چه خوش اقبال بودیم که بچگیهامون وسط این حیاطهای پر دار و #درخت و روی #خاک و خُل گذشت ...
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(خاک سیاه نشاندن یا نشستن)
#خاک #سیاه کنایه از بداقبالی و اوج بدبختی است. یعنی فلانی #بدبخت شد و روزگارش همچون #خاک، تیره گشت.
به خاکِ سیاه نشاندنِ کسی، نشانه از بیچاره کردن اوست. در هر موردی که زندگی یک نفر یا یک جمع به توسط رفتارهای #غلط یا تصمیمات اشتباه خودی، یا در نتیجه ریاکاری و یا #ظلم و یا اشتباه دیگران به تباهی و نابودی کشیده شود و به اوج #فقر و نداری و دیگر مشکلات لاینحل درافتند، از این مثل استفاده میشود.
برای مثال نابود شدن #ثروت یک شخص به توسط خودش و یا در اثر ریاکاری دیگران و یا در مواقعی توسط شریک کاری او، به نحوی که دیگر هیچ نداشته باشد، مصداق به خاک سیاه نشستن است. و یا اینکه اگر یک تصمیم اشتباه عمدی یا سهوی عدهای، و یا یک بیماری همهگیر خطرناک، منجر به این شود که یک آبادی از میان برود، میگویند اهالی آن آبادی به #خاک سیاه نشستند. در برخی موارد برای از دست دادن عزیزی هم از این مثل استفاده میشود.
در واقع به #خاک #سیاه نشستن به معنای نابودی کامل یک دارایی ارزشمند، از هر نوع، و ناامیدی کامل به بازگشت آنچه که از دست رفته میباشد.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(دره پاک نگذاشته است)
روباهی ازد درد #شکم به #طبیب #شکایت برد. طبیب گفت از #خاک آن دره که #آلوده نکرده باشی خور.
#روباه لحظهای اندیشید و گفت:
اگر #دارو منحصر است مرگ من ناگزیر باشد چون هیچ #دره پاکی به جا نگذاشتهام.
این #ضربالمثل در جایی به کار میرود که شخص هیچ #اعتباری نداشته باشد و یا چنان خرابکاری کرده باشد که حتی یک روزنه #امید نداشته باشد.
این مثل در بین عامه #مردم به شکل زیر نیز بیان میشود:
"تل نریده نگذاشته"
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(خاک بر سر شدن)
در دوران خلافت " عبد الملک " ، قطری ، #رئیس خوارج از ترس " حجاج بن یوسف" والی #عراق به طبرستان گریخت و به حاکم گیلان" اسپهبد فرخان" پنا ه آورد.
اسپهبد فرخان فرمان داده بود که کسی به قطری که در #دماوند #اقامت کرده بود، #آزار نرساند و نیازمندی های او را بر آورده سازند. پس از زمستان، قطری #حق #نمک به جا نیاورد و رسولی نزد" اسپهبد فرخان" فرستاد و #پیام داد که باید به آیین ما در آیی و گرنه برای #جنگ آماده باش. پس از آن هم با دستبرد زدن به آبادی ها و روستاهای اطراف دارای قدرت بسیاری شد.
" حجاج بن یوسف" چون از قدرت یافتن قطری آگاه شد، " سفیان کلبی" را با لشکری بزرگ فرستاد. #اسپهبد در نامه ای به سفیان #پیشنهاد داد که در جنگ با قطری او را یاری دهد، قطری چون از جریان آگاه شد، بی درنگ از دماوند به #سمنان عقب نشست. ولی اسپهبد او را دنبال نمود و در نبردی بر او چیره شد و سرش را از تن جدا کرده و تحویل سفیان کلبی داد.
" سفیان" نیز آن را همراه با غنایم بدون آن که نامی از #رشادت و دلیری #اسپهبد بیاورد به نام خود برای " حجاج بن یوسف" در کوفه فرستاد. " حجاج بن یوسف" چندی بعد که شنید این کار در واقع به دست #اسپهبد انجام گرفته است از " سفیان کلبی" به خشم آمد و رسولی با یک خروار " زر" و یک خروار " خاک" به ری فرستاد و #فرمان داد رسیدگی کنند که اگر این #پیروزی بدون کمک اسپهبد انجام گرفته است این زر را به سفیان بدهند و اگر این کار به #دست اسپهبد پایان گرفته است، زر را به اسپهبد بدهند و آن خاک را در وسط #بازار #شهر بر سر سفیان بریزند.
و چون رسول بیامد و حقیقت آشکار شد، در اجرای #فرمان زر به #اسپهبد دادند و سفیان در وسط #بازار " #خاک بر سر شد"
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
( فکر نان کن که خربزه آب است )
در روزگاران قديم دو دوست بودند که کارشان خشت مالی بود . از #صبح تا شب برای ديگران خشت درست می کردند و اجرت بخور و نميری می گرفتند.
آنها هر روز مقدار زيادی #خاک را با آب مخلوط می کردند تا #گل درست کنند ، بعد به کمک قالبی چوبی ، از گل آماده شده خشت می زدند .
يک روز #ظهر که هر دو خيلی خسته و #گرسنه بودند ، يکی از آنها گفت : " هرچه کار می کنيم ، باز هم به جايینمی رسيم . حتی آن قدر #پول نداريم که غذايی بخريم و بخوريم . پولمان فقط به خريدن #نان می رسد .
بهتر است تو بروی کمی #نان بخری و بياوري و من هم کمی بيشتر کار کنم تا چند تا خشت بيشتر بزنم . " دوستش با پولی که داشتند ، رفت تا نان بخرد . به بازار که رسيد ،
ديد يکجا کباب می فروشند و يکجا آش، دلش از ديدن غذاهای گوناگون ضعف رفت . اما چه می توانست بکند ، پولش بسيار کم بود . به سختی توانست جلوی خودش را بگيرد و به طرف کباب و #آش و غذاهای متنوع ديگر نرود .
وقتی كه به سوی نانوايی می رفت ، از جلوي يک ميوه فروشی گذشت . ميوه فروش چه خربزه هايي داشت! مدتها بودکه خربزه نخورده بود . ديگر حتی #قدرت آن را نداشت که قدم از قدم بردارد . با خود گفت : کاش کمی بيشتر #پول داشتيم و امروز #ناهار #نان و #خربزه می خورديم .
حيف که نداريم . تصميم گرفت از خربزه چشم پوشي كند و به طرف #نانوايی برود. اما نتوانست. اين بار با خود گفت: اصلا ً چه طور است به جاي #نان، #خربزه بخرم. #خربزه هم بد نيست، آدم را #سير میکند. با اين #فکر ، هرچه #پول داشت، به #ميوه فروش داد و خربزه ای خريد و به محل کار ، برگشت.
در راه در اين فكر بود كه آيا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر می کرد کار مهمی کرده که توانسته به جای #نان، #خربزه بخرد.
وقتی به دوستش رسيد ، او هنوز مشغول کار بود . #عرق از سر و صورتش می ريخت و از حالش معلوم بود که خيلي #گرسنه است .
او درحالی که #خربزه را پشت خودش پنهان کرده بود ، به دوستش گفت : " اگر گفتی چی خريده ام؟ "دوستش گفت : " #نان را بياور بخوريم که خيلی گرسنه ام . مگر با پولی که داشتيم ، چيزی جز نان هم می توانستی بخری؟
زود باش . تا من دستهايم را بشويم، سفره را باز کن."مرد وقتی اين حرفها را شنيد ، کمی نگران شد و با خود گفت: " نکند #خربزه سيرمان نکند. " دوستش که برگشت ، ديد که او زانوی غم بغل گرفته و به جای #نان ، #خربزه ای درکنار اوست.در همان نگاه اول همه چيز را فهميد .
جلوی عصبانيت خودش را گرفت و گفت:
پس خربزه دلت را برد؟ حتما انتظار داری با خوردن #خربزه بتوانيم تا #شب گل لگد کنيم و #خشت بزنيم ، نه جان من ، #نان قوت ديگری دارد . خربزه هر چقدر هم شيرين باشد ، فقط آب است. "آن روز دو دوست خشتمال به جاي #ناهار ، #خربزه خوردند و تا #عصر با قار و قور شکم و #گرسنگی به کارشان ادامه دادند.
از آن پس ، هر وقت بخواهند از اهميت چيزي و درمقابل ،بی اهميت بودن چيز ديگری حرف بزنند ، می گويند : " فکر #نان کن که خربزه آب است . "
🙈@cartoon_ghadimy🙊
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍂 #جمعه ها را باید #قاب گرفت!
درست مثل همان #عکس های #قدیمی
و #خاک گرفته ی روی دیوار...!!!
انگار #جمعه ها؛
ماندگار ترین روزهای آفرینش اند...
#تلخی ها و #شیرینی هایش،
قاب می شود و می چسبد به دیوارِ
خانه ی دلت....🌸🍂
مثلِ #لبخند های #مادربزرگ در آن
#عکسِ #قدیمی!
یا مثلِ #گریه های من در #آغوشِ مادر ؛
که با دیدنش در #عکس های #قدیمی،
همیشه #لبخند می زنم..!
#جمعه ها را باید #عاشقانه گذراند؛
تا غروبش دلگیرت نکند...🌸🍂
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊