت کنار در ، پدر جلوی در ظاهر شد . یه لبخند نیشدار روی لبش اومد : _خسته نباشید . این جمله اش خودش کلی حرف بود . حسام سلام و احوالپرسی کرد که پدر گفت : _سفر دو روزه تون این بود! نگاه پدر توی چشمای حسام بود.حسام سکوت کرد که من گفتم : _آخه رفتیم یه سر هم به خاتون... صدای پدر بالا رفت : _من بهت اجازه ندادم که بری یه سر به خاتون بزنی !...گفتی میری زیارت گفتم برو ... رفتی سر از شمال در آوروی ! -بابا! عصبی تر فریاد زد: _برو تو خونه . باز گفتم : _خب آخه علیرضا اومد ، ماشین علیرضا... صداش باز با فریاد سرم خالی شد: _بهت میگم بیا برو توخونه . یه نگاه به حسام انداختم .حالت چهره اش در مقابل پدر شرمنده نبود ولی ناراحتی رو به وضوح توی صورتش دیدم . با سر اشاره کرد که برم و من وارد خونه شدم . مادر هم بود . اماحتی از شدت عصبانیت پدر جرات نداشت حرفی بزنه . جلو رفتم و آروم زمزمه کردم : _حالا مگه چی شده ؟ مادر مچ دستمو گرفت و منو کشوند روی مبل . نشستم که آروم جواب داد: _عموت اومده بود اینجا . -خب . دلشوره گرفتم که مادرگفت : _گفت آرش تلفن زده که میخواد برگرده . یکدفعه با برق شنیدن این خبر خشکم زد : _چی ؟! مادر با حرص گفت : _هیس ... مثلا تو نمی دونی . نمی دونم پدر چی گفت که حسام رفت ولی ضرب بسته شدن در خونه نشون از شروع یه بحث رو داشت . پدر با همون چهره ی درهم و صورت اخم آلود جلو اومد و نشست روی مبل . نگاهش به من بود و من نگاهم به تلویزیون . گرچه گزینه ی خوبی نبود ولی بهتر از دیدن چهره ی عصبی پدر بود. نفسش رو محکم فوت کرد و گفت : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
'^🌸✨ : برو‌‌گریہ‌ڪن ؛ اݪتماسِ‌‌خدا‌ڪن ؛ بگو‌نمیتونم‌از‌موقعیٺِ‌گناھ‌فرار‌‌ڪنم🍂 اونقد‌ر‌خدا‌‌ڪریمہ، ڪہ‌موقعیٺِ‌‌گناهو‌فرارے‌میدھ،🌱 تو‌‌فقط‌‌میونِ‌‌گریہ‌هات‌بگو؛ دیگہ‌نا‌ندارم‌‌پاشم؛ بگو‌‌میخوام‌گناھ‌نکنمااا، زورم‌نمیرسہ! معجزھ‌میڪنہ‌برات... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥اهل بیت علیهم‌السلام، اهل قمار رو خوب می‌خرن! منبع؛ شرح دعای ندبه ۱۶ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
‍✨🌿 تو روضه‍ هات جورے نگام ڪن ڪه فقط مال تو باشمـ ...🙃💕 حسـیــــن؏! 🌙✨ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آخرین‌دعای‌حضرت‌فاطمه‌زهرا(س) 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 _خوش گذشت ؟ جوابی ندادم چون سئوال پدر ، یه پرسش معمولی نبود .کنایه بود . باز پرسید: _خب میگی میری زیارت و سر از شمال در میآری ؟! ایندفعه سرم چرخید سمت پدر و گفتم: _می شه دو دقیقه کنایه نزنید تا بگم . دست به سینه منتظر شنیدن حرف های رفع اتهامم شد: _علیرضا اومد چون علیرضا و هستی به ما اضافه شدند ... حرفمو ناتموم گذاشت و گفت : _علیرضا رو من فرستادم . -چی ؟! -چه معنی میده تو با حسام تنها بری ؟! مادر هم جا خورد .اونقدر که صداش بین حرف منو پدرنشست : -حمید ! -خوب گوش کن منیژه ... دیدی که چند شب پیش داداشم چی گفته ... آرش تا یکی دو ماهه ديگه میآد ... کار و بارشم گرفته ... میخواد سهم الهه رو بده. باحرص گفتم : _مرده شور خودشو ، سهمشو ببرن . پدر عصبی فریاد زد: _ها .... چی شد؟! حسام خوب شد؟ تو که نمی خواستیش ! تو که گفتی فقط هشت ماه! خب تا آرش بیاد میشه هشت ماه . حرصم گرفت و گفتم: _حالا هم حسامو نمیخوام اما آرشم نمیخوام . پدر چشماشو ریز کرد و گفت : _نه دیگه .... نمیشه که بزنی زندگی خودتو خراب کنی و آقاجون منو با غصه دق ، بعد بگی نمیخوامش ... هنوز ویلای آقاجون واسه فروشه ... تو سهمتو میگیری و ویلای آقاجونو میخری ... نمیخوام خونه ی آقا جونم از دست بره . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
5af56226bb18f698dab78d9f_-4412834913419428426.mp3
8.43M
⚡️ کمترین کاری که وظیفه‌ی واجب شیعه، در زمان غیبت امام زمان‌شان، بود؛ است ... 💥 که همه ما در آن کوتاهی کرده‌ایم و باید برای این کوتاهی پاسخگو باشیم. ـ نسل مهدوی یعنی چه؟ باید چگونه به این هدف رسید؟ 🎤 👌🏻🌼 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
کسانی که در تاریک ترین شب هایتان شما را تنها نمی گذارند همان افرادی هستند که سزاوار همنشینی در روشن ترین روزهایتان اند… شبتون زیبا و آرام💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این صبح زیبای زمستانی اميد و تندرستی مهمون وجودتون سفره تون رنگين وگسترده صبحانه تون سرشار از عشق روزيتون افزون ودلتون قرص به حضور خداوند در لحظه لحظه زندگی