eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 15 توصيه كليدی برای كاهش فشار خون 🔰 انجام ورزش مرتب، 30 دقیقه ورزش در هر روز بهترین راه مبارزه با پرفشاری خون است 🔰 کم کردن مصرف نمک و غذاهای پرچرب 🔰 داشتن رژیم غذایی حاوی میوه و سبزیجات ، لبنیات کم‌چرب و غذاهای حاوی پتاسیم نظیر دانه‌های سبوس‌دار و خشکبار استفاده کنید. 🔰 عدم مصرف سیگار و مشروبات الکلی 🔰 اندازه گیری فشار خون حداقل هر شش ماه یک بار 🔰 زنان باردار باید مرتب برای معاینه پیش از زایمان فشارخون خود را چک کنند 🔰 خانم هایی که قرصهای پیشگیری از بارداری استفاده می کنند باید فشار خون خود را مرتب کنترل نمایند 🔰 پرهیز از مصرف سوسیس، كالباس، كنسرو گوشت، برگرها و سایر فرآورده‌های گوشتی و سبزی‌های كنسروشده در آب نمك، زیتون شور، چیپس و سایر تنقلات شور. 🔰 مواد حاوی كافئین از قبیل قهوه ، چای ، نوشابه‌های كولا و شكلات، سبب افزایش فشارخون می‌شوند 🔰 اجتناب از مصرف غذاهای سرخ کرده 🔰 استراحت به میزان کافی 🔰 کنترل استرس 🔰 استفاده از گوشت سفید به جای گوشت‌ قرمز. 🔰 انجام ورزش‌هایی مثل پیاده ‌روی، شنا، دوچرخه سواری برای پایین آوردن فشاراست 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
70 سال عمر ما چطور می گذرد؟ 25 سال آن را می خوابیم. 8 سال آن را درس می خوانیم. 6سال آن را به استراحت می گذرانیم. 7سال آن را صرف تعطیلات و تفریح می کنیم. 5 سال آن را با ديگران صحبت می کنیم. 4 سال آن را غذا میخوریم. 3سال آن را در رفت و آمد می گذرانیم. بنابراین برای کار موثر 12 سال بیشتر وقت باقی نمی ماند. مواظب زمان اندک خودتان باشید. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
هفت چیز بدون هفت چیز دیگر خطرناک است: ثروت بدون زحمت دانش بدون شخصیت علم بدون انسانیت سیاست بدون شرافت لذت بدون وجدان تجارت بدون اخلاق و عبادت بدون ایثار ماهاتما گاندی 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
خوشبختی در داشتن بیشتر نیست. تبلیغات تلویزیونی از شما می خواهند باور کنید کلید رسیدن به یک زندگی شاد، داشتن شغلی بهتر، ماشینی مجهزتر، دلبری زیباتر یا ویلایی با وان و استخر برای بچه هاست. همه به شما می گویند راه رسیدن به یک زندگی بهتر در بیشتر و بیشتر و بیشتر خواستن و داشتن است. همیشه در بمباران پیام هایی هستید که به شما می گویند به داشتن بیشتر اهمیت بدهید به خرید تلویزیون جدید، تعطیلاتی بهتر در جایی بهتر ، به خرید مونو پاد بهتر برای سلفی گرفتن اهمیت بدهید. این اهمیت بیش از حد دادن برای سلامتی شما مضر است، باعث می شود بیش از اندازه به چیزهای سطحی و تصنعی وابسته شوید و زندگی تان را در تعقیب سرابی از شادکامی و رضایت تلف کنید. کلید رسیدن به یک زندگی خوب نه در اهمیت دادن به چیزهای بیشتر بلکه در اهمیت دادن به آن چیزی است که در دسترس است. مهم لذت بردن از آن چیزیست که در دسترس ماست. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
: جوشش خون - حدود ساعت 8 شب بود که رفت بيمارستان ... وقتي اومد بيرون رفتم سراغش ... مطمئن بودم رفتنش اونجا يه ربطي به ماجراي مواد داشت ... هر چي بهش اصرار کردم ... اولش چيزي نمي گفت ... اما بالاخره حرف زد ... مي خواست ماجرا رو به آقاي ساندرز بگه تا با اون بچه ها صحبت کنه ... و يه طوري قانع شون کنه که از اين کار دست بردارن ... نمي دونست بايد چي کار کنه ... خيلي دو دل بود ... مدام به اين فکر مي کرد اگه بره پيش پليس چه بلايي ممکنه سر اون بچه ها بياد ... براي همين رفته بود سراغ ساندرز ... اما بدون اينکه چيزي بگه برگشت ... وقتي ازش پرسيدم چرا ... هيچي نگفت ... فقط گفت ... آقاي ساندرز شرايط خاصي داره ... که اگر ماجرا درست پيش نره ممکنه همه چيز به ضررش تموم بشه ... نمي خواست ساندرز به خاطر حمايت از کريس آسيب ببينه و بلايي سرش بياد ... براي همين تصميم گرفت چيزي نگه ... اون شب ... من تا صبح نتونستم بخوابم ... من خيلي کريس رو دوست داشتم ... خيلي ... مخصوصا از وقتي عوض شده بود .. يه طوري شده بود ... مي دونستم واسه من ديگه يه آدم دست نيافتني شده ... خوب تر از اين بود که مال من بشه ... اما نمي تونستم جلوي احساسم رو بگيرم ... صبح اول وقت ... رفته بودم جلوي مدرسه شون ... مي خواستم بهش بگم تو کاري نکن ... من ميرم پيش پليس و طعمه ميشم ... حاضر بودم حتي به دروغم که شده به خاطر نجات اون برم زندان ... مي ترسيدم بلايي سرش بياد ... که ديدم داشت با اون مرد حرف مي زد ... خيلي با محبت دستش رو گذاشته بودي روي شونه کريس و با هم حرف مي زدن ... برگشت سمت ماشينش ... و ... همه چيز توي يه لحظه اتفاق افتاد ... کريس دو قدم به سمت عقب تلوتلو خورد ... و افتاد روي زمين ... انگار تو شوک بود ... هنوز به خودش نيومده بود ... سعي کرد دوباره بلند بشه ... نيم خيز شده بود ... که اين بار چند ضربه از جلو بهش زد ... همه جا خون بود ... از دهن و بيني کريس خون مي جوشيد ... http://eitaa.com/cognizable_wan
: قلبی که دیگر نمی زد لالا ديگه نمي تونست حرف بزنه ... فقط گريه مي کرد ... مي لرزيد و اشک مي ريخت ... با هر کلمه اي که از دهانش خارج شده بود ... درد رو بيشتر از قبل حس مي کردم ... جاي ضربات چاقو روي بدن خودم آتيش گرفته بود ... - من ترسيده بودم ... اونقدر که نتونستم از جام تکون بخورم... مغزم از کار افتاده بود ... اون که رفت دويدم جلو ... کريس هنوز زنده بود ... يه خط خون روي زمين کشيده شده بود و اون بي حال ... چشم هاش داشت مي رفت و مي اومد ... نمي تونست نفس بکشه ... سعي کردم جلوي خونریزی رو بگيرم ... اما همه چی تموم شد ... کریس مرد ... تنفس مصنوعي هم فايده اي نداشت ... قلبش ايستاد ... ديگه نمي زد ... چند دقيقه فقط اشک مي ريخت ... گريه هاي عميق و پر از درد ... و اون در اين درد تنها نبود ... اوبران با حالت خاصي به من نگاه مي کرد ... انگار فهميده بود حس من فراي تاسف، ناراحتي و همدردي بود ... انگار حس مشترک من رو مي ديد ... نمي دونستم چطور ادامه بدم ... که حاضر به بردن اسم قاتل بشه ... ضعف و بي حسي شديدي داشت توي بدنم پيش مي رفت و پخش مي شد ... - توي همون حال بودم که يهو از دور دوباره ديدمش ... داشت برمي گشت سراغ کريس ... منم فرار کردم ... ترسيدم اگر بمونم من رو هم بکشه ... اون موقع نمي دونستم چقدر قدرت داره ... بعد از مرگ کريس فهميدم اون واقعا کي بود ... - تو رو ديد؟ ... - فکر مي کنيد اگه منو ديده بود يا مي فهميد من شاهد همه چيز بودم ... الان زنده جلوي شما نشسته بودم؟ ... اون روز هم توي خيابون ترسيدم ... فکر کردم شايد من رو ديده و تو رو فرستاده سراغم ... دستم رو گذاشتم روي ميز ... تمام وزنم رو انداختم روش و بلند شدم ... سعي مي کردم خودم رو کنترل کنم اما ضعف شديد مانع از حرکت و گام برداشتنم مي شد ... آروم دستم رو به ديوار گرفتم و از اتاق بازجويي خارج شدم ... تنها روي صندلي نشسته بودم ... کمي فرصت لازم داشتم تا افکارم رو جمع کنم ... اوبران هم چند لحظه بعد به من ملحق شد ... - توماس ... بدجور رنگت پريده ... همه ماجرا رو شنيدي ... با لالا هم که حرف زدي ... برگرد بيمارستان و بقيه اش رو بسپار به ما ... تو الان بايد در حال استراحت ... زير سرم و مسکن باشي ... نه با اين شکم پاره اينجا ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... چطور اين همه رفاقت و برادري رو توي تمام اين سال ها نديده بودم؟ ... حالا که قصد رفتن و تموم کردن همه چيز رو داشتم ... اوبران فرق کرده بود؟ ... يا من تغيير کرده بودم؟ ... نفس عميقي کشيدم و دوباره از جا بلند شدم ... آخرين افکارم رو مديريت کردم و برگشتم توي اتاق بازجويي ... http://eitaa.com/cognizable_wan
: شجاع باش لالا چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد ... فکر مي کنم هرگز آدمی رو نديده بود که توي اين شرايط هم به کارش ادامه بده ... پام از شدت درد پهلوم حرکت نمي کرد ... مثل يه جسم سنگين، دنبال من روي زمين کشده مي شد ... از روي ديوار ... تکيه ام رو انداختم روي ميز ... و نشستم مقابلش ... زخم هام تير کشيد ... براي يه لحظه چشم هام سياهي رفت و نفسم حبس شد ... - حالت خوبه کارآگاه؟ ... قطره عرق از کنار پيشونيم، غلت خورد و روي گونه ام افتاد ... چشم هام رو باز کردم و براي چند لحظه محکم و مصمم بهش نگاه کردم ... - يه راه خيلي خوب به نظرم رسيد ... ازت سوال مي کنم ... بدون اينکه به اسم کسي اشاره کني فقط جواب سوالم رو بده ... فقط با بله يا خير ... - کسي که کريس رو کشته ... رئيس باند جديد اون منطقه است؟ ... چند لحظه نگام کرد و به علامت نه سرش رو تکان داد ... خيالم راحت شد ... حالا به راحتي مي تونستيم نقشه ام رو عملي کنيم ... فقط کافي بود لالا قبول کنه ... اينطوري هيچ خطري هم جان اين دختر رو تهديد نمي کرد ... - اون مرد از اعضاي اصلي بانده؟ ... با علامت سر تاييد کرد ... به حدي ترسيده بود که اين بار هم حاضر نشد با زبانش جواب بده ... حق داشت ... اون فقط يه دختر 15، 16 ساله بود ... - فکر مي کني اينقدر براي رئيس باند اهميت داشته باشه ... که حس کنه نمي تونه کسي رو جايگزين اون کنه و نبود اون يه ضربه بزرگه؟ ... با حالت خاصي توي چشم هام زل زد ... به آشفتگي قبليش، آشفتگي جديدي اضافه شد ... جواب سوالم رو نمي دونست ... نمي دونست تا چه حدي ممکنه رئيس براي اون آدم مايه بزاره ... پس قطعا از خانواده اش نيست ... و فقط يکي از نيروهاي رده بالاست ... اما چقدر بالا؟ ... هر چند اين که خودش مستقيم کريس رو به قتل رسونده ... يعني اونقدر رده بالا نيست که کسي حاضر باشه به جاي اون ... دست به قتل بزنه ... هر چقدر هم رده بالا ... فقط يه زير مجموعه رده بالاست ... و نهايتا پخش کننده اصلي اون منطقه است ... يه پخش کننده تر و تمييز ... با يه کاور شيک ... نگاهم مصمم تر از قبل برگشت روي لالا ... - من يه نقشه دارم ... نقشه اي که اگر حاضر به همکاري بشي هم مي تونيم قاتل کريس رو گير بندازيم ... هم کاري مي کنم يه تار مو هم از سرت کم نشه ... فقط کافيه محبتي که گفتي به کريس داشتي ... حقيقي بوده باشه ... کريس براي کمک به بقيه ... و افرادي مثل خودت ... جونش رو از دست داد ... مي خواست اونها هم مثل خودش فرصت يه زندگي دوباره رو داشته باشن ... و هر چقدر هم که زندگي سخت باشه ... درست زندگي کنن ... من ازت مي خوام مثل کريس شجاع باشي ... اين شجاعت رو داشته باشي ... و از فرصتي که کريس حتي بعد از مرگش برات مهيا کرده ... درست استفاده کني ... حاضری زندگیت رو از اول بسازی؟ ... http://eitaa.com/cognizable_wan
❁﷽❁ شب اول قبر چیست؟ در شب اول قبر چه اتفاقی می افتد که همه از آن وحشت دارند؟ آیا اصولاً در آن زمان شب و روز مفهومی دارد یا خیر؟ 👇👇👇 *✍️پاسخ حجت الاسلام عالی* هر مسلمان معتقدی می داند که در آینده‌ی دور یا نزدیک با چنین شبی روبرو خواهد بود. ما در روایات داریم که کلمه‌ی قبر همان عالم برزخ است. این قبری که حفره ای است در قبرستان و بدن مادی را در داخل آن قرار می دهند. دیگر با این بدن دنیایی کاری ندارند و نظام دنیا برچیده می شود. یک نظام کامل تری بعنوان عالم برزخ افتتاح می شود. و با این بدن تا قیامت کاری نیست بنابراین اگر گفته می شود فشار قبر سوال اول قبر وحشت قبر و تعبیراتی از این قبیل مراد برزخ است. از همان زمان مرگ که فرد از عالم دنیا مفارقت می کند و روح از بدن جدا می شود شخص وارد برزخ می شود. از امام صادق (ع) سوال کردند که برزخ چیست؟ فرمود : برزخ همان قبر است از هنگام مرگ تا قیامت. این فاصله‌ی زمانی از زمان مرگ تا قیامت زندگی برزخی است. آن ساعات اولیه ای که روح از بدن مفارقت کرده و جدا می شود ساعات عجیبی است و حتی روزهای اولیه که روح انسان از بدن جدا شده و فرد می میرد روزهای عجیبی است. از این جهت که در عین حالی که شخص از دنیا رفته هنوز به این خاطر که انس با آن عالم و موجودات برزخی نگرفته و سال ها با این بدن و نظام دنیوی انس گرفته آنچنان تحیر و سردرگمی و ابهامی دارد که درست نمی تواند دریابد که کیست. یعنی هنوز فکر می کند همان بدن خاکی است که در داخل حفره می گذارند. با اینکه از آن بدن جدا شده اما به این خاطر که درست خود را نیافته گمان می کند که همان بدن است. باید زمان بگذرد تا کم کم با عالم برزخ انس پیدا کرده و از این عالم دنیا دور شده و بداند که دیگر جدا شده است در دین و توصیه های دینی ما اکیداً گفته شده که مراعات حالات اولیه‌ی میت را بکنید. که او خود را بیابد و در درک آن حالات و رفع سردرگمی و گیجی او را کمک بدهید. توصیه های دینی چقدر زیبا شما را پیش برده تا آن میت بتواند خود را بیابد و درک کند که کجا است. *در قدم اول گفته شده که هنگام غسل آب داغ بر روی فرد نریخته و ادب بدن را حفظ کنید.* در روایت داریم که با او مدارا کرده و مهربان باشید. چون شخص میت در آن جا حضور داشته و گمان می کند که همان بدن است. چه بسا زمانی که می خواهند او را چپ و راست کنند اذیت می شود. او مانند تنه‌ی درخت نیست که هرکاری خواستند بکنند و آب داغ بر روی او بریزند. در روایتی از پیامبر اکرم (ص) است که خدا غضب می کند بر کسی که با مومن ضعیفی مدارا نمی کند. این میت الان مومن ضعیف است و دست او از همه جا کوتاه بوده و کاری از او بر نمی آید بنابراین باید مراعات او را کرد *درقدم بعدی گفته شده وقتی او را تشییع می کنید و به سمت قبر می برید آهسته آهسته ببرید.* با شتاب نبرده و ناگهان او را وارد قبر نکنید. چون او هنوز خود را نیافته و خیلی سخت است که بدن او وارد حفره شود. *امام صادق(ع) در روایتی فرمود که میت را در چند قدمی قبر بر روی زمین بگذارید چند لحظه صبر کنید.* بعد بلند کنید و یک مقدار جلوتر ببرید برای بار دوم بر روی زمین بگذارید. باز یک مقدار جلوتر ببرید و *برای بار سوم همین کار را تکرار کنید* در آخر در کنار قبر بر روی زمین بگذارید* چون قبر وحشت های زیادی دارد. بگذارید آمادگی پیدا کند. *برای بار چهارم او را بلند کنید و بدن را وارد قبر کنید*. چقدر خوب است افرادی که این آداب را می دانند و می خواهند این کارها را بکنند *درموقع دفن زیارت عاشورا بخوانند*. یا صدای قرآن و ذکر و صلوات بلند شود* ما نمی دانیم ارتباط آن چیست ولی فقط می دانیم که ذکر به میت کمک می کند که زودتر خود را بیابد. در قدم سوم گفته شده که وقتی او را داخل قبر می گذارید تلقین همراه با تکان دادن انجام دهید یعنی شخصی که وارد قبر می شود میت را تکان داده و به او تفهیم کند که کجا است. به او بگوید توجه داشته باش حواس خود را جمع کن و نترس. وقتی که دو ملک می آیند و از تو سوال می کنند به آنها این جواب ها را بده. چون میت گیج است فوق العاده این مسائل به درد او می خورد. در قدم چهارم گفته شده که وقتی روی قبر را پوشاندند. نزدیکان میت که او در زمان حیات با آنها انس داشته و صدای آنها برای او آشنا است در کنار او بمانند. یک بار دیگر از روی قبر و در قسمت بالای سر او را تلقین کنند حضرت زهرا(س) در وصیت خود به امیرالمومنین (ع) فرمودند که بعد از مرگ من بالای سر من بنشین. بدرستی که این ساعتی است که میت نیاز دارد که افراد زنده یک انسی با او داشته باشند. یک دفعه نرفته و او را تنها نگذارند. متأسفانه گاهی اوقات در این زمان برخی از افراد به زور بستگان میت را از سر قبر دور می کنند. ... http://eitaa.com/cognizable_wan
☝️☝️☝️ درست است که امکان دارد برخی از بستگان خیلی بی تابی کنند ولی این بی تابی کردن ها در آن زمان باید به گونه ای باشد که بیشتر به درد فرد متوفی بخورد. یعنی انسان فقط نخواهد که غم خود را تخلیه کند. چند نفر از آشنایان او بمانند و این تلقینات را انجام دهند. این کارها قدم به قدم باعث می شود که فرد متوفی انس بگیرد. او فریادهایی دارد که ما نمی شنویم مرحوم آیت الله انصاری همدانی رضوان الله که استاد شهید دستغیب بودند می گفتند یک بار در همدان در حال تشییع شخصی بودند که من او را با بدن برزخی بالای جنازه دیدم. پ البته کسی او را نمی دید. می دیدم که او را به سمت تاریکی عمیق و مبهمی می برند. می خواست فریاد بزند که خدایا من را نجات بده اما زبان او به سمت کلمه‌ی خدا نمی چرخید. من او را می شناختم که فرد بسیار ستمگر و از حکام آن زمان بود. زبان او به خدا و کمک از خدا خواستن نمی چرخید. او به مردم التماس می کرد که من را نبرید. واقعاً یک حالاتی است که ما نمی شنویم. بنابراین حالات اولیه حالات تحیر و ترس است. شب اول قبر همان شبی است که فرد را دفن کرده اند. عالم برزخ بر خلاف قیامت شب و روز دارد. در قیامت خورشید و ماه و شب و روز برچیده می شود. اما در برزخ هنوز شب و روز وجود دارد. در قرآن در رابطه با فرعونیان داریم که آنها صبح و شام بر آتش عرضه می شوند. امام صادق (ع) فرمود : این آیه مربوط به برزخ است که صبح و شام گفته است چون قیامت روز و شب ندارد. در برزخ چون اولین شبی است که فرد با یک عالم ناشناخته و موجودات ناشناخته برخورد می کند و شب بودن نیز مزید بر علت است. آیا کسی می تواند به سادگی یک شب را در قبرستان بخوابد ؟ معمولاً افراد از این کار وحشت دارند. حالا این فرد از یک طرف در عالم نامأنوس و ناشناخته و با دیدن چهره های عجیب و غریب از طرف دیگر که برخی از چهره های برزخی بسیار وحشتناک هستند و تنهایی و دلتنگی از کسانی که با آنها مأنوس بوده از طرف سوم در یک تحیر و ترس و اضطراب شدیدی فرو می رود. *لذا پیامبراکرم(ص) فرمود : شدیدترین ساعات بر میت شب اول قبر است.* این همان شب اولی است که او را دفن می کنند. اما چون تحیری دارد که هنوز خود را نیافته و نمی خواهد در آن قبر زندگی کند ترس دارد. البته تعلق روح به بدن تعلق تدبیری نیست به آن معنا که بدن را مدیریت کرده و بتواند حرکت کند. اما انسی که از قبل بوده برقرار است. لذا کسانی که به زیارت قبر متوفی می آیند میت متوجه می شود و با آنها انس دارد *نشر این پیام صدقه جاریه است* http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *خانمهای متاهل بخونن* 🔴👈 *چطوری رفتار کنیم که خانواده شوهرمون با ما خوب رفتار کنند*؟ در قدم 🐾 اول سعی کنید واسه خودتون قائل باشید تا یاد بگیرند به شما بذارند‌. 🔶 سعی کنید در کارها به مادر شوهرتون کنید چون زمینه صمیمیت به وجود میاد. البته افراط نکنید تا کار و کمک رو وظیفه شما تلقی نکنند. 🔶 رابطه خوبی با داشته باشید چون او مشاور مادرش هست و ذهنیت خوب خواهرشوهر نسبت به شما خود به خود مادر شوهر رو تحت تاثیر قرار میده. 🔷 ظرفیت اعضای خانواده رو بسنجید و طبق اون کنید. البته بازم نکنید تا به خودشون اجازه بدن به شما توهین کنند و در اخر بگویند که شوخی کردیم. 🔷 همیشه بزنید وخوش رو باشید. زبون بریزید. با مادر شوهرتون رو صدا بزنید. بعد از اسم خواهر شوهرتون از جان استفاده کنید. مثلا بگید مریم جان. 🔶 سعی کنید گاهی با دست پر برید پیش مادر شوهرتون ولی سعی کنید هربار این کار را انجام ندید چون این کار شما عادی میشه. 🔶 در حضور خانواده همسر به بذارید و با لفظ خوب اون رو صدا بزنید. فقط در حد علی جون و محمد جون ، عشقم و نفسم و زندگیم نهههههه! 😂 🔷 یادتون باشه خواهر شوهر مثل خواهر و مادر شوهر مثل مادر خودمونه ولی باید حد و مرز رو رعایت کنیم. اسرار زندگیتون رو نکنید و نکنید. غیبت نکردن واقعا تاثیر زیادی در جلب اعتماد خواهر و مادر شوهر داره. 🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
فرزند آوری خیلی خوبه، خیلی مهمه و واقعا معتقدم ‌که بچه هر چه بیشتر بهتر... اما میخوام بگم خیلی خیلی مهمتر از اون بلد بودن راه و رسمشه. بخدا ما نسبت به این فرشته های معصوم مسئولیم... وقتی تصمیم میگیریم پا در این جهاد بگذاریم باید تمام و کمال حقشو ادا کنیم، نه نصفه نیمه... باور کنین وقتی تو دوستان و هیئت و مسجد و اینور اونور رفتار والدین با بچه ها را میبینم تا شب اعصابم خرابه. چراکه طرف به خودش زحمت نداده لااقل یه کتاب در این ‌مورد بخونه... میخواستم از همه والدینی که پیاممو میخونن بویژه بویژه بویژه مامانا خواهش کنم برای دانش و مهارت مادریشون وقت و انرژی بذارن... کتاب بخونن، کارگاه شرکت کنن، از متخصص مشاوره بگیرن... من از لحظه ای که متوجه شدم باردارم تا همین الان مدام در حال مطالعه و کارگاه رفتنم و میتونم بهتون با اطمینان بگم که همه اون وقت گذاشتنا، نتیجه داده و من از لحظه لحظه مادریم لذت میبرم. شاید در ظاهر کار سختی بود.خیلیا از رفتار من تعجب میکردن، ولی الان همون افراد با دیدن نتیجه زحماتم، به اشتباهشون پی بردن. بچه بدنیا آوردن هنره ولی چجوری بزرگ کردنش هنر بزرگتریه. من مخالفم که هم میشه مادر خوبی بود، هم سرکار یا دانشگاه رفت. لااقل تا دوسال اول نمیشه. بچه به مادر نیاز داره. روحش تحمل حتی یک ساعت دوری از مادر را نداره... بچه را رها میکنیم و بیرون میریم بعدا همین بچه بلایی به سر آدم میاره که چندین برابر هم که وقت صرف بشه درست بشو نیست، چون زمانی که باید وقت میگذاشتیم نگذاشتیم... باور کنیم که زیر دوسال کودک خیلی خیلی خیلی مهم و طلاییه... خود من دانشگاه و سرکار نرفتن بخاطر بچه داری یکی از مهمترین چالش های زندگیم بود، چراکه در هر دو مقطع کارشناسی و ارشد شاگرد اول بودم و سهمیه دکتری بدون کنکور هم داشتم و شاغل هم بودم ولی از وقتی مامان شدم نه دانشگاه رفتم نه سرکار، چون کار تمام وقت مهمتری دارم. البته این به معنی درجا زدن نیست. انقدر میشه کنار این فرشته ها رشد کرد و تمرکز داشت که بیرون از خونه نمیشه. کتاب بخونیم. قرآن بخونیم. بنویسیم. هنر یاد بگیریم و هزار تا کار دیگه... حرف مردم نباید برامون مهم باشه که حیف شدی و بدبخت میشی و پشیمون میشی و ... فقط حرف خدا باید برامون مهم باشه. از حضرت زهرا سلام الله علیها که بالاتر نیستیم که مادر و خانه دار بودن. نکنه هستیم؟!!!!! 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *خانمها بخونن* ❌هرگز شوهرتان را با مردان دیگر فامیلتان مقایسه نکنید!! و مثلاً نگویید که شوهر خواهرم در خانه به همسرش کمک می‌کند و یا برای زنش خیلی هدیه می‌خرد و خیلی بهتر از تو همسرداری می‌کند. ❌با انتقاد کردن و مقایسه ي او با دیگران از میزان صمیمیت و نفوذ خود بر همسرتان می‌کاهید. 👌به یاد داشته باشید که هیچ کس از انتقاد خوشش نمی‌آید حتی شما http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✅ مستند: واکسن کرونا از بافت جنین سقط شده تهیه شده و DNA شما را تغییر خواهد داد ⭕️ هشدار: واکسن کرونا = تغییر DNA .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✅ نقطه زنی دکتر حمید رضا ضیایی از نقشه های پشت پرده فتنه کرونا .
ﺳﻼﻡ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺨﻮﻧﯿﻨﺶ : ﺍﮔﺮ ﺳﺎﺭﻗﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﺕ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮑﺘﺎﻥ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺭﻣﺰ ﮐﺎﺭﺗﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻌﮑﻮﺱ (ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ )ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻨﯿﺪ . ﻣﺜﻼ ﺍﮔﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﻋﺒﻮﺭ ﺷﻤﺎ ۱۲۵۴ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ ﺷﻤﺎ ﻋﺪﺩ ۴۵۲۱ﺭﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻨﯿﺪ .ﺑﺎﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﭘﻠﯿﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺳﺮﻗﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﺪﻫﺪ .ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺑﻠﯿﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﭘﺮﺩﺍﺯ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﮐﺜﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺑﯽ ﺧﺒﺮﻧﺪ . (ﻟﻄﻔﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﻭﺑﻪهمه ﺍﻃﻼﻉﺩﻫﯿﺪ) http://eitaa.com/cognizable_wan
: فرصت دوباره بهم ريخته بود ... تحمل اون همه فشار ... و گرفتن چنين تصميمي کار راحتي نبود ... اونم براي بچه اي که هيچ کس رو نداشت ... - چه فرصت دوباره اي؟ ... - اينکه براي هميشه اينجا رو ترک کني ... توي يه ايالت ديگه ... با يه اسم و هويت جديد که ما برات درست مي کنيم يه زندگي جديد رو شروع کني ... کاري مي کنم مددکاري اجتماعي هزينه هاي زندگيت رو پرداخت کنه ... بري توي يکي از خانواده هاي سرپرستي* ... جايي که بتوني شب ها رو در امنيت بخوابي ... و بري مدرسه ... اسمت هم بره توي ليست حفاظت پليس اون ايالت ... براي بچه اي که حتي جاي خواب نداشت پيشنهاد وسوسه کننده اي بود ... - اما اگه توي دادگاه شهادت بدم ... زنده نمي مونم که هيچ کدوم از اينها رو ببينم ... محکم تر از قبل ... با لحن آرامي ادامه دادم ... - نياز نيست لالا ... ازت نمي خوام توي دادگاه ماجراي کريس رو تعريف کني ... تنها چيزي که ازت مي خوام اينه که بگي اون روز صبح ... با کريس قرار داشته داشتي ... و از دور شاهد قتل بودي ... و چيزهايي رو که توي صحنه قتل ديدي رو بنويسي ... اما لازم نيست چيزي از فروش مواد بگي ... تو فقط شاهد قتل بودي و چيز ديگه اي نمي دوني ... اون آدم ... هر کي که باشه ... اگه مهره بزرگ و ارزشمندي بود ... خودش مستقيم دست به قتل نمي زد ... مهره هاي بزرگ هميشه يکي رو دارن که واسشون اين کارها رو بکنه ... اصل کاری ها اگه ببینن پاي خودشون گير نيست دست به کاري نمي زنن ... چون اگه به کاري دست بزنن و سعي کنن بهت آسیب بزنن یا تو رو بکشن ... خوب مي دونن اين کار باعث ميشه دوباره پاي پليس وسط بياد ... اون وقت ديگه يه ماجراي کوچيک نيست ... و اونها هم کشیده میشن وسط ماجرا ... پس هرگز این کار رو نمی کنن ... ريسک سر به نيست کردن شاهد فقط براي مهره مهم يا اعضاي خانواده شونه ... مهره هاي کوچيک خيلي راحت جايگزين ميشن ... تنها چيزي که من ازت مي خوام اينه ... با شهادتت ... اين فرصت رو در اختيار من و همکارهام بزاري ... که نزاريم قسر در برن ... فقط اسم اون آدم رو بگو ... که ما بدونيم کار رو بايد از کجا شروع کنيم ... و همون طور که کريس مي خواست به جاي اون بچه ها ... بريم سراغ مهره هاي اصلي ... خواهش مي کنم ... بزار کاري رو که کريس به قيمت جانش شروع کرد ... ما تمومش کنیم ... * خانواده هایی که در ازای مستمری از کودکان بی سرپرست نگهداری می کنند . http://eitaa.com/cognizable_wan
: نظامی سابق سکوت آزار دهنده اي توي اتاق بود ... اگر قبول نمي کرد و اسم اون مرد رو نمي برد ... همه چيز تموم بود ... همه چيز... - مطمئنيد پاي من وسط نمياد؟ ... - شک نکن ... هيچ جايي از پرونده ... اجازه نميدم هيچ کدوم بفهمن تو چيزي مي دونستي ... فقط اين فرصت رو به ما بده ... نگاهش رو از من گرفت ... چند قطره اشک بي اختيار از چشمش اومد پايين ... مصمم بود ... هر چند ترسيده بود ... - الکس بولتر ... معاون دبيرستان ... اون بود که کريس رو با چاقو زد ... رابرت فلار ... ملاني استون ... جیسون بلک ... اينها مواد رو از اون مي گيرن و توي دبيرستان و چند بلوک اطراف پخش مي کنن ... براي بچه هاي زير سن قانوني ... کارت شناسايي جعلي و الکل هم جور مي کنن ... الکس بولتر ... معاون دبيرستان ... چطور نفهميده بودم؟ ... 6 فوت قد ... چثه اي درشت تر از مقتول ... راست دست ... سرباز سابق ارتش ... کي بهتر از يه سرباز دوره ديده مي تونه با چاقوي ضامن دار نظامي کار کنه؟ ... و با آرامش و تسلط کامل روی موقعیت، مانع رو از بین ببره؟ ... باورم نمي شد چطور بازيچه دستش شده بودم ... اون روز تمام اين راه رو اومده بود ... تا با تظاهر به اينکه نگران بچه هاست ... ذهن من رو بفرسته روي مدير دبيرستان ... کسي که جلوي فروش مواد رو گرفته بود ... و بعد از سوال من هم ... تصميم گرفت ساندرز رو از سر راهش برداره ... چون نفوذ اون روی بچه ها ... مانع بزرگي سر راهش بود ... برگه ها رو گذاشتم جلوي لالا ... و از اتاق بازجويي که خارج شدم ... سروان، تمام هماهنگي هاي لازم حفاظتي از لالا رو انجام داده بود ... و حالا فقط يک چيز باقي می موند ... بايد با تمام قوا از اين فرصت استفاده مي کرديم ... تلفن اوبران که تموم شد اومد سمتم ... - برنامه بعديت چيه؟ ... چطور مي خواي بدون اينکه لالا کل ماجرا رو تعريف کنه ... الکس بولتر رو گير بندازي؟ ... تو هيچ مدرکي جز شهادت يه دختر بچه معتاد نداري ... نه آلت قتاله، نه اثر انگشت يا چيزي که اون رو به صحنه قتل مربوط کنه ... چطوري مي خواي ثابت کني بولتر براي کشتن کريس تادئو انگيزه داشته؟ ... فکر مي کني آدمي به تجربه و زيرکيه اون که هيچ ردي از خودش نگذاشته ... حاضره اعتراف کنه؟ ... گوشي تلفن رو از ميز برداشتم و شروع به شماره گيري کردم ... - نه لويد ... مطمئنم خودش اعتراف نمي کنه ... منم چنين انتظاري رو ندارم ... کوين گوشي رو برداشت ... - پرونده دبيرستانيه چند ماه پيش رو يادته؟ ... اگه شرایطی که میگم رو قبول کنید ... مي تونم بهتون بگم از کجا مي تونيد شروع کنيد ... سرنخ گم شده تون دست منه ... توي زمان کوتاهي ... کوین با چند نفر دیگه از دايره مواد خودشون رو رسوندن ... و بعد از حرف ها و بحث هاي زياد ... پرونده قتل کريس وارد مراحل جديدي شد ... http://eitaa.com/cognizable_wan
: نقشه بزرگ 2 ماه فرصت ... بدون اینکه اسم شاهدم رو بهشون بدم ... یا اينکه بگم از کجا حقيقت رو پيدا کرده بوديم ... فقط اسم الکس بولتر رو بهشون دادم ... و فرصتي که ازش به عنوان طعمه براي گير انداختن بقيه اعضاي اون باند استفاده کنن ... بعد از اين مدت ... حتي اگه نتونسته باشن از اين فرصت استفاده کنن ... من از شاهدم استفاده مي کردم ... هر چقدر هم سخت يا حتي غير ممکن ... مجبورش مي کردم حرف بزنه و اون رو به جرم قتل به دادگاه مي کشيدم ... اما دلم نمي خواست به اين راحتي تموم بشه ... اون بايد تاوان تمام کارهايي رو که کرده بود پس مي داد ... جلسه مشترک تموم شد ... به زحمت، خودم رو تا پشت ميزم رسوندم و نشستم ... کوين از گروه شون جدا شد و اومد سمتم ... - مي خواستم ازت عذرخواهي کنم ... حرف هاي اون روزم خوب نبود ... که گفتم پليس خوبي نيستي ... و ... تو واقعا پليس خوبي هستي ... در تمام اين سال ها بهترين بودي ... نگاهم رو ازش گرفتم ... اوبران داشت به سمت مون مي اومد ... نمي خواستم جلوي اون حرفي زده بشه ... شايد کوين داشت ازم عذرخواهي مي کرد ... ولي اتفاق 10 سال پيش ... چيزي نبود که هرگز از خاطرات من پاک بشه ... خاطره اي که امثال کوين ... هر چند وقت يک بار، با همه وجود ... دوباره برام زنده اش مي کردن ... - فراموشش کن ... اوبران ديگه کاملا بهمون نزديک شده بود ... کوين که متوجهش شد ... با لبخند سري براي لويد تکان داد و رفت ... - پاشو ... بايد برگرديم بيمارستان ... - داشتم پرونده جان پروياس رو نگاه مي کردم ... توش نوشتن چند سال پيش توي يه حادثه دختر 3 ساله اش کشته شده ... هر چند افسر پرونده ... اون رو حادثه عنوان کرده اما فکر کنم بايد دوباره اين پرونده باز بشه ... پرونده رو کشيد سمت خودش ... و شروع به ورق زدن کرد ... - فکر مي کني حادثه نبوده؟ ... - اگه حادثه نبوده باشه چي؟ ... جان پروياس کسي بوده که با همه قوا جلوي اونها رو گرفته ... اگه حادثه، صحنه سازي بوده باشه ... و توي اون صحنه سازي به جاي خودش، دخترش کشته شده باشه چي؟ ... فکر مي کنم اين پرونده ارزشِ دوباره باز شدن رو داره ... پرونده رو بست و گذاشت روي ميز خودش ... - اينکه ارزش داره يا نه رو من پيگيري مي کنم ... و تو همين الان، يه راست برمي گردي بيمارستان ... با زبون خوش نري به خاطر عدم ثبات عقلي و رواني ... و به جرم خودآزادي و اقدام به خودکشي، بازداشتت مي کنم ... رفت سمت میزش و کتش رو از روي پشتي صندليش برداشت ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - قبل از اينکه من رو ببري بيمارستان ... يه جاي ديگه هم هست که حتما بايد خودم برم ... دستم رو گذاشتم روي ميز ... و به زحمت از جا بلند شد http://eitaa.com/cognizable_wan
: افتخار دردناک در رو باز کرد ... بعد از ماه ها که از قتل پسرش مي گذشت ... و تجربه روزهايي سخت و بي جواب ... دوباره داشت، من رو پشت در خونه شون مي ديد ... - کارآگاه منديپ؟! ... چي شده اومديد اینجا؟ ... لبخند خاصي صورتم رو پر کرد ... - قاتل پسرتون رو پيدا کرديم آقاي تادئو ... اشک توي چشم هاش جمع شد ... پاهاش يه لحظه شل شد و دستش رو گذاشت روي چارچوب در ... نمي دونست بايد بخنده و شاد باشه ... يا دوباره به خاطر درد از دست دادن پسرش سوگواري کنه ... - بفرماييد داخل ... بيايد تو ... با سرعت رفت و همسرش رو صدا زد ... و من بدن بي حالم رو روي مبل رها کردم ... - کي بود کارآگاه؟ ... کي پسر ما رو کشته؟ ... به خاطر چي؟ ... مارتا تادئو ... زن پر دردي که بهش قول داده بودم تمام تلاشم رو انجام ميدم ... و حالا با افتخار مقابلش نشسته بودم ... هر چند براي پذيرش اين افتخار دردناک، هنوز زود بود ... - تمام حرف هايي که قبلا در مورد علت قتل کريس ... و اينکه زندگي گذشته اش، زندگي آينده اش رو نابود کرده ... يا اينکه اون دوباره به همون زندگي قبل برگشته ... اشتباه بود... کريس، نوجوان شجاعي بود که جانش رو براي کمک و حفظ زندگي ديگران از دست داد ... اون چيزهايي رو فهميده بود که مي تونست مثل خيلي ها بهشون بي توجه باشه و فقط به خودش فکر کنه ... به موفقيت خودش ... به آينده خودش ... به زندگي خودش ... اما اون شجاعانه ترين تصميم رو گرفت ... با وجود سن کمي که داشت نتونست چشمش رو به روي اطرافيانش ببنده ... و تا آخرين لحظه براي نجات اونها و حمايت از انسان هايي که دوست شون داشت مبارزه کرد ... و اين کاريه که من مي خوام بکنم ... نمي خوام اجازه بدم تلاش و فداکاري اون بي ثمر بمونه ... الان اگه چيز بيشتري بهتون بگم ... ممکنه همه چيز رو به خطر بندازم ... حتي جان شما رو ... اما مي تونم بگم ... همون طور که به قول دفعه قبلم عمل کردم ... اين بار همه تمام تلاشم رو مي کنم تا خون پسرتون پايمال نشه ... فقط تمام حرف هاي امشب بايد کاملا مثل يه راز باقي بمونه ... رازي که تا من نگفتم ... هرگز از اين اتاق خارج نميشه ... از منزل اونها که خارج شديم ... هر دو ساکت بوديم ... من از شدت درد ... و اون ... پاي ماشين که رسيدم ... سرماي عجيبي وجودم رو فرا گرفت ... نفسم سنگين و سخت شده بود ... اوبران در و باز کرد و نشست پشت فرمون ... دستم رو بردم سمت دستگيره در ... که ... حس کردم چيزي توي بدنم پاره شد و پام خالي کرد ... افتادم روي زمين ... سريع پياده شد و دويد سمتم ... در ماشين رو باز کرد ... زیر بغلم رو گرفت و من رو نشوند روي صندلي ... اون تمام راه رو با سرعت مي رفت ... اما سرعت من در از حال رفتن ... خيلي بيشتر از رانندگي اون بود ... http://eitaa.com/cognizable_wan
: آخرین پرونده زمان به سرعت برق و باد گذشت ... و فرصتي که به دايره مواد داده بودم تموم شد ... توي اين فاصله پرونده جان پروياس رو هم دوباره باز کرديم ... شک من بي دليل نبود ... هر چند توي اين پرونده ... الکس بولتر قاتل نبود ... دادگاه تشکيل شد ... دادگاه آخرين پرونده من ... پرونده اي که ماه ها طول کشيد ... به اتهام قتل نوجوان 16 ساله، کريس تادئو ... و اتهام پخش مواد و فروش کارت هاي شناسايي جعلي متهم شناخته شد ... قاضي راي نهايي رو صادر کرد ... و الکس بولتر 42 ساله ... به 30 سال زندان غير قابل بخشش محکوم شد ... از جا بلند شدم و از در سالن رفتم بيرون ... دنيل ساندرز هم دنبالم ... - کارآگاه منديپ ... ايستادم و برگشتم سمتش ... - مي خواستم ازتون به خاطر تمام زحماتي که کشيديد تشکر کنم ... هر چند، داغ اين پدر و مادر هرگز آروم نميشه ... اما زحمات شما براي پيدا کردن قاتل ... چيزي نيست که از خاطر اطرفيان و دوستان کريس پاک بشه ... دستش رو آورد بالا ... باهام دست بده ... چند ثانيه به دستش نگاه کردم ... نه قدرت پذيرش اون کلمات رو داشتم ... نه دست دادن با دنيل ساندرز رو ... بي تفاوت به دستي که به سوي من بلند شده بود ازش جدا شدم ... اونجا بودن من فقط يه دليل داشت ... نمي خواستم آخرين پرونده ام رو با خاطرات تلخ و افکار مبهم به بايگاني بفرستم ... برگه استعفام رو علي رغم ناراحتي هاي اوبران پر کردم ... و وسائلم رو از روي ميز جمع کردم ... اين کار رو بايد خيلي زودتر از اينها انجام مي دادم ... قبل از اينکه يه روز کارم به اينجا بکشه ... يه دائم الخمر ... يه عصبي ... يه عوضي ... کسي که تا جايي پيش رفته بود که نزدیک بود یه بچه رو با تیر بزنه ... از جا که بلند شدم ... چشمم به اطلاعات پرونده کريس افتاد ... اطلاعاتي که قبل از دادگاه دوباره روي تخته نوشته بودم تا مرورشون کنم ... نمي خواستم وقتي وکيل مدافع قاتل مشغول پرسيدن سوال از منه ... اجازه بدم کوچک ترين اشتباهي ازم سر بزنه ... و راه رو براي فرار اون باز کنه ... تخته پاک کن رو برداشتم و تمامش رو پاک کردم ... تصوير کريس رو از بين گيره هاي روي تخته بيرون کشيدم ... چه چيز اينقدر من رو مجذوب اين پرونده کرده بود؟ ... من نوجواني درستي داشتم با آينده اي که نابودش کردم ... و اون نوجواني پر از اشتباهي داشت ... که داشت اونها رو درست مي کرد ... - منديپ ... صداي سروان، من رو به خودم آورد ... برگشتم سمتش ... - يادم نمياد با استعفات موافقت کرده باشم ... و اجازه داده باشم بري که داري وسائلت رو جمع مي کني .. http://eitaa.com/cognizable_wan
☘ عیبجویی کردن❌ چشمي که دائم عيب‌هاي ديگران را ببيند آن عيب را به ذهن منتقل ميکند و ذهنی که دائما با عيب‌های ديگران درگير است آرامش ندارد، درونش متلاطم و آشفته است در عوض چشمی که ياد گرفته است هميشه زيبايي‌ها را ببيند، اول از همه خودش آرامش پيدا می کند چون چشم زيبابين عيب‌های ديگران را نمی بيند و دنياي درونش دنيای قشنگی‌هاست گرت عیبجویی بود در سرشت نبینی ز طاووس جز پای زشت ‎‌‌‌‎ ‌‌‎‌‌‌‌🌎‍🔹🔵 🆔️http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹 👌 ✅ ناملايـمات كوچـک را؛ ناديـده بگیـریـد" اگر قرار باشد كه سر هر مساله كوچک و پيش پا افتاده‌ای، جار و جنجال به پا كنيد، واقعا بعد از يک مدت از نظر روحی مريض خواهيد شد. بعضی از زنها؛ آنقدر انرژی روحی و عصبی به خرج می‌دهند كه مثلا چرا شوهرشان هر صبح موقع رفتن به سر كار، لباس‌های منزلشان را سر جايش قرار نمی‌دهند و اعصاب و انرژی خود را بيهوده هدر می‌دهند. انرژی و جان خود را تلف می‌كنند و چين و چروک به صورتشان می‌اندازند و با داد و فرياد كردن، خود را زودتر از موقع پير و فرسوده می‌كنند و بدتر از همه، عشق شوهرشان را به نفرت تبديل می‌كنند كه مثلا چرا شوهرشان لباسش را به چوب رختی آويزان نكرده است! 💥خودتان قضاوت كنيد آيا ارزش زيبایی و جوانی خود و صحت و سلامت و صفای خانه بيشتر است يا آن كه يک دقيقه وقت صرف كنيد و خودتان لباس شوهرتان را به چوب رختی آويزان كنيد 🆔️http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه میشود که عالم دین در مقابل دین خدا،ولی خدا و نائب بر حقشان می ایستند؟!!! تزکیه بر همه چیز مقدم است
😛داستانِ مرخصیِ تازه عروس😝 بخونید قشنگهههه همسر يکي از فرمانده‌هانِ پاسگاه، که به تازگي ازدواج کرده، و چندين ماه از زندگي‌شان، دور از شهر و بستگان، در منطقه‌ی خدمتِ همسرش مي‌گذشت، بدجوري دلتنگِ خانواده‌ی پدري‌اش شده بود.. او چندين بار از شوهرش درخواست مي‌کند که براي ديدنِ پدر و مادرش، به شهرشان، به اتفاقِ هم، يا به تنهايي مسافرت کند، ولي شوهرش، هربار، به بهانه‌اي از زير بارِ موضوع شانه خالي مي‌کرد.. زن که در اين مدت، با چگونه‌گيِ برخوردِ مامورانِ زير دستِ شوهرش، و مکاتبه‌ی آن‌ها برايِ گرفتنِ مرخصي و سایر امورِ اداری، کم و بيش آشنا شده بود، به فکر مي‌افتد که حالا که همسرش به خواسته‌ی وي اهميت نمي‌دهد، او هم به‌صورتِ مکتوب، و همانندِ سایرِماموران، براي رفتن و ديدار با خانواده‌اش، درخواست مرخصي بکند. پس دست به کار شده و در کاغذي، درخواستِ کتبي‌ای، به اين شرح، خطاب به همسرش مي‌نويسد: از :سمیرا به :جناب آقای اسماعیل. . . فرمانده‌ی محترم پاسگاه . . . موضوع : درخواستِ مرخصی احتراما به استحضار می رساند که اين‌جانب سمیرا همسرِ حضرت‌عالي، که مدت چندين ماه است، پس از ازدواج با شما، دور از خانواده و بستگانِ خود هستم، حال که شما به‌دليلِ مشغله‌ی بيش از حد، فرصتِ سفر و ديدار با بستگان را نداريد، بدين‌وسيله از شما تقاضا دارم که با مرخصيِ اين‌جانب، به مدتِ 15 روز، براي مسافرت و ديدنِ پدر و مادر واقوام، موافقت فرمایيد.... با احترام همسر دلبند شما سمیرا و نامه را در پوشه‌ی مکاتباتِ همسرش مي‌گذارد... چند وقت بعد، جوابِ نامه، به اين مضمون، به دست‌اش رسید: سرکار خانم سمیرا همسر عزیز من عطف به درخواستِ مرخصيِ سرکارِ عالي، جهت سفر، برايِ ديدار با اقوام، بدین‌وسیله اعلام می‌دارد، با درخواستِ شما، به‌ شرطِ تعیينِ جانشين، موافقت مي‌شود.... فرمانده‌ی پاسگاه . . ....! 😁😁😁😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شکر خدا عقیق سرخِ تو را ساربان نبرد... حاج قاسم تا همیشه در اذهان ملت زنده است. راهت پر رهرو باد. http://eitaa.com/cognizable_wan