🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت404
💫کنار تو بودن زیباست💫
بعد از نماز صبح دیگه خوابم نرفت. از ذوق رفتن کیفم رو آماده کردم و حاضر شدم و منتظر موندم.
هر دو بیدارن. اگر سپهر بره بیرون گوشی جاوید رو میگیرم به مرتضی خبر میدم اما انگار قصد بیرون رفتن نداره
حرف از خرید و رستوران و امور مالی انگار خستهشون نمیکنه.
چند ضربه به در اتاق خورد و جاوید گفت
_غزال بیداری؟
فوری ایستادم که در رو باز کرد با دیدنم لبخند زد
_سلام. چه چادرش رو سر کرده
_سلام
_بیا صبحانه بخوریم
_من میل ندارم.صبحانهش رو که خورد صدام کن
_دیشب هم شام نخوردی. اینجوری نمیبرت بیا بیرون
این رو گفت و رفت.سپهر گفت
_بیداره؟
_بله. لباسش رو پوشیده. الان میاد
اصلا دلم نمیخواد باهاش همسفره بشم اما انگار چارهای ندارم. کیفم رو برداشتم و بیرون رفتم. بی حرف سمت آشپزخونه قدم برداشتم
_علیک سلام
دلم نمیخواد جوابش رو بدم اما مرتضی حرفی زد که نمیتونم بهش بی اهمیت باشم. صداش توی گوشم پیچید
"جان مرتصی کوتاه بیا"
بدون اینکه نگاهش کنم آهسته گفتم
_سلام
وارد آشپزخونه شدم و روی صندلی نشستم و جاوید خندهی صداداری کرد و گفت
_چی میل دارید؟!
سوالی نگاهش کردم
_نشستی الان من میز رو بچینم
سپهر هم وارد آشپزخونه شد، آروم خندید و گفت
_اذیتش نکن جاوید. سه تا چایی میخوای بریزیها!
صندلی رو عقب کشید و نشست
چرا میخوان همه چیز رو طبیعی نشون بدن!
اخمهام رو توی هم کردم. جاوید چایی رو جلوم گذاشت و قبل از اینکه دست دراز کنم سپهر شروع به شیرین کردنش کرد.
اگر از ترس دانشگاه نبود الان اجازه نمیدادم به خیال خودش اینجوری محبت کنه. چند لقمه خوردم و ایستادم
_من سیر شدم
منتظر جوابی نموندم و از آشپزخونه بیرون رفتم و روی مبل نشستم. همهش میترسم تو لحظهی آخر بگه پشیمون شدم و نزاره برم
بالاخره بیرون اومد.
_جاوید به عموت بگو امروز منتظر من نباشن. کار دارم نمیام
_چشم. من خودم کارهاتون رو انجام میدم.
رو به من گفت
_پاشو بریم
هیجانم رو کنترل کردم و بدون اینکه ذوق از رفتنم رو نشون بدم ایستادم و سمت در رفتم.
اگر پیشنهاد وقت مناسب جاوید نبود امروز هم نمیتونستم برم.
سمتش چرخیدم
_بابت همه چیز ممنونم
خوشحال گفت
_نوش جونت. شوخی کردم. برو به سلامت
فکر میکنه برای صبحانه گفتم! جلوی سپهر نمیتونم علت تشکرم رو بگم. بعدا به خودش میگم
سپهر بیرون رفت و من هم بدنبالش
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
قیمت ۵۰ تومن
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
هدایت شده از حضرت مادر
#صدقهاولماهقمریفراموشنشه
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیددوستان اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15
هدایت شده از بهشتیان 🌱
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود
برگشتمسر خونه زندگیم. به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از حضرت مادر
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗣 شبِ آرزوها نمیخواد از خدا بخوای ببخشدت!
یه کار مهمتر داری!
#کلیپ| #استاد_شجاعی
منبع : لیلةالرغائب
@ostad_shojae I montazer.ir
هدایت شده از بهشتیان 🌱
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود
برگشتمسر خونه زندگیم. به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت145
🍀منتهای عشق💞
این مدل نگاه کردن علی بیشتر باعث خندم میشد. باز هم در برابر کل کل کردن با من باخت.
شروع و عوض کردن لباسهام کردم صدای دایی رو شنیدم
_رویا کجاست؟ با اونصدای خحدهی قشنگش
_ الان میاد.رفت لباسش رو عوض بکنه
_دایی با صدای بلند گفت
_ رویا بیا. تو با لباسهای کثیف و پارهپور هم خوشگلی. بیا نمیخواد برای ما کلاس بزاری
سحر خندید خدا رو شکر انگار روابطشون بهتر شده. در رو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم نگاهم به دایی خورد از اینکه میخندهم حسابی خوشحاله
هر دو دستش رو برای آغوش من باز کرد چند روزیه ندیدمش و من هم دلتنگم.
رو به سحر سلامی دادم و سمت دایی رفتم.
نیم نگاهی به علی انداخت و گفت
_آقا با اجازه
خندید و من رو توی آغوشش گرفت روی سرم رو بوسید و کنار گوشم گفت
_ چی به این گفتی باز اخماش تو همه؟
نگاهی به علی انداختم اصلاً اخم نداره باید از فرداها بترسم که میخواد تلافی کنه. دایی میخواد بهم یه دستی بزنه
_چیزی بهش نگفتم!
_نگو من خودم تا ته شب تهش رو در میارم. الانم برو یه سینی چایی بیار که خیلی خستم
ازم فاصله گرفت
_ چشمیگفتم و سمت سحر رفتم باهاش روبوسی کردم و تعارف کردم تا روی مبل بشینه.
سحر ناراحتی به چهره نداره پس از اینکه دایی با من با محبت رفتار کرد ناراحت نشد.
وارد آشپزخانه شدم چایی ریختم و کنار سینی که از قبل از اومدنشون، آماده کرده بودم و توش قند و نبات رو گذاشته بودم گذاشتم و از آشپزخونه بیرون اومدم.
چایی رو روی مبل وسط گذاشتم و کنار سحر نشستم
پارت زاپاس
✍🏻 #هدی_بانو
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود
برگشتمسر خونه زندگیم. به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از حضرت مادر
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب آرزوها
همین آرزومه
ببینم ضریح حسین(ع) روبهرومه...
#لیله_الرغائب #ماه_رجب
هدایت شده از حضرت مادر
#ولادتاماممحمدباقر(ع)
#ختمصلوات
به نیابت از
#شهدایمقاومت
#شهیدحاجقاسمسلیمانیوهمراهانش
هدیه به
#آقااماممحمدباقر(ع)
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرفرجامامزمانعج
#برداشتهشدنموانعظهور
#سلامتیحضرتآقا
#پیروزیجبههمقاومت
#نابودیاسرائیل
#نابودیآمریکا
#نابودیصهیونیست
#حاجترواییهمگی
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c