♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت73🍃
روز سوم عید براے خواستگارے ، من و مامان و دایے حبیب راهے ِخونہ زهرا شدیم .
دایے از گل فروشے یہ دستہ گل خریده بود بہ همراه یڪ کیک بزرگ
خودش گل را بہ دست گرفت و جعبہ ڪیڪ را هم بہ مامان داد.
خانواده زهرا براے خوشامدگویے دم در ایستاده بودند.
دم در بہ دایے گفتم:
_حبیب جان هول نشے دست گل روالان بہ عروس خانم بدے . اون براے مراسم بلہ برونہ ...حواست ڪہ هست؟
درضمن یادت باشہ یہ وقت با دیدن زهرا نیشت تا بناگوش باز نشہ
دایے_حیف ڪہ امشب نمیتونم چیزے بهت بگم .
منم امشب خیلے حال اذیت ڪردن دایے را نداشتم.
راستش خیلے دل و دماغ نداشتم.
وقتے حاج محسن و طاهره سادات را دیدم تازه غم هاے عالم بہ دلم هجوم آوردند.
همه نشستہ بودیم ڪہ زهرا وارد سالن شد. چادر سفیدے پوشیده بود با گلہاے صورتے ڪہ با روسرے صورتے اش ست شده بود.
نگاهم بہ سمت دایے ڪشیده شد.
لبخند زده بود و با دستمال عرق هاے پیشانیش را خشڪ میڪرد.
بزرگترها مشغول صحبت شدند .گاهے پدر زهرا و حاج محسن از دایے حبیب در مورد ڪارش سوال میپرسیدند.
وقتے تقریبا اطلاعات کافیو در مورد دایےحبیب شنیدند مامان روڪرد بہ مادر زهرا و گفت
_اگر اجازه بدید این دو نفر هم برن حرف هاشون رو بزنند.
مادر زهرا بہ شوهرش اشاره ڪرد و او با تکان دادن سر اجازه داد.
دایے حبیب پشت سر زهرا از سالن خارج شدند.
حاج محسن_خانم دڪتر دستتون کہ بهتره ان شاء الله؟
_الحمدلله ،بلہ
طاهره سادات_طوفان ڪہ هنوز پاهاش مشڪل داره ، باید فیزوتراپے بشه ، براے همین میگہ الان نمیخوام عروسی بگیریم .
دوباره خاطرات هجوم آوردند .
یا خیرحبیبٍ و محبوب ...
بہ پروسہ خواستگارے فڪر میڪنم .من هیچ ڪدام از این تشریفات را طے نکردم و عروس شدم .
بعد از حدود نیم ساعت زهرا و دایے با لبخندے برلب از اتاق خارج شدند .
مامان _اینجور ڪہ از چہره هاتون پیداست ، ان شاء الله مبارڪہ دیگہ آره؟
دایے حبیب فورا گفت _با اجازه حاج اقا من ڪہ خیلے وقتہ نظرم مثبتہ
مامان_خب زهرا جان شما چے؟
زهرا سرش را پایین انداخت و آرام گفت
_هرچے خانواده ام بگن.
حاج محسن_حقیقتش ما قبل از این جلسہ تقریبا تحقیقاتمون رو ڪرده بودیم و بہ پاڪی و درستڪارے آقا حبیب ایمان داریم.
اگر اجازه بدید من یہ جلسہ اے با ایشون تنہا صحبت ڪنم .
بعد هم این دونفر حرفہاے ناگفتہ شون رو بزنند و ان شاء الله اگر خدا خواست جلسہ بلہ برون رو میذاریم.
مامان_بلہ حتما ،ان شاء الله ڪہ بہ مبارکے و میمنت
زهرا ڪنارم نشست
_ این همہ ناز وعشوه کز حرکاتت میریزد اینہا رو رو نڪرده بودے.
زهرا_ناز وعشوه چیہ؟
_میگم یعنے سرخ و سفید شدن هم تو بلدے؟دل دایے بیچاره مارو اینجورے بردے ؟اگر اون میدونست این داخل چہ غول بیابونے خوابیده
زهرا_حیف ڪہ جلسہ خواستگاریہ وگرنہ نشونت میدادم.باشہ نوبت تو هم میشہ
نوبت من خیلے وقتہ شده و تو خبر ندارے ...
خانم ها دور هم نشستہ بودیم و جلو جلو در مورد تاریخ بلہ برون و حتے عقد نظر میدادیم.
طاهره سادات_زهرا جان اگر خدا خواست و شما نظرتون مثبت بود طورے براے مراسماتتون برنامہ بریزید ڪہ تاریخش بہ عروسے طوفان نخوره .
زهرا_مگہ عروسیش ڪِی هست؟
طاهره سادات_برنامہ شون واسہ ۱۳ رجب هست اگر خدا بخواد تا اون موقع هم پاے طوفان بهتر شده .
دستانم ناگہانے مشت شد.
بہ خودم نهیب زدم.
حُسنا باید عادے باشے. راهے ڪہ خودت انتخاب ڪردے ،اون دیگہ براے تو مہم نیست.
نباید باشہ
یا خیر حبیبٍ و محبوب ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت74
★طوفان
ازڪلینیڪ بیرون اومدم ،
چہار روز از گم شدن موبایلم میگذشت .هرچے زنگ میزدم بہ گوشیم یڪے برمیداشت ولے جواب نمیداد.
اعصابم بہم ریختہ بود. شماره سعید را گرفتم :
سعید_سلام بر جناب سید مهندس خودمون خوبے برادر ؟
_سلام نہ خوب نیستم.
سعید_اتفاق جدیدے افتاده ؟
_آره ، گوشیم گم شده
سعید_ڪِے گم شده ؟ڪجا بوده؟
_چہار روزه ، اصلا نمےدونم ڪجابوده زنگ میزنم طرف گوشیو برمیداره ،جواب نمیده
صداے دادش بلند شد
سعید_چہار روزه گوشیت گم شده اون وقت الان بہ من میگے؟ طوفان ڪِے میخواے سر عقل بیاے با ما همڪارے ڪنے؟اطلاعاتے هم داخلش بوده ؟
_از اون لحاظ نہ
سعید _عجب آدمے هستے تو ،
باشہ بہ بچہ ها میگم پیگیرے ڪنند .
بعد مدتہا براے اولین بار سوار ماشین شدم از در ڪلینیڪ میخواستم راه بیفتم ڪہ حُسنا رو دیدم .داشت بہ سمت پارڪینگ میرفت.
سوار ماشینش شد .تا از پارڪینگ بیرون اومد چشمش بہ من افتاد .
هردومون بہ هم نگاه میڪردیم . یہ دفعہ سرشو برگردوند ، ماشینو بہ حرڪت درآورد و سریع از ڪنارم رد شد.
منم راه افتادم بہ سمت خونہ، هم مسیر بودیم پشت سرش میرفتم .انگار داشت از من فرار میڪرد. گاهے یه نگاه بہ آینہ مینداخت وقتے میدید من پشت سرش هستم سرعتش را بیشتر میڪرد.چندبار ڪنارش اومدم، اشاره ڪردم چے شده ولے اون بدون توجہ بہ من رانندگے میڪرد.
سر چہار راه ڪہ چراغ زرد بود من ایستادم و اون جلوتر از من رفت.
باید بعدا باهاش صحبت ڪنم .
صبح ڪہ سر ڪار رفتم ، بعد بازرسے امیر رو دیدم .
امیر _سلام سید خوبے؟ اون طراحے رو آوردے؟
_سلام ڪدوم طراحے؟
امیر_طراحے مغزے موشڪ ، مگہ فراموش ڪردے ؟ میخوام تڪمیلش ڪنم .
بہ پیشونیم زدم و گفتم
_اے واے فراموش ڪردم . این روزها سرم شلوغہ ، حواسم نیست.
حواسم پرت همہ جا ویڪ جا بود.
****
★حُسنا
از پارڪینگ ڪلینیڪ خارج شدم ،ماشین پژو پارس نوڪ مدادے جلوے در پارڪینگ پارڪ شده بود. نمیتونستم راحت رد بشم
بہ راننده اش نگاهے انداختم.
سیدطوفان ...
واے نہ
بہ سختے نگاهم را ازش گرفتم.
یہ ڪم هول شدم .
حُسنا باید مسلط باشے ، همہ چیز تموم شده ، اون هم میدونہ پس آروم باش.
راه افتادم و از ڪنارش گذشتم.
یہ ڪم ڪہ گذشت از تو آینہ متوجہ شدم داره دنبالم میاد.
از سمت چپ با ماشین ڪنارم مے آمد من اما سعے ڪردم هیچ توجہے نڪنم.
طوفان چرا تمومش نمیڪنے؟
مگہ بهت نگفتم دیگہ راجع بہش فڪر نڪن.
نہ نباید بزارے سراغت بیاد. باید بدونہ تو هیچ تمایلے ندارے.
سرعتم را زیاد ڪردم سر چہار راه قبل از اینڪہ چراغ قرمز بشہ رد شدم.
و اون جا موند.
اینہم یہ جور رنج هست .ولے رنج مفید
خوشحال شدم از اینڪہ خودم را نباختم.
بہ یاد پیامم افتادم ، شب قبل از عید نوروز با چہ حالے برایش نوشتم .اشڪ میریختم و مینوشتم:
«_سلام نمیخوام مزاحمت بشم ، این آخرین پیامم هست .
مامان دیشب خواب دیده داشتے میرفتے مڪہ و من تو خواب مانع رفتنت بودم.
میدونم من مانع خوشبختے تو و فاطمہ ام .
برام سختہ گفتنش ولے با تمام علاقہ اے ڪہ بہ هم داشتیم ، همہ چیز رو تموم شده بدون .
شما بہ من مدیون نیستید. هر اتفاقے افتاد با میل خودم بود.
خاطرات تلخ اسارت را فراموش ڪن
دعا میڪنم خوشبخت شے
خداحافظ ...»
آن شب را با گریہ بہ صبح رساندم.
«آرے آواز عاشقانہ ما در گلو شڪست ...»
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
"بوق سگ"
پاسداری از بازارها در قدیم کاری با اهمیت و درخور توجه بود. نگهبانان بازار در گذشته از ابتدای شب (دم اذان مغرب) تا هنگامه صبح (بعد از اذان صبح) موظف به نگهبانی از بازار بوده و دائم در طول بازار در حال گشت زنی بودند.
اما از آنجا که بازار بسیار بزرگ و امکان بازبینی همه جای آن ممکن نبود، نگهبانان، سگهایی درنده و گیرنده داشتند که به «سگ بازاری» موسوم بودند. این سگان غیر از مربی خود هر جنبدهای را مورد حمله قرار داده و پاچه میگرفتند.
از این رو با نزدیک شدن وقت غروب و بسته شدن دربهای بازار و طبیعتاً ول شدن سگهای بازاری، نگهبانان در بوقی بزرگ که از شاخ قوچ درست میشد و صدایی بلند و گسترده داشت میدمیدند که یعنی در حال باز کردن سگان و رها کردنشان در بازار هستیم.
به این بوق که ۳ بار با فاصله زمانی مشخصی نواخته میشود «بوق سگ» میگفتند.
افراد با شنیدن بوق سگ از بازار خارج میشدند. امروزه هرگاه فردی تا دیروقت به کار مشغول باشد و یا دیر به خانه برگردد میگویند تا بوق سگ کار کرده یا خارج از خانه بوده است.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
1_4981103946627023018.mp3
8.26M
🔸سرود بسیار زیبا برای شهیدحاج قاسم سلیمانی به سبک مختارنامه
16.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴دنیای بی مهدی«عج» یعنی همین🔴
🔺توجه توجه ؛ این کلیپ حاوی صحنه های بسیار دلخراش بوده،و به کسانی که ناراحتی قلبی و کودکان توصیه نمیشود۰
با عرض پوزش 😔😔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه های سپاه ما رو نجات دادن ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کارشناس BBC میگوید اصلاح طلبان بیشتر نقش بازی میکنند و عملا کارآمدی ندارند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بخشی از ناگفتههای #ترور #حاج_قاسم_سلیمانی از زبان #سردار #حاجی_زاده
🔻از ۴ پایگاه به خودرو #حاج_قاسم حمله کردند. متوجه عملیاتشان بودیم ولی نمیدانستیم به کدام هدف #حمله خواهند کرد.
#شهید_سلیمانی #سردار_سلیمانی #سلیمانی #ترامپ #آمریکا
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤
این شب جمعه با نوای سردار
دعای کمیل بخوانیم😭😭
التماس دعا🙏
🖤 اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج 🖤
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دیگر نه BBC انگلیس، نه VOA آمریکا، و نه MANOTO سعودی است، صدا و سیمای خودمان است
این شخص هم نماینده مجلس کشور است که در پخش زنده صدا و سیما افشاگری های شوکه کننده و ناباورانه از دولت و مجلس علیه شهید سلیمانی کرد که پشت هر ایرانی را می لرزاند و مو بر تنش سیخ می کند!
خوب ببینید دولت تدبیر و امید جناب حسن روحانی و مجلس جناب لاریجانی با سردار سلیمانی چه کرده بودند و مردم ما از آن بی خبر بودند!
لطفا وقت بگذارید و تا انتها تماشا کنید، مجلس و دولت این موارد را علیه شهید سلیمانی تصویب کرده بود!
مصادره تمامی اموال حاج قاسم سلیمانی، طبق اف ای تی اف و سی اف تی و با امضای دولت حسن روحانی و جواد ظریف، در مجلس ایران مصوب کردند که حاج قاسم و مدافعان حرم، مجرم هستند!
این دیگر بحث راست و چپ نیست، بحث سر یک سرباز واقعی میهن است! خواهشا میلیونی منتشر کنید که با این دلاور مرد ایثارگر در داخل کشور آن هم توسط مسئولین این کشور چه کردند!
🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید
باز هم دم خروس بیرون زد
پ.ن: به یاد جمله شهید اینی افتادم
«زمانه عجیبی است! برخی مردمان امام گذشته را عاشقند ، نه امام حاضر را...میدانی چرا؟ امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند اما امام حاضر را باید فرمان برند! و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند...»
بله کوفیان امروز قاسم سلیمانی شهید شده را طرفدار هستند و می خواهند او را تفسیر کنند اما یادمان نرفته وقتی زنده بود برچسب انتخاباتی به او زدید چون نگران شرکت در انتخابات او بودید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انتشار برای اولین بار، قصه دلهره آور فرار پرستار ايراني از دست داعش
قصه ی فرار بسیار شنیدنی 👆
🌷http://eitaa.com/cognizable_wan
خاطره سردار بزرگ اسلام حاج قاسم سلیمانی با شهید زین الدین
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺صحبت های دردناک سردار قاسمی👆
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻بخشی از سخنان #سیده_سلام_بدالدین مادر #شهید_احمد_مشلب:
احمد همه جور لباسی می پوشید حتی شلوار جین، اما خیلی مذهبی و در اعتقادش راسخ بود☝️
احمد القاب زیادی داشت ولی خودش می گفت: به من بگید #غریب_طوس و می گفت: به مردم ایران بگید هروقت رفتند دیدار امام رضا(ع) سلام مرا به آقا برسانند💔 و بگویند آقا یکی هست که زیر پرچم شما درحال مبارزه(در جبهه) است و اسم شمارا روی خودش گذاشته...😔
#شهید_حزبالله
#احمد_مشلب🌹
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت75🍃
شیفت ڪارے و درسیم خیلے سنگین شده بود.
گاهے هنوز سرگیجہ سراغم مے آمد.
این روزها فرصت ورزش ڪردن و تقویت بنیہ ام را نداشتم .
خستہ و ڪوفتہ چادرم را برداشتم بہ سمت بوفہ بیمارستان رفتم و سفارش یڪ فنجان قہوه ے شیرین دادم .
بہار بود و حیاط پشت بیمارستان پر از شڪوفہ و گلہاے رنگارنگ .
روے نیمڪت چوبے نشستم . هواے دلپذیر بہارے را بہ ریہ هایم فرو دادم .عطر دل انگیز شڪوفہ هاے بہارنج آنقدر مست ڪننده بود ڪہ فضاے بیمارآلود بیمارستان را براے لحظہ اے از یاد بردم.
چشم هایم را بستم و غرق در این نعمت خداوندے شدم.
من از پشت چشم هاے بستہ ام تو را میبینم. لطف و مهربانیت را .
عطر بہارنارنج مرا ڪافے ست تا جہانے را برایت سجده ڪنم.
طوفان تو با من چہ ڪردے؟
هنوز یادت در وجود من ریشہ دارد . هرچہ شاخ و برگ هاے خاطرت را با تبر فراموشے از بیخ و بُن مےڪَنم باز هم جوانہ میزنے
سرسبزتر از همیشہ، پُر بار تر از گذشتہ
«چو عاشق میشدم گفتم ڪہ بردم گوهر مقصود
ندانستم کہ این دریا چہ موج خون فشان دارد »
_پس تو هم عشق رو تجربہ ڪردے!
ناگہانے سرم را برگرداندم
مہرداد بود . روے صندلے ڪنارم نشست .
از اینڪہ ناغافل پشت سرم ظاهر شد ڪمے ترسیدم .
چادرم را جمع و جور ڪردم بہ طرف گوشہ نیمڪت چوبے مایل شدم.
مہرداد_دختر خالہ ببخشید ڪہ خلوتت رو بہم زدم .
_نہ خواهش میڪنم؟
مہرداد_دیدم اومدے اینجا نشستے ... براے رفع خستگے جاے خوبیہ
_بلہ
هردو ساڪت بودیم
مہرداد_همیشه اینقدر ساڪتے؟ یادم میاد بچہ ڪہ بودے خیلے بلبل زبونے میڪردے .
_الان هم ڪم حرف نیستم . بستگے داره
طرف مڪالمہ ام ڪے باشہ و در مورد چہ موضوعے صحبت ڪنیم.
مہرداد_آهان ...مےدونم چون من نامحرمم
مہرداد_ نگفتے تو هم عشق رو تجربہ ڪردے؟ البتہ اگر دوست دارید جواب بده
_عشق ...(نفس عمیقے ڪشیدم) عشق چیز مقدسیہ ، همہ آدمہا یہ پرتو از عشق رو تجربہ میڪنند .منتهے هر ڪسے عاشق یہ چیزے میشہ
مہرداد _مقدس ؟ بہ نظر من عشق چیز مزخرفیہ،عقل آدم رو میگیره ،چشمارو ڪور میڪنہ بعدا بہ خودت میاے متوجہ میشے چیزے ڪہ عاشقش بودے چقدر بے ارزشہ.
_هر ڪس بہ اندازه ظرفیت خودش عاشق میشہ ، آدمہاے بزرگ وسعت عشقشون زیاده ، و آدمہاے ڪوچڪ
وسعت عشقشون ڪمہ
آدمہاے عمیق ، معشوقہ ے بزرگے دارن و بالعکس آدمہاےکوچڪ ، معشوقہ اے حقیر
مہرداد_چقدر فلسفے حرف میزنے ...
_فلسفے نیست ،موضوع عشق یہ ڪم پیچیده است
آخہ خیلے ها عشق را با هوس اشتباه میگیرند.
یا یہ وابستگے عاطفے رو عشق میدونند.
پیامبر اڪرم صلوات الله علیہ میفرماید :
"هرڪس عاشق شود و آن را مخفے نگہدارد و پاڪدامنے بورزد و در اين حال بميرد، شهيد است. "
پس معلومہ این عشق مقدسہ ... البتہ عشق یعنے سختے و رنج .هر لحظہ اش یہ سختے و مصیبتیہ براے خودش
صحبت در این باره مفصلہ .
دهانش بہ لبخند ڪش آمد
مہرداد_ نمےدونستم اون دختر ڪوچولو شیرین زبون، اینقدر فلسفے حرف میزنہ
بہ جاے پزشڪے باید فلسفہ میخوندے
ازتعبیرش جا خوردم ، لبم را بہ دندان گرفتم و چادرم را سفت تر چسبیدم .
اگر این حرفہا را ده ،یازده سال قبل میگفتے از هیجان قلبم مے ایستاد.اما الان هیچ حسے ندارم.
خداروشڪر ڪہ هیچوقت این حرفہا رانگفتے.
مہرداد_همہ دختراے چادرے وقت خجالت ڪشیدن پشت چادرشون قایم میشن؟وسیلہ خوبیہ ..
✍🏻 #نویسنده_ز_صادقی
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت76🍃
مہرداد_تو فضاے بیمارستان همیشہ چادر میپوشے؟
_آره ،البتہ تو دوره عمومے سختگیرے میڪردند، ولے الان راحتترم
مہرداد_جالبہ ،برات سخت نیست؟دست و پا گیره؟
_بعضے وقتہا چرا ولے عادت ڪردم.خودم دوست دارم، بعضے چیزها لذت داره مثل چادر
مہرداد _چادر لذت داره ؟؟
_آره ، میدونید از بچگے عاشق چادر بودم چون حس بزرگ بودن بہم دست میداد. دوست داشتم خانمانہ باشم.
از اینڪہ بقیہ منو بزرگ ببینند خیلے خوشحال میشدم.
سرش را زیر انداخت ، آرام زیر لب گفت :
برعڪس پریسا ، از چادر و روسرے متنفر بود.
(آه ڪشید )
دلم برایش سوخت .
برگشت نگاهم ڪرد و گفت :
مہرداد_نمیخواے بپرسے چرا از پریسا جدا شدم؟
_شاید ڪنجڪاو باشم ولے ترجیح میدهم تو زندگے دیگران تجسس نڪنم.
لبخند زد
مہرداد_آدم ِخاصے هستے ، آدم دوست داره درونت رو جست وجو ڪنہ
بازهم از این تعبیرها ... من اما شرم میڪنم
مہرداد_عشقِ خارج بود ، وقتے رفتیم ڪانادا ، گفت میخوام مستقل باشم ، سر ڪار رفت، روز بہ روز رفتارهاش تغییر میڪرد.
اون ڪہ کلا اهل روسرے و حجاب نبود ، ولے آخراے هفتہ دیگہ لباسهاش یہ جورایے میشد. پارتے های شبانہ میرفت .من درستہ آدم معتقدے نبودم ولے بے غیرتم نبودم .فقط نمیخواستم سخت گیرے ڪنم . ...
بلند شد ، دست بہ صورت ڪشید و بازدمش را بیرون داد
مہرداد_ تا اینڪہ یہ مدت براے ڪارے ایران اومدم .وقتے برگشتم اومدم خونہ دیدم ...دیدم
دیگہ نتونست ادامہ بدهد .
این مرد در برابر من شڪست .فرو ریخت ...
نمیخواستم شاهد شڪستن غرور مردانہ اش باشم.
مہرداد_حُسنا من یہ مَردَم، همہ مرداے ایرانے رو زنشون غیرت دارن ،منم داشتم ولے اون ...در حقم خیانت ڪرد.
اولش گریہ ڪرد و گفت من مست بودم ،متوجہ نشدم .
گفتم آدمیزاده اشتباه میڪنہ
،برام سخت بود ولے تحملش ڪردم
مہرداد اشڪ میریخت.
_پسرخالہ، حالتون خوب نیست لطفا ادامہ ندید
مہرداد_ ڪاش همون بار اول بود ، ڪاش ...
رویش را برگرداند ، شانہ هاے مردانہ اش لرزید .
خداے من ! پریسا تو با این مرد چہ ڪردے؟
برگشت سمتم با چشمہاے اشڪے جلوم زانو زد چادرم را در دست گرفت
مہرداد_ دختر خالہ همیشہ همینجورے باش
آدمہاے دیندار حداقل بخاطر ترس از خدا هم باشہ ، مراقب رفتارشون هستند .
تو خیلے پاڪے ... خوش بہ حالت
تو رو ڪہ میبینم حالم خوب میشہ
دیگہ تحمل اون فضا را نداشتم.بلند شدم و از آنجا دور شدم .
من پاڪم ؟ خدایا مبادا عُجب و غرور سراغم بیاد تو میدونے من چقدر گنهڪارم.
ازدر بیمارستان ڪہ راه افتادم .یہ ماشین پژو سفید رنگ با شیشہ هاے دودے دنبالم بود.اول فڪر ڪردم اشتباه میڪنم بعد متوجہ شدم ڪہ واقعا داره تعقیبم میڪنہ
دوباره طوفان؟ ... چرا آخہ؟
دارم بہ نبودنت عادت میڪنم .
✍🏻 #نویسنده_ز_صادقی
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
اگرمدافعان حرم نبودن:
══⚜💎❣❣💎⚜══
✍️نوشتیم #بسیجی.......
🗣کوفیان خواندند لباس شخصی نظام.
✍️نوشتیم #شهید.......
🗣کوفیان خواندند مزدوران نظام.
✍️نوشتیم #امام_خامنه_ای.......
🗣کوفیان خواندند رهبری.
✍️نوشتیم #جمهوری_اسلامی.....
🗣کوفیان خواندند جمهوری ایرانی.
🌷هر کس بخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند... ✋
گر کرب و بلا نبوده ایم،حال هستیم
گر شام بلا نبوده ایم،حال هستیم✌️
ای مردم عالم همگی گوش کنید
تا آخرخون مطیع رهبر هستیم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_خامنه_ای❤️
❣نفس❣نفسم❣نفستو❣خیلی❣میخواد❣اگه❣نفست❣نفسمو❣نخواد❣نفسم❣بند❣میاد❣پس❣نفستو❣با❣نفسم❣یکی❣کن❣که❣نفسم❣واسه❣نفست❣نفس❣نفس❣بزنه❣
بیا بجمع ما👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
خواص عرق گیاهی #آویشن
🌿ضد عفونی کننده و مفید
جهت دفع سموم
🌿ضد سرما خوردگی
🌿سینوزیت
🌿گلو درد
🌿ضد غلظت خون
🌿تقویت بینایی
🌿معالج بیماریهای
قارچی پوست
کامیون ها پشت سر هم در جاده شهید صفوی به سمت شلمچه حرکت میکردن
پشت کامیون ها جای سوزن انداختن نبود
پشت هر کامیونی چهل پنجاه رزمنده با تجهیزات کامل بود
کیپ تا کیپ بچه ها نشسته بودند و مشغول ذکر و تلاوت قرآن و دعا بودند
در این بین بازار عقد اخوت هم داغ داغ بود
بعضی ها هم آرزوها شان را بر زبان جاری میکردند...یکی میگفت ای کاش مثل علی اکبر( ع) فدای دین شوم، دیگری آرزوی شهادت مثل خود سید الشهدا را داشت و میخواست بی سر به لقاء الله برسد.
اما یکی بلند شد و گفت ایام فاطمیه است، ای کاش می شد نشانه ای به سینه و بازو و پهلو با خود بر می داشتیم تا شرمنده مادرمان نباشیم
همین طورم شد.
اکثر جنازها یا از پهلو یا از سینه و یا از بازو مورد اصابت قرار گرفته بودند.
درست مثل مادرشان فاطمه زهرا(س)
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
http://eitaa.com/cognizable_wan
دو احمد😍
درعملیات بیتالمقدس، دو « احمد» داشتیم که فرمانده بودند و صدای آنها از شبکههای بیسیم مرتب شنیده میشد. «احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسولالله و«احمد کاظمی» فرمانده لشکر نجف اشرف. در تماسهای بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرماندههان و رزمندگان از لهجههای آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است. اما جالبتر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. در مرحلهی دوم عملیات که بچههای لشگرمحمد رسول الله در دژ شمالی خرمشهر با لشگر۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند وکارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم کشیده شده و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت میکرد، احمد کاظمی با احمد متوسلیان اینگونه تماس میگرفت: احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد.
او سه احمد اول را که یعنی متوسلیان، با لهجهی تهرانی میگفت اما اسم خودش را با لهجهی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظتر بیان میکرد، به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی پایهی خنده را برای فرماندهان زیادی که صدای او را از بیسیم میشنیدند فراهم میکرد. یادشان بخیر:
احمَد احمَد، احمَد احمِد، احمَد احمِد
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ "فتنه شاید" با صدای مجتبی اللهوردی و شعری که در حضور رهبری خوانده و باعث تحسین رهبر انقلاب شد!
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت77🍃
بہ محض خروج از بیمارستان مہرداد را دیدم ڪہ سوار ماشینش شد.
لبخند مهربونے زد و گفت
_سلام خانم دڪتر اگر ماشین ندارے برسونمت؟
_سلام نہ ممنون ماشین آوردم ،مزاحم نمیشم خداحافظ
مہرداد آرام گفت :هیچ وقت مزاحم نیستے
ازپارڪینگ بیرون اومدم ، باران شروع بہ باریدن ڪرد.
من عاشق هواے بارانیم. شیشہ را پایین دادم .
طبق عادت هر روزم از آینہ بہ عقب نگاهے انداختم، دوباره پژو نوڪ مدادے اما اینبار ماشین تمیزتر و چہره طوفان واضح تر بود
یڪ هفتہ از پایان محرمیت ما گذشتہ بود و در این یڪ هفتہ هر روز از بیمارستان تا خونہ دو ماشین تعقیبم میڪردند ،بہتر بگویم اسڪورتم میڪردند.
یڪ روز پژو ۲۰۶سفید و سہ روز بعدے پژو پارس نوڪ مدادے.
درستہ در این چہار روز، چہره راننده را نمیدیدم ولے حدس اینڪہ باید طوفان باشد سخت نبود.چون ڪسِ دیگہ اے با من ڪاری نداشت.
خستہ شده بودم .با تمام وجودم جہاد با نفسم میڪردم .
طوفان برخلاف این چند روز ڪہ ڪارے بہ ڪارم نداشت،اینبار مرتبا چراغ میداد ڪہ بایستم.
"چرا من از دست تو نمیتونم نفس بڪشم؟ آخہ تا ڪِے این بازے ادامہ داره ؟خستہ ام خستہ میفہمے ؟ "
برافروختہ شدم .
ماشین را گوشہ اے نگہ داشتم. طوفان هم پشت سرم توقف ڪرد .
با عصبانیت پیاده شدم وچادرم را سفت گرفتم و بہ سمتش رفتم. شیشہ اش را پایین داد
تقریبا داد زدم :
_چرا دنبالم راه افتادید؟چرا دست از سرم برنمیدارید؟ یڪ هفتہ است محرمیتمون تموم شده .تازه دارم فراموشِت مےکنم.
چے از جونم میخواے؟
اولش تعجب ڪرده بود بعد با درد چشماشو بست.
سیدطوفان _فڪر میڪردم... برات مهمم
دادزدم _بسہ آقاے خوش غیرت...بسہ خوشے زده زیر دلت،آره؟ اونہم دوتا دوتا ؟...
مگہ چند روزه دیگہ عروسیت نیست .چرا یہ هفتہ است دنبالم راه افتادے و تعقیبم میڪنے؟
از ماشین پیاده شد و روبہ روم ایستاد قدم تا سر شونہ اش میرسید ، باران شلاق وار میبارید وچادرم خیس خیس شده بود.
متعجب نگاهم ڪرد
سیدطوفان_ چے میگے حُسنا یہ هفتہ ڪجا بود؟ من امروز تو رو دیدم .
_تو نہ و شما .حُسنا نہ و خانم حڪیمے میدونے ڪہ نامحرمیم .
یہ روز قبل عید بهتون پیام داده بودم گفتم همہ چیز تموم شده چرا دوباره دنبالم راه افتادید؟
از موهایش آب میچڪید ، قطرات باران محاسنش را خیس ڪرده بود و با چشمان مشکیش نگاهم میڪرد، دوباره دلم لرزید .
بہ عقب برگشتم .
طوفان محرمِ من نیست.
سیدطوفان_ڪدوم پیام؟ من قبل عید گوشیمو گم ڪردم. شماره ات تو گوشیم بود، زنگ زدم دڪتر بہرامے رفتہ بود خارج ،پرسنل بیمارستان هم شماره ات رو بہم ندادن. البتہ نمیخواستم مزاحمت بشم الان هم اتفاقے دیدمت.
_بہ فرض ڪہ حرفاتون درست باشہ، حالا چے میخواے ، چرا نمیزارے زندگے ڪنم؟
دست بہ سرش ڪشید ، ڪلافہ نگاهم ڪرد
_من نمیخوام مزاحمت باشم .فقط...فقط نگرانتم
_نگران؟ نمیخوام نگرانم باشے.من نیاز بہ ترحم ڪسے ندارم
سیدطوفان_حُسنا ...خانوم !مےدونم چے میگے لطفا بهم فرصت بده خودمو پیدا ڪنم .
اشکم چڪید.عاجزانہ نگاهش ڪردم
_من طاقت ندارم ، بزار فراموشت ڪنم،
طوفان ما سہم هم نیستیم.
عصبانے شد
سیدطوفان_نمےتونم ...دِ نمیتونم لعنتے چطورے فراموشت ڪنم؟شب وروز دارم عذاب میڪشم.
_چے شده ؟؟؟؟
سر برگرداندم .مہرداد ...اینجا چیڪار میڪرد؟
مہرداد_ جریان چیہ ؟این آقا مزاحمت شده ؟
سیدطوفان با خشم بہ طرفش چرخید _بہ شما ربطے نداره آقا، تو ڪار خانوادگے دخالت نڪن
مہرداد یقہ سید طوفان را گرفت .قدش از طوفان کوتاهتر ولے جثہ اش تنومند تر بود.
_ از کِے تا حالا حُسنا خانواده تو شده؟
طوفان با دستش بہ سینہ ے مہرداد ڪوبید و او رابہ عقب هل داد
_شما چہ ڪاره باشے؟ اسمشو با چہ حقے بہ زبون میارے؟
اے واے تو رو خدا دعوا نڪنید
هیچڪدام صداے مرا نمیشنیدند
مہرداد عصبانے شد
_من چہ ڪارشم ؟ من ...من نامزدشم
وااااااے نهههههه ، الان وقتش نبود.
دست بہ زانو گرفتم .
طوفان جا خورد .بہ ماشین تڪیہ داد
سیدطوفان _ ازڪِے؟ ... گفتم از ڪِے نامزدتہ
مہرداد_خیلے وقتہ. اصلا بہ تو چہ ...تو چیڪاره باشے؟
رو بہ من ڪرد درمانده پرسید
_این... این راست میگہ؟ آره؟
داد زد : آرههههه؟
من اما زبانم قفل شده بود. دهانم باز میشد اما هیچ آوایے از آن خارج نمیشد.
حالاڪہ اینجورے پیش رفت بہتر ،تا باور ڪند همہ چیز تمام شده.
سڪوت مرا ڪہ دید دو دستش را بہ سرش گرفت.
تحمل نگاه دردمندش را نداشتم.سرم را پایین ا
_بےوفا میذاشتے یہ ڪم بگذره بعد ... تازه یہ هفتہ است .
تو مرا بےوفا خطاب میڪنے و من تو را ... من خطا نڪردم طوفان.
چشمہایم سیاهے میرفت وتمام بدنم مے لرزید.دست بہ زمین گرفتم.دو مرد بہ این سمت میدویدند
_طوفان چے شده؟
_هیچے سعید برو ...فقط برو از اینجا
طوفان رفت .بدون ماشین هم رفت .
آن مرد تنہا رفت.آن مرد قلبش شڪست و در باران رفت...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
http://eitaa.com/cognizable_wan