🌺 یکی از عارفان بزرگوار میفرمود:
وقتے #دلتان گرفت و گرفتار شدید ذڪر «یارئوف» را زیاد بگویید و با این ذڪر به امام #رضا(علیهالسلام) متوسل شوید. "گویا خدا وقتے بخواهد براے این ذڪر شما اثرے بگذارد ڪارتان را به امام رضا(علیهالسلام) میسپارد! "
👇👇👇
🆔 @cognizable_wan
* #والدین_عزیز *
👈❌ کنترل و تذکر بیش از حدّ به کودک و نوجوان
‼️تأثیر معکوس داشته و اعتماد به نفس آنها را از بین می برد.
👈 والدین باید #مقتدرباشند
#اقتدار یعنی آنقدر خوب ومهربان باشی که فرزندت تحمل ناراحتی ات را نداشته باشد.
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 چرا خلیفهکشی باب شد؟
🔴 در دوران خلافت #عثمان، به قدری #بدعت گذاشته شد، حلال ها حرام و حرامها حلال شد که مردم و #صحابه به منزل او هجوم آوردند و او را کشتند و از آن روز در امت اسلامی خلیفه کشی باب شد!
⁉️ آیا چنین خلیفهای که صحابه از کارهای او چنین به خشم آمدند صلاحیت جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) را داشت؟!
⁉️ چه اتفاقاتی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله ) رخ داد که خلیفه اسلامی اینقدر با احکام اسلام مخالفت کرد؟!
🎤 آیت الله #حسینی_قزوینی
⚫ http://eitaa.com/cognizable_wan
اگه فردی در کما باشد ؛
خانوادش همه منتظرن که برگرده...
خیلیامون تو #کمای_گناه رفتیم ؛
اهل بیت منتظرمونَند...
وقتش نشده که برگردیم؟!
#اندڪےتامل
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت13
لبخنده گشادی زدوگفت
بهار-واااااااای توهم باورت نمیشه مگه نه؟من خودم لحظه ای گفت هنگ کردم بعدش رفتم شروع کردم با ذوق برای مامانم تعریف کر...
یا کلمه ای که آورد دوباره پنچر شدم وتکیمو دادم به صندلی خودشم حرف تو دهنش ماسیده بود.ساکت تکیه دادو ناراحت جوری که نزدیک بود اشکش در بیاد گفت:
بهار-هستی جونم ببخشید بخدا اصلا حواسم پرت شد معذرت
لبخنده تلخی زدم تقصیره اون چی بود تازه بیچاره میخواست با ذوق تعریف کنه که من زدم تو پَرِش.
من-نه بابا.خب دیگه چیشد
اون دوباره شروع کرد تعریف کردن ومن سعی کردم خوشحال نگاش کنم تا غمه توی چشمامو نبینه شاید اگه مامان الان بود منم یه روز میرفتم پیشش واز همینجور چیزا براش میگفتم.شاید اگه بود الان با ذوق زیااد نشسته بودم وبه حرفای بهار گوش میدادم ومسخرش میکردم. شاید بعدش سریع میرفتم خونه وآماره همه ی حرفامون با بهارو موبه مو براش تعریف میکردم.شاید..
بهار-هستی داری گریه میکنی؟؟
وای خدا اصلا حواسم به بهارو حفاش نبود.
من-نه بابا گریه چیه خوب داشتی میگفتی تو میخوای چه جوابی بهش بدی؟
بهار چشاشو گرد کردو گفت:
بهار-هستی خوبی تو؟به نظرت من با این همه ذوق وشوق میخوام بهش جوابه نه بدم.
خنده کوتاهی کردمو گفتم:
من-شاید.
سریع برای تاسف تکون داد وشروع کرد به خوردن بستنی شکلاتی که سفارش داده بود.امیر یکی از پسرهای خوشگل وبانمکه دانشگاه بود با اینکه الان ۱ماهی بود دانشگاه تموم شده بود ولی بهار وامیر چون خونه هاشون خیلی از هم دور نبود بعضی مواقع همو میدیدن البته خیلی کم.تا اونجایی که یادمه بیشتر دخترای دانشگاه از امیر خوششون میومد چون خیلی قیافه بامزه ای داشت البته من که واقعا به چشمه خواهری نگاش میکردم ولی بهاره بیشعور چشمش دنباله امیر بود اخرم انقدر عشوه خرکی اومد تا امیرو عاشقه خودش کرد.منم از فکر بیرون اومدمو شروع کردم به خوردنه ابمیوم.تا ساعته ۹با بهتر بودیم ورفتیم پارک ورستوران بعدشم که از هم جدا شدیم یکم توی خیابونا وجلوی مغازه ها قدم زدم تا رسیدم به اون پاساژه شوم همونجایی که مامان اومد وازش مانتو خرید خدالعنت کنه سازندشو.حالم گرفته بود.احساس میکنم دیگه هیچوقت نمیتونم اون هستیه سابق باشم اون دختره شاد وپرانرژی وخوابالو.ساعت یک ربع به ده بود بهتر بود دیگه برگردم خونه برای همین برای اولین تاکسی دست تکون دادم وراهی خونه شدم
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت14
اعصابم خورد شده بود از صبح زود داشتم کثافت کاریای بابا ودوستاشو جمع میکردم تا الان که نزدیک ظهر بود هنوز تموم نشده بود.کلی پوست پرتقاله وتخمه رو زمین بود بطری های خالی مشروب روی میز بود کلی شم روی سرامیکا ریخته بود اشپزخونه که هیچی دقیقا انگار بمب ترکیده بود دیشبم که اوندم بابا نبود ووقتی زنگ زدم گفت نمیاد حالمو با اینکاراش بهم میزد.اخه بابا مگه تو چقدر میتونی تغییر کنی.بی حوصله روی مبل نشستم.فقط اشغالا رو باید دمه در میزاشتم.
تا عصر استراحت کردم ویک نیمرو هم خوردم وحاضر شدم که برم سرخاک.
گلای نرگسو روی سنگه قبر گذاشتم.یادش بخیر مامان عاشقه این گل بودی.وای مامان بابا خیلی بد شده همش اذیت میکنه.شبیه بچه ها شده.فکر نمیکردم نبودت انقدر داغونش کنه.تونمیدونی چقدر سخته.مامان اون خونه شبیه قبرستونه.مامان من اونجا رو خونه نمیدونم فقط یه جایی برای اینکه بخوابم میدونم.راااستی مامان امیر اومده خواستگاری بهار همونی که عکسشو نشونت دادم گفتی چقد نازه همون نیستی که این بهارو ببینی چقدر خرکِیفه.داره ذوق مرگ میشه.
خنده ی کوتاهی کردمو گفتم
من موندم امیر با کدوم عقلش اومده اینو بگیره.مامان اگه الان میتونستی حرف بزنی میگفتی بهار به خوبی از تو که خیلی بهتره.بعدشم یه نیشگونه محکم ازم میکندی.
اشکامو پاک کردنو گفتم
مامان حتی الان که سه هفته میگذره هم نتونستم باور کنم که دیگه هیچوقت نیستی.مامان من خیلی تنهام خیلی.
پاشدم ساعت ۷بود باید میرفتم باباهم تا یک ساعت دیگه میومد
مامانه قشنگم من دیگه میرم تا بابا نیومده تا باز یه تیکه ای بهم بندازه
از مامان خدافظی کردمو برگشتم خونه بابا نیومده بود معلوم هم نبود از دیشب کجا رفته که سرش گرمه.هوا واقعا سرد شده بود اوایل دی بود واوج سرما.یک سوپ گرم وخوشمزه درست کردمو چایی هم دم کردم یکم منتظر موندم تا بابا برگشت.
من-سلام بابا.خوبی؟
طبق معمول جوابمو ندادو رفت بالا.باید یه بهونه ای پیدا کنم وبرم اتاقش تا بفهمم چیکار کرده ماشینارو آهاا چایی بهترین بهونس یه لیوان چایی ریختم ودره اتاقشو زدم.ورفتم تو.روی تخت دراز کشیده بود تازگی ها خیلی لاغر شده بود زیر چشماش سیاه بود.
من-بابا چایی اوردم برات
بابا-بزارش روی پاتختی بعد برو بیرون
چایی رو گذاشتم رفتم سمته در نه اگه الان نپرسم دیگه نمیشه.برگشتم سمته بابا ومن من کنان گفتم:
من-اممم میگم چیزه بابا.. شما ماشینارو چیکار کردی.
بابا سرجاش نشست وگفت:
بابا-به تو ربطی نداره.ماشینای خودم بوده هرکاری هم دلم بخواد باهاشون میکنم
من-ولی بابا اخه ماشینای غیب شدن یه دفعه
صداش بلند شد وگفت
بابا-دست از سر من برمیداری یا نه؟
من-اگه بگی ماشینارو چیکار کردی اره
صداش دیگه تبدیل به داد شده بود
بابا-فروختمشون حالیته فروختمشون حالا برو بیرون دیگه
چشمام گرد شد
من-چی؟فروختیشون؟
بابا کلافه اومد سمتم هولم داد بیرونی درو محکم به هم کوبید.
یعنی چی که فروختشون اخه براچی؟
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت15
تازه دوهزاریم افتاد که چیشده برااای چی همچین کاری کرده بود.با چه رویی اینارو میگفت.شرکت به اون گرونی رو فروخت بیشرشو خرج بدهی برای کارگرهای شرکت کرد.حالا باز رفته بود ماشین فروخته بود اونم دوتاشونو حرصی پله هارو پایین رفتم وپامو هم محکم میکوبیدم رو زمین.تا شاید حرصم خالی بشه سوپ یکمش سررفته بود.ای خدا لعنتت کنه گازو به گند کشیدی سریع زیرشو خاموش کردم .کلافه شدم دیگه ای بابااا.روی صندلی نشستمو سرمو بین دستام گرفتم تا اروم بشم.بابا؛با اینکاراش بدجور رو مخم بود همین موقع صدای دادش بلند شد
بابا-هستییییی
اوووف کی حوصله داره پله هارو بالابره اصلا حسش نبود برای همون همونجوری از تو اشپزخونه داد زدم
من-بلههههه
بابا-یه کوفتی بیار بخوریم دیگه مردم از گشنگی.
من-خیله خب میارم الان.
سریع میزو چیدم حوصله کل کل باهاشو نداشتم.رفتم دره اتاقشو در زدم
من-بابا بیا شام حاضره.
بابا-بیار تو اتاقم
با دندون های کلید شده ای گفتم
من-میزو چیدم حاضر کردم همه چیو
بابا-گفتم بیار تواتاق
این دفعه نتونستم جلوی دهنمو بگیرمو گفتم
من-اگه غذا میخواید باید بیای تو اشپزخونه.
یک ابروشو بالا انداختو گفت
بابا-چیشد
من-هیچی بابا هیچی میارم برات الان
رفتم ظرفه سوپشو با قاشق توی سینی گذاشتم وبدونه هیچ مخلفاتی بردم بالا غذاشو روی پاتختی گذاشتم ولی اصلا محلم نداد.ضایع شده غذامو خوردم.اَه گند بزنن این زندگیه نکبتو.که همش غصس.خونمون شبیه قبرستون شده.سگ توش پر نمیزنه.اِه ببخشید پرنده.از همه چیز کلافه بودم دلم میخواست حرصمو سره یکی خالی کنم ولی هیچکیو پیدا نمیکردم آاااخ خدا چیکار کنم حالا دارم میترکم از حرص رفتم گوشیمو برداشتم ویک شماره ناشناس گرفتم.صدای پسره جوونی توی گوشی پیچید
پسره-الو.
سعی کردم همه ی حرصمو سره همین پسره بدبخت خالی کنم
من-کثافته آشغال اخه این زندگیه برای من ساختی گند بزنن به ریختت.همه ی ادما کثافتن .همشون مثله همن.همشون...
پسره-خانووووم چی داری میگی اشتباه گرفتی باباااا
من-ببند دهنتو عوضی همین شما آشغالا هستین که
پسره-هوووی خانم درست صحبت کن دهنه منو باز نکنااا
من-مثلا باز شه ببینم چه غلطی میخوای بکنی.عوضی،نجس،انگل،کثافت،
تا جایی که توانم میکشید فحشش دادم وقطع کردم یکم بهتر شده بودم ولی اصلا اون لحظه خندم نگرفته بود باکه نزدیک بود اشکمم در بیاد چقدر بدبختم من که اینجوری باید حرصمو خالی کنم
http://eitaa.com/cognizable_wan
.
✅ چشم زخم، مرد را در قبر و شتر را در دیگ قرار می دهد(پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله)
✍️ امام صادق(ع) فرموده اند: اگر برای شما نبش قبر شود همانا میبینید که بیشترین مردگان شما به سبب چشم زخم از دنیا رفتهاند.
✍️ آيت الله بهجت(ره) فرموده اند: به جهت جلوگیری از چشم زخم یا باطل شدن جادو حرز امام جواد (ع) تاثیر گذار می باشد.
✍️ پاسکال همواره حرز امام جواد(ع) را همراه خود داشته است.
✍️ عجیبتر اینکه وهابی ها به اسم «الرقیه و الطمائم» کتابی در این باب نوشتند و با اینکه حرز را شرک می دانند اما حرز امام جواد و امام علی را قبول دارند و می گویند شرک نیست بلکه توحید است.
✍️ آداب نوشتن و خواصّ حرز امام جواد(ع):
✍️ اولا باید با وضو و رو به قبله نوشته شود و این حروف و اعداد دقیقا درست نوشته شود. برخی از این حرزها را روی انگشتر و پارچه و کاغذ می نویسند گاهی هم به پیشانی می نویسند مخصوصا برای کودکان.
✍️ باید با قلم مسلمانی نوشته شود و لذا اگر با خودکار و خودنویس نوشته شود، اثر ندارد چون نوک آنها فلز ساخت کفار است و لذا حتما باید با مداد یا نی های ساخت مسلمانان نوشته شود و نیز جوهر آن باید از مسلمان باشد.
✍️ حتی کاغذ آن باید مسلمانی باشد مثلا این کاغذهای کاهی ساخت داخل است اما کاغذهای سفید ساخت کفار است.
✍️ حرز صغیر: یَا نُورُ یَا بُرْهَانُ یَا مُبِینُ یَا مُنِیرُ یَا رَبِّ اکْفِنِی الشُّرُورَ وَ آفَاتِ الدُّهُورِ وَ أَسْأَلُکَ النَّجَاةَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّور.
✍️ حرز کبیر: حرز دیگری در روایات آمده که از امام جواد رسیده مهم تر و مشهور تر است.
.
ذهنتون رو آزاد کنید
قوانین مرتبه دوم به تصمیم هایی اشاره دارد که ظاهرا احمقانه اند، اما اگر آنها را اجرا کنید، مغز شما آزاد می شود!
محمدرضا شعبانعلی
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی؛ فقط قیاس یک حالت با حالتی دیگر است.
تنها، کسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد میتواند حدِ اعلای خوشبختی را نیز درک کند.
میبایست انسان خواسته باشد بمیرد، تا بداند زنده بودن چقدر خوب است...
پس زندگی کنید و خوشبخت باشید.
هرگز فراموش نکنید که تا روزی که خداوند بخواهد آینده ی انسان را آشکار کند، همه ی شناخت انسان در دو کلمه خلاصه میشود :
" انتظار کشیدن" و "امیدوار بودن" ... !
کنت مونت کریستو/الکساندر دوما
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
#تلنگر
در ٤٠ سالگی افراد با تحصیلات کم و زیاد مثل همند (حتی افراد با تحصیلات کمتر پول بیشتری در می آورند)؛
در ٥٠ سالگی زشت و زیبا مثل همند (مهم نیست چقدر زیبا باشین. توی این سن چروک ها و لک هاي تیره رو نمیشه مخفی کرد)؛
در ٦٠ سالگی مقام بالا و پایین مثل همند (بعد از بازنشستگی حتی یه پادو هم از نگاه کردن به رییسش اجتناب می کنه)؛
در ٧٠ سالگی خونهی بزرگ و کوچک مثل همند (تحلیل مفاصل، سختی حرکت، فقط یه محیط کوچیک برای نشستن لازمه)؛
در ٨٠ سالگی پول داشتن و نداشتن مثل همند (حتی موقعی که بخواین پول خرج کنین نمی دونین کجا خرجش کنین)؛
در ٩٠ سالگی خواب و بیداری مثل همند (بعد از بیداری نمیدونين چیکار كنين)؛
👈 زندگی رو آسون بگیرین. هیچ معمایی نیست که بخواید حلش کنین.
در طولانی مدت همه ی ما مثل همیم.
پس تمام فشارهای زندگی رو فراموش کن و ازش لذت ببر ...!
Ⓜ️𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
http://eitaa.com/cognizable_wan
#فرزندپرورى
📚 #نکته_تربیتی 📚
👈‼️نمی خواهد کودکان و نوجوانان را خیلی امر به معروف و نهی از منکر کنید،
✍آنها فطرتا در راه هستند.
😊با اخلاق و صفات شایسته
✍و با نیت خوب و دعای خیر در حق آنها
کار کنید وآنها را به سمت کمالات ببرید.
👈آنها را باید با #نماز دوست کنید،
‼️نه اینکه فقط نمازخوان کنید.
#میرزا_اسماعیل_دولابی
🌿🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبای های خدا را باید در دل طبعیت دید
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
🌺اگر همسری در زندگی مسئولیت پذیر نباشد و وظایف مربوط به خودش را انجام ندهد، بصورت ناخودآگاه همسر خود را به سمت فرسودگی روانی و ذهنی یا خستگی بیش از حد خواهد برد.
هر کدام از زوجین لازم است که خواسته های خود از همسرش در زندگی مشترک را بطور واضح و روشن مشخص نماید.
اگر احتمالا شما با بی نظمی و مسئولیت پذیر نبودن همسرتان مشکل دارید و از او ناراحت هستید، بجای اینکه تمام تمرکزتان را روی تغییر شخصیت او بگذارید، قبل از هر کاری لازم است اولویت ها و خواسته های خود را به او گوشزد کنید تا با آرامش و کمترین بروز مشکلی در زندگی مشترکتان اختلاف را حل کنید.
پس اول لازم است خواسته های خود را از همسرمان بیان کرده و بعدا از او انتظار داشته باشیم که تغییر مثبت از خود نشان دهد.
🟢برای این کار بهتر است خواسته ها را بصورت گام به گام داشته باشیم تا میزان اجرایی شدن آنها بیشتر شود؛ زیرا در صورتی که تغییرات آرام آرام ولی پیوسته در شخصیت افراد ایجاد شود، ماندگاری بالاتری خواهند داشت.
مثلا یکی از زوجین می تواند فقط شبها در آرامش مطالعه داشته باشد یا همسری که می گوید یک ساعت بعد از ورود به منزل نباید به او هیچ کاری سپرده شود تا استراحت کوتاهی داشته باشد.بایست خصوصیات و خواسته های طرف مقابلتان را به خوبی شناسایی کرده و متناسب با آن وظایف و مسئولیت به او دهید.
🟢برای این کار می بایست با یکدیگر جلسه بگذارید و در این مورد صحبت کنید. موضوع جلسه هم می تواند این باشد:
بیاییم کارهایی را که تو دوست نداری من بنویسم و آنها را مجددا تکرار نکنم و بیاییم کارهایی را که من دوست ندارم را تو بنویسی و آنها را مجددا تکرار نکنی.
با کمک همدیگر فهرستی از فعالیتهای منزل که دوست ندارید انجام دهید، یادداشت کنید. مثل ظرف شستن توسط آقا یا بردن زباله ها توسط خانم یا آشپزی توسط آقا یا انجام تعمیرات وسایل توسط خانم.
پس همین، می تواند راهکاری را در پیش روی ما بگذارد که اگر یکی از زوجین فعالیتی را دوست ندارد ولی دیگری مشکلی با آن ندارد، به انجام آن فعالیت بپردازد. برای این کار لازم است تقسیم وظایف را تغییر دهیم تا اختلاف کمتر شود تا اینکه از فرد مورد نظر بخواهیم که خودش را تغییر دهد. پس به نتیجه رسیدیم که دنبال تغییر فرد نباشیم و وظایف را با هماهنگی و مشورت یکدیگر متناسب با توانایی ها به صورت عادلانه تقسیم کنیم.
🟢در زندگی مشترک مهمترین موضوعی که می تواند به کاهش یا افزایش تنش بینجامد، قدرت پذیرش طرف مقابل است.
اینکه من نقاط ضعف و قوت همسرم را بی کم و کاست می پذیرم، نه اینکه بخواهم او را تغییر دهم.
زمانی که من به دنبال تغییر همسرم باشم، انرژی و تمرکز و توجه از روی خودم بر روی همسرم تنظیم خواهد شد.
همین موجب بروز اختلافات دیگر در زوجین خواهد بود که برای جلوگیری از این موارد فقط لازم است که زوجین وظایف خود نسبت به یکدیگر را به خوبی اجرا کنند.
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*خانمها بخونن*
💕 *اگر میخوای همسرت عاشقت باشه*
⛔️انقد سخت گیری نکنیند که ازتون پنهون کاری کنن!
💕 یه خانوم با سیاست ، یه جوری رفتار میکنه که همسرش خیال پنهون کاری یا دروغ رو اصلا نمیکنه، چون میدونه با گفتن اتفاقات و تصمیماتش نه سرزنش میشنوه و نه مقایسه میشه !!!
با سخت گیری زیاد مردها حس زیر دست شدن و مورد کنترل بودن میکنن
( همینطور خانم ها)
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
*خانمها بخونن*
*جعبه سیاه زندگی زناشویی را نزد پدر و مادرمان نبریم* .
⛔️هرگز نباید مسایل و اختلافهای خود را بدون اطلاع و توافق همسرمان با خانوادههای خود در میان بگذاریم ، زیرا :
👈بعد از مدتی با همسرمان آشتی میکنیم اما خانوادهها همچنان تصور میکنند زندگی ما پر از بدبختی و مشکلات است و ممکن است دچار ناراحتی و دلتنگی شوند.
مساله دیگر این است که وقتی والدین از مسائل زندگی ما باخبر میشوند ، ممکن است به طور ناخوداگاه رفتارشان با همسرمان تغییر کند و حتی زمانی که اختلاف ما با همسرمان پایان یافته است ، نتوانند نگرش خود را نسبت به او بهبود ببخشن
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
دائم بیرون غذا نخورید چون آنها برای پول کار میکنند مثل شما نیت اسلامی ندارند واثرات منفی (جنب،بی وضو…) آشپز به شما منتقل میشود.اگر بیرون غذا خوردید حتما سوره تین خوانده شود خبث غذا از بین میرود.
#وضو_بگیر
کانال ما 👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
📚#حکایت_کمونیستشدن_ملانصرالدین
ملانصرالدين كمونيست شده بود
از او پرسيدند :
ملا ميدونى كمونيسم يعنى چه؟
گفت : ميدانم
گفتند :
ميدانى اگر دو تا اتومبيل داشته باشی
و يكى ديگراتومبيل نداشته باشد
ناچار خواهى بود
يكى از آن دو را بدهى !؟
گفت : بله كاملاً حاضرم
همين حالا این کار رابکنم
گفتند :ميدانى اگر دو تا الاغ داشته باشی
بايد يكى را بدهى به كسى كه الاغ ندارد
گفت : نه!
با اين مخالفم!
اين كار را نمى توانم انجام دهم
گفتند :چرا اين كه همان منطق است
و همان نتيجه؟
گفت : نه اين همان نيست
چون من الان دو تا الاغ دارم
ولى دو تا اتومبيل که ندارم!
🔻#نتیجه_اخلاقی
👈بسيارى از مردم
تا زمانى به شعارهاى زيبايشان
پایبند هستند كه منافع خودشان
در خطر نباشد آنها قشنگ حرف ميزنند اما در مقام عمل
هرگز بر اساس آنچه ميگويند
رفتار نمى كنند...
Ⓜ️𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تغییر چهره بچه ها با برنامه گوشی
حالا عکس العملشونو😳😳
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_شمار_محرم
🛑نوزدهم محرّم الحرام
🔹️ حركت كاروان اسيران كربلا از كوفه به طرف شام
يزيد ملعون در جواب نامة عبيدالله بن زياد به او دستور داد تا كاروان اُسراي كربلا را به همراه سرهاي مطهر شهدا به شام بفرستد.از اين رو در روز نوزدهم محرم سال 61 هـ .ق. اين كاروان از كوفه به طرف شام حركت كرد. البته برخي نقل كردهانـد كه ابن زياد زن هاي غير هاشميه در كاروان اُسرا را با شفاعت اقوامشان آزاد کرد و فقط زنهاي هاشميه براي اسارت به شام برده شدند.
🔴 #زندگی_دوربینی
💠 وجود #دوربین در جاده، مانع تخلّف رانندگان از قانون میشود. گاه همینکه نوشتهای را ببینیم و مجهّز بودن آن مکان را به دوربین مدار بسته اعلام کرده باشد مانع رفتارهای #نامتعارف و دور از شأن ما میشود. در واقع وجود دوربین باعث ایجاد ترس از تخلّف و یا خجالت و حیا در انسانها میگردد.
💠 یکی از تکنیکهایی که توصیه میشود همسران در زندگی انجام دهند این است که تصوّر کنند در خانه دوربینی کار گذاشتهاند و قرار است اعمال و رفتار آنها را #ضبط کنند.
💠 یکی از بزرگان میگفت برخی مواقع جلوی یک بچّه #خجالت میکشیم که حرف زشت و تندی به همسرمان بزنیم امّا در مقابل دوربین خدا، اهل بیت، انبیاء، ملائکه و شهدا به راحتی با همسرمان #بدخُلقی و بد زبانی میکنیم. ایشان میگفت فرض کنید همیشه گوشه اتاقتان #پنجرهای است که از آنجا امام عصر علیهالسلام نظارهگر شماست و با رفتار خوب شما #لبخند رضایت بر لبانش جاری میشود و با خطای شما #محزون میگردد.
💠 توجه زن و شوهر به دوربینهای الهی مانع بسیاری از رفتارهای ناملایم میشود و سختیهای زندگی را برای آنها #آسان میکند چرا که دیگر معاملهی آنها با همسر نیست بلکه #معاملهای_شیرین با خدا و اهل بیت علیهمالسلام خواهند داشت.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت16
با وحشت سرمو بالا اوردم.
من-چییییییییییییی؟
بابا-مرضه چی درست صحبت کن.
من-الان توقع داری درست صحبت کنم من.میفهمی خودت چی میگی اصن.بابااا یکم فکر کن روی حرفی که میزنی.
بابا-خوبه.خوبه.همین مونده تو به من چیزی یاد بدی.
من-اخه باباا یکم فکر کن به منه بدبخته بیچاره چه توقعی داری از من
بابا-من کاری ندارم به تو کم خرجتو دادم کم زحمت کشیدم برات
من-نمیخوام پرو بازی دربیارم.ولی منم غریبه نبودم بچتون بودم اگه زحمت کشیدین برای بچتون کشیدین نه برای بچه ی مردم
بابا-تازگیا خیلی بل بل زبونی میکنی هاا نکنه اون بهار یادت داده.
چشمام گرد شد اخه به اون بدبخت چیکار داری تو.باحرص گفتم:
من-نخیر بهار چیزی یاد نداده به من ولی منم نفهم نیستم. درسته پدرمی ولی قرار نیست هرکاری بخوای انجام بدی و من فقط بگم چشم.
بابا-تو گوه خوردی.من هرچی میگم باید بگی چشم.
من-یعنی چی اخه؟الان این حرفه که شما میزنی؟یعنی چی خالی کنیم بابا این قضیه ماشینا نیس که بگم عیب نداره خونمونه شرکت که به باده هوا رفت ماشینارو هم که معلوم نیس چیکار کردی.حالا خونرو هم میخوای بفروشی.میخوای منم بفروش خلاص شی دیگه از همه چیز..
با سیلی که خوابوند تو گوشم خوابوند حرف تو دهنم موند.دستم روی صورتم گذاشتم داشت زور میگفت ومن تو کَتَم نمیرفت.داشتم خیره نگاش میکردم که دادش خونرو برداشت
بابا-هستی یا هرچی من گفتم میگی چشم وهرجا رفتم باهام میای یا گورتو از این خونه گم میکنیو خودت هرغلطی میخوای میکنی.
پوزخندی زدم چه پررو
من-یعنی تو الان حاضری من مثله دختر فراریا ول باشم تو خیابون وشبا رو تو پارک بخوابم.
شونه ای بالا انداختو گفت:
بابا-پس با من بیا.
من-اگه شما ورداشتی منو بردی توی یک خرابه چی اونجام باید بیام
بابا-باید بیای
بایدو تاکید دار گفتو رف تو اتاقو در رو محکم کوبید
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت17
تازگیا خیلی پررو شده بود.میگفت ساکتو جمع کن میریم از این خونه.بعدشم میگفت لوازمارو هم نمیبریم فقط درحده نیازمون.واقعا درکش نمیکردم دلیل نمیشد که چون حالا مامان فوت کرده هرکار میخواد بکنه پس منم این قضیرو بهونه کنم برم دوست پسر پیدا کنم یا از این دختر خرابای هرجایی بشم.نبود مامان بهونه بود.وای خدا باز دلم هواشو کرد تازگیا کمتر میرفتم جاش.خدایا ۱ماه از اون بلای اسمونی گذشت ۱ماه.چقدر زود.خدایا من مامانمو میخوام.میخوام حرف بزنم باهاش.میخوام درددل کنم میخوام چرتو پرت بگم وباهاش بخندم میخوام خنگ بازی دربیارمو غر غراشو بشنوم دلم تنگ شده برای گیر دادناش دلم تنگ شده براش خدا.مامان دلم تنگ شده برات.توی این یک ماه یکبارم بخوابم نیومدی.یکبارهم ندیدمت صداتو نشنیدم روی مبل نشستم وسرمو بین دستام گرفتم چشمام تر میدید تا چشمامو بستم اشکام روی صورتم جاری شد.خدا احساس میکنم این چندوقت به اندازه تمامه عمرم سختی کشیدم احساس میکنم قلبم به لندازه بیست ساال گرفته.خستم خیلی.عصبی پاشدم ساعت ۱۲شب بود بهتره بخوابم رفتم سمت اتاقم ولی یه لحظه پشیمون شدم.انقدر اون موقع که بابا گفت بریم هنگ کردم که اصلا یادم رفت کجا میخوایم بریم خدانکنه منو برداره ببره توی این آلونک های پایین شهر وای خدا من اصلا جنبه اونجا زندگی کردنو ندارم.رفتم سمته اتاقش با یک تصمیم آنی بدون در زدن سریع درو باز کردم ولی ای کاااش که باز نمیکردم حالا میفهمم چرا ماشینا غیب شدن حالا میفهمم بقیه پوله شرکت کجا رفت.حالا میفهمم چرا میخوایم از این خونه بریم بابا عصبی سُرنگ رو یک گوشه پرت کرد وبه سمت من اومد.ولی من هنوز خشک شده به سرنگی که روی پارکت ها افتاده بود خیره شده بودم به سمتم اومد ومحمکم هولم داد جوری که از دره اتاق بیرون پرت شدمو محکم افتادم زمین.بابا حرفی نزد وفقط محکم در بست انگار خودش فهمیده بود تو چه حاله داغونیم خودش میدونست اگه الان چیزی بگه احتماله اینکه خودمو همونجا بکشم زیاده اروم روی پارکت های گرم تونه دراز کشیدم همونجا جلوی اتاقه بابا اصلا گریه نکردم یعنی اصلا گریم نگرفته بود نمیدونم انگار هیچی ندیده بودم به دیوار بالای سرم خیره شدم اصلا دیگع بدبختی معنیه دیگه ای هم داره.از این بدبخت ترم هست به نظرم اونایی که از اول بدبختن کمتر عذاب میکشن چون از همون اول به اون روال عادت میکنن ولی یکی مثله من چی یکی مثله من که یه روزی کوهه غرور بودم انقدر اونجا دراز کشیدمو فکر کردم که نفهمیدم کی چشمام گرم شدو خوابم برد
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت18
با حس لگد زدن کسی به پهلوم بیدار شدم
بابا-هووووی هستی پاشو چه خبرته پاشو میگم
گیج روی زمین نشستم وچشمامو مالوندم همه بدنم درد میکرد کشو قوسی به تنم دادم که باز صدای بابا در اومد
بابا-اینو نگاه کن!تا ویندوزش بالا بیاد طول میکشه چند دقیقه.پاشو ببینم
نمیدونم شاید اون لحظه خماره خواب بودم شایدم برای چند ثانیه فکر کردم اون هستیه قبلم .ریز خندیدمو اعتراض گرانه گفتم:
من-باباااااا
فقط برای چند لحظه بابا شد همون مصطفی قدیم غم از چشماش رفتو چشماش خندید ولی اینا فقط برای چندلحظه بود.دوباره شد همون مردی که بعد مرگ مامان فقط منو آزار میداد.منم شدم هستی غمگین وافسرده.بابا بدون هیچ حرفی رفت پایین منم بلند شدم بغضم گرفته بود اعصابم حسابی خراب بود رفتم پایین با لبخنده غمگینی براش چایی ریختم ولی ای داد تا اومدم چایی رو بهش بدم وقتی به چهرش نگاه کردم یاد اتفاق دیشب افتادمو همون یک ذره مهربونی هم از بین رفت.
بابا-هستی یه چیزی بیار بخوریم.
با غمو عصبانیت حالا نمیدونم کدومش بیشتر بود رفتم سمت یخچال ولی تا درشو باز کردم پوزخند رو لبام نشست.خالی خالی بود حتی یک تیکه نون هم توش نبود؛برگشتم بابا پشته میز نشسته بود وداشت چاییشو میخورد.دقیقا الان یه بهونه عالی پیدا کرده بودم که هرچی حرص وناراحتی از دیشب دارمو الان سرش خالی کنم.
من-خوبه دیگه شما به عشقو حالت برس اصلنم برات مهم نباشه که چیزی توی این یخچال بی صاحاب هست بخوریم یا نه.
بابا بی توجه به من چاییشو سر کشید وخونسرد گفت:
بابا-خب برو بخر
دستمو به سمتش دراز کردم وبا صدای کنترل شده ای گفتم:
من-پول بده میرم میخرم
بابا-تو گشنه ای من پول بدم بری چیزی بخری
از حرص دندونامو روی هم فشار دادم دیگه نمیتونستم تحمل کنم
من-اره دیگه شما برو پولتو خرج مواد کن خمار نمونی منم از گشنگی بمیرم به درک
بابا عصبانی سمتم واومد ومحکم خوابوند توی صورتم تا سرمو بالا اوردم کشیده بعدی رو اونور صورتم خوابوند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
|• ﷽ •|
مـرحـوم حـاج اسمـاعیـل دولابی:
هـنگامـی کـه بـه یـادِ
امـام حـسـین(ع)مـی افـتـید
تـردیـد نـداشته باشـید کـه آن
حضـرت هـم بـه یـادِ شـماسـت...
#حسین_من ♥️
📙 طـوبـای کـربـلا | صفحه ۱۴۹.
.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💫💫یا سریع الرضا یعنی چه؟ 💫💫
در کتاب « بهترین شاگرد شیخ » مرقوم گردیده است : « شیخ رجبعلی خیاط می فرمودند؛در یکی از شبها که جلسه پند و اندرز و سخنرانی داشتیم، رفقا شخصی را به جلسه آوردند که وقتی چشمم به قیافه برزخی او افتاد وحشت کردم. زیرا بدن او از سه حیوان تشکیل شده بود که هرکدام از این حیوانات مُعرِف رذیله ای از رذایل اخلاقیِ او بودند. پس از پایان جلسه وقتی به آن شخص نگاه کردم، دیدم که آن هیکل وحشتناک به شکل انسان در آمده است. تا آن موقع مفهوم "یا سریع الرضا"را متوجه نشده بودم که اگر خدا بخواهد در یک جلسه از همه بدی های ما صرف نظر می کند. »
http://eitaa.com/cognizable_wan
"هیچ چیز خطرناکتر از این نیست که جامعه ای بسازیم که در آن بیشتر مردم حس کنند که هیچ سهمی در آن ندارند.
مردمی که حس میکنند سهمی در جامعه دارند از آن جامعه محافظت میکنند،
ولی اگر چنین احساسی نداشته باشند،
نا خودآگاه میخواهند که آن جامعه را نابود کنند."
http://eitaa.com/cognizable_wan