eitaa logo
بهشتیان 🌱
31.5هزار دنبال‌کننده
152 عکس
53 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام امام زمانم 🍃✨ تا رمق در تن ما هست بیا حال ما بی تو تباهست بیا【🥹🥀】
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 بعد از نماز صبح دیگه خوابم نرفت. از ذوق رفتن کیفم رو آماده کردم و حاضر شدم و منتظر موندم.‌ هر دو بیدارن. اگر سپهر بره بیرون گوشی جاوید رو می‌گیرم به مرتضی خبر می‌دم اما انگار قصد بیرون رفتن نداره حرف از خرید و رستوران و امور مالی انگار خسته‌شون نمی‌کنه. چند ضربه به در اتاق خورد و جاوید گفت _غزال بیداری؟ فوری ایستادم که در رو باز کرد با دیدنم لبخند زد _سلام. چه چادرش رو سر کرده _سلام‌ _بیا صبحانه بخوریم _من میل ندارم.صبحانه‌ش رو که خورد صدام کن _دیشب هم شام نخوردی‌. اینجوری نمی‌برت‌ بیا بیرون این رو گفت و رفت.‌سپهر گفت _بیداره؟ _بله. لباسش رو پوشیده. الان میاد اصلا دلم نمی‌خواد باهاش همسفره بشم اما انگار چاره‌ای ندارم. کیفم رو برداشتم و بیرون رفتم. بی حرف سمت آشپزخونه قدم برداشتم _علیک سلام دلم نمی‌خواد جوابش رو بدم‌ اما مرتضی حرفی زد ‌که نمیتونم بهش بی اهمیت باشم. صداش توی گوشم پیچید "جان مرتصی کوتاه بیا" بدون اینکه نگاهش کنم آهسته گفتم _سلام وارد آشپزخونه شدم و روی صندلی نشستم و جاوید خنده‌ی صداداری کرد و گفت _چی میل دارید؟! سوالی نگاهش کردم _نشستی الان من میز رو بچینم سپهر هم وارد آشپزخونه شد، آروم خندید و گفت _اذیتش نکن جاوید‌. سه تا چایی می‌خوای بریزی‌ها! صندلی رو عقب کشید و نشست چرا می‌خوان همه چیز رو طبیعی نشون بدن! اخم‌هام رو توی هم کردم. جاوید چایی رو جلوم گذاشت و قبل از اینکه دست دراز کنم سپهر شروع به شیرین کردنش کرد.‌ اگر از ترس دانشگاه نبود الان اجازه نمی‌دادم به خیال خودش اینجوری محبت کنه. چند لقمه خوردم و ایستادم _من سیر شدم منتظر جوابی نموندم و از آشپزخونه بیرون رفتم و روی مبل نشستم. همه‌ش می‌ترسم تو لحظه‌ی آخر بگه پشیمون شدم و نزاره برم بالاخره بیرون اومد. _جاوید به عموت بگو امروز منتظر من نباشن. کار دارم نمیام _چشم. من خودم کارهاتون رو انجام میدم. رو به من گفت _پاشو بریم هیجانم رو کنترل کردم و بدون اینکه ذوق از رفتنم رو نشون بدم ایستادم و سمت در رفتم. اگر پیشنهاد وقت مناسب جاوید نبود امروز هم نمی‌تونستم برم. سمتش چرخیدم _بابت همه چیز ممنونم خوشحال گفت _نوش جونت. شوخی کردم. برو به سلامت فکر می‌کنه برای صبحانه گفتم! جلوی سپهر نمی‌تونم علت تشکرم رو بگم. بعدا به خودش می‌گم سپهر بیرون رفت و من هم بدنبالش پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
هدایت شده از  حضرت مادر
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیددوستان اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15
هدایت شده از بهشتیان 🌱
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.‌بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود برگشتم‌سر خونه زندگیم.‌ به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام امام زمانم 🍃✨ تا رمق در تن ما هست بیا حال ما بی تو تباهست بیا【🥹🥀】
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣 شبِ آرزوها نمی‌خواد از خدا بخوای ببخشدت! یه کار مهمتر داری! | منبع : لیلةالرغائب @ostad_shojae I montazer.ir
هدایت شده از بهشتیان 🌱
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.‌بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود برگشتم‌سر خونه زندگیم.‌ به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 این مدل نگاه کردن علی بیشتر باعث خندم می‌شد. باز هم در برابر کل کل کردن با من باخت. شروع و عوض کردن لباس‌هام کردم صدای دایی رو شنیدم _رویا کجاست؟ با اون‌صدای خحده‌ی قشنگش _ الان میاد.‌رفت لباسش رو عوض بکنه _دایی با صدای بلند گفت _ رویا بیا. تو با لباس‌های کثیف و پاره‌پور هم خوشگلی. بیا نمی‌خواد برای ما کلاس بزاری سحر خندید خدا رو شکر انگار روابطشون بهتر شده. در رو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم نگاهم به دایی خورد از اینکه می‌خنده‌م حسابی خوشحاله هر دو دستش رو برای آغوش من باز کرد چند روزیه ندیدمش و من هم دلتنگم. رو به سحر سلامی دادم و سمت دایی رفتم. نیم نگاهی به علی انداخت و گفت _آقا با اجازه خندید و من رو توی آغوشش گرفت روی سرم رو بوسید و کنار گوشم گفت _ چی به این گفتی باز اخماش تو همه؟ نگاهی به علی انداختم اصلاً اخم نداره باید از فرداها بترسم که می‌خواد تلافی کنه. دایی می‌خواد بهم یه دستی بزنه _چیزی بهش نگفتم! _نگو من خودم تا ته شب تهش رو در میارم. الانم برو یه سینی چایی بیار که خیلی خستم ازم فاصله گرفت _ چشمی‌گفتم و سمت سحر رفتم باهاش روبوسی کردم و تعارف کردم تا روی مبل بشینه. سحر ناراحتی به چهره نداره پس از اینکه دایی با من با محبت رفتار کرد ناراحت نشد. وارد آشپزخانه شدم چایی ریختم و کنار سینی که از قبل از اومدنشون، آماده کرده بودم و توش قند و نبات رو گذاشته بودم گذاشتم و از آشپزخونه بیرون اومدم. چایی رو روی مبل وسط گذاشتم و کنار سحر نشستم پارت زاپاس        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.‌بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود برگشتم‌سر خونه زندگیم.‌ به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.‌بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود برگشتم‌سر خونه زندگیم.‌ به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از دُرنـجف
امشب اگر قبول نشود دعا از عجایب است زیرا که عرش گشوده و لیله الرغائب است ما را مکن فراموش به گاه سجده ات حاجت نخست ظهور آن یار غائب است برای سلامتی و تعجیل در ظهور مولا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اَلَّلهُمَّ عجِّل‌ لِوَلیِکَ الفَرَج
خدایا مرا از زیارت و دوست داشتن امام حسین (ع)محروم نکن
﷽ رَغائب به معنای آرزو نیست! بلکه شب رغبت‌هاست، یعنی از خدا بخواید رغبت‌های یک سال شما رو به بهترین سمت ، هدایت و اصلاح کنه. فَاستبقوا الخیرات بشیم، بالاترین خیرات زمینه‌ سازی ظهور مولاست، که باید به سمتش سبقت بگیریم. امشب از خدا زیاد بخواید دعا کنید و کنارش یادتون باشه التماس به خدا یعنی عزت اگر مستجاب بشه میشه نعمت ، در غیر این صورت میشه حکمت... 🦋 «اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج»
هدایت شده از  حضرت مادر
امام صادق(ع)فرمودند: ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. از صدقه شب و روز جمعه جا نمونید هزار برابر ثواب داره ها بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
بهشتیان 🌱
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 #پارت‌404 💫کنار تو بودن زیباست💫 بعد از نماز صبح دیگه خوابم نرف
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 روی صندلی جلو نشستم و در رو بستم. ماشین رو روشن کرد و راه افتاد. هر دو سکوت کردیم و این‌سکوت رو صدای اهنگ گوشی سپهر از بین‌برد.‌ انگشتش رو روی مانیتور جلوی داشبوردش زد و گفت _چیه سروش؟ _سلام‌دایی. صبحتون بخیر. دایی جاوید گفت امروز نمیاید! _سلام. اره نمیام _ببخشید دایی ولی امروز با رئیس اون شرکتی که تلاش داشتیم‌باهاشون قرارداد ببندیم جلسه دارین. _سروش من کار دارم. به سعید گفتم میاد _دایی، دایی سعید نمی‌تونه! _تو هستی خیالم راحته. سروش من کار دارم نمی‌تونم بیام. کاری نداری؟ _نه.‌ خداحافظ جواب خداحافظیش رو داد و تماس رو قطع کرد. و بعد از چند لحظه گفت _خیلی دوست دارم تو هم تو رستوران خودمون مشغول شی _من هیچ علاقه‌ای به کار تو رستوران ندارم _مزون لباس عروس دوست داری؟ فکر کنم‌داره مسخره‌م می‌کنه _از آشپزی کردن که بهتره! آروم خندید _تو رستوران مدیریت یه بخش رو می‌خوام بهت بدم. چقدر خراب کردم! خونسرد به بیرون‌نگاه کردم _کار اونجا با رشته‌ی تحصیلیم همخونی نداره _بخش مدیریت مالی... کمی فکر کرد و گفت _البته به علاقه هم هست.‌ مزون دوست داری کمک می‌کنم مزون بزنی ماشین رو جلوی دانشگاه نگهداشت _من برای شروع کار نیاز به کمک هیچ‌کس ندارم. از صفر شروع کردن رو از بچگی یاد گرفتم برای اینکه عذاب وجدانش رو زیاد کنم سایه بان جلو رو پایین کشیدم و انگشتم رو روی لکه‌ی کبودی کمرنگی که کنار لبم بود کشیدم و متوجه نگاه سنگینش شدم و احساس موفقیت کردم. دستم‌رو خوند و خودش رو خونسرد نشون داد _همینجا می‌مونم تا کلاست تموم شه. زود بیا دستگیره‌ی در رو کشیدم و پیاده شدم سمت دانشگاه رفتم و بغض بدی گلوم رو فشار داد.چی فکر می‌کردم و چی شد‌. با صدای نسیم سمتش چرخیدم. _غزال! انقدر از دیدنم هیجان داره که بغصم رو فراموش کردم و بغلش کردم _سلام.‌ دخترخوبی؟‌ یهو چرا غیبت زد؟! جواب سلامش رو دادم و ازش فاصله گرفتم _غیبم نزد.‌ سپهرمجد اومد به زور بردم _پدرت رو میگی! انقدر با تعجب گفت که معذبم کرد و درمونده نگاهش کردم. _الان دیدم از ماشینش پیاده شدی! پسرخاله‌ت چی شد غصه دلم رو گرفت _یه لحظه گوشیت رو می‌دی بهش زنگ بزنم؟ گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و سمتم گرفت _شارژ نداری؟ گوشی رو گرفتم و ناراحت گفتم _نه گوشیم رو گرفته قصد دادن هم نداره با تعجب نگاهم کرد _وا! چرا؟! حرفی نزدم و همزمان که سمت سالن می‌رفتیم شماره‌ی مرتضی رو گرفتم اما هر چی بوق خورد جواب نداد.‌ صفحه‌ی پیام‌ها رو باز کردم براش نوشتم "سلام. غزالم‌‌. مرتضی من اومدم دانشگاه. سپهر جلوی در وایستاده که نتونم جایی برم.‌ کاش می‌اومدی از دور ببینمت " پیام‌ رو ارسال کردم و گوشی رو به نسیم دادم. وارد کلاس شدیم و سرجام نشستم _اگر زنگ‌زد گوشی رو بده بهم با سر تایید کرد و موسوی وارد کلاس شد و نگاهی بهم انداخت و نشست. تنها چیزی که توی این روزهابرام اهمیت نداره موسویِ. کاش یه اتفاقی می‌افتاد که می‌شد با سپهر برنگردم.‌ بعد از تموم‌شدن کلاس دوم نا امید وارد حیاط دانشگاه شدم _غزال تو چرا اینجوری شدی؟! آهی کشیدم _مرتضی زنگ نزد؟ _نه‌ چند بارم چک‌کردم. پیام هم نداده. بغض دار گفتم _زنگ زد بگو شاید شب با گوشی جاوید بهت زنگ زدم _جاوید کیه! آهی کشیدم و به سپهر که جلوی ماشینش ایستاده بود نگاه کردم _پسرش نگاهش سمت سپهر رفت _زن داره؟! سپهر عینکش دودیش رو برداشت و با چشم اشاره کرد زودتر سوار ماشینش بشم. _داشته.من دیگه باید برم. مرتضی رنگ زد بهش بگو خیلی منتطر بودم.‌فردا می‌بینمت _باشه‌عزیزم. از فردا که تعطیله! سوالی نگاهش کردم _آخر هفته امتحانا شروع میشه‌. جلسه‌ی اخر بود. فردا هم میلاد حضرت زهراست. روز مادر غمگین آهی کشیدم _نمی‌دونستم. انقدر درگیری ذهنی دارم که فراموش کردم _منتظرته. برو به سلامت خداحافظی گفتم و سمت سپهر رفتم. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.‌بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود برگشتم‌سر خونه زندگیم.‌ به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤ یه‌جوری باش سرنوشتت هرچی شد ختم به امام زمان بشه... 🌿 اللهم عجل لولیک فرج
هدایت شده از  حضرت مادر
امام صادق(ع)فرمودند: ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. از صدقه شب و روز جمعه جا نمونید هزار برابر ثواب داره ها بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)
یه ماشین جلوم پبچید و مردی عصبانی ازش پیاده شد سمتم اومد و از ترس در رو قفل کردم. دیوانه وار به شیشه میکوبید که باز کن در رو و فقط فحش میداد انقدر ترسیده بودم که خشکم زد.متوجه زنش شدم کاملا بی حجاب بود اونم بهم فحش میداد . مردم دورمون جمع شدن و یکی پرسید چی شده و اون مرد گفت این زن از همسرم فیلم گرفته ... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae ازش شکایت کردم و اون به جرم....
هدایت شده از دُرنـجف
❣ 🔅السَّلاَمُ عَلَى الدِّينِ الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ... 🌱سلام بر مولایی که تنها نشانِ باقیمانده از دین و حجّت های خداست. 🌱سلام بر او که گنجینه علم الهی است. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری؟ تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید؟ _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید؟ https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی می‌افته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔 https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17 اثری دیگر از هدی‌بانو نویسنده رمان
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 انقدر حواسم پیش مرتضی بود که یادم رفت از نسیم‌ بپرسم اون روز پدرش چی بهش گفت! ماشین رو روشن کرد و راه افتاد. نگاهم رو به بیرون دادم. روز مادر! روزی که چند سالِ به یه شاخه گل و شستن سنگ قبر شکسته برای من تموم میشه. _دانشگاه چطور بود؟ _علاقه‌ای به تعریف کردن برات ندارم نفس سنگینی کشید و بی میلیم رو که دید سکوت کرد. تا خونه حرف نزدیم و ماشین رو به حیاط برد.‌ دستگیره کشیدم‌ که تحکمی گفت _صبر می‌کنی با هم بریم انگار وقتی تنهاییم بیشتر باهام کنار میاد خیلی مواظب اقتدارش توی خونه جلوی بقیه‌هست جلوی ماشین منتطرش موندم.با دیدن خواهرش که روی صندلی کنار خونه نشسته بود بهش خیره شدم. _بیا بریم _خیلی دوست دارم حال الان خواهرت رو بدونم نیم‌نگاهی بهش انداخت _که چی بشه؟! _اینکه به هدفش رسیده... دستش رو پشت کمرم گذاشت و سمت خونه هدایتم کرد _لطفا دنبال شر نگرد خیره نگاهش کردم _به این شر نمی‌گن. می‌گن حق خواهی. می‌گن دلیل خواستن _مهین سال‌هاست به اشتباهش پی برده ولی غرورش اجازه نمیده... _خودخواهی و تکبرش اجازه نمی‌ده نیم‌نکاهی بهم انداخت و دیگه جوابی نداد پله ها رو بالا رفتیم و وارد خونه شدیم. بی حرف سمت اتاقم رفتم لباسم‌رو عوض کردم و گوشه‌ای، روی زمین نشستم چند ضربه به در اتاق خورد و باز شد. سپهر نگاهی بهم انداخت و داخل اومد. به دیوار کنار در تکیه داد. نگاهم رو ازش گرفتم. _چرا رو زمین‌نشستی؟ _اینجوری راحت ترم‌ _امتحانات کی شروع میشه؟ _این سوال رو پدرها از دخترای دبیرستانی‌شون می‌پرسن نفس سنگینی کشید و چند لحظه‌سکوت کرد و با تردید گفت _میای با هم چایی بخوریم؟ چقدر به این لحظه ها محتاج بودم.‌ الان من دیگه نیازی به محبت پدرانه ندارم. سپهر دنبال پر کردن خلع زندگی خودشه. ناخواسته گریه‌م گرفت و خیلی زود به هق‌هق تبدیل شد. سپهر شرمنده نگاهش رو ازم گرفت و از اتاق بیرون رفت. پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 قیمت ۵۰ تومن بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
یه ماشین جلوم پبچید و مردی عصبانی ازش پیاده شد سمتم اومد و از ترس در رو قفل کردم. دیوانه وار به شیشه میکوبید که باز کن در رو و فقط فحش میداد انقدر ترسیده بودم که خشکم زد.متوجه زنش شدم کاملا بی حجاب بود اونم بهم فحش میداد . مردم دورمون جمع شدن و یکی پرسید چی شده و اون مرد گفت این زن از همسرم فیلم گرفته ... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae ازش شکایت کردم و اون به جرم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده است 🧨 ⛔️❗️ ✔️@nikmehr_company01 ✔️https://eitaa.com/Sanaat_Bazargani_Nikmehr ❌ با ما همراه باشید❗️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا