#تلنگرانهـ🌿
ویـ🦠ـروس کرونا ثابـ👊🏿ـت کرد:
زنـ👩🏼ـی که زیر ماسـ😷ـک میتواند نفـس بکشد
قادر است که زیر حجـ🧕🏻ـاب و نقاب نیز نفس بکشد🍃😉
و ثـــابـــت کــرد :
کسی که مـ🏭ـغازهاش را بخاطر ویروســی، سـه ماه میبندد❌
میتواند آن را برای ادای نمـ🧎ـاز در مسجد، ۱۵ دقـ⏰ـیقه ببنـدد.✅
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
•🌸🌿•
#رزقمعنــوۍ🌙🌱
مادرتراببوس،دستشرابوسهبزن
پایشراببوس،تابهگریهبیفتد،وقتےگریه
افتادخودتهمبهگریهمیافتی...
ڪارترویغلطڪمیافتد
وخداهمهدرهاییڪهبهرویخودتبستهاۍ
رابازمیڪند..!
اینڪهفرمودبهشتزیرپاۍمادراست
یعنیتواضعڪن!
#میرزااسماعیلدوݪابۍ
o࿐◌
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت170
بانوی من📿
پارت 148
سفر چند روزه ی ما به یه هفته رسید . خیلی خوش گذشت اما...
وقتی رسیدیم خونه ، حسام چمدونم رو تا بالای پله ها آورد.
همین که چمدون رو گذاشت کنار در ، پدر جلوی در ظاهر شد . یه لبخند نیشدار روی لبش اومد :
_خسته نباشید .
این جمله اش خودش کلی حرف بود . حسام سلام و احوالپرسی کرد که پدر گفت :
_سفر دو روزه تون این بود!
نگاه پدر توی چشمای حسام بود.حسام سکوت کرد که من گفتم :
_آخه رفتیم یه سر هم به خاتون...
صدای پدر بالا رفت :
_من بهت اجازه ندادم که بری یه سر به خاتون بزنی !...گفتی میری زیارت گفتم برو ... رفتی سر از شمال در آوروی !
-بابا!
عصبی تر فریاد زد:
_برو تو خونه .
باز گفتم :
_خب آخه علیرضا اومد ، ماشین علیرضا...
صداش باز با فریاد سرم خالی شد:
_بهت میگم بیا برو توخونه .
یه نگاه به حسام انداختم .حالت چهره اش در مقابل پدر شرمنده نبود ولی ناراحتی رو به وضوح توی صورتش دیدم .
با سر اشاره کرد که برم و من وارد خونه شدم . مادر هم بود . اماحتی از شدت عصبانیت پدر جرات نداشت حرفی بزنه . جلو رفتم و آروم زمزمه کردم :
_حالا مگه چی شده ؟
مادر مچ دستمو گرفت و منو کشوند روی مبل . نشستم که آروم جواب داد:
_عموت اومده بود اینجا .
-خب .
دلشوره گرفتم که مادرگفت :
_گفت آرش تلفن زده که میخواد برگرده .
یکدفعه با برق شنیدن این خبر خشکم زد :
_چی ؟!
مادر با حرص گفت :
_هیس ... مثلا تو نمی دونی .
نمی دونم پدر چی گفت که حسام رفت ولی ضرب بسته شدن در خونه نشون از شروع یه بحث رو داشت .
پدر با همون چهره ی درهم و صورت اخم آلود جلو اومد و نشست روی مبل . نگاهش به من بود و من نگاهم به تلویزیون . گرچه گزینه ی خوبی نبود ولی بهتر از دیدن چهره ی عصبی پدر بود.
نفسش رو محکم فوت کرد و گفت :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
'^🌸✨
#استادپناهیان:
بروگریہڪن ؛
اݪتماسِخداڪن ؛
بگونمیتونمازموقعیٺِگناھفرارڪنم🍂
اونقدرخداڪریمہ،
ڪہموقعیٺِگناهوفرارےمیدھ،🌱
توفقطمیونِگریہهاتبگو؛
دیگہناندارمپاشم؛
بگومیخوامگناھنکنمااا، زورمنمیرسہ!
معجزھمیڪنہبرات...
#متنزیبا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
💥اهل بیت علیهمالسلام، اهل قمار رو خوب میخرن!
منبع؛ شرح دعای ندبه ۱۶
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#نوردودیده✨🌿
تو روضه هات جورے نگام ڪن
ڪه فقط
مال تو باشمـ ...🙃💕
حسـیــــن؏! 🌙✨
#شهیدانه
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آخریندعایحضرتفاطمهزهرا(س)
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت171
_خوش گذشت ؟
جوابی ندادم چون سئوال پدر ، یه پرسش معمولی نبود .کنایه بود . باز پرسید:
_خب میگی میری زیارت و سر از شمال در میآری ؟!
ایندفعه سرم چرخید سمت پدر و گفتم:
_می شه دو دقیقه کنایه نزنید تا بگم .
دست به سینه منتظر شنیدن حرف های رفع اتهامم شد:
_علیرضا اومد چون علیرضا و هستی به ما اضافه شدند ...
حرفمو ناتموم گذاشت و گفت :
_علیرضا رو من فرستادم .
-چی ؟!
-چه معنی میده تو با حسام تنها بری ؟!
مادر هم جا خورد .اونقدر که صداش بین حرف منو پدرنشست :
-حمید !
-خوب گوش کن منیژه ... دیدی که چند شب پیش داداشم چی گفته ... آرش تا یکی دو ماهه ديگه میآد ... کار و بارشم گرفته ... میخواد سهم الهه رو بده.
باحرص گفتم :
_مرده شور خودشو ، سهمشو ببرن .
پدر عصبی فریاد زد:
_ها .... چی شد؟! حسام خوب شد؟
تو که نمی خواستیش ! تو که گفتی فقط هشت ماه! خب تا آرش بیاد میشه هشت ماه .
حرصم گرفت و گفتم:
_حالا هم حسامو نمیخوام اما آرشم نمیخوام .
پدر چشماشو ریز کرد و گفت :
_نه دیگه .... نمیشه که بزنی زندگی خودتو خراب کنی و آقاجون منو با غصه دق ، بعد بگی نمیخوامش ... هنوز ویلای آقاجون واسه فروشه ... تو سهمتو میگیری و ویلای آقاجونو میخری ... نمیخوام خونه ی آقا جونم از دست بره .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
5af56226bb18f698dab78d9f_-4412834913419428426.mp3
8.43M
#تلنگری ⚡️
کمترین کاری که وظیفهی واجب شیعه، در زمان غیبت امام زمانشان، بود؛ #تربیتنسلمهدوی است ...
💥 که همه ما در آن کوتاهی کردهایم و باید برای این کوتاهی پاسخگو باشیم.
ـ نسل مهدوی یعنی چه؟
باید چگونه به این هدف رسید؟
#استادرائفیپور 🎤
#استادشجاعی
#پیشنهاددانلود👌🏻🌼
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این صبح زیبای زمستانی
اميد و تندرستی مهمون وجودتون
سفره تون رنگين وگسترده
صبحانه تون سرشار از عشق
روزيتون افزون
ودلتون قرص به حضور خداوند
در لحظه لحظه زندگی