°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_صدوچهل_وشش
⌚️به ساعتم نگاه کردم و بلند شدم
– کجا؟ تازه وسط بازیه
– خسته شدی؟
🌷همه زل زده بودن به من – تا شما یه استراحت کوتاه کنید، این خدای دو زاری، نمازش رو می خونه و برمی گرده.
چهره هاشون وا رفت، اما من آدمی نبودم که بودن با خدای حقیقی رو با هیچ چیز عوض کنم.
فرهاد اومد سمت مون
– من، خدا بشم؟
جمله از دهنش در نیومده، سینا بطری آب دستش رو پرت کرد طرف فرهاد
– برو تو هم با اون خدا شدنت، هنوز یادمون نرفته چطور نامردی کردی. دوست دخترش مافیا بود، نامرد طرفش رو می گرفت.
🌷بچه ها شروع کردن به شوخی و توی سر هم زدن. منم از فرصت استفاده کردم و رفتم نماز.
وقتی برگشتم هنوز داشتن سر به سر هم میزاشتن.
بقیه هنوز بیدار بودن، که من از جمع جدا شدم. کیسه خوابم رو که برداشتم، سینا اومد سمتم.
🌷– به این زودی میری بخوابی؟ کیانوش می خواد واسه بچه ها قصه ترسناک بگه. از خودش در میاره ولی آخرشه.
خندیدم و زدم روی شونه اش
🌷– قربانت، ولی اگه نخوابم نمی تونم از اون طرف بیدار بشم.
تا چشمم گرم می شد، هر چند وقت یک بار جیغ دخترها بلند می شد و دوباره سکوت همه جا رو پر می کرد. استاد قصه گویی بود.
🌷من که بیدار شدم، هنوز چند نفری بیدار بودن. سکوت محض، توی اون فضای فوق العاده و هوای تازه، وزش باد بین شاخ و برگ درخت ها، نور ماه که هر چند هلالی بیش نبود، اما می شد چند قدمیت رو ببینی.
🌷وضو گرفتم و از نقطه اسکان دور شدم. یه فرورفتگی کوچیک بین اون سنگ های بزرگ پیدا کردم. توی این هوا و فضای فوق العاده، هیچ چیز، لذت بخش تر نبود…
🌷نماز دوم تموم شده بود، سرم رو که از سجده شکر برداشتم، سایه یک نفر به سایه های #جنگل و نور ماه اضافه شد. یک قدمی من ایستاده بود.
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
#قسمت_صدوچهل_وهفت
🌷جا خوردم، نیم خیز چرخیدم پشت سرم. سینا بود با نگاهی که توی اون مهتاب کم هم، تعجبش دیده می شد.
– تو چقدر نماز می خونی، خسته نمیشی؟
🌷از حالت نیم خیز، دوباره نشستم زمین و تکیه دادم به سنگ های صخره ای کنارم
– یادته گفتی تا آخر شب با رفیقت می گشتید، از اون طرف هم گرگ و میش با بقیه رفقات، قرار بیرون شهر داشتی؟
چند لحظه سکوت کردم.
🌷– خیلی دوست داشتم داستان کیانوش رو گوش کنم، مخصوصا که صدای هیجان بچه ها بلند شده بود. ولی یه چیزی رو می دونی؟ من از تو رفیق بازترم !
🌷با حالت خاصی بهم نگاه کرد و چشمش چرخید روی مهر و جانماز جیبیم. هنوز ساکت بود اما معلوم بود داره به چی فکر می کنه.
– #آفریقا پر از معادن بزرگ طلا و الماسه، چیزی که بومی های صحرا نشین آفریقا از وجودش بی خبر بودن. اولین گروه های سفید که پاشون به اونجا رسید، می دونی طلا و الماس رو با چی معامله کردن؟
🌷شیشه های کوچیک رنگی!
رفتن پیش رئیس قبایل و به اونها شیشه های رنگی دادن، یه چیزی توی مایه های تیله های شیشه ای. اونها سرشون به اون شیشه رنگی ها گرم شد و حتی در عوض گرفتن اونها حاضر شدن به قبایل دیگه حمله کنن و اونها رو به بند بکشن. #انسانیت و #آزادی هموطن هاشون رو با تیله ها و شیشه های رنگی عوض کردن.
🌷نگاهش خیلی جدی بود.
– کلا اینها با هم خیلی فرق داره، قابل مقایسه نیست.
این بار بی مکث جوابش رو دادم.
– دقیقا، این رفاقت توش خیانت و نارو زدن نیست، از نامردی و پیچوندن و دو رویی خبری نیست.
🌷فقط باید ارزش طلا و الماس رو بدونی، تا سرت به شیشه رنگی پرت نشه و یه چیز با ارزش تر رو فدای یه مشت تیله کنی.
این رفاقت چیزیه که کافیه پات رو بزاری توی عالمش و بیای جلو. از یه جا به بعد، هیچ لذتی باهاش برابری نمی کنه. خستگی توش نیست، اشتیاقی وجودت رو پر می کنه که خواب رو از چشم هات می بره.
🌷سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. غرق در فکر بود. نور مهتاب، کمتر شده بود، چهره اش رو درست تشخیص نمی دادم. فکر می کردم هر لحظه است که اونجا رو ترک کنه، اما نشست.
🌷در اون سیاهی شب، جمع کوچک و دو نفره ما با صحبت و نام خدا، روشن تر از روز بود.
بحث حسابی گل انداخته بود که حواسم جمع شد داره وقت نماز شب تموم میشه. کمتر از ۱۰ دقیقه به اذان صبح باقی مونده بود.
🌷یهو بحث رو عوض کردم. – سینا بلدی نماز شب بخونی؟
مثل برق گرفته ها بهم نگاه کرد.? این سوال اونم از کسی که می گفت نماز خوندن خسته کننده است.
بلند شدم ایستادم رو به قبله
🌷– نماز مستحبی رو لازم نیست حتما رو به قبله باشی، یا حتما سجده و رکوعش رو عین نماز واجب بری. .
✍ادامه دارد......
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #دهم
لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید.🔥سعد🔥 زیر لب به ولید ناسزا میگفت و من نمیدانستم چرا در ایام نوروز آواره اینجا شده ایم..
که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم
_این ولید کیه که تو #به_امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمیبری خونه خودتون؟
این چرا از من بدش اومد؟😠
صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود
و انگار او هم مرا #مقصر میدانست که به جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد
_چون ولید بهش گفته بود زن من #ایرانیه، فهمید #شیعه هستی! اینام 🔥وهابی🔥هستن و شیعه رو کافر میدونن!😡
از روز نخست میدانستم..
سعد سُنی 😥است، او هم از تشیّع من باخبر بود 😐و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند مذهبمان نبودیم..
و تنها برای #آزادی و #انسانیت مبارزه میکردیم.
حالا باور نمیکردم وقتی برای #آزادی سوریه به این کشور آمده ام به
جرم #مذهبی که خودم هم قبولش #ندارم، تحریم شوم
که حیرتزده پرسیدم
_تو چرا با همچین آدمهای احمقی کار
میکنی؟😠
و جواب سوالم در آستینش بود که باپوزخندی سادگی ام را به تمسخر گرفت
_ما با اینا #همکاری نمی کنیم! ما فقط از این احمقها #استفاده میکنیم!
همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم میرسید..
و همین هیاهو شاهد ادعای سعد🔥 بود که باز مستانه خندید و گفت
_همین احمقها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!
سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 داستانی بسیار زیبا
در داروخانه، ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ با زبان ساده ﭘﺮﺳﯿﺪ :
#ﮐﺮﻡ_ﺿﺪ_ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ .
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ....
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ....
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ ..
ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ،ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..
ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ !
ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ ، ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ ، ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.
جايگاه شاه و گدا ،
دارا و ندار ، قبراست...
" #انسانیت" هست كه به یادگار می ماند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🦋 #داستانک
🌼 #انسانیت
توي رستوران نشسته بودم که يک دفعه يه مرده که با تلفن صحبت ميکرد فرياد کشيد و خيلي خوشحالي کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت : همه کساني که در رستورانند، مهمان من هستن به “”باقالي پلو و ماهيچه””
“”بعد از 18 سال دارم بابا ميشم””
چند روز بعد تو صف سينما، همون مرد رو ديدم که دست بچه ي 3يا 4 ساله اي را گرفته بود که به او بابا ميگفت
پيش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسيدم
مرد با شرمندگي زياد گفت: آن روز در ميز بغل دست من، پيرمردي با همسرش نشسته بودند پير زن با ديدن منوي غذاها گفت: اي کاش ميشد امروز باقالي پلو با ماهيچه ميخورديم، شوهرش با شرمندگي ازش عذر خواهي کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند
من هم با آن تلفن ساختگي خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پيرمرد بتونه بدون شرمندگي، غذاي دلخواه همسرش را فراهم کنه.
#مهربانی_زیباست
╾────┄┈•𖢻•┈┄────╼.
http://eitaa.com/cognizable_wan
شاگردی از استاد خود پرسید:
معنای زندگی چیست؟
استاد جواب داد:
🦋به جایی که تاریک و ظلمانی است،
نور ببریم.
به جایی که امید نیست، امید ببریم.
به جایی که دروغ هست، راستی ببریم.
به جایی که ظلم هست، عدالت ببریم.
به جایی که کدورت هست، مهر ببریم .
به جایی که جنگ هست،
صلح و #انسانیت ببریم ....
و …. این ساده ترین و قابل فهم ترین
معنای زندگیست....
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#پندانه
🔺چقدر این جمله زیباست
انسانهای ناپخته
همیشه میخواهند
که در مشاجرات پیروز شوند...
حتی اگر به قیمت
از دست دادن "رابطه" باشد...
اما انسانهای عاقل
درک میکنند که گاهی
بهتر است در مشاجره ای ببازند،
تا در رابطه ای که
برایشان با ارزش تر است
"پیروز" شوند...
🌿هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛
مگر به " فهم و شعور " ؛
مگر به " درک و ادب " ؛
☘آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !
و این قدرت تو نیست ؛
این " #انسانیت " است..
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆🔆مثالی از انسانیت یک عروس | دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
#انسانیت
#بخشیدن
🧕 #همسرانه 🌸👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #انسانیت برای بعضیها، دیگه از معنا تُهی شده و رنگ و بوی بدی به خودش گرفته!
🌏 http://eitaa.com/cognizable_wan
49.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ #مداحیهای_موجی!
⭕️ #موسیقیهای_جدید= اوج مسخ #انسانیت!
😔 چیزی که موجب نگرانی و دغدغه دائمی ما هست و گوش کسی بدهکار نیست .....!؟
دکتر #سعید_عزیزی
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
👌👌#انسانیت چهار چوب دارد
🔅صمیمیت نباید که به وقاحت تبدیل شود.
شجاعت نباید که با جسارت اشتباه گرفته شود.
صراحت نباید که به فضاحت کشیده شود.
آداب باید که رعایت شود.
حرمت ها باید که نگه داشته شود.
مرزها باید که شناخته شود.
چهار چوب ها باید که دانسته شود.
👈قاعده ها که فراموش شود، اصول که گم شود،
حریم ها که شکسته شود، نه شهر باقی می ماند و نه شهروند و نه شهریار...
وقتی کسی را نداریم که به ما درس اخلاق بیاموزاند، هر کدام باید که کتابِ خودآموز اخلاق را از طاقچه انسانیت بر داریم و بخوانیم و تکرار کنیم که انسان کیست ؟ و اگر خواست انسان بماند چه ها باید بکند!
🌺🌺🌺🌺
✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
موبايل که اومد، ديدن رو به صدا باختيم
فضای مجازی که اومد، صدا رو به کلمه باختيم.
الان هم داريم واژه رو میبازیم به استيکرها و ایموجیا
از آينده ميترسم...
✅ #انسانیت #صله_رحم
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد.
پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند.
شخصی از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به بیمارستان ببرد و درمانش کند.
یکی از رهگذران به طعنه به او گفت: این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک، نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی؟
آن شخص به رهگذر گفت: من به او کمک نمی کنم، من دارم به خودم کمک می کنم!! اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و در محضر خالق هستی حاضر شوم. من دارم به خودم کمک می کنم.
🌸آنچنان که فکر میکنیم #انسانیت سخت نیست...
🍃
🌺🍃
#داستان_آموزنده
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️یک پاسخ منطقی و خوب به یک جمله تکراری
انسانیــــت، بهترین دینه؟🤔
اصلا #دین بالاتره یا انسانیت؟
چرا #انسانیت کافی نیــــست!؟
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
انسانیت
یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد وقتی از جبهه برا مرخصی برگشتم راننده آژانس از من کرایه دو برابر گرفت چون لباسهام خاکی بود و پول کارواش رو هم ازم گرفت. یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری شیمیایم حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان استفراغ کنم و وقتی برگشتم راننده حرکت کرد و گفت ماشینم کثیف نشه موندم کنار اتوبان
وقتی برا درمان رفتم ایتالیا تو بیمارستان شهر رم بستری بودم فامیل پرستار مالدینی بود اولش فکر کردم تشابه اسمی هست ولی بعد که پرسیدم فهمیدم واقعا خواهر پایولو مالدینی فوتبالیست اسطوره ای ایتالیاست ازش خواستم که یه عکس یادگاری از برادرش بهم بده و اون قول داد که فردا صبح میده ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پایولو مالدینی با یه دسته گل دو ساعتی میشد بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک جانباز ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر ششصد کیلومتری میلان تا رم رو شبانه اومده بود تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون تجلیل کنه
واقعا #انسانیت محدود به دین و ﻣﺬﻫﺐ ﻧﻴﺴﺖ...🌱
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
.
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷
🔹نقل است که روزی «#معاویه» برای نماز در #مسجد آماده میشد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده #اقتدا به او بودند نگاهی از سر #غرور انداخت.
«#عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش #نجوا کرد که:
بیدلیل #مغرور نشو! اینها اگر #عقل داشتند به #جماعت تو نمیآمدند و «#علی» (علیه السلام) را #انتخاب میکردند.
🔹 «#معاویه» برافروخت.
«#عمروعاص» قول داد که #حماقت نمازگزاران را ثابت میکند.
پس از #نماز، بر #منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت:
از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک #زبان خود را به نوک #بینیاش برساند، خدا #بهشت را بر او #واجب مینماید و بلافاصله مشاهده کرد که همه تلاش میکنند نوک #زبانِشان را به نوک #بینیِشان برسانند تا ببینند #بهشتیاند یا #جهنمی؟
«#عمروعاص» خواست در کنار منبر #حماقت جمعیت را به «#معاویه» نشان دهد، #دید_معاویه_عبایش را بر #سر کشیده و دارد خود را #آزمایش میکند و سعی میکند کسی متوجه #تلاشناموفقش برای رساندن نوک #زبان به نوک #بینی نشود.
از منبر پایین آمد در گوش «#معاویه»
نجوا کرد:
این جماعت خلیفه #احمقی چون تو میخواهند.
«#علی» (علیه السلام) برای این جماعت #حیف است.
🔹#تاریخ در حال #تکرار است.
#امتحان_انسان همیشه در طول #تاریخ بوده و خواهد بود.
از به آتش انداختن #ابراهیم و... تا به شهادت #حسین (علیه السلام)
#ولایت_ولایت_ولایت! همیشه مرز شناخت #انسانیت بوده و هست.
تا #سلمانفارسیها و #مالکاشترها شناخته شوند و #عمروعاص ها و #عمرسعدها در #تاریخ به جا بمانند.
👈#پند
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan