eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.9هزار دنبال‌کننده
605 عکس
306 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هو الحق می‌فرماید خدا که ای هرجائی از عام ببر که خاص آن مائی با ما خو کن که عاقبت آن دلدار پیشت آید شبانگه تنهائی این چهار تا کار را هر روز انجام بدین 🎙
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۸۴ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) واقعا خونواده
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) تا اون حرف راست چی باشه، ببین فریده داره از این نداشتن مدیریت مالی محمد تو زندگیش اذیت میشه، بهش حق بده که اعتراض کنه... ناهیدم که خواهرته خودت میشناسیش به همه کار آدم دخالت میکنه... آدمها آسیب‌های جسمی که میبینن گاهی از شدت درد یه آیی یه آخی، واگر درشون شدید باشه داد هم میزنن همه هم بهشون حق میدن میگن آخه مریضه درد داره داره داد میزنه... ولی درد های روحی چون به ظاهر پیدا نیست همه انتظار سکوت دارن... خونواده شما مخصوصا محمد و ناهید رو، روح روان آدم راه میرن... الان ناصر برادرت رو ببین حاصل اذیت و آزارهای این خواهر و برادر براش شده فراموشی و خدا میدونه که چقدر تو روحیه بچه‌هام تاثیر میزاره _ یعنی شما میگید من بشینم و فریده پشت سر خونوادم حرف بزنه _ در حد غیبت باشه نه ولی اجازه بده اعتراض کنه شما که تو خونه من نیستی فریده وقتی شروع کنه به غُر زدن و گلایه کردن دیگه ول نمیکنه که، همینطور سلسله وار فقط میگه والا از غریبه‌هام اگر بگه من نمیکشم... چه برسه که بخواد پشت خونوادم بگه _ باشه من با فریده مفصل صحبت میکنم ولی شما هم قول بده که درکش کنی _ چه جوری باید درکش کنم _ یه دفعه که داره گله میکنه بهش بگو آره حق با توئه اون وقتکه ببینه شما درکش میکنی و میفهمیش آروم میگیره سری تکون داد _ باشه تلاش خودم رو میکنم. چند ثانیه‌ای ساکت موند و نگاهش رو داد به ناصر _ گفتی حافظش‌و به دست آورده خیلی خوشحال شدم ای کاش بیدار بود باهاش حرف می‌زدم مشخص نمی‌کنه چند وقت می‌خوابه اگه زود بیدار میشه من بمونم اگه نه من برم یه سر خونه مامانمینا حال هیچ کدومشون خوب نیست یهشون سر بزنم معلوم نمیکنه کی بیدار شه... محسن خدا حافظی کرد رفت تلفن خونه زنگ خورد به صفحه دستگاه نگاه کردم. نیلوفره... یعنی چیکار داره، میخواد بابت محمد شکایت کنه! دو دلم جواب بدم یا نه کمی فکر کردم و به خودم گفتم... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
هوش مصنوعی فقط یه ابزار نیست… یه شراکت جدیده 💡 کسی که بلدش باشه، باهاش بیزنس می‌سازه، محتوا تولید می‌کنه و درآمد دلاری درمیاره 💵 📌 تو وبینار «هوش مصنوعی برای بیزینس» یاد می‌گیری دقیقاً از کجا شروع کنی و چطور به‌جای رقابت، اوتومات درآمد بسازی. 🎁هدیه ویژه: دفترچه پرامپت‌های کاربردی رایگان ثبت‌نام کن 👇🏼 🔗 hwp.ir/aiet
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۸۵ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) تا اون حرف راس
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) حالا جواب بدم ببینم چی می‌خواد بگه. گوشی رو برداشتم. – بله، بفرمایید. – سلام نرگس جان، حالت چطوره؟ خوبی؟ از طرز حال‌و‌احوالش متوجه شدم که نه؛ اگه هم بخواد در مورد محمد صحبت کنه، گله و شکایت نیست… جواب دادم: – سلام عزیزم، الحمدلله. شما چطورید؟ – هیچ خوب نیستم… به دادم برس. نگران پرسیدم: _ چی شده؟ – مهدیه الان رفته پیش وکیل، درخواست طلاق بده. حرف‌های تو روش تأثیر داره، می‌شه زنگ بزنی باهاش صحبت کنی منصرفش کنی؟ یه لحظه تو دلم گفتم: – وااای، مگه من مددکار اجتماعیم؟ والا یکی می‌خواد به خودم کمک کنه. تازه شوهرم یه ذره هوشیاریش برگشته، اون برای محسن که اومده می‌گه با فریده حرف بزن، اینم از نیلوفر… گفتم: – می‌شه بعداً باهاش حرف بزنم؟ من الان از نظر روحی حال مناسبی ندارم. – نه، تو رو خدا دیر می‌شه. همین الان بهش زنگ بزن، نذار درخواست طلاق بده. خواستم بگم نه، که یاد یه روایت از امام حسین علیه‌السلام افتادم که می‌فرماید: مردم نیازمندی که به شما مراجعه می‌کنن، از نعمت‌های الهی‌ان. گفتم: _ باشه، من بهش زنگ می‌زنم، ولی فکر نمی‌کنی مهدیه داره کار درستی می‌کنه؟ – وااای نرگس جان، از تو انتظار ندارم یه همچین حرفی بزنی. مهدیه دوتا بچه داره، بدون اونا نمی‌تونه زندگی کنه. _ نیلوفر جان، الان بچه‌های مهدیه کجان؟ – پیشِ مادرشوهرشن. – خب الانم که بچه‌هاش پیشش نیست. لااقل اون موقع قاضی می‌گه هفته‌ای یه بار می‌تونه ببینتشون. مهدی کارش شده هی میاد بچه‌ها رو از این طفلی می‌گیره. بزارید مهدیه درخواست طلاق بده که شوهرش یا به خودش بیاد، و بیاد سر زندگیش، یا مهدیه راحت شه. با لحن گله‌مندی گفت: نرگس جان، تو دیگه چرا داری این حرفو می‌زنی؟ یعنی زندگیشون از هم بپاشه؟ – نه والا، من راضی نیستم، ولی مگه الان زندگی می‌کنن؟ مهدی که همش دنبال اون زنه‌ست. خب بذار تکلیف مهدیه روشن شه دیگه... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
شروع فصل‌دوم رمان‌جنجالی https://eitaa.com/joinchat/3648127820Cebc683f87f من پناهم،یه دختر پر شر و شور که دنبال دردسره! به‌‌خاطر مریضی مادرم مجبور شدم چند وقتی رو مهمون داییِ مادرم بشم، یه دکتر زورگو و بداخلاق که جانباز جنگ بود و خیلی مقرراتی! اما قصه از جایی شروع شد که پسر برادرش؛ مهراد، وارد اون خونه شد. یه پسر مذهبی از دماغ فیل افتاده‌ی عصا قورت داده که همه ازش حساب می‌بردند به جز من! ازش متنفر بودم و به روش‌های مختلف این نفرت رو بهش گوشزد می‌کردم، ولی اون با رفتارش کاری کرد که من.... https://eitaa.com/joinchat/3648127820Cebc683f87f سرگذشت پناه،دختری که راز بزرگی تو گذشته‌ش وجود داره و مادرش ازش مخفی کرده، در مقابل مهرادی که از مادر پناه زخم خورده و حالا مجبوره که با پناه راه بیاد چون... یه عاشقونه‌ی ناب با قلمی پاک 😋 اثری دیگر از نویسنده رمان بیراهه‌عشق‌رستا😍 ‌♨️💯
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴بهتر از انبار خرما... داستان مردی که انبار خرمای خودش را بعد از مرگش بخشبد؟! سخنران شهید کافی ‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌التماس دعا •●❥
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا