eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
841 ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
دشت جنون 🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 #سفر_عاشقانه به بهانه روز #جهانی_ناشنوایان #شهیدی که با #گوش_جان می شنید و با #زبان_دل ح
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 به بهانه روز که با می شنید و با حرف می زد انقلاب که پیروز شد به بسیج پیوست. دوستی داشت که ارتباط آن‌ها مانند مرید و مراد بود. دوست او بود که مسئولیت عقیدتی سپاه خرم بید را برعهده داشت. آن ها شب و روز با هم بودند. با کمک او راهی جبهه شد. قدرت بدنی او بالا بود. برای همین سخت‌ترین کارها را قبول می‌کرد. او آرپی جی زن شده بود. در کارش بسیار ماهر و استاد بود. خیلی دقیق هدف‌گیری می‌کرد. دوستانش از چیزهای عجیبی می‌گفتند. یکی می‌گفت عجیب است؛ ناشنواست، اما وقتی خمپاره شلیک می‌شود او زودتر از همه خیز برمی‌دارد. دیگری می گفت بارها با هم توی خط بودیم بسیار به نماز اول وقت مقید بود. ما شنوایی داشتیم ، ساعت داشتیم اما او هیچ کدام را نداشت ، اما هنگامی که موقع اذان می شد آرپی جی را کنار می گذاشت و آماده نماز می شد. هنوز این معما باقی مانده که او از کجا هنگام اذان را تشخیص می داد. اما این رزمنده شجاع و غریب ، زمانی که دوست عزیزش را از دست داد بسیار بی تاب شده بود. وقتی را به خاک می سپردند در کنار قبر نشسته بود و اشک می ریخت. در والفجر ۸ به رسید. در بالای مزارش نشست و روی زمین صورت یک قبر را ترسیم کرد،‌با زبان بی زبانی به همه گفت :‌ اینجا قبر من است. برخی از افراد او را مسخره کردند؛ برخی به او خندیدند و… در آخرین روزهای سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد. آن موقع بیست و دو ساله بود. بلافاصله به منطقه برگشت. درعملیات کربلای ۸ در شلمچه غوغا کرد . هر جا همه خسته می شدند او یک تنه در مقابل تانک های دشمن با شلیک آرپی جی قد علم می کرد . برادرش می کفت : نوزدهم فروردین ۱۳۶۶ به وصال محبوب خود رسید. پیکر پاک این ربه روستا آوردند. را به ردیف دفن می کردند. حالا نوبت به جایی رسیده بود بالای مزار ، وقتی او را به خاک می سپردیم برخی با تعجب به هم نگاه می کردند ، مثل اینکه خاطره ای به یادشان آمده بود. بله آنها خاطره آن روزی را به یاد آوردند که درست همین مکان را نشان داد و گفت :‌ « من اینجا دفن خواهم شد » 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
دشت جنون 🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 #سفر_عاشقانه به بهانه روز #جهانی_ناشنوایان #شهیدی که با #گوش_جان می شنید و با #زبان_دل ح
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 به بهانه روز که با می شنید و با حرف می زد مدت ها گذشت ، ما هم مانند بسیاری از مردم از عظمت و بزرگی غافل بودیم ، به کلام حضرت امام که قبور مطهر تا ابد دارالشفا خوانده بود بی توجه بودیم . برادر ادامه داد : ‌ مادر ما دچار سرطان بسیار حادی شده بود . چند ماه به همه پزشکان شیراز و … مراجعه کردیم اما بی فایده بود. سرطان بدخیم بود و مادر ما کهولت سن داشت . گفتند ایشان را اذیت نکنید ، ببرید خانه تا راحت تر … ما هم مادر را به خانه آوردیم . همه ناراحت بودیم ، مادر توان راه رفتن نداشت . صبح روز بعد دیدیم مادر از جا بلند شد! با شور و نشاط مشغول کارهای خانه شد ،‌ همه با تعجب به سراغ مادر رفتیم یعنی چه شده بود؟ مادر می گفت دیشب به دیدنم آمد ، یک تکه نان تبرکی به من داد و گفت : «بخور» من هم خوردم. از صبح که بیدار شدم هیچ اثری از بیماری در وجودم نیست . مادر را نزد پزشکان شیراز بردیم. آزمایشات مختلف انجام شد. یکی از پزشکان از خارج آمده بود و به معجزه اعتقادی نداشت . همه یک چیز می گفتند ، این ماجرا چیزی شبیه معجزه است . هیچ خبری ازتوده سرطانی نیست . از آن ماجرا سالها گذشت ، دیگر هیچ مشکلی پیدا نکرد ، شبیه این ماجرا بارها برای اهالی و حتی چند نفر ازاهالی مرودشت و… اتفاق افتاد. نامه ای با دست خط یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند . یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره ام کردند . یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند . یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم . خیلی تنها بودم . اما مردم ، حالا که ما رفتیم بدونید ، ‌هر روز با آقام حرف می زدم . آقا به من گفتند :‌ «تو شهید می شی . جای قبرم رو هم بهم نشون دادند . این را هم گفتم اما باور نکردید . شادی روح و و که را با شنیدند و را با گفتند ... 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #شهیدانه #دوری_شهدا_از_گناه #شهید_والامقام #احمدعلی_نیری #قسمت_سوم نفس عمیقی کشید و گ
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد : از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت : تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن. 🌴 @dashtejonoon1🥀🕊
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس ارسالی از اعضاء شادی روح و و سلامتی رزمندگان اسلام 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌺🕊💐🌼💐🕊🌺 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 💐 پاسدار حسینعلی منتظری 🌼 (جعفر) 💐 بسیجی ابراهیم باستانی 🌼 (غلامرضا) 💐 بسیجی محمدرضا پورقوریان 🌼 (عبدالله) 💐 @dashtejonoon1🕊🌺
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 چو کبوتر بهشتی تو ز لانه پر کشیدی همه عمر را دویدی و به مقصدت رسیدی همه عمر رزم و خدمت ،همه عمر با شهامت چو قفس شکست با شوق به آسمان پریدی چو وصال حاج قاسم ز کفت امان گرفت و شد اجابتت دعا و تو به پا و سر دویدی همه جسم و روح پاکت به وصال یار رفته همه آه سرد گشتی و به آسمان دمیدی چه خوش است بزم یاران،حسن وعمادو قاسم به میان عاشقانی و به منزل آرمیدی شادی روح و 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #زنان_آزاده #قسمت_چهارم بعد از این‌ که منطقه سوسنگرد در روزهای اول دفاع‌
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 وقتی به ما رسیدند، یک اسلحه در بغلم بود. جلو آمدند و در جیپ نظامی را باز کردند. سپس مهمات و اسلحه‌ها را دیدند. وحشت کردند و خیلی سریع من را از خودرو به بیرون پرت کردند و اسلحه از بغلم افتاد. بعدش دیدم که دارند عقب‌ عقب می‌روند و خیلی تعجب کردم. یکهو همه‌شان تفنگ‌هایشان را به سمت من نشانه رفتند و داد می‌زدند یک زن نظامی، یک فرمانده زن نظامی ایرانی. آن لحظات، بیشتر حواس‌شان به من بود و شوهرم در خودرو تیر خورده بود. دست خودم هم تیر خورده و خون زیادی از من رفته بود و توان حرکت نداشتم. بعدش به سمت شوهرم رفتند و او را از خودرو بیرون کشیدند. دستم تیر خورده و پر از خون بود. هر دوی ما غرق در خون بودیم و ناباورانه یکدیگر را نگاه می‌کردیم. توان سخن گفتن نداشتیم، اما من در آن لحظات فقط به فکر شوهرم بودم که داشت خون زیادی از او می‌رفت. انگار از خودم یادم رفته بود و فقط نگران او بودم. این‌ها به ‌خاطر علاقه زیادی بود که به او داشتم. بعدش هم دیدم که او چشم‌هایش را بست. فکر می‌کردم از خستگی زیاد خوابش برده یا این که به خاطر خون ریزی بیهوش شده؛ غافل از این که او به یاران شهیدش پیوسته است. سپس ما را از هم جدا کردند و دیگر خبری از پیکر همسرم نداشتم. هنوز آن لحظات و دقایق و ساعات جلوی چشمم است و برای یک ثانیه از ذهنم پاک نمی‌شود. راوی : 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 💠 قرار شبانه اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِيل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم براي تعجيل در ظهور من زياد دعا کنيد که خود ، فَرَج و نجات شما است. کمال‌الدين، جلد ٢، صفحه ٤٨٥ پس زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌓 ❤️ همیشه و همواره مقوله امنیت در جوامع بشری جزو دغدغه های مسئولان و مردم بوده و است و در این نقطه از جهان در خاک پاک جمهوری اسلامی ایران در منطقه پرآشوب و جنگ زده خاورمیانه، به برکت تقدیم مدافع امنیت است که مردم در دورترین مناطق در آرامش و امنیت کامل در حال کارهای روزمره و تفریحات خود هستند. ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 تاریخ : 🗓 1403/07/06 🗓 نحوه : مبارزه با اشرار مسلح 🌗 🌷 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 9 مهرماه 1403ه.ش 🗓 26 ربیع الاول 1446 ه.ق 🗓 30 سپتامبر 2024 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای برآورنده ی حاجت ها 🔸صفحه 401 🔸جزء 20 جهت سلامتی و و هدیه به روح 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
لا غائبَ أقرَبُ مِن المَوتِ هيچ غايبى نزديكتر از مرگ نيست 📚 ميزان‌الحكمه ، ‌جلد11‌ ، صفحه92 @dashtejonoon1
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 دوستان ، برادران ، دانشجویان : در این زمان وظیفه شما بس سنگین و طاقت فرساست . شما هر قدمی که برمی دارید باید در راه شهیدان و اهداف آنها باشد . مسئولیت شما در مقابل خدا و خلق و خون شهدا و این ملت مظلوم زیاد است . فکر نکنید که وارث خون شهدا می باشید ، بلکه باید خدمتگزار این ملت باشید و از روی عدالت رفتار نموده و از کم کاری و اصراف بپرهیزید و اگر چنین نکنید عذابی سخت در انتظار شماست . 🌹 🕊 🌹 🌹 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 با پیروزی رزمندگان و شکست حصر آبادان، در آستانه برگزاری سومین انتخابات ریاست جمهوری (۱۰ مهر ۱۳۶۰)، تضعیف روحیه مردم، مأموریت جدید منافقان بود. بدین منظور ترور شخصیت بزرگ در دستور کارشان قرار گرفت. دو روز قبل از عملیات یعنی پنجم مهر ماه ۱۳۶۰ طی تماس تلفنی او را تهدید به مرگ کردند، مجاهد عارف با این زنگ تلفن به یاد رؤیای چند روز پیش خود افتاد، ( با نزدیک شدن شعله‌های آتش به امام خمینی، تلاش سید برای خاموشی آتش فایده نبخشید، تمام لباس‌های امام سوخت ولی امام سالم ماند.) او با تعبیری عاشقانه گفت: همه یاران امام چون لباس اویند و خواهند شد، که به خواست خدا من هم از خواهم بود، اما خورشید وجود امام عزیز همچنان می‌تابد. 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹