7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دخترا ببینن... 😭💔
#شـهیدانه
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
بچه مذهبی...بچه بسیجی...
اگه فکرمیکنی تواین شبکه های اجتماعی(تلگرام،وایبر،لاین و..)
به گناه نمیفتی بـــدون سخت دراشتباهی...❗️
همینکه قبح ارتباط با نامحرم برات شکسته بشه.همین که احساس کنی ازچت باجنس مخالف هیچ احساس گناهی نمیکنی همین واسه شیطان کافیه!!!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
•♥️🌱•
± زائر همیشه بعد نجف کربلا رود
یعنی غدیر اذن دخول محرم است
باید شویم غدیری قبل از محرمی شدن
ذکر علی ضامن اشک محرم است📿🌼
#حسینجانم♥️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
#پارت89
بعد از ظهر بود. هومن باز تحت تاثیر خوابی عمیق و مادر هنوز نیامده . دلشوره گرفتم برای دیر کرد مادر که صدای تلفن سکوت و تنهایی ام را شکست .
-الو نسیم جان .
-سلام مادر کجایی شما ؟
-نسیم جان آقا جان حالش بد شده ، نشد زود بگم تو و هومن دانشگاه بودید ، من و پدرت اومدیم پیش آقا جون ، شاید یکی دو روزی بمونیم . مراقب خودت و هومن باش، باشه دخترم؟ زیاد سر به سر هومن نذار تو رو خدا .... باز یه چیزی بهش ندی که اسهال بگیره.
متعجب گفتم :
_وا مامان ...مگه من هر روز یه چیزی بهش میدم که اسهال میگیره !
-آخه فکر کنم خواب هومن هم تقصیر تو بود.
-اون فرق داشت .
صدای متعجب مادر بلند شد:
_پس کار تو بود!
جا خوردم . عجب ترفندی زد مادر!
لبم را گزیدم که مادر گفت:
_ای خدا ...دیگه اینکارو نکن نسیم جان ، اگه تونستی غذا درست کن اگر نشد هم غذا از رستوران بگیرید ...مراقب خودتون باشید .
-چشم ... حال آقا جون چطوره حالا ؟
-ان شا الله بهتر میشه ... بردیمش بیمارستان ، منتظر جواب آزمایشاتش هستیم ...دیگه سفارش نکنم ها.
-خیالتون راحت ... سلام برسونید .
گوشی را قطع کردم و نگاهم از شدت بی حوصلگی رفت سمت پله ها و طبقه ی دوم و در نهایت ، اتاق هومن .
چی شد که رفتم سمت اتاقش را نمیدانم . بی در زدن ، وارد شدم .غرق خواب بود. تازه زیر چشمش داشت نم نمک به سبزی و ارغوانی میزد .مشت محکمی خورده بود .لبش هم ورم کرده بود. همان کنار در خیره اش شدم .چرا دیگر از او نمی ترسیدم ؟ یه چیزی در اخلاق و رفتارش پیدا ، کرده بودم که میتوانستم مثل یک برادر به او تکیه کنم .گرچه خودش اصرار داشت که برادرم نیست ولی من دوست داشتم که تکیه گاهم باشد. بعد از آنکه خواسته بود اشتباهش را با ارفاق در امتحان جبران کند یا حتی بعد از عوارض قرص ملین ، یه دل سیر به او بخندم . حالا که خوب فکر می کردم ، می دیدم در ته نگاهش در بین آن دل پیچه هایی که انگار حسابی اذیتش می کرد ، آرامشی بود عمیق . شاید بخاطر همان خنده هایی بود که بعد از دو هفته به لبم آمد یا شاید هم این را ادامه ی جبران خطای خودش میدانست . نگاهم همچنان روی صورتش خیمه زده بود . موهای خرمایی تیره اش در اثر خواب آلودگی ، بهم ریخته بود و صورتش حالا با آن کبودی ها هیچ ردی از جذبه ی گذشته را نداشت .دلم حسابی برایش سوخت . جلو رفتم و به اونزدیک شدم .
-هومن .
حتی تکان هم نخورد که بلندتر صدا زدم :
_هومن.
جوای نداد که با صدایی بلندتر ، اسمش را بخش کردم و گفتم :
_هو ... من ...
سرش تکانی خورد و لای چشمانش باز شد .چند بار پلک زد :
_چی شده باز ؟
-هیچی ...حوصله ام سر رفته .
دوباره سرش را روی بالشت گذاشت و با صدایی خواب آلود گفت :
_ای خدا ....
چرخید و درحالیکه نیم خیز میشد گفت :
_انگار راستی راستی شدم اسباب بازی تو ها ...به من چه که حوصله ات سر رفته .
-آقا جون حالش بد شده ، مادر و پدر رفتند پیشش ، مادر زنگ زد و گفت ؛ شاید یکی دو روز بمونن .
همراه با خمیازه ای کشیده ، دستانش را به سمت بالا کشید و گفت :
_حالا واسه چی منو بیدار کردی ؟
-خب چکار کنم ؟ توکه خوابی ، مامان و بابا که نیستن ...من چکار کنم .
سرش کج شد سمت شانه اش و بی حوصله وخواب آلود نگاهم کرد:
_الان من بیدار شدم یعنی دیگه حوصله ات اومد سر جاش ؟!
-خب بلند شو بریم بیرون...
-برو بابا حوصله ندارم ...من ساعت 8 شب باید جایی برم .
چشمام از تعجب چهار تا شد :
_هشت شب !! میخوای بری جایی و منو تنها بذاری ؟
لبشو آویزان کرد:
_آخی بمیرم .... میترسی کوچولو ... تو از من با این قد و هیکل نمیترسی ، از تنهایی میترسی !
-هومن! واقعا راست میگی ؟!
سری تکان داد که ادامه دادم :
_پس منم میآم .
🍁🍂🍁🍂
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین #اوهام
از نویسنده محبوب و مشهور
#مرضیه_یگانه
#پارت90
از روی تخت برخاست و چنگی به موهای نامرتبش زد :
_جای دخترا نیست ؟
-مهمونیه ؟
سری تکان داد که با کنجکاوی گفتم :
_آفرین ...اگه مامان بفهمه ساعت 8 شب میری مهمونی اونم تنهایی .
با اخمی ، تهدید کرد:
_زبون درازت باز بشه ، حرفی بزنی ، من میدونم و تو.
-من خونه تنهایی میترسم خب .
-ترس نداره ...چراغ های حیاط رو روشن کن ... چراغ های خونه رو هم روشن کن ، بشین یه فیلم ببین ، بعدم شام بخور بخواب .
از اینهمه خونسردیش حرصم گرفت :
_واقعا میترسم ... نرو .
عصبی فریاد زد :
_اَه ولم کن بابا ... من بیکار نیستم که بشینم ور دلت ... برو بشین سر درست بچه .
پکر شدم و به ناچار از اتاقش بیرون آمدم . انگار تو دلم زیادی ازش تعریف کرده بود و خودم ، او را چشم زدم . با ناراحتی رفتم سالن ، و روی کاناپه نشستم و کوسن روی کاناپه را زیر دستم گرفتم .
مثلا تلویزیون می دیدم ولی در دلم جشنواره ی فحش هومن ، راه انداخته بودم که نگو:
_پسره ی دراز قد بیشعور ... نمیفهمه غیرت یعنی چی ، تعصب و مسئولیت نداره ... آخه بیشعور یه دختر رو تنها میذاری بری مهمونی !
با اینحال دلم خنک نشد.هومن هم وارد سالن شد و رفت سمت آشپزخانه . یه بشقاب پر میوه برداشت و برگشت به سالن . طرف دیگه ی کاناپه نشست و خیره در تلویزیون گفت:
_نترس زود میآم .
جوابش را ندادم که در حالیکه عطر پرتقالی را که پوست میگرفت ، بلند کرده بود ادامه داد:
_بابا مهمونی مردونه است ...تو رو ببرم کجا .
-یعنی یه دفعه مهمونی دعوت شدی !اونم همین امشب که نه مادر هست و نه پدر!
-به من چه آقا جون خبر نداده ، مریض شده !
سکوت کردم .انگار حرف حساب در مغزش فرو نمی رفت .نصف پرتغالی را که پوست گرفته بود ، به طرف من گرفت :
_حالا لوس نشو تو هم ... کلا سه چهار ساعت نیستم .
-نمیخورم .
-به جهنم ، تو کوفت بخور ...حقته ...
من که اسیر تو نیستم که هرکار تو بخوای انجام بدم .
سرم کمی به سمتش چرخید و نگاهش کردم .
پرهای پرتغال را در دهان میگذاشت که یکدفعه ترشی یا شیرینی آن گلویش را زد و به سرفه افتاد.
پوزخند زدم که با اخم نگاهم کرد:
_چیه؟
-هیچی ... میبینم که خدا خوب زد پس گردنت .
-چه ربطی داره ! من موندم تو که قرص ملین و دیازپام به من دادی چرا خدا نمیزنه پس گردنت یا شاید هم زده ... امشب تنها بمونی میبینی خدا خوب زده پس گردنت.
بعد بلند بلند خندید که ترسم دو برابر شد . کامل چرخیدم سمتش و گفتم :
_هومن ...امشب نرو...
-امشب و فردا شب چه فرقی داره !
-اخه همین امروز این پدرام عوضی سر راهمون سبز شد ...خب میترسم .
-پدرام اومد پولشو بگیره چهار تا مشت نثار من کرد ، به توچکار داره !
-به خدا دلشوره گرفتم ... یه حس بدی دارم ...میترسم .
-نترس ... درا رو قفل می کنم ، برق ها رو هم روشن ، صدای تلویزیونم بلند کن و برو اتاقت بخواب .
کلافه از اینهمه خونسردیش با حرص کوسن را پرت کردم سمت صورتش و با فریاد گفتم :
-خیلی بدی واقعا.
دویدم سمت اتاقم تا عکس العملش را نبینم .کنار پنجره ی اتاق ایستادم و به حیاط خیره شدم .تمام چراغ های حیاط روشن بود ولی حیاط آنقدر بزرگ بود که نقاطی ، پشت درخت های بلندش ، سیاه و تاریک باقی ماند .آنشب آرزو کردم که کاش در آن خانه به آن بزرگی زندگی نمیکردم .حرف های من هیچ اثری در هومن نگذاشت .هومن همانطور که گفته بود سر ساعت 8 برای رفتن به مهمانی حاضر شد .هنوز توی اتاقم بودم که سراغم آمد .در زد و بی اجازه ی ورود در را گشود :
_دارم میرم ...کاری نداری .
🍁🍂🍁🍂
🍁🍂🍁🍂
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امـروزِ تـو
سرشار ز الطاف خـدا بـاد🌷🍃
جان و دلت
از هر غم و اندوه رها بـاد🌷🍃
لبخـند بـه لـب
در دلت امیـد و پر از نـور🌷🍃
هر لحظه ات
آمیخته بـا مـهر و صفا بـاد 🌷🍃
صبحتـون زیبــاترین
روزتـون مملو از شـادی و مـهـر🌷🍃
- -[⚠️.‼️]|
هرآخوندۍانقلابےنیست..
هرسپاهے
سلیـ ـمانےنیست..🖐🏿
-🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿چرا حضرت تشریف نمیارن؟
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀𝑴𝒂𝒏 𝒄𝒉𝒆𝒍𝒆𝒉 𝒏𝒆𝒔𝒉𝒊𝒏 𝒆𝒔𝒉𝒈𝒉𝒆 𝒕𝒐 𝒉𝒂𝒔𝒕𝒂𝒎 𝑯𝒐𝒔𝒔𝒆𝒊𝒏√↷
⛓محکمگرھبزندلمارابہزلفخویش
ا؎دستگیرھدرگنہافتادھهاحسیـטּ؏…!ジ
♾صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟...✨
♾چــݪـہ ۍعاشقـیسٺـــ17🍃
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انامجنونالحسين♥️
آبروۍحسینبھڪھڪشانمۍارزد
یڪموۍحسینبردوجھانمۍارزد
گفتمڪھبگوبھشتراقیمتچیست
گفتاڪھحسینبیشازآنمۍارزد..!♡
❏نورُ الْعَیْنۍ كربلاء الْحُسَیْن❏
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ غلط میکنی قانون
رو قبول نداری🤨💣!