eitaa logo
دفتر شعر من
93 دنبال‌کننده
11 عکس
17 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ شهادت،به علی ثبت توان کرد آن روز که محبوبه ی او روی نهان کرد در کوچه ی باریک رخش خورد چو سیلی ابلیس قد سرو جوانش چو کمان کرد آن لحظه علی رفت یقین همره زهرا جان رفت ولی جسم سفر در رمضان کرد گویند به تفسیر که زهرا شب قدر است پس خوب علی صحت این قول عیان کرد مضروب شب قدر و شهید شب قدر است از شوق به معشوق خود این فوز بیان کرد او داد حسن را قسم ای میوه ی قلبم برگرد دلم یاد از آن یار جوان کرد چون رفت بدان گونه حبیب دل حیدر حیدر چه فراوان گله از طول زمان کرد گفت او که دگر نیست علی محرم رازی راز دل خود را به جز از چاه نهان کرد او داغ دلی دید که می گفت از آن کوه بایست به جوش آمد و دائم فوران کرد سر کرد به چاه غم و سر گفت به زهرا لابد که به او هی گله از خلق جهان کرد شاید ز جوابی که نیامد به سلامش یا از غم مظلومی خود اشک روان کرد آن کوه کرامات که جان بود بر احمد خلق از چه قیاسش به جفا با دگران کرد شهری که گرفته است یتیمش ز علی نان شق القمر شکر بیاورد و چنان کرد ای وای بر این دیر که شمشیر شقی را بر آن شه فرهیخته فریادرسان کرد این عسکری یک عمر ثناگوست علی را در حشر از آن شاه تقاضای امان کرد ۱۲ تیر ۹۴ آخرین باز بینی ۱۴ آذر ۱۴۰۲
ای شیعه از علی چو گرفتی تو آبرو بنگر ز شیعگی چه نمودی ز خویش رو مولا گرفت چهره ی خود را ز عمرو عاص عریان نمود چونکه خودش را به جنگ او اما شبانه روز تو در حال هرزگی انقدر هرزه ها که نمودی تو جستجو معنای شیعه پیروی است از مرام او پا جای پای او بگذاری به سیر هو کذاب عاشقی که نگیرد ز یار رنگ باشد تو را ز شاه دو عالم چه رنگ و بو گیرم شدت نصیب ز حب علی بهشت عاصی شوی چگونه به ارباب رو به رو چون عسکری "محاسبه ی حشر با علی است" نزدش تو سعی کن ببری نامه ای نکو هشتم بهمن نود و چهار آخرین بازنگری ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
هر کس به جهان نطفه ی قابل دارد قطعا به علی یک دل مایل دارد یک سینه پر از کینه ی اولاد علی جویند اگر کوه دلایل دارد بر مشکل آن دسته که مرکب راندند بر شه سند ارباب مقاتل دارد هر چند گهی یاوه سراید آن که بر گنج ولایت دل غافل دارد جوگیر ز سوت و کف خلقی شده که بر نور خدا مانع حائل دارد یا آنکه به در گشته ز ره از عمل آن است که صد حرمله در دل دارد ای عسکری این است اگر، همچون حر او فرصت برگشت ز باطل دارد ۲۶ مرداد ۱۴۰۱
آب را لب تشنه در صحرا رها کردی عزیز از لبش رفع عطش مثل تو سقا هم نکرد
"من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو" ای بلایش به سرم غیر قمر هیچ مگو دست عباس مگر کار گشایم بشود جور گردد سفرم غیر قمر هیچ مگو کاشف الکرب حسین اگر که امداد کند برسم من به حرم غیر قمر هیچ مگو رو سیاهم که حسینم ننموده است طلب شافعم شاه کرم غیر قمر هیچ مگو آنکه بر شاهِ مددکار، مددکار شود سازد امداد برم غیر قمر هیچ مگو عسکری کوه معاصی است ولی گفته به حشر خوش به امدادگرم غیر قمر هیچ مگو اسفند نود و سه آخرین بازبینی ۱۴ بهمن ۹۸
کشوانیه کفشم را دادی دل ما را نه شد خاک به اشکم گل آن مانده به جا را نه جان را تو بگیر از من بیچاره نما من را آن قلب که شد عاشق بر عشق خدا را نه من حسرت آدم را حس کردم از آن وقتی گفتند حرم سهم غیر است شما را نه مجلس چو تمام آمد محروم شدم از می ما راست فقط وصفش یک جام گوارا نه بین الحرمینی ها دانند چه می گویم دورم ز دوراهی ها این نهج صفا را نه گویند به اشک آید مقبول زیارت ها یا رب همه چیزم را بر گیر بکا را نه بر عسکری و یاران هر راه اگر بستی بر بند ولی یا رب این کرب و بلا را نه شانزده اردیبهشت نود و چهار آخرین بازنگری ۱۹ تیر ۱۴۰۳
«شاخه ای خشکید واز چنگ شکوفایی گریخت خوش به حال هرکه از غمهای دنیایی گریخت»! گفتمش انقدر اشعار نهیلیستی مگو شاعر از پوچی افکارم تویوتایی گریخت گفتمش داری اگر در سر تو رویای بهشت ره پراید است او ولی بی کفش و دمپایی گریخت گفتمش دویست و شیش و لنکروز را فرق چیست؟ رم نمود از دست من از مرز دریایی گریخت گفتمش ماشین ما دارای بوق و ترمز است از تماشای همین ماشین رویایی گریخت گفتمش بر آپشنای ما هوایی گشته ای گفت آری نا هوا تا شهر هاوایی گریخت از عطای این جهان با سمع گفتار سلیم طفل هم از بسترش در حین لالایی گریخت حاصل بداهه سرایی در گروه ادبی گنج نامه ۱۵ آذر ۱۴۰۲
یک عقده در قلب زمین و آسمان باقی است یک جرعه آب تازه در آن داستان باقی است گویا هنوز از آن حوادث سخت محزونند هی اشک می ریزند تا این کهکشان باقی است از آن همه آب گوارا قطره ای بس بود تا هست هستی داغ آن بر عمق جان باقی است با او تلظی کرده صدها سال دریاها این ننگ بر آب خروشان بی گمان باقی است بار امانت تا به دوش آسمان افتاد هر جا که بارانی است از افغان آن باقی است ای عسکری این گوشه ای از ماتم طاهاست در شیعه حس انتقام از قاتلان باقی است ۱۷ آبان ۱۴۰۲
یک جرعه در پیمانه هفت آسمان حتی تا تر کند لبهای طفلی را نشد پیدا این داستان خست دنیاست بر طفلی آن هم از آن چه بود مهر جده اش زهرا وضع تلظی داشت با آن جرعه هم می مرد اصرار دشمن داشت تا خود را کند رسوا هر چند این مستلزم یک حزن طولانی است راضی نشد با این ستم قلب ستمگرها اینجا لغتها هم فراری از بیان هستند گفتند تنها وای اصغر وای بر بابا آن را که بابا برده بود آنی نبود آخر که عسکری با خویش برگردانده بود اما ۱۷ آبان ۱۴۰۲
مادر ، ز هر که می شنوم گریه می کنم دیوار و در ، که می شنوم گریه می کنم دست خودم که نیست ز اوضاع امشب است حتی پدر ، که می شنوم گریه می کنم حاجت دگربه نوحه گر و روضه خوان که نیست از هر چه هر که می شنوم گریه می کنم دنبال یک بهانه برای گریستن شام وسحر،که می شنوم گریه می کنم گویند گر زنی شده آبستن و من از حملش خبر که می شنوم گریه می کنم نیلی ، سیه ، کبود ، و هر رنگ دیگری دست وکمر،که می شنوم گریه می کنم از ظای دسته دار ، ز مظلومه، ظالمان از ظلم اگر که می شنوم، گریه می کنم از محسن وحسنْ وحسین و زِ هر چه حُسن اسم پسر ، که می شنوم گریه می کنم از خوف و خائف و خفقان ، خفیه و خَفی از سِرّ وسَر که می شنوم گریه می کنم آتش شرر شراره من از هر چه شعله ور از قوم شر، که می شنوم گریه می کنم افتد زنی به روی زمین ، من ز مرد او خاکم به سرکه می شنوم گریه می کنم از رسم وریسمان ورسن ازطناب و بند از شیر نر که می شنوم ، گریه می کنم با ضرب تازیانه و شمشیر در نیام اسم دگر که می شنوم ، گریه می کنم دروصف عشق وعاشق ومعشوق وعاشقی حرف سفر، که می شنوم گریه می کنم ای عسکری بکوش که صاحب خبرشوی از بی خبر، که می شنوم گریه می کنم فروردین نود و چهار 
چون زلیخا هوای یوسف کرد خویش را کرد بس هوس انگیز بر بت خویش پرده ای افکند هیت لک گفت بهر یار عزیز گفت یوسف چرا تو پوشاندی روی بت را.....که شرم از اوداری؟ تو حیا می کنی ز چهره ی سنگ خوانی اما مرا به بدکاری پیش چشمان آن خدایی که حی و حاضر ،سمیع هست و بصیر آنکه قادر بود به هر چیزی آنکه منعم،بشیر هست و نذیر من چرا از خدا حیا نکنم آنکه باشد پناه بنده ی خود که اگر او به من نظر نکند غرق در این دسیسه خواهم شد بدتر از کافر آن مسلمانی است که خطا می کند و می داند چشم حق ناظر است بر کارش باز هم مر کب هوس راند پیش طفلی نمی کند خبطی پیش پیری ادب نگه دارد پیش گبری معذب است ولی خالقش را به هیچ انگارد عسکری بی شماره بی شرم است آنکه این گونه می کند عصیان پس بیا بعد از این مراقب باش تا نگردی دوباره در خسران بیست و ششم مهر نود و شش آخرین بازنگری ۱۷ آذر ۱۴۰۲
بی تو هستی چون عدم آن قدر تعریفی نبود خیل زیبا و صنم آن قدر تعریفی نبود سالها از جمعه گفتند و مبارک بودنش بی تو روز جمعه هم آن قدر تعریفی نبود جمعه هم از شدت اندوه و دردم کم نکرد جز رجایی بیش و کم آن قدر تعریفی نبود ندبه های جمعه از دست دلم شاکی شدند؛ اشک چشمم را جنم ان قدر تعریفی نبود عسکری گفتند اخلاص تو می لنگد هنوز این ادای دم به دم آن قدر تعریفی نبود ۲۴ آذر ۱۴۰۲