🌼حکایت
✍️ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﯿﺦ ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ ﺑﺎ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺳﯿﺎﯾﯽ ﻣﯽﮔﺬﺷﺖ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، لحظه ای ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﺩﺵ ﺳﻨﮓﻫﺎﯼ ﺁﺳﯿﺎب ﻭ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﻥ، ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﯽﺷﻨﻮﯾﺪ؟ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﭼﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ؟»
ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻧﻤﯽﺷﻨﯿﺪﻧﺪ، ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﻧﻪ، ﻣﺎ ﭼﯿﺰ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯽﺷﻨﻮﯾﻢ.» ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﮔﻔﺖ: «ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﻡ، ﺯﯾﺮﺍ ﺩﺭﺷﺖ ﻣﯽﺳﺘﺎﻧﻢ ﻭ ﻧﺮﻡ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﺩﻫﻢ.»
درشت می ستاند و نرم باز می دهد، یعنی اگر شما هم سخن درشت و تلخ و تند از کسی شنیدید، به او نرم و نازک پاسخ دهید؛ مانند آسیاب.
📚 اسرارالتوحید
http://eitaa.com/cognizable_wan
*🔹بی دینی برای دین🔹*
*📣 متفکر شهید استاد مرتضی مطهری:*
*یکی از راه هایی که از آن راه بر دین از جنبههای مختلف ضربه وارد شده است، رعایت نکردن این اصل است که ما همانطور که هدفمان باید مقدس باشد، وسایلی هم که برای این هدف مقدس استخدام میکنیم باید مقدس باشد. مثلًا ما نباید دروغ بگوییم، نباید غیبت کنیم، نباید تهمت بزنیم؛ نه فقط برای خودمان نباید دروغ بگوییم، به نفع دین هم نباید دروغ بگوییم، یعنی به نفع دین هم نباید بیدینی کنیم، چون دروغ گفتن بیدینی است. به نفع دین دروغ گفتن، به نفع دین بیدینی کردن است. به نفع دین تهمت زدن، به نفع دین بیدینی کردن است. به نفع دین غیبت کردن، به نفع دین بیدینی کردن است. دین اجازه نمیدهد ولو به نفع خودش ما بیدینی کنیم.*
📚 سیری در سیره نبوی، ص ۱۲۴
http://eitaa.com/cognizable_wan
#تلنگرانہ🍃
شخصی به نزد آیت الله شاه آبادی
استاد حضرت امام آمد و گفت:
_من از نماز خواندن لذت نمیبرم😞
به برخی از گناهان هم علاقه دارم
آیا ذکری هست که.....📖
آیت الله شاه آبادی بلافاصله گفت:
_شما موسیقی حرام گوش میکنی؟🤔🎶
طرف یکباره جا خورد و حرف ایشان
را تائید کرد.😑➖
آیت الله شاه آبادی فرمودند:
_ذکر لازم نیست،موسیقی حرام
را ترک کنید😊🍃
صدای حرام انسان را به گناه علاقمند
ودر نتیجه از نماز دور و بی علاقه کرده
و راه حضور شیطان را فراهم میکند.💔
#گوش_دادن_به_موسیقی_حرام_ممنوع
http://eitaa.com/cognizable_wan
با کودک خود حرف بزنید👨👩👧👧
به حرفهایش گوش👂🏼 بدهید.
احساسات خود را بروز بدهید. 😎
⛔️ اما مشکل را بزرگ نکنید❗️
گاهی اوقات، فقط صحبت کردن و گوش دادن به مشکلات، به رفع ترس👽 و اضطراب 😥 کودک کمک میکند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
نگرش بر دو نوع است:
- سازنده
- غیرسازنده
برای داشتن نگرش سازنده کافیست نگرش غیر سازنده و ویژگی های آن را بشناسیم. با کنار گذاشتن این رفتار می توان به نگرش های سازنده در خود رسید.
ویژگی های نگرش غیر سازنده:
1- اشتباه را نمی پذیرد.
2- نمی بخشد!
3-مسئولیت پذیر نیست.
4-حسود است.
5-خودخواه است.
6- خرده گیر و عیب جو است.
7- نیاز به تعریف و تمجید دارد.
8- از نقاط ضعف افراد سوء استفاده می کند.
9- مخالف کسب علم و دانش است.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
مردم از من میپرسند چگونه بعد از این که پاهایم را از دست دادم اینقدر مثبت هستم،
من از آنها میپرسم شما که پا دارید چگونه انقدر منفی هستید؟!
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
همه یاد میگیرند🍃🌷
زندگی کنند اما
همه نمیتوانند
"زیبا زندگی کنند" ...
زندگی کردن یه عادته
اما زیبا زندگی کردن
یه "فضیلت" ......🍃🌷
👇👇👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
تمام محبت خود را
به یکباره
برای دوستت ظاهر مکن!
زیرا.....
هر وقت اندک تغییری
مشاهده کرد؛
تورا دشمن می پندارد....
#سقراط
👇👇💜
http://eitaa.com/cognizable_wan
چوپانی هر روز گوسفندانش را به صحرا می برد؛ عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد.
زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می کرد و برای خود چای آماده می کرد هر بار که او آتشی میان سنگها میافروخت متوجه می شد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است.
اما دلیل آن را نمی دانست چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست گیرش شود..
اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می داد سرد بود.
تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود؛ تیشه ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد...
آه از نهادش بر آمد، میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می کرد..!
رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت:
خدایا ای مهربان..!
تو که برای کرمی این چنین میاندیشی وبه فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کردهای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم...!
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وسط همین قطعی برقهای یهویی جا داره یادی کنیم از تفکری که گفت انرژی هستهای به درد نمیخوره!
بیش از ۱۰ درصد از برق جهان توسط انرژی هستهای تولید میشه
✖️فرانسه ۷۰ درصد
✖️اسلواکی ۵۳ درصد
✖️اوکراین ۵۳ درصد
✖️مجارستان ۴۹ درصد
✖️بلژیک ۴۷ درصد
✖️بلغارستان، اسلوونی، فنلاند و سوئد بیش از ۳۰ درصد
✖️روسیه و آمریکا ۲۰ درصد
و ایران تنها ۲ درصد! چرا؟ چون عدهای منافع ملی را به بهانهی مذاکره و تعامل با غرب به پای منافع سیاسی خودشان ذبح کردند!
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود خدا بر سردار دلها
http://eitaa.com/cognizable_wan
هیچ چیزی
شما را زندانی نمی کند
مگر افکارتان
هیچ چیزی
شما را محدود نمی کند
مگر ترس تان
و هیچ چیز
شما را کنترل نمی کند
مگر عقایدتان
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
کودکی که لنگه کفشش را دریا از او گرفته بود، روی ساحل نوشت:
دریا دزد کفشهای من
مردی که از دریا ماهی گرفته بود، روی ماسه ها نوشت:
دریا سخاوتمندترین سفره هستی
موج آمد و جملات را با خود شست
و این پیام را گذاشت که برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی ...
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وضعیت خواستگاری های این روز ها
#ازدواج
http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی پدری همراه پسرش به حمام عمومی رفت.
در حمام پدر از پسر خود طلب آب نمود.
پسر با بی حوصلگی رفت و از گوشه ای کاسه سفالین ترک خورده و رسوب گرفته ای که مخصوص آب ریختن روی تن و بدن مردم و نه برای نوشیدن آب بود، پیدا کرد و آبی نه چندان خنک یافت و برای پدر برد..
پدر به مجرد دیدن کاسه و آب اندکی مکث کرد، لبخند زد و رو به پسر گفت:
با دیدن این کاسه یاد خاطره ای افتادم..
چندین سال پیش وقتی خود من نوجوانی کم سن و سال بودم همراه پدر به حمام عمومی رفتم، درست مثل امروز که من از تو آب خواستم، آن روز هم پدرم از من آب خواست..
من برای اینکه برای او آب بیاورم، گشتم و لیوان بلوری و تمیزی یافتم و آبی گوارا و خنک در آن ریختم و با احترام به حضور پدر بردم..!"
امروز، من که چنان فرزندی برای پدر بودم، پسری چون تو نصیبم شده که با بی حوصلگی در چنین کاسه کثیف و ترک خوردهای برایم آب آورده..!
حال درآینده چه اولادی قرار است نصیب تو شود خدا می داند و بس...!
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*آقایون بخونن*
*بیتوجهی_ممنوع*
💠گاهی بیتوجهی به زن از فحش و کتک کاری بدتر است.
💠در تصمیمات و اتفاقات مهم زندگی، از همسر #مشورت نگرفتن و او را در کارها شریک نکردن، نوعی بیتوجهی است.
💠اینکه زمانی رو برای همسر و خانوادهات نگذاری، نوعی بیتوجهی محسوب میشه. بازتاب توجه به همسر، #شیرین و دلچسب است!
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #پنجاه_ویک
دیگر نیازی نبود،...
به مهمانی های فخری خانم،..
که سراسر تشریفات باشد،..
که بیشتر از یک عروسی هزینه کند..
که هربار شام دهد و هربار از صبح همه باشند..
محض خاطر یوسف..!!!
ساعت به ۵عصر🕔🏙 نزدیک میشد.کم کم همه، عزم رفتن کردند....
یوسف_بفرمایید من، میرسونمتون.😊
ریحانه_ نه ممنون نیازی نیست. خودمون میریم. زنگ زدم آژانس😒
یوسف_ زنگ بزن کنسلش کن. مگه من میذارم😍
برخلاف میل ریحانه،...
خانواده عمو محمد، سوار ماشین یوسف، شدند.تا رسیدن به خانه عمو، کلامی از زبان ریحانه خارج نشد.
رسیدند. همه پیاده شدند.
عمومحمد_ ممنونم پسرم. مزاحمت شدیم.
_نه اختیاردارین. شما عین رحمتید😊
ریحانه بدون خداحافظی، خواست برود، یوسف دستش را گرفت. #اجازه_خواست، از عمومحمد که دقایقی را با ریحانه اش بگذراند...
یوسف رانندگی میکرد...
حرف میزد.اما ریحانه اش، سکوت اختیار کرده بود.ماشین را کناری نگه داشت. خاموش کرد.خیلی جدی گفت:
_چرا هرچی حرف میزنم ساکتی؟! چیزی شده؟😐
سکوت ریحانه عذابش میداد.
_میگی چیشده یا نه!؟😕
ریحانه _مهم نیست برات. بیخیال. نه خودم نه حرفم. اصلا مهم نیست.😢
یوسف به سمت دلبرش برگشت.
_اگه مهم نبود نمي پرسیدم. پس مهمه که میخام بدونم.هم خودت هم حرفت
ریحانه دوست داشت همه دلخوریهایش را داد بزند. چقدر #صبوری کرده بود. حالا #وقتش بود.
_از اون روز، حرف سهیلا شده خوره ذهنم و فکرم... 😭تو این مدت، فقط عذاب کشیدم، اصلا نفهمیدی..😭جمله اش تو ذهنمه..همش دارم مرور میکنم اصلا به روی خودت نیاوردی.. 😭نه اون وقتی که سهیلا این حرفو زد، نه بعدش.. 😭
_کدوم حرف..!؟😟
با داد، گریه کرد.
_بیا..😠😭 ببین... اصلا حتی یادت نیست که چی گفته..! 😭چون برات مهم نیستم..! چون دوستم نداری.. 😭
_گریه نکن.😒
ریحانه _😭
_خانومم.. گفتم گریه نکن.یادم نیست.تو بگو چی گفته!😒
_اون روزی که محرم شدیم.وقتی گفت تو با احساساتش بازی کردی. تو بهش نظر داشتی..!!! نشنیدی اینارو؟؟😭اصلا برات مهم بود؟؟😭
تک تک جملات دلبرش،..
غمی شده بود مضاعف. هم گریه هایش.هم علت گریه اش. صاف نشست.تکیه داد.😔 #بازهم_گوش_داد
ریحانه_ من اشتباه نکردم یوسف. تو یوسف منی. اگه نظر داشتی... هیچوقت محرمت نمیشدم..!😭ولی از این میسوزم چرا جوابش ندادی؟! چرا برات مهم نبود!؟ چرا از #خودت دفاع نکردی؟!😭چرا...؟؟ چرا از #من دفاع نکردی؟؟.. دوست نداشتم هیچ وقت،.. هیچ وقت ببینم خورد شدنت.. خودم و خودت #فرق_نداره..! اینا رو نفهمیدی یوووسف😭😭 نفهمیدی مرد من..😭😭😭
یوسف_😒😔
ریحانه_ دیگه دوست ندارم... دیگه دلم نمیخاد ببینم... بشنوم اینا رو.. 😭😭😭 میفهمی منو میریزه بهم..؟؟؟😭میفهمی..؟؟ 😭
یوسف _همین!؟😊
ریحانه_😭😭
یوسف_ میشه بدون گریه حرف بزنی؟!😕😒
ریحانه_ همین..!؟ بنظرت همین چیز کمی هست.. ؟؟!!😭😭
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #پنجاه_ودو
_همین...؟!؟.. بنظرت این چیز کمی هست؟😭
یوسف از ماشین پیاده شد...
بسمت در سرنشین رفت.به هرجوری بود، ریحانه اش را #راضی به پیاده شدن کرد..
ریحانه، #ناز میکرد..
#قهر میکرد..
و چه #خوب_خریداری بود یوسف... #خودش هم باورش نمیشد حرکاتش را..!خریدن ناز دلبرش را..!😎✌️
#بایدحرف_بزنند. بایدکه بشوید همه دلخوریهایش را.😍☝️
درب ماشین را قفل کرد...
دست خانمش را گرفت. آرام در پیاده رو قدم میزد.
_بانو جانم.. من مهمم یا سهیلا؟!😊
ریحانه_😞😢
یوسف _خانومم..حرف من برات سنده یا بقیه؟!😊
ریحانه_😞
یوسف_ اگه من نظری داشتم به هرکسی #غیرازتو چه نیازی بود اینهمه بخاطرت #بجنگم...!؟
سکوت ریحانه،..
سنگین تر از آنی بود که یوسف فکر میکرد. آرام راه میرفتند...
به بستنی🍦🍦 فروشی رسیدند..
نگاهی به ریحانه اش کرد. #بانگاه_فهمید، بستنی قیفی شکلاتی دوست دارد. دوتا خرید.
یوسف _زودتر بخور تا آب نشده..!😋🍦
ریحانه به بستنی اش زل زده بود. هنوز جوابش را نگرفته بود.👀😞
ریحانه _من میگم چرا از خودت #دفاع نکردی.. چرا #پشتم نبودی..!؟؟ چرا میذاری هرچی دوست دارن بهمون بگن..!!🙁
نگاهی به مردش کرد.
لبخند پررنگی☺️ روی لبهای یوسف بود. گریه کرده بود. دلخور بود. چرا یوسفش لبخند پهنی میزد...!؟! قابل درک نبود برایش.😕
_چرا هرچی میگم لبخند میزنی!! ؟؟🙁
یوسف اشاره ای به بستنی کرد. که آب میشود، اگر نخورد.
_یوسف جواب منو بده.. چرا؟!😕
روی نیمکتی که زیر درخت بود...
نشستند. یوسف تکیه داد. پا رو پایش انداخت. مشغول خوردن بستنی اش🍦😋 بود.
ریحانه حرص میخورد...
که جوابش را چرا نمیدهد.😬 و فقط لبخندی عایدش میشد.! ریحانه بستنی اش را خورد. اما ناراحت بود. چرا دلیلی نمیگفت.. چرا حرف نمیزد.. لبخند جوابش نبود..!🙁
ریحانه_ من جوابمو نگرفتمااا🙁
یوسف_ همه گریه کردنت بخاطر اینه من چرا از خودم #دفاع نکردم..!؟😊
ریحانه _خب نه.. دلم گرفت وقتی گفت تو بهش #نظر داشتی. گفت.. گفت تو با احساساتش #بازی کردی..!! 😞
یوسف_ من میگم تو جوابم بده. من بخاطر رسیدن به کی #چله گرفتم...؟!😊
ریحانه_😞
یوسف_ من بخاطر کی #همه رو بجونم انداختم..!؟
ریحانه_😔😓
یوسف_ بخاطر کی چند ماه همه رو #واسطه کردم.. که چی بشه.!؟ 😊
ریحانه شرمنده بود. باسکوت، سرش را پایین انداخت.😓😞
_جان دل..! جواب میخوام😊
_خب... خب.. ببخشید یوسفم😞😓
_اینا رو نگفتم که عذرخواهی کنی.نگفتم که فک کنی #منت میذارم.. نه...!! #وظیفم بود..!! فقط گفتم بدونی نظرم #غیرتو کسی نبوده و نیست.
والسلام😊✋
_گفتم که من لیاقتت ندارم😓دیدی حالا.. باورت شد..!😢😞
یوسف بلند شد. دستش را در جیبش کرد. اخمی درشت روی پیشانیش آمد.
_یه بار گفتم نبینم اشکتو..!😠
ریحانه زود ایستاد.اشکهایش راپاک کرد.
_چشم. هرچی شما بگی😢
_اونم پاک کن😠... زوود😠
ریحانه هنوز...
عصبانیت مردش را ندیده بود. ترسیده بود.😨دستی به صورتش کشید. 😥چند قطره ای زیر پلکهایش بود. آنها راهم پاک کرد.همه اخمش بخاطر #اشکم بود..؟!😍🙈
یوسف_ حالا خوب شد😉
ریحانه مشتی به بازوی عشقش زد.
ریحانه _ترسوندیم با این اخمت.😬😤
یوسف دست دلبرش را گرفت. بسمت ماشینشان🚙 میرفتند.
_بعضی وقتا لازمه .. خوبه اخم کردم وگرنه تا صبح برنامه داشتیم.😁
ریحانه بی حواس گفت:
_برنامه..؟! برنامه چی...!؟ 😳😟
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #پنجاه_وسه
ریحانه بی حواس گفت:
_برنامه...! برنامه چی!! ؟؟😳😟
_برنامه کودک😜
_یووووسف😤😬
_جانم😂
_نخند، قهر میکنمااا😬😤
یوسف جدی شد.
_یادمه، با علی رفتم تمرین کشتی. خیس عرق شده بودم. خسته بودم. دیگه نمیکشیدم. با ۴ تا جمله حرف «مربیِ علی» ، چنان #روحیه ای گرفتم که تا دوساعت بعد با علی کشتی میگرفتم.😊
_خب...
یوسف _من هنوزم همون کشتی گیرم.😊
سوار ماشین شدند...
#وقت_اذان بود. به مسجدی رفتند تا نماز را اقامه کنند...
ریحانه سکوت کرده بود...
#فکرمیکرد به مثالی که یوسفش زده بود. #هدف مردش از این مثال چه بود..؟!🤔🤔
از مسجد برگشتند...
یوسف رانندگی میکرد. ریحانه به فکری عمیق رفته بود.😟🤔بعدچند دقیقه ای سکوت، باتعجب گفت:
_یعنی من....؟!😳 من ازت دفاع کنم..؟! ولی یوسف جانم نمیشه آخه.. یه جاهایی آدم خودش باید از خودش دفاع کنه. خب شاید من همیشه پیشت نباشم.. این که نمیشه..!😟
یوسف، عاشقانه😍 نگاهش کرد و گفت:
_دقیقا زدی به خال..!🎯میشه یعنی باید بشه.!
_خب چرا خودت نمیگی..!🙁
یوسف سکوت کرد..
باید #فرصت حلاجی کردن و #تحلیل میداد. فقط نگاه میکرد به دلدارش.😍
ریحانه...
قراری که بین خود و خدایش بسته بود. یوسفش به همان اشاره کرده بود...
که یادش نرود..!😊
که باز#پشت_مردت_باش....
که #یکه و #تنها میجنگد #بخاطرتو...
که #همیشه همراهش باش!
_خب بانو جان..! مهریه ت چقدر دوست داری باشه.
بعد چند دقیقه سکوت ریحانه گفت:
_ وقتی کشتی میگیری.. یعنی میجنگی.. حرف مربی کشتی، میشه برات روحیه، که باز بجنگی.. یعنی #من_بشم_مربی.. #توبشی_کشتی_گیر...!؟☺️
یوسف لبخند پررنگی زد.😍☺️سرش را به علامت «آره» تکان داد. به #معنا و #مفهوم مثال یوسفش فکر میکرد.
☺️تمام دلخوریهای ریحانه برطرف شد..☺️
💎این یعنی ریحانه #معمار زندگیست.
💎یعنی آنچنان #قدرتی دارد.که حتی در سخت ترین شرایط، میتواند نتیجه را #عوض کند...
💎یعنی #روحیه دادن از ریحانه،
💎و #جنگیدن تمام عیار در میدانهای زندگی از آن یوسف...
👈یعنی همان جمله معروف که «از دامن زن، مرد به #معراج میرود.»👉
لبخندی زد....
دست مردش را، آرام بالا آورد. پشت دست یوسفش را بوسید.
_چشم .. هرچی شما بگی😍
_این چه کاری بود کردی،..!😊
_همون کاری که یه عاشق برا معشوقش میکنه.😌
یوسف _لااله الاالله..خب... نگفتی حالا... مهریه ات، چقدر دوست داری باشه؟!
ریحانه _نمیشه فقط سفر زیارتی باشه؟😕
یوسف _باز شما شروع کردی..!؟ باید جنبه #مادی هم داشته باشه. درضمن شما مهر محرمیتمون رو هم، خیلی کم گذاشتی. 💝فقط یه سکه..!💝 #عندالمطالبه هست.به گردنمه. باید بدم.
_اینو که اون روز هم گفتی..که عندالمطالبه هست! اما من مهریه مادی نمیخام. بجاش سفر زیارتی فقط..! البته به یه شرط مهرمو میگم☺️☝️
یوسف _جان
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #پنجاه_وچهار
یوسف_ جان
_به محض نوشتنش، #میبخشمش☺️
_لااله الاالله.. شما تصمیم گرفتی ما رو به فنا بدی؟!
_همین که من میگم. وگرنه نمیخام.
یوسف _نچ
_عههه یوسف...! مهر حق زنه دوست دارم خودم تعیین کنم.
یوسف _ شما الان ٢۴ سالته بانو..مهریه محرمیتمون هم راضی نبودم.. چن سال دیگه پشیمون میشیااا😁
ریحانه _اولا منو دست کم گرفتی آقاااا. حرفام هنوزم سرجاشه..قراره دنیا رو بهم بریزم تا تو ازم #راضی باشی.. قرار نیست #سربارت باشم. که تو فکر کنی #بخاطرمهریه ام میخام اذیتت کنم. یه روزی... یه زمانی... 😇بعدشم من بجای تعداد سکه که بخام ببرم بالاتر، شما رو دارم که #ارزشت بیشتر از این چیزاست.
_مهریه حرف خداست..کلام اهلبیت.ع. هست. پشتوانه یه زن هست.!😊
ریحانه_ یادت رفته اون روز خونه آقابزرگ خودت گفتی.. خب منم #پشتوانه_ام_تویی_باپشتوانه_هات.🙈
یوسف _لااله الاالله.. من که هرچی میگم شما یه چی داری برا جواب دادن!! خب بفرمایید بنده چکار کنم الان..
ریحانه پشت چشمی نازک کرد و گفت:
_سنگینه آقااا😌
_یامولا علییییی😨😍
_اولیش سفر زیارتی ١۴ معصوم.🕌 دومیش حفظ ١٨جزء از قرآن.✨ بعدشم ١۴ سکه. سکه رو هم از الان بگم #بخشیدمش
پشت چراغ قرمز بودند...
ترافیک شدیدی بود. چشمانش را بست. سرش را تکیه داد. دیوانه شده بود با جملات بانویش، نمیدانست از ذوقش چه کند...
عجب #نشانه_ای... عجب #مهریه_ای..
چشمه اشکش جوشیده بود..😭😍
نمیخاست مقابل همسرش پایین بریزد اشکش را.میدانست هرچقدرهم آرام بگوید. ریحانه اش میشنود. اما باز زمزمه کرد.«خدایا هرچقدر #شکرت کنم.. باز کمه..»😭✨
اشکش روی محاسنش ریخت.
_ #الهی_لک_الحمد... #الهی_لک_الحمد..😭
اشکهایش را ریحانه پاک کرد.
_ببین حالا من که آرومم تو چرا گریه میکنی..! خوبه حالا منم بگم..😜
_چی😢
_خدایا منو #شهیدم کن از دست این عشقم نجاتم بده..😩
یوسف هردودستش را بالا برد.
_تسلیم.. تسلیم بانوجان.🤚😍✋ راستی یه چیزی..
_شما که همیشه باید تسلیم باشی😌... تازه... شرطم رو نگفتم.. همون شرطی که وقتی اومدی خواستگاری.. نگفتم تا الان.. الان وقتشه..ولی #اول_شما بگو بعد من میگم
_نچ.. بعدا میگم..شما شرطو بگو..!
_یووووسف.. بگو خب..😬
_شرطت بگو تا یادت نرفته.!
_شرطم اینه هیچوقت هیچ چیزی ازم پنهون نکنی.. البته منم هیچ چیزی ازت مخفی نمیکنم.. مطمئن باش
_شرط سختیه..
_اصلنم سخت نیس.. فک کن من #رفیقتم.. #دوستتم.. نمیخام چیزی تو دلت باشه..دلم میخاد همیشه #شاد باشی همیشه پیشرفت کنی.. هیچ چیزی #مانعت نباشه.. هرچی غم و مشکل داری بیار #برامن..
_لااله الاالله...
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #پنجاه_وپنج
_لااله الاالله... بعضی چیزا رو نمیشه گفت.
_نوموخوام... اینو میذارم شرط ضمن عقدم..که نتونی زیرش بزنی..🙁
_ولی برخلاف انسانیته،مردونگیه..!! نه... نمیتونم..
ریحانه_ اینکه از حال دل آقامون خبر داشته باشم کجاش برخلاف انسانیته..؟ اینکه دلم بخاد کمک حالش باشم بنظرت بده؟!
یوسف_ نه اصلا بد نیست!. فقط به مرور #توهین_بزرگی میشه به من.. همین میشه یه نقطه کدر تو زندگیمون!!
ریحانه_ یعنی حرف زدنت، #غرور و #اقتدارت رو زیر سوال میره؟!
یوسف، در دلش، به #درک_بالای_بانویش، آفرین گفت. نگاهی پرمهر، به خانمش کرد.سکوت کرد.اما پاسخ سوالش مثبت بود.
ریحانه_ خب.. وقتی سکوت میکنی.. تو خودت میریزی.. نگران میشم.. سکوتت منو بهم میریزه! فکر میکنم شدم برات دردسر😔
یوسف گرسنه بود...
پیشنهاد داد که به رستورانی بروند. ریحانه هم موافقت کرد.مسیرش را به سمت رستوران سنتی تغییر داد..
باید آنقدر حرف میزدند که هر دو قانع میشدند. ریحانه تماسی با مادرش گرفت که نگران نشوند. که شام را بیرون باهم صرف میکنند.
یوسف_ من #تاجایی_که_بتونم همه چیزو بهت میگم.. اما یه جاهایی رو نه.. نمیشه!
_شما که تسلیم بودی😅
ریحانه اش #لجباز بود...
حرف حرف خودش بود. اما یوسف این را قبول نداشت. زیر بار نمیرفت. مرد بود. به #غرورش برمیخورد که مدام چشم بگوید. باید به او میفهماند که حرفش لجبازی است. و یوسف بهیچوجه زیر بار نمیرود. 😠✋
جدی شد.
_لجبازی نکن. وقتی میگم نه.. یعنی نه.!
_باشه..قبول..پس، شرطم رو عوض میکنم..🙁
یوسف_ باشه. بگو..
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan