eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1هزار ویدیو
2 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 روز تولد بود که همراه و خانواده‌اش به حرم رفتیم تا ما را آن جا جاری کنند. پس از انجام ، به یک دو نفره رفتیم. اتفاقاً آن روز را تشییع می‌کردند. روی تابوت پیچیده در که بر دست مشایعت‌کنندگان پیش می‌رفت، یک افتاده بود. از لا به لای جمعیت خود را به تابوت رساند، را برداشت و طرف من بازگشت. را کرد و به سویم گرفت و گفت : این اولین ازدواج‌مان است. طعم در دهانم دوید. هنوز که هنوز است، گویی که از آن را نخورده‌ام! 🌹 @dashtejonoon1🥀🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 زمانی که قرار بود ساک را بیاورند، شبی در خواب دیدم که بدون تابوت به منزل ما آورده‌اند که با احترام روی زمین گذاشته شد . متوجه شدم خودِ ، آقا است . به چهره‌اش نکردم و قلبم بسیار آرام بود که سه مرتبه گفتم و از خواب بیدار شدم ؛ سه روز بعد ساک را به ما تحویل دادند . شادی روح و 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم می‌رفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمی‌کردم ‌کولر رو روشن‌کنم. بالاخره به‌خاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بنده‌سی «بنده‌ی خدا» میدونی وقتی کولر روشن می‌کنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن می‌کنی؟ 🌹@dashtejonoon1🕊🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌼💐🍀💐🌼🌺 امروز سالروز چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🌼 بسیجی وحید قاهری (مجتبی) 🌼 جهادگر منصور فخار (باقر) 🌼 سرباز فرهاد اسکندری (حمزه علی) 🌼 @dashtejonoon1🌺💐
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹 🌷 سلام بر مردان بی ادعا 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند 🕊 🌹 تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند باور ڪن ... ✍️ امروز سالروز عروجتان است🕊 🌹 والامقام 🌹شهرستان نجف آباد 🌹ڪہ در چنین روزی 🌹 آسمانی شده اند 🌹 این والامقام محل تولد و قبور پاڪ و مطهرشان در شهرستان نجف آباد است ڪہ در معرفے ایشان محل مزار ذکرمی گردد : ✍️ 💐 سردار علی شریفی 🍁 (جعفر) ـ ۲۱ ساله ـ نجف آباد 💐 بسیجی محمود حمله داری 🍁 (مصطفی) ـ ۱۸ ساله ـ نجف آباد 💐 بسیجی مجتبی دادخواه 🍁 (ابوالقاسم) ـ ۱۷ ساله ـ نجف آباد 💐 بسیجی رحیم رضایی 🍁 (علی محمد) ـ ۵۰ ساله ـ نجف آباد 💐 بسیجی حسین زمانی 🍁 (نبی اله) ـ ۱۷ ساله ـ گلدشت 💐 بسیجی مصطفی شریفی 🍁 (ابوالقاسم) ـ ۲۰ ساله ـ نجف آباد 💐 بسیجی عبداله شکرالهی 🍁 (حسین) ـ ۲۱ ساله ـ نجف آباد 💐 بسیجی اکبر مرتضوی 🍁 (احمد) ـ ۱۵ ساله ـ نجف آباد 💐 بسیجی محمدعلی نعمتی 🍁 (اسداله) ـ ۲۱ ساله ـ نجف آباد 💐 بسیجی عباسعلی ابوترابی 🍁 (حسینعلی) ـ ۱۸ ساله ـ نجف آباد 💐 سرباز حسنعلی کاظمی 🍁 (حیدرعلی) ـ ۲۰ ساله ـ نجف آباد 💐 سرباز محمد مختاری 🍁 (رمضان) ـ ۲۰ ساله ـ نجف آباد 💐 سرباز ناصر هادی 🍁 (قربانعلی) ـ ۱۹ ساله ـ نجف آباد 💐 سرباز علی صافی 🍁 (مهدیقلی) ـ ۱۹ ساله ـ نجف آباد 💐 سرباز علی اکبر جعفری 🍁 (رضا) ـ ۱۷ ساله ـ جوزدان 💐 سرباز جواد رستمیان 🍁 (حسین) ـ ۱۹ ساله ـ نجف آباد 💐 سرباز محمد رضایی 🍁 (عبدالعلی) ـ ۲۴ ساله ـ روستای دمآب 💐 جهادگر صالح صالحی 🍁 (عشقعلی) ـ ۱۷ ساله ـ حاجی آباد 💐 جهادگر محسن صالحی 🍁 (حسین) ـ ۱۸ ساله ـ نجف آباد 💐 جهادگر محمدعلی علی عسگری 🍁 (محمود) ـ ۱۶ ساله ـ نجف آباد 🌹 سالگرد 🌹آسمانی شدنتان 🌹 مبارڪ باد ... 🕊 🌹 🕊 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀💐🕊🌺🕊🌴🥀 به مسير ادامه دادم. تازه به نزديكي‌هاي شهر بستان رسيده بودم كه انفجار خمپاره‌اي در نزديكي كاميون به قول معروف چرتم را پاره كرد. به سرعت به راهم ادامه دادم و نيمه‌هاي شب بود كه به سوسنگرد رسيدم. در آنجا خوابيدم و صبح ، بعد از اقامه نماز صبح به طرف اهواز به راه افتادم. دقايقي بعد با روشن شدن هوا لازم ديدم كاميون را بازديد كنم و نظري به دور و برش بيندازم كه ناگهان متوجه شدم يك سرباز عراقي در حالي كه دستش را بالا گرفته و عكسي از امام خميني (ره) را به سينه دارد از بالاي كاميون قصد پايين آمدن دارد. به او كمك كردم و از چگونگي سوار شدنش از او سوال كردم كه گفت در تاريكي شب از جبهه فرار كرده و بين راه با ديدن كاميون تصميم گرفته است بدون اينكه من متوجه شوم سوار كاميون شود. او را به بچه‌هاي بسيج كه مسوول كنترل عبور و مرور آن منطقه بودند تحويل دادم و به سوي اهواز به راه افتادم و اگرچه بدنه كاميونم به علت اصابت تركش‌هاي فراوان سوراخ،سوراخ شده بود. ولي موفق شده بودم از منطقه خطر به سلامت بگذرم و سالم به سوي موطنم حركت كنم. چند روزي نگذشته بود كه در ايام شب‌هاي قدر به محل سكونت‌مان رسيده و به عهدي كه كرده بودم عمل كردم و نذرم را ادا كردم. غلامرضا حيرت ‌مفرد شادی روح و 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊