شد سی و سه سال؛ که ساکن این خانهام. درست از یکسالگی به بعد. از روزی که مامان خاطرهاش را ربط میدهد به سر کچلم.
_ سرت را مثل پسرها کچل کرده بودیم به این خانه که آمدیم همه فکر میکردند، پسری.
همهی این سی و سه سال از آن تابستان داغ تا امروز، ساکن خانهی پلاک ۴۸ ام.
یک خانهی ویلایی که دو متر اگر بیشتر بود میشد ۱۷۰ متر عرصه و اعیان. این کلمه را پنج سالی که دنبال گرفتن سندش از این اداره ثبت به آن اداره رفتم، یاد گرفتم.
شاید به نظر شما در دستهی دخترهای خوشبخت، دستهبندی میشوم که هیچ وقت ناخونهایم وسط بستهبندی وسیلههای خانه برای اسبابکشی نشکسته. یا هیچ وقت در استرس رفتن به محله و مدرسهی جدید، گرفتار نشدم. ولی آدمها همیشه از چیزهایی که دارند دل زدهاند. موهای فر دارند و دنبال صاف آن هستند یا چشم رنگی را با لنز سیاه میکنند و در همهی چیزهایی که دارند به داشتههای خودشان راضی نیستند. درست شبیه دختری که چند شب پیش توی تاکسی کنارم نشست. چشم چپش را با چشمبندی شبیه دزدهای دریایی بسته بود. سر حرفمان که باز شد، ماجرا را اینطوری تعریف کرد که دوست داشت چشم سیاهش را با لنز میشی بپوشاند. لنز میشی، از بخت بد، پاره شد و قرینه را خراشید. حالا درگیر دوا و دکتر بود تا همان چشمان سیاهش را از روزگار پس بگیرد.
من هم توی زندگی کم به خانه و شهرمان غر نزدم. گاهی به بهانهی دیوارهای قدیمی و کهنهی خانه، گاهی به خاطر دور بودن از تهران و دانشگاه و کلاسهای نويسندگی، گاهی هم به خاطر تنوع و تجربه کردن یک خانهی جدید.
هیچ وقت فکر نمیکردم دلم برای این خانه که باران دیوارهای بیرونیاش را سیاه کرده و به خاطر وجود خواهرزادههای شلوغم یک کمد اختصاصی هم توی آن ندارم، تنگ شود.
مشغول خواندن کتاب (ماهیها به دریا برمیگردند) خانم مرضیه اعتمادی بودم. طوبی داشت از خانهشان با پردههای یاسی میگفت که با وسواس تک تک وسایلاش را انتخاب کرده بود که تلفنم زنگ خورد. عمه خیلی به من زنگ نمیزد. نشانگر نقشهی فلسطین را گذاشتم لای خاطرات طوبی و تلفنم را جواب دادم.
عمه گفت که ۳۵ روز درمانش طول میکشد و کسی را جز من ندارد که همراهش باشد، همان لحظه دلم برای خانهی نم گرفته و قدیمیمان تنگ شد. حتی کلمهی ساری که محل سکونت ۳۵ روزه ما خواهد بود را هم نشنیدم. رفتم به چند سال قبل، مرداد ماهی که بیشترین دور بودنم از خانه را تجربه کرده بودم آن هم فقط یازده روز. داییها میخواستند خانهی پدربزرگ را بازسازی کنند. یازده روز، همراه بابابزرگ به مشهد رفتم. پیرمرد بدجور کلافهام کرد. هر روز چندبار دنبال کلید خانهاش میگشت. آن روزها حس میکردم چه دلبستگی مسخرهای یقهی بابابزرگ را گرفته که پیش امامرضا هم دنبال خانه خودش است. حتی وقتی به خانه برگشت چون دیوارهای دود گرفته با بخاری هیزمی جایش را به گچبری سفید و تازه داده بود، آلزایمر گرفت و یکسال بعد مُرد.
عمه که گفت: ۳۵ روز، بلند شدم بی اختیار به دیوارهای خانهمان نگاه کردم. به این سی و سه سال که هیچ وقت بیشتر از یازده روز از این گلدانهای سفالی توی باغچه، از درخت انجیر وسط حیاط، حتی از مارمولکهای لای سیمانهای خانه دور نبودم.
یک دفعه سی و سه سال شد فیلم سینمایی، جلوی چشمم رژه رفت. فیلم تاب خوردنهایی که بلند بلند همدیگر را هل میدادیم و صدای خندههایمان چند خانه آن طرفتر میرفت، فیلم چادرهای گلدار مامان که کنج حیاط برای خانه ساختن به نردههای پنجره میبستیم، فیلم سُرسره برفیهایی که برای سُر خوردن خودم و اردکم؛ اردی میساختیم. فیلم شب عروسی خواهرها که خانه پر میشد از مهمانهای شهرستانی، حتی فیلم روزی که بابا فوت کرد و دزد خانهمان را خالی کرد، از جلوی چشمم گذشت.
همهی خاطرات تلخ و شیرین پشت این دیوارهای سیاه شده جلوی چشمهایم ردیف شد. دلم داشت برای ترکها و عیبهای خانه هم تنگ میشد.
۳۵ روز رفتن از این خانه، رفتن از این شهر، حس آوارگی میداد. انگار که یک تکه از وجودم لای همین آجرها بود. من به تعداد موهای سرم که توی این خانه درآمده بود و کف زمین ریخته بود، دلم برای خانهمان تنگ شد. اصلا بقیهی حرفهای عمه را نفهمیدم، چمدان را از گوشه به وسط اتاق کشیدم و اولین چیزی که داخل جیب آن گذاشتم کلید خانهمان بود. به امید روزی که برمیگردم. هی حساب کردم، ۳۵ روز بعد یعنی چندم کدام ماهِ سال. وقتی برگردیم گلدانها چه شکلی شدهاند؟!
تازه فهمیدم چرا بابابزرگ روزی چندبار کلید خانهاش را توی دست میگرفت و بعد فشارش میداد، کف دستش.
طوبی کتاب ماهیها حتی وقت نکرده بود با دیوارها و وسایل خانه خداحافظی کند. یکباره کل خاطراتش، شده بود تلی از خاک.
تمام زندگیاش فقط چند عکس از عروسی خودش و ابوحامد بود که از زیر خاک با هزار زحمت بیرون کشیده بود. طوبی حتی وقت نکرده بود، کلید خانهاش را دور گردن آویزان کند، شبیه کاری که بقیهی مردم فلسطین میکنند. فقط امید داشت که روزی به فلسطین برمیگردد ولی نمیدانست آن روز چند روز دیگر یا چند سال دیگر از راه میرسد. برای من این دوری دور از خانهی پلاک ۴۸، ۳۵ روز بود و برای طوبی شاید چند روز، چند ماه و یا چند سال.
#روایت
05.Maeda_.018.mp3
2.19M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۱۸ | وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَىٰ نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ ۚ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ ۖ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ ۚ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا ۖ وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ
ويهوديان ومسيحيان گفتند: ما پسران خدا ودوستان (خاص) اوييم. بگو: پس چرا شما را به (كيفر) گناهانتان عذاب مىكند؟! (چنين نيست) بلكه شما نيز انسانهايى از مخلوقات اوييد (وامتيازى نداريد). (خداوند) هر كه را بخواهد (وشايسته بداند) مىآمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مىكند، و حكومت آسمانها وزمين و آنچه ميان آن دو است از آن خداوند است، و بازگشت و سرانجام تنها به سوى اوست.
🎤 آیتالله قرائتی
👇تفسیر قرآن: ۷min
#مائده_۱۸
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
امروز چندتا پاکت عیدی داریم
جشن تولد باباعلیمونه دیگه ❤️❤️
🆔 https://ble.ir/bibliophils
شعر بوعلیسینا طولانی بود
چندتا بیتش حذف کردم😂
که اینجا بشه گذاشت
ولی خیلی قشنگه 😍
دوست داشتید کاملش رو
از اینترنت بگیرید و بخونید.
بگردون ابرش از رحمت برآمد از دل دریا
که دریا شد از آن صحرا که صحرا شد از آن دریا
بخـار از دشت پیدا شد چو ترکان بخارایی
زتیر ترکشش سـوزد سر خـارا ز بُن خـارا
زبان بگشود سوسن چون بشیر از مژدهی یوسف
زحسرت چشم نرگس همچنان یعقوب شد نابینا
پی معجز ز شاخ گل برآمد بلبل از شادی
تجلی کرد بر هر شاخ گل صد معجز موسی
علیِّ عالیِ اعلا، ولیِ والی والا
وصی سیدِ بطحا به حکمش جمله مـا فیها
قوام جسم را جوهر، زمانی روح را رهبر
کلام نیک پیغمبر، ولیّ ایزد دانا
حدیثی خاطرم آمد که می فرمود پیغمبر
به اصحابش شب معراج سرّ لیلة الاسرا
بطاق آسمان چهارمین دیدم من از رحمت
هزاران مسجدی اندر درون مسجد اقصی
بهر مسجد هزاران طاق، بر هر طاق محرابی
بهر محراب دو صد منبر، به هر منبر علی پیدا
پیغمبر چو بشنیدند اصحاب این سخن گفتند
که دیشب با علی بودیم جمله جمع در یک جا
تبسم کرد سلمان، این سخن گفتا به پیغمبر
بغیر از خود ندیدم هیچکس در نزد آن مولا
اباذر گفت با سلمان به روح پاک پیغمبر
نشسته بودم اندر خدمتش در گوشهای تنها
بگوش فاطمه خورد این سخن گفتا علی دیشب
که تا صبح از درون خانه پا ننهاد برون اصلا
که ناگه جبرئیل از حق سلام آورد بر احمد
که ای مسندنشین بارگاه قرب اوادنی
اگر چه بر همه ظاهر شدم بر صورتی اما
ولیت از همه بگذشت، با ما بود در بالا
جنابش خالقی باشد که بر خلقش دو صد عالم
بهر عالم دو صد آدم بهر آدم دو صد حوا
.
.
.
علی سریست در وحدت که باشد سِر بی همتا
علی خلقی است در خلقت که باشد خلقتش یکتا
چو این اوصاف را بشنید از وصف کمال او
گرفت انگشت حیرت بر دهانش بوعلی سینا
#امام_علی
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیدمجیدبنیفاطمه هم پارسال حسینیه معلی خوند این شعر رو 😍
#امامعلی
وقتی کتابها از مادرشون بالیاقتترند
کتابهام رفتن اعتکاف 😭
https://eitaa.com/mahdiyya313/7663