eitaa logo
دفتر شعر من
93 دنبال‌کننده
11 عکس
17 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
سمنو، آش، نان و چایی، آب چون که دارند بوی تو خوبند بی تو اینها خوراکیند فقط نزد اهل خوراک محبوبند ۲۹آذر ۱۴۰۲
كُنَّا كَزَوْجِ حَمَامَةٍ فِي أَيْكَةٍ مُتَمَتِّعِينَ بِصِحَّةٍ وَ شَبَابٍ‏ دَخَلَ الزَّمَانُ بِنَا وَ فَرَّقَ بَيْنَنَا إِنَّ الزَّمَانَ مُفَرِّقُ الْأَحْبَاب حدیث ما دو کبوتر میان بستان بود به ما جوانی و صحت همیشه مهمان بود زمانه آمد و هجران میان ما افتاد همیشه کار زمانه فراق یاران بود ۲۹ آذر ۱۴۰۲
واژه ها در رقص آید از جنون در نای من چونکه باد آرد شمیمی از تو ای مولای من واژه ها را هم نمودی عاشق و شیدای خویش یوسف زیبای زهرا یار بی همتای من ما همیشه منتظر هستیم تا طوفان کنی پرده از رویت گشایی دلبر زیبای من تا به کی در پرده بودن مهر را تابش رواست تو بیا ای دلربا جان دادمت گر پای من یاد خورشید رخت هم گرم می سازد مرا پس چه سازد اصل آن جانان جان افزای من عسکری را کی نوازش می کند دستان تو دیر شد هرگز نیامد سر شب یلدای من بی تو استمرار آزار است بر من زندگی بی تو من را می کشد هر کس کند احیای من سیزدهم آبان نود و چهار آخرین بازنگری ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ 
بی شکیبمت اما هر چه تو دارد شکیب می دهدم مثل هر زخمی که در راه تو به دلم نشست و نشست روزگارش از دل بی قرار و مجنونم ۱ آذر ۹۷
کاش می شد گلی کاشت که بوی تو را بدهد بذری که دست مهربان تو محصولش باشد عجیب نیازم به نوازشت افتاده حبس با اعمال شاقه دنیای بدون توست ۲۶ دی ۹۷
رنگ و بوی تو را دارند اگر زیبایند باید ببینی چه زشت می شوند آدینه ها وقتی که بی طلوع تو به غروب می رسند ۱۶ شهریور ۹۷ آخرین بازنگری۳۰ آذر ۱۴۰۲
ما سالها در ظلمت یلدا گرفتاریم این جشنها سرپوش استبداد هجران است ۳۰ آذر ۱۴۰۲
«برای من شب یلداست وقتی» دلت پیش دلم باشد دگر هیچ ۳۰ آذر ۱۴۰۲
اگر فرض است یلدایی بیاید پس از آن صبح فردایی بیاید برای من شب یلداست وقتی پس از آن صبح زیبایی بیاید شکیب شام طولانی عذاب است به دنبالش چو تنهایی بیاید برای من شب جشن است وقتی بنا باشد که مولایی بیاید نبیند عسکری از نو سرابی اگر باران به صحرایی بیاید ۱ دی ۱۴۰۲
مهربان باش با دلم دلبر در نابست آنچه آزردی مال بد بیخ ریش صاحب خود بد اگر بود پس چرا بردی ۲ دی ۱۴۰۲
دو تا گنجشک در عهد سلیمان یکی بر دیگری شیدا و حیران به جفتش گفت نر ای همسر من تویی عشقم تو هستی دلبر من چرا با من تو هستی کم محبت مرا بنهاده ای در بند حسرت تو اندیشیده ای با خود که شویت در این عالم ندارد هیچ قدرت؟ اگر خواهم کنم تخت سلیمان به منقارم ز جا ای جان جانان بیاندازم سپس آنرا به دریا که دریابی مقام و شوکت ما ببرد این گفته ها را باد با خود سلیمان با خبر از ماجرا شد به امر او بیاوردند آنجا همان هنگام آن گنجشک ها را سپس فرمود ای گنجشکک نر بکن آن را که گشتی ادعاگر به پاسخ گفت ای بر ما پیمبر نباشد هیچ این بر من میسر سلیمان گفت خود گفتی به همسر که داری قدرتش را ای دلاور بگفتا نزد همسر گاه شوهر زند لافی که در چشمش شود سر اسیر عشق کی گردد ملامت به او دارم فراوان من ارادت ولی با این همه عشقی که دارم ندارد اعتنا بر من نگارم سلیمان گفت با گنجشک ماده ببین چون سر به عشق تو نهاده بیا قدری تو با او مهربان باش برای او بیا آرام جان باش جوابش داد ای پیغمبر حق حدیث کذب او باشد موثق که او را هست جز من عشق دیگر به یک دل جای گیرد چند دلبر ز این حرفش سلیمان منقلب شد بشد گریان و قلبش ملتهب شد چنین شد تا چهل روز از پس آن کسی نشنید ذکری از سلیمان به غیر این دعا کای رب سبحان دلم خالی ز حب غیر گردان بیست و سوم آذر نود و چهار آخرین بازنگری ۲ دی ۱۴۰۲
به یک درهم نمی ارزد گل همسایه را چیدن فقط بی مایه می زیبد گلی بی مایه را چیدن ۲ دی ۱۴۰۲