eitaa logo
#کارتون و #فیلم های #قدیمی #نوستالژی
2.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
12 فایل
جهت پیام و تبادل با این آیدی در تماس باشید. 👇 @admin_ghadimiii « کپی برداری از مطالب و فیلم و کارتون ها، حرام است.»
مشاهده در ایتا
دانلود
چه خوش اقبال بودیم که بچگی‌هامون وسط این حیاط‌های پر دار و و روی و خُل گذشت ... 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (خاک سیاه نشاندن یا نشستن)  کنایه از بداقبالی و اوج بدبختی است. یعنی فلانی شد و روزگارش همچون ، تیره گشت. به خاکِ سیاه نشاندنِ کسی، نشانه از بیچاره کردن اوست. در هر موردی که زندگی یک نفر یا یک جمع به توسط رفتارهای یا تصمیمات اشتباه خودی، یا در نتیجه ریاکاری و یا و یا اشتباه دیگران به تباهی و نابودی کشیده شود و به اوج و نداری و دیگر مشکلات لاینحل درافتند، از این مثل استفاده می‌شود. برای مثال نابود شدن یک شخص به توسط خودش و یا در اثر ریاکاری دیگران و یا در مواقعی توسط شریک کاری او، به نحوی که دیگر هیچ نداشته باشد، مصداق به خاک سیاه نشستن است. و یا اینکه اگر یک تصمیم اشتباه عمدی یا سهوی عده‌ای، و یا یک بیماری همه‌گیر خطرناک، منجر به این شود که یک آبادی از میان برود، می‌گویند اهالی آن آبادی به سیاه نشستند. در برخی موارد برای از دست دادن عزیزی هم از این مثل استفاده می‌شود. در واقع به نشستن به معنای نابودی کامل یک دارایی ارزشمند، از هر نوع، و ناامیدی کامل به بازگشت آنچه که از دست رفته می‌باشد. 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 ضرب المثل انگليسی اشتباه یک ، زيرخاک دفن می شود. اشتباه يک ، روی خاک مي كند. اشتباه يک ، روی راه می رود و جهانی را به فنا می كشد...! 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (دره پاک نگذاشته است) روباهی ازد درد به برد. طبیب گفت از آن دره که نکرده باشی خور. لحظه‌ای اندیشید و گفت: اگر منحصر است مرگ من ناگزیر باشد چون هیچ پاکی به جا نگذاشته‌ام. این در جایی به کار می‌رود که شخص هیچ نداشته باشد و یا چنان خرابکاری کرده باشد که حتی یک روزنه نداشته باشد. این مثل در بین عامه به شکل زیر نیز بیان می‌شود: "تل نریده نگذاشته" 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 (خاک بر سر شدن) در دوران خلافت " عبد الملک " ، قطری ، خوارج از ترس " حجاج بن یوسف" والی به طبرستان گریخت و به حاکم گیلان" اسپهبد فرخان" پنا ه آورد. اسپهبد فرخان فرمان داده بود که کسی به قطری که در کرده بود، نرساند و نیازمندی های او را بر آورده سازند. پس از زمستان، قطری به جا نیاورد و رسولی نزد" اسپهبد فرخان" فرستاد و داد که باید به آیین ما در آیی و گرنه برای آماده باش. پس از آن هم با دستبرد زدن به آبادی ها و روستاهای اطراف دارای قدرت بسیاری شد. " حجاج بن یوسف" چون از قدرت یافتن قطری آگاه شد، " سفیان کلبی" را با لشکری بزرگ فرستاد. در نامه ای به سفیان داد که در جنگ با قطری او را یاری دهد، قطری چون از جریان آگاه شد، بی درنگ از دماوند به عقب نشست. ولی اسپهبد او را دنبال نمود و در نبردی بر او چیره شد و سرش را از تن جدا کرده و تحویل سفیان کلبی داد. " سفیان" نیز آن را همراه با غنایم بدون آن که نامی از و دلیری بیاورد به نام خود برای " حجاج بن یوسف" در کوفه فرستاد. " حجاج بن یوسف" چندی بعد که شنید این کار در واقع به دست انجام گرفته است از " سفیان کلبی" به خشم آمد و رسولی با یک خروار " زر" و یک خروار " خاک" به ری فرستاد و داد رسیدگی کنند که اگر این بدون کمک اسپهبد انجام گرفته است این زر را به سفیان بدهند و اگر این کار به اسپهبد پایان گرفته است، زر را به اسپهبد بدهند و آن خاک را در وسط بر سر سفیان بریزند. و چون رسول بیامد و حقیقت آشکار شد، در اجرای زر به دادند و سفیان در وسط " بر سر شد" 🙈@cartoon_ghadimy🙊
📚 😇 ( فکر نان کن که خربزه آب است ) در روزگاران قديم دو دوست بودند که کارشان خشت مالی بود . از تا شب برای ديگران خشت درست می کردند و اجرت بخور و نميری می گرفتند. آنها هر روز مقدار زيادی را با آب مخلوط می کردند تا درست کنند ، بعد به کمک قالبی چوبی ، از گل آماده شده خشت می زدند . يک روز که هر دو خيلی خسته و بودند ، يکی از آنها گفت : " هرچه کار می کنيم ، باز هم به جايی‌نمی رسيم . حتی آن قدر نداريم که غذايی بخريم و بخوريم . پولمان فقط به خريدن می رسد . بهتر است تو بروی کمی بخری و بياوري و من هم کمی بيشتر کار کنم تا چند تا خشت بيشتر بزنم . " دوستش با پولی که داشتند ، رفت تا نان بخرد . به بازار که رسيد ، ديد يکجا کباب می فروشند و يکجا آش، دلش از ديدن غذاهای گوناگون ضعف رفت . اما چه می توانست بکند ، پولش بسيار کم بود . به سختی توانست جلوی خودش را بگيرد و به طرف کباب و و غذاهای متنوع ديگر نرود . وقتی كه به سوی نانوايی می رفت ، از جلوي يک ميوه فروشی گذشت . ميوه فروش چه خربزه هايي داشت! مدتها بودکه خربزه نخورده بود . ديگر حتی آن را نداشت که قدم از قدم بردارد . با خود گفت : کاش کمی بيشتر داشتيم و امروز و می خورديم . حيف که نداريم . تصميم گرفت از خربزه چشم پوشي كند و به طرف برود. اما نتوانست. اين بار با خود گفت: اصلا ً چه طور است به جاي ، بخرم. هم بد نيست، آدم را می‌کند. با اين ، هرچه داشت، به فروش داد و خربزه ای خريد و به محل کار ، برگشت. در راه در اين فكر بود كه آيا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر می کرد کار مهمی کرده که توانسته به جای ، بخرد. وقتی به دوستش رسيد ، او هنوز مشغول کار بود . از سر و صورتش می ريخت و از حالش معلوم بود که خيلي است . او درحالی که را پشت خودش پنهان کرده بود ، به دوستش گفت : " اگر گفتی چی خريده ام؟ "دوستش گفت : " را بياور بخوريم که خيلی گرسنه ام . مگر با پولی که داشتيم ، چيزی جز نان هم می توانستی بخری؟ زود باش . تا من دستهايم را بشويم، سفره را باز کن."مرد وقتی اين حرفها را شنيد ، کمی نگران شد و با خود گفت: " نکند سيرمان نکند. " دوستش که برگشت ، ديد که او زانوی غم بغل گرفته و به جای‌ ، ای درکنار اوست.در همان نگاه اول همه چيز را فهميد . جلوی عصبانيت خودش را گرفت و گفت: پس خربزه دلت را برد؟ حتما  انتظار داری با خوردن بتوانيم تا گل لگد کنيم و بزنيم ، نه جان من ، قوت ديگری دارد . خربزه هر چقدر هم شيرين باشد ، فقط آب است. "آن روز دو دوست خشتمال به جاي ، خوردند و تا با قار و قور شکم و به کارشان ادامه دادند. از آن پس ، هر وقت بخواهند از اهميت چيزي و درمقابل ،بی اهميت بودن چيز ديگری حرف بزنند ، می گويند : " فکر کن که خربزه آب است . " 🙈@cartoon_ghadimy🙊
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍂‌ ها را باید گرفت! درست مثل همان های و گرفته ی روی دیوار...!!! انگار ها؛ ماندگار ترین روزهای آفرینش اند... ها و هایش، قاب می شود و می چسبد به دیوارِ خانه ی دلت....🌸🍂 مثلِ های در آن ! یا مثلِ های من در مادر ؛ که با دیدنش در های ، همیشه می زنم..! ها را باید گذراند؛ تا غروبش دلگیرت نکند...🌸🍂 🙈@cartoon_ghadimy🙊