eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دیگر درد پهلو فراموشم شده.. و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای آواره شدن پیشدستی کردم... _من امروز از اینجا میرم!😥😞 چشمانش درهم شکست.. و من دیگر نمیخواستم اسیر سعد🔥😭شوم که با بغضی قسمش دادم _تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم! یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم.. و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید _کجا میخواید برید؟😡🗣 شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست.. و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید _من کی از رفتن حرف زدم؟😠😠از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟ دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد.. _من فقط میخواستم بدونم چه احساسی به همسرتون دارید...همین! پیشانی ام از شرم نم زد و او بی توجه به رنجش چشمانم نجوا کرد _میترسیدم هنوز دوسش داشته باشید! انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود.. و باید فرار میکردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت..😥 _صبح موقع نماز 🌷سیدحسن🌷 باهام تماس گرفت...گفت دیشب بچه ها خروجی داریا به سمت حمص یه پیداکردن. با هر کلمه... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت.. و من سخت تر صدایش را میشنیدم.. که دیگر زبانش به سختی تکان میخورد _من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم! گیج نگاهش مانده و نمیفهمیدم چه میگوید که موبایلش📱 را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید،.. رنگ از صورتش پرید.. و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد _باید هویتش تأیید بشه. اگه حس میکردم هنوز دوسش دارید، دیگه این عکس رو نشونتون بدم! همچنان مردد بود.. و حریف دلش نمیشد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید _خودشه؟ چشمانم سیاهی میرفت..😣😣 و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود،.. قسمتی از گلویش پاره و خون از زیرچانه تا روی لباسش را پوشانده بود... سعد بود،.. با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطهای ناپیدا مانده بود.. و قلبم را از تپش انداخت... تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود😖😖😖 جریان خون در رگهایم بند آمده.. که مصطفی دلواپس حالم مادرش🌺 را صدا زد تا به فریادم برسد. عشق قدیمی و زندانبان وحشی ام را و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم.. که لبهایم میخندید😄 و از چشمان وحشتزده ام اشک میپاشید.😭 مادرش برایم آب آورده.. و از لبهای لرزانم قطرهای آب رد نمیشد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده.. و بین برزخی از عشق و بیزاری پَرپَر میزدم. در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید.. و 🔥تهدید بسمه🔥 یادم آمده بود که با بیتابی ضجه زدم😭😭😭 _دیشب تو حرم بهم گفت... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _دیشب تو حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو و میکنه! و نه به هوای سعد که از 🔥وحشت ابوجعده🔥 دندانهایم از ترس به هم میخورد.. و مصطفی مضطرب پرسید _کی بهتون اینو گفت؟😠 سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشکهایم خیس شده😭😭 و میان گریه معصومانه شهادت دادم _دیشب من نمیخواستم بیام حرم، بسمه کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو میکشه و میاد سراغم! هنوز کلامم به آخر نرسیده،.. خون غیرت در صورتش پاشید😡 و از این از چشمانم کرد که نگاهش افتاد.. و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند... مادرش سر و صورتم را نوازش میکرد🌺😊 تا کمتر بلرزم.. و مصطفی آیه را خوانده بود که خیره ماند و خبر داد _بچه ها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو حرم بودید! یعنی اون کار خودش رو ، چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ... و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد😡😡 و گونه هایش از خجالت گل انداخت. ازتصور بلایی که دیشب میشد به سرم بیاید.. و حضرت سکینه(س) خدا نجاتم داده بود،..😰😭 قلبم به قفسه سینه میکوبید.. و دل مصطفی هم برای از این به لرزه افتاده بود.. که با لحن گرمش التماسم میکرد _خواهرم! قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، آروم نمیگیره! شدت گریه نفسم را بریده بود..😭😭😭 و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم.. که پهلویم در هم رفت...😩😩 ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پهلویم در هم رفت و دیگر از دردجیغ زدم...😖😵 مصطفی حیرت زده نگاهم میکرد..😥😟 و تنها خودم میدانستم بسمه🔥 با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده..که با همه چندساله ام از ،... دلم تا روضه در و دیوار پر کشید....🌸✨😭😭 میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها ✨حضرت زهرا(س)✨را صدا میزدم..😭😭😫😫😭😭😭 تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده ای از پهلویم ترک خورده است... نمیخواست از خانه خارج شوم.. و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود..😥😞 که مقابل در اتاق رژه میرفت کسی نزدیکم شود...☝️ صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت،.. در تمام این مدت از حضورش🔥 بودم و باز دیدن جنازه اش دلم را زیر و رو کرده بود.. که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، گریه میکردم...😞😭 از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت _مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه! میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده.. و کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود... از این اتاق و با این زن نامحرم میکشید.. که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست _مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون! و دل من پیش 🔥جسد سعد🔥 جا مانده بود.. که با گریه پرسیدم _باهاش چیکار کردن؟ لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه ،... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ با اینهمه ، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد _باید خانواده اش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن. سعد تنها یکبار😕 به من گفته بود خانواده اش اهل حلب هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیشدستی کرد _خواهرم! دیگه شما باهاش داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانواده اش تحویل میدن، نه خانوادهاش باید شما رو بشناسن نه کسی دیگه ای شما همسرش بودید! و 🔥زخم ابوجعده🔥 هنوز روی رگ غیرتش مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد _اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمیداره! و دوباره صدایش پیشم شکست _التماس تون میکنم نذارید! کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اون شب تو حرم بودید!🙏 قدمی راکه به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید _والله اینا از اونی هستن که فکر میکنید! صندلی کنار تختم را عقبتر کشید تا ننشیند و با تلخی خاطره درعا خبر داد _میدونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر نوی تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو ، ساختمون رو و بعد همه کشته ها رو کردن! دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهسته تر کرد _بیشتر دشمنیشون به آزادی و دموکراسی و اعتراض به حکومت بشار اسد شروع کردن، ولی الان چند وقته تو حمص دارن شیعه ها رو میکنن! که چندسال پیش به توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعه ها رو و زن و دخترهای شیعه رو ! شش ماه در آن خانه... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
💟کسی که به قصد دلگرم کردن همسرش به صحبتهای او گوش می دهد هم کلمات او را می شنود و هم احساسات پشت کلمات او را. برای شنیدن حرف های همدیگه وقت بزارید 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
با همسرتان مقابله به مثل نکنید؛ قهر و محروم کردن از ارتباط جنسی نه تنها مشکل را حل نمی کند، بلکه به روابط زناشویی لطمه وارد می کند و بین همسران سردی ایجاد میکند. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan