eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
من یسنا م. بیست و پنج سالگی با پسری که پنج سال باهاش دوست بودم و عاشقانه همو می خواستیم ازدواج کردم. یه زندگی عاشقانه و پر از آرامش. سال اول ازدواجمون هم کلاسی دانشگاهم که دو سال بود با پدر و مادرش به آلمان رفته بودند برگشت ایران. با هم قرار گذاشتیم همو ببینیم. وقتی فهمید با بهداد ازدواج کردم به وضوح حالش گرفته شد اما سعی کرد لبخند بزنه. الکی تبریک گفت. چند وقتی با هم در ارتباط بودیم. هر روز با یه تیپ و ماشین جدید میومد سرقرار و کلی پز می داد. ❤️ ⭕️ @dastan9 🌺🌹
داستانهای کوتاه و آموزنده
#اشتباه #قسمت‌اول من یسنا م. بیست و پنج سالگی با پسری که پنج سال باهاش دوست بودم و عاشقانه همو
کم کم داشتم بهش حسادت می کردم.. ما هم سن بودیم اما اون کجا من کجا! از می پرسید خونمون چند متره، ماشین داریم، بهداد شغلش چیه و در آمد ماهیانه اش چقدره.. در ماه چند دست لباس میخرم، کجا ها سفر میریم و ال وبل. همش سعی داشت تحریکم کنه و موفق هم بود. کم کم از همه چیز سرد شدم.. از زندگیم، از بهداد، از خونمون، از خودم، از بی پولی! با این که بهداد خیلی وقتا دو شیفته کار می کرد تا کمبودی حس نکنم اما دیگه عاشقانه هاش هم به چشمم نمی اومد. فقط غر میزدم و هر چیزی رو بهونه ی جر و بحث و دعوا می کردم. ادامه دارد.... ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#اشتباه #قسمت‌دوم کم کم داشتم بهش حسادت می کردم.. ما هم سن بودیم اما اون کجا من کجا! از می پر
بهداد دیگه کلافه شده بود و دنبال ریشه ی ماجرا بود تا بفهمه من یهو چرا صد و هشتاد درجه عوض شدم و چی داره به سر زندگیمون میاد! گاهی انقدر عصبی می شدم که فقط جیغ می کشیدم! بهداد بیچاره سعی می کرد آرومم کنه اما ناموفق بود، حتی پیشنهاد کرد بریم پیش روان شناس بازم قبول نکردم. شب و روزم با اشک و حرص می گذشت. سانا هم بیشتر تحریکم می کرد برای طلاق! کم کم مغزم رو خورد و من واقعا دیگه به فکر طلاق افتادم. به بهداد که گفتم با عصبانیت کل دکور خونه رو پایین آورد اما برام مهم نبود.. من فقط طلاق می خواستم! شب با سانا چت می کردم و گفتم که به بهداد گفتم طلاق میخوام اما اون راضی نمیشه. گفت فردا برم پیشش اون یه وکیل خوب بهم معرفی کنه تا کارام زودتر و راحت تر پیش بره. برای ساعت یک تو رستوران باهاش قرار گذاشتم. کمی خرید هم داشتم زودتر رفتم خرید هامو انجام دادم و بیست دقیقه مونده به یک تو رستوران بودم. سانا نبود. ادامه دارد.... ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#اشتباه #قسمت‌سوم بهداد دیگه کلافه شده بود و دنبال ریشه ی ماجرا بود تا بفهمه من یهو چرا صد و ه
رفتم تو سرویس بهداشتی تا دستامو بشورم اما هنوز وارد نشده بودم که صدای سانا رو شنیدم که با تلفن داشت صحبت می کرد، نمی دونم کی بود اما میگفت حالا نوبت توعه که وارد عمل بشی و بری تو نخ بهداد، من یسنا رو خام کردم قراره درخواست طلاق بده اما بهداد قبول نمیکنه، اگر تو کارتو درست انجام بدی و بپزیش نقشه ی من میگیره.. این دختره دهاتی لیاقت بهداد رو نداره، اون از اول مال خودم بود، اشتباه کردم رفتم! قلبم داشت میومد تو دهنم.. سرگیجه گرفته بودم، لعنتِ خدا بهت سانا! همون جا موندم تا از سرویس خارج شد، با دیدن من هل کرد، لبخندی ظاهری زد و گفت عه کی اومدی! با حرص گفتم حرفاتو شنیدم خاک تو سر من که با حرف های بی سر و تهی مثل تو میخواستم زندگیمو خواب کنم و شوهرمو، عشقمو از خودم دور کنم، متاسفم برات خونه خراب کن بی همه چیز! با نگاهی به چشم های سرخ اش از کنارش گذشتم و رفتم خونه. همه جا بهم ریخته بود، همه جارو مرتب کردم و برای شام ته چین مرغی که بهداد عاشقش بود پختم. بیچاره باور نمی کرد من باشم! کلی ازش عذر خواستم که اذیتش کردم و بازم شدم همون یسنای قبل، یسنایی که جونشم برای بهداد و زندگی آروم و عاشقونشون میداد! ⭕️ @dastan9 🌺💐