رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت374
بالاخره روز ازدواجمون فرا رسید . از همون صبح که ازخواب بیدار شدم دلشوره ام شروع شد .مادر کل خونه رو با دود اسپند سیاه کرده بود و پدر داشت بهش غر می زد :
-منیژه ... خفه مون کردی بابا ... به خدا دخترت امروز میره خونه ی شوهر ... بذار نفس بکشیم لااقل .
مادر قاطع گفت :
_ان شا ءالله به سلامتی بره ، به دل خوش ... اونوقت من می مونم و توی غُرغرو.
سلامی گفتم و سرمیز صبحونه نشستم وتند و تند یه لقمه گرفتم واسه خودم که مادر گفت :
_یواش هول نشو ... وقت هست ...
-نه الان حسام میآد ... دیرم میشه .
لقمه توی دهانم بود و داشتم می جویدم که پدر از پشت میز برخاست و بی هیچ حرفی سر خم کرد جلوی صورتم و گونه ام رو بوسید . شوکه شدم که گفت :
_خوشبخت بشی دخترم .
همون یه جمله راه گلوم رو بست که بغض کردم و مادر باحرص گفت :
_حمید ! ... داشت یه لقمه می خورد حالا ... الان وقت این حرفا بود.
پدر رفت و نایستاد تا حتی من ، اشک توی چشمش رو ببینم . همون یه لقمه رو خوردم که حسام اومد و من فوری دویدم سمت اتاقم . حاضر شدم و قبل از رفتنم گفتم :
_مامان ... بابا ... برام دعا کنید .
پدر برنگشت تا چهره اش رو ببینم . رو به پنجره ایستاده بود ولی من لرزش شونه هاش رو دیدم و مادر منو از زیر قرآن رد کرد . درحالیکه با بغض توی گلوش درگیر بود گفت :
-برو به سلامت.
قبل از اونکه گریه ام بگیره ، کفش هام رو پا زدم و دویدم سمت پله ها .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزت سرشار از خوبی هایی که
خدا برات رقم زده✨☺️
❤️خدایاشکرت که همیشه
حواست به بنده ها هست🌺😇
#روزتون_بخیر 🌺🍃🌺
18.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #حضرت_عباس
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
18.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #شب_جمعه
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
💕•⃢🌸
ازاینرفاقتها؛ تاخودِآسمون :)🌱'
میدونی رفیقـ💕
منظور من از رفاقت ،
به هم رسیدن نیست !!...
باهم🤞🏻
به خدا رسیدنه :)🙃
#حاج_قاسم 🌿
#ابو_مهدی_المهندس🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت375
در ماشین حسام رو که باز کردم ، یه شاخه گل سمتم گرفت :
_سلام .
-سلام ... بازم ؟
-این آخریشه ... دیگه از فردا گل نمیخرم ها.
-حسام !
خندید :
_آخه تو خودت گل خونه ام میشی عزیزم .
در و بستم و راه افتاد. هر دو ساکت بودیم و شاید توی فکر برنامه های اون روز . تو فکر اینکه آیا مراسم به خوبی برگذار میشه یا نه . تو فکر خیلی چیزا که شاید شروعش از همون روز بود.
جلوی درب آرایشگاه که رسیدم حسام گفت :
_حواست باشه ... زیادی خوشگل بشی تضمین نمی کنم اول بریم تالار ، بعد بریم خونه ... شاید همین اول یه راست بریم خونه ...گفته باشم .
یه لحظه چپ چپ نگاهش کردم . یه ماه عقدمون رو خیلی خودداری کرده بود و حالا انگار همون یه روز طاقت نداشت که گفتم :
_حالا دو ساعتم روش چی میشه ؟
یه اخم الکی به صورت آورد که گفتم :
_برو دیگه .
-یه قوتی ، یه نیرویی ، یه چیزی که بتونم برم .
بوسه ای تو هوا فرستادم که گفت :
_ولش کن بابا ... بوسه ی هوایی بیشتر داغ دلم میشه ... من رفتم .
یه خوبی که آرایشگاه داشت ، سرم با کشیدن تارهای نازک موهام و پوش دادنش ، چنان به درد آورد که دیگه دلشوره ام رو فراموش کردم و زمان خیلی تندتر از خونه گذشت و من حاضر شدم . جلوی آینه ی بزرگ آرایشگاه ایستادم و با آن لباس پوف دارم ، چرخی زدم و به چین های نازک و منظم موهایم که کمی از صورت و گونه ام را هم گرفته بود
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🔴آدرس غلط
⁉️آیا تورم در کشور ناشی از نقدینگی است یا تحریمها
🏝مستند آدرس غلط برنامه ثریا
⛔️مشکلات بسیار عمیق داخلی مالیاتی، بانکی که اتفاقا راه حل هم دارند، اما به خاطر فشار، دولت فعلی اجازه عملی شدنش را نداده و کمر مردم در حال شکستن زیر چکمه اقتصاد و نقدینگی مهار نشده است.
⛔️آدرس غلط ندهند ... مشکل از تحریم نیست، بلکه عدم مدیریت مالی داخلی مسبب مشکلات اقتصادی معیشتی است.
#ثریا
#آدرس_غلط
🌺🇮🇷
بیانات رهبری(رئیس جمهور)_۲۰۲۱_۰۵_۲۲_۱۹_۳۴_۴۵_۷۱۲.mp3
1.38M
🛑 خصوصیات یک رئیس جمهور مطلوب
در بیانات رهبر انقلاب
#انتخابات
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت376
، خیره شدم . آرایشم ملیح بود و پلک چشمهایم را طوری با آن مژه های مصنوعی سنگین کرده بود که چشمانم گویی خمار شده بود. از آرایش و شینیون ام راضی بودم و منتظر دیدن عکس العمل حسام . ساعت نزدیک دو بود که حسام دنبالم اومد. وقتی جلوی درب آرایشگاه ظاهر شد . یه لحظه از خودم پرسیدم : " من غافلگیر شدم یا اون ؟ "
کت و شلوار مشکی اش یه طوری توی تنش نشسته بود که انگار اون کت و شلوار و از اول به تن اون دوخته بودند.
جلو اومد و دسته گلم رو سمتم گرفت . لبخند روی لبش با اون صورت اصلاح کرده ، البته نه با تیغ که به قولش برای مرد حرام بود ، با ماشین ریش تراش ، خیلی بهش می اومد.
نگاهش به من بود و من به گله های رز درهم پیچیده شده . شنلم رو با احتیاط سرم کرد و مچ دستم رو گرفت . از همیشه دستش تبدارتر بود . سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت آتلیه . ماشین شاسی بلند مهندس ! یه بار دیگه ماشین ما شد .
اما اینبار کجا و دفعه ی قبل کجا . باورم نمی شد که یه بار دیگه توی ماشین مهندس بشینم . به شوخی گفتم :
_میذاری منم باز رانندگی کنم یا نه ؟
بلند خندید :
_شما روی سر من بشین عزیزم .... ولی ماشین مهندس رو بالا غیرتا بی خیال شو.
ازحرفش فهمیدم که چقدر همون دفعه ی قبل اذیتش کردم . مثل یه دختر خوب و حرف گوش کن ، با صدایی بچه گانه و پر از ناز گفتم :
_چشم ..... به شرط اینکه یه جایزه بهم بدی .
یکدفعه با حرص دستش رو سمتم دراز کرد:
_الهه اینجوری حرف نزن جان حسام .... دلم رفت بابا ... کم ناز تو صدات داشتی ، حالا زدی تو کانال ناز فروشی .... خریدارتم به خدا ... عشقمی.
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امـروزِ تـو
سرشار ز الطاف خـدا بـاد🌷🍃
جان و دلت
از هر غم و اندوه رها بـاد🌷🍃
لبخـند بـه لـب
در دلت امیـد و پر از نـور🌷🍃
هر لحظه ات
آمیخته بـا مـهر و صفا بـاد 🌷🍃
صبحتـون زیبــاترین
روزتـون مملو از شـادی و مـهـر🌷🍃
رهبر انقلاب : هیچکس نگوید
رأی منِ تنها چه تأثیری دارد گاهی
یک رأی یا چند رأی، در سرنوشت
یک کشور اثر میگذارد.
#انتخابات
#انتخابات_1400
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
#بدونتعارف🖐🏼!'
+میگفت:
اللھماجعلنیمِنانصارالمھدی!
ولی...
مامانشبھشمیگفتفلانکارُانـجامبده،
صدتاخونہاونورتر
صدایِغُرغُرکردنهاشمیرفت
#فقطادعانباشہلطفا😄💔
#اولازخودمونشروعکنیم!
╔═════ ೋღ
@profile_mazhabii
ღೋ ═════╗ پروفـــــ...مذهبی...ـــــایل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🌟این نسل، شاهد اتفاقات بسیار مبارکی خواهد بود!
※ #FreePalestine
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توےایݩانتخاباٺپیشرۅ...🖇
ڪسےرۅانتخابڪݩکہ...✋🏻
حرفࢪهبࢪٺروزمیݩنندازه...♥️
#دولتجوانحزباللهی
#سعیدمحمد✌️🏻
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بدونشرح...😔
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات 💐
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
╔═════ ೋღ
@profile_mazhabii
ღೋ ═════╗ پروفـــــ...مذهبی...ـــــایل
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت377
ذوق مرگ شدم از اینهمه تعریفش و سرم رو کج کردم که یه نیشگون کوچولو از گونه ام گرفت و گفت :
_باقیش باشه واسه شب .
آتلیه و عکس های یادگاریمون رو دوست داشتم . چون هر لحظه که سرم به سینه ی حسام چسبید ، از تپش های پر از التهابش شوق و ذوقی وصف ناپذیر به دلم نشست . بعد از عکس و آتلیه رفتیم تالار . هیچ روزی مثل اونروز دلم نمی خواست بقیه ی اقوام و فامیل رو ببینم . با ورودمون به تالار همه دورمون جمع شدند. هستی با ماکسی بلند دنباله دارش ازمون استقبال کرد و در میان تشویق ها من و حسام روی سکوی بالای تالار سمت جایگاهمون نشستیم
بالاخره با رضایت بقیه و کف زدن هاشون سر جایم نشستم که کمی بعد حسام به سالن مردانه رفت و من ماندم و خانم ها . زن عمو فرنگیس اولین نفری بود که بعد رفتن حسام بالای سکو اومد و با آن لباس پر زرق و برق یه خودی نشان داد و گفت :
-مبارک باشه الهه جان ... نازلی منم اگه خدا بخواد داره نامزد میکنه .
نپرسیده حرف نازلی رو وسط کشید که مبادا فکر کنم ، بعد حسام ، نازلی ترشیده شده . اما آخر ، کنایه اش را هم در کنار تبریک گفتن هایش زد و گفت :
_به نازنینم گفتم ....گفتم خدا شانس بده مثل الهه ... یه ازدواج ناموفق کرد و آخرش با یه پسر مجرد ازدواج کرد
یعنی اگه کنایه اش رو نمی زد حتما سکته رو می زد ! فقط با یه پوزخند نگاهش کردم که به " خوشبخت بشید " اکتفا کرد و رفت و مادر با رفتن زن عمو باز یه اسکناس دور سرم چرخوند و رفت گذاشت توی سینی اسپند یکی از خدمه ها.
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت378
بعد از شام و اون تشکیلات که اصلا نمیتونستم یه قاشق غذا بخورم ، وقت خداحافظی شد . ما موندیم و پدر و مادر ، دایی و زن دایی ، علیرضا و هستی . با ما عکس گرفتند و پدر و مادر همانجا با من خداحافظی کردند . برخلاف مراسم من و آرش ، حتی قرار رفتن و خداحافظی از منزل دایی و پدرم یا همان پدر داماد و پدر عروس هم کنسل شد و قرار شد ،در عوض فردای اونروز ، جلوی پایم یه گوسفند قربانی کنند و با همان گوشت برای شام دعوتی پاگشایی دایی محمود ، غذا درست کنند .
بعد از تالار و چند تا خیابان بوق زدن ، همه رفتند و من و حسام تنها به خانه ی خودمان رفتیم .
یه دلشوره دوباره سراغم آمد . یه حس عجیب و بی دلیل . دایی محمود یه خونه ی دوطبقه کرایه کرده بود که طبقه ی بالای آن خالی بود و قرار بود بعد از چند ماه که قرارداد خانه ی کرایه ای علیرضا تمام شد ، علیرضا و هستی هم به ما ملحق شوند . یه خانه ی تقریبا کلنگی و شخصی و دوطبقه که با اجازه صاحب ملک بازسازی شد و امید داشتم با آمدن هستی ، یادم برود که در آن خانه مستاجر هستم .حسام ماشين مهندس را درون حیاط خانه جا زد و درها را قفل کرد . از ماشین پیاده شدم و یه نگاه به خانه ای که قرار بود ، خانه ی شروع زندگیمان باشد ، انداختم .
همراه هم از پله ها بالا رفتیم . جلوی درب ورودی طبقه ی اول ، حسام جلوتر دوید و در و باز کرد و بعد جلوی پای من خم شد و زانو زد و دامن لباسم رو بالا داد :
_چکار می کنی ؟
-رسمه ، از آداب شب زفاف که داماد کفش عروس رو از پاش در بیاره .
-وااا ... برای چی ؟
-که یادش بمونه ، ملکه ی خونه اش کیه و اون فقط بادیگاردشه .
ازحرفش باشوق خندیدم . درست مثل لحظه ای که کفش سیندرلا به پایش شد ... اما این بار کفش سیندرلا کنار خانه اش جفت شده بود.
کفش هایم را جفت کرد و دستم را گرفت و با یه لبخند پر از اشتیاق بهم خیره شد :
_به خونه ی من خوش اومدی الهه جان .
-البته خونه ی من دیگه .
-حالا خونه ی ما .
-این بهتره .
چرخی زدم و از تزیین و چیدمان خانه که سلیقه ی هستی بود ، لبخند زدم .
نشستم روی مبل که پرسید:
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️مادرشهید مدافع حرم سید احسان میرسیار:
مشڪلی با شهادت2 فرزند دیگرم هم ندارم،
اما بهشان گفتم صبرڪنید تا نفس تازه ڪنم!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
دفتر صبح☀️
از سطری شروع میشود
كه بنام بزرگ تو تكيه كرده است
به نام زیبای تو،
ای خـدای صبح …☀️
ای خـدای روشنی …✨
ای خـدای زندگی …❣
هر صبح، آغازی است☀️
برای رسیدن به تو ..❣
الهی، به امید تو ..🙏
هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
--مهدی جانم
💫بر گِل نشسته ایم بدون حضورتان
ای ناخدای کِشتی طوفان زده بیا...
#اللهمعجللولیکالفرج
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت379
_چیزی بیارم بخوریم ؟
-ببین چی تو یخچال داریم .
-خب ... خیلی چیزا ... میوه ...کیک ، نوشیدنی ...ترشی ..
ترشی رو با خنده گفت و بعد ادامه داد:
-کیک بخوریم ؟ من که شام نخوردم .
-کیک میخوریم .... با چایی.
لم دادم روی مبل و ادامه دادم : البته اگه شما چایی بذاری .
-چشم بانو.
کتری شیرداری که مادر خریده بود را پر آب کرد و روی گاز گذاشت .
باچند جرقه ی فندک گاز ، زیر کتری روشن شد . برگشت توی پذیرائی و کتش را در آورد. آستین پیراهنش رو بالا داد که با شیطنت پرسیدم :
_قراره کُشتی بگیریم ؟
خندید:
_به اونم می رسیم ولی نه الان ... یه امشب چند تا نماز داره که برم بخونم تا آب کتری جوش بیاد.
همون موقع صدای زنگ در توجهم را جلب کرد . هردو با تعجب بهم نگاه کردیم . حسام رفت سمت آیفون .
-بله ....شما ؟
به من نگاهی انداخت و جلوی خروج صدایش از طرف گوشی رو گرفت :
_آرشه .
قلبم نزد . ایست کرد . ترسیده از جا پریدم :
_نه حسام در و باز نکن ... واسه چی اومده اینجا ! چکار داره یعنی ؟
-الهه ! چرا ترسیدی ؟! چیزی نیست .
-آخه واسه چی الان !؟ این وقت شب !
دستش را از جلوی گوشی آیفون برداشت که گفت :
_امرتون ؟...نمیشه ....
بله چند لحظه گوشی رو سر جایش گذاشت و با یه اخم جدی گفت :
_من برم ببینم چی میگه .
فوری با ترس فریاد زدم :
_نه حسام ....تو رو خدا نرو.
-وااا .... الهه ! چرا اینطوری می کنی ؟!
-می ترسم یه بلایی سرت بیاره .
-نترس بابا ... بچه که نیستم ... تو همین جا بمون ...نیای پایین یه وقت ... به قرآن قسم ، بیای بد جوری عصبی میشم ها.
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
آدم اگر جنسش خوب باشد، اصلا به آنچه خدا دوست ندارد علاقه هم ندارد.🍃
- #آیتاللهجاودان
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
16.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺چیزی به اسم اسرائیل نداریم!
#سعیدمحمد
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
⚠️ تلنگرانه
🌸ﺭﻭﺯ ﻗﯿــﺎﻣـﺖ ﻧﯿﮑـیﻫﺎﯾمــان را به ﻣﺤﺒـــﻮﺏﺗﺮﯾـﻦ ﻓـــــﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿمــان ﻧﺨـﻮﺍﻫیــــمﺩﺍﺩ…🖐🏻
ﺍﻣـﺎ مجـﺒــﻮﺭ ﻣﯿﺸﻮیـم بـﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﯿـﮑﯽﻫﺎیمـان ﺭﺍ بـﺪﻫیـم ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ مـﺘﻨﻔــﺮ ﺑﻮﺩیـم🔥ﻭ ﻏﯿﺒﺘﺶ را ﮐﺮﺩیم!!!
⛔️ #حقالناس…
اوج حمــاقت است نه زرنـگی!
✅ زرنـگی، بنـــدگی خــداسـت
❤️در آغوش خدا باشید❤️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت380
با ترس نگاهش کردم که رفت . با دلشوره ای که داشت اشکام رو جاری میکرد ، چشمامو بستم و شروع کردم به صلوات فرستادن . تند تند . بلند و بلند . چند دقیقه ای که گذشت و حسام نیومد ، مجبور شدم از کنار پنجره ی پذیرائی به بیرون نگاهی بندازم .
اما دیوارهای بلند حیاط مانع دیدم بود .
با حرص دویدم سمت آیفون و گوشی آیفون رو برداشتم. هیچ صدایی جز صدای رفت و آمد ماشين ها و بوق زدن هاشون نبود که در خانه باز شد و حسام وارد.
چنان نفس بلندی کشیدم که حسام ترسید:
_الهه!
اشکام جاری شد:
_چی شده ؟ چرا گریه می کنی ؟
-چکارت داشت؟
-هیچی ... یه امانتی واسه تو آورده بود.
چشمام با اونهمه اشکی که ازش می جوشید تار شده بود که پرسیدم :
_امانتی !
یه پاکت دستم داد و گفت :
_ میخواست تو رو ببینه که گفتم نمیشه ... اینم واسه توئه.
در پاکت رو باز کردم یه نامه بود و یک چک .حدسش زیاد سخت نبود . سهم من بود. نامه را باز کردم .
" سلام.
گاهی وقت ها فکر می کنیم فرصت هست .
دیر نمی شه ، هنوز زوده ، هنوز وقت داریم ...همین زوده ها و فرصت ها مارو گول میزنه .همون طور که منو گول زد .
فکر کردم برای عشق وقت دارم ، خیلی زیاد .
اونقدر وقت هست که برم و برگردم تو پام بمونی و من با دست پُر، یه زندگی جدید دست و پا کنم . رفتم ولی وقتی برگشتم دیگه تو نبودی !
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
عمریست که در انتظار او ماندیم
در غربت سردخویش جا ماندیم
او منتظر ماست تا برګردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم
کاش صدای انا المهدی به گوش برسد
کاش این انتظار به پایان برسد
کاش یوسف زهرا به کنعان برسد
کاش کلبه احزان به گلستان برسد
کاش ته این قصه به کربلا نرسد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت381
الهه ...
یه روزی تمام حسرت زندگیم پول بود . قدرت بود . استقلال مالی ام بود . اما حالا که به تموم اینها رسیدم ، تمام حسرت زندگیم تویی ...اشتباه کردم .
باید می موندم . با تو به پول می رسیدم شاید ، ولی حالا هرگز به تو نمی رسم .
حتی وقتی پول رو بهانه ای کردم که تو رو بدست بیارم و پای سهمت رو پیش کشیدم و دلم قرص شد که تو بله رو میگی ، تو جلوی همه دست رد به سینه ام زدی ، و من فهمیدم که از همون اول باختم . منی که تو رو راحت از دست دادم و حالا هرچی میدوم به تو نمیرسم ... سهم خودته.
سهم آقا جون ... پولی که اگه دست من بمونه جز عذاب و یادآوری خاطرات تلخ چیزی برام نداره ... منو ببخش که درکت نکردم ، که تنهات گذاشتم ... یه زمانی به خودم برای رفتن حق می دادم ولی حالا فهمیدم اشتباه محض بود و غیر قابل جبران . "
نامه اش رو تا زدم و همراه چک گذاشتم روی سنگ کابینت اپن که حسام پرسید:
_چی نوشته بود؟
-میتونی خودت بخونیش.
سرش رو جلوی صورتم خم کرد:
_نمی خونمش به من ربطی نداره.
لبخند زد و تابش نگاهش رو توی صورتم تقسیم کرد و بعد متمرکز شد روی لب هام .
-واسه چی برام گریه کردی ؟
-ترسیدم از دستت بدم.
لبخندش درخشید و کشیده شد .
-بگو اون جمله ای رو که من خیلی دوست دارم بشنوم.
می دونستم کدوم جمله رو میگه. بعد از پایان علت دلشوره ام ، گفتنش لازم بود . دستام دور گردنش حلقه شد و صدام توی گوشش پیچید:
_خیلی دوستت دارم حسام .
دستاشو دور کمرم حلقه زد و منو محکم به سینه اش فشرد.
-من بیشتر الهه جان ... حالا یه اجازه بده قبل کُشتی دو رکعت نماز بخونیم اگه خدا قبول کنه ... تا ما رو غسل واجب نکردی .
از حرفش خندیدم که مرا از سینه اش جدا کرد و به شوخی گفت :
_چنان منو چسبیدی ، انگار می خوام فرار کنم !!
با حرص و خنده گفتم :
_حسام .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🕊
دههادلیلوجودداࢪد، ڪہامسالرأےبدهیمـ !
امامهمتریندلیل:
وصیتحاجقاسـمڪہگفت:
جمهورےاسلامۍایࢪانحࢪماست!
ومابایدباتمامـتوانازحࢪمدفاعڪنیمـ✊🇮🇷
#انتخابات1400
#مامنتظرانتخاباتیم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝