🍂 نظرات شما
در خصوص خاطرات اسرای عراقی
#نظرات
╌⊰᯽⊱╌
▪︎کیخائی: سلام ، خداقوت خدمت شما وهمکاران محترم وتشکرازارسال پیامهاوخاطرات متنوع تنهاکانالی که بنده پیامهارا بادقت وکامل می خوانم کانال حماسه جنوب وخاطرات می باشد از خاطرات اسیرعراقی دکتراحمد عبدالرحمان واقعا استفاده کردیم
چون خیلی دلمون میخواست ببینیم درجبهه دشمن چه خبرهست و دیدگاهشون نسبت به جنگ چی هست
دست شما دردنکند
عباس کیخائی چهارمحال بختیاری
بروجن
╌⊰᯽⊱╌
▪︎ریحانه النبی: سلام خاطرات اسیر عراقی خیلی خوب بود فقط اگر تاریخ ها یی که به میلادی نوشته شده بود داخل پرانتز شما تاریخ شمسی راهم می نوشتین عالی می شد
╌⊰᯽⊱╌
▪︎ تقی زاده: عرض سلام و احترام.
خاطرات عبور از خاکی برای من خیلی جالب بود. همیشه دوست داشتم جنگ رو از دید یه عراقی موقع ورود به خاک ایران بدونم. این خاطره مقداری این نیازم را برآورده کرد. مخصوصاً که به عقب نشینی آنها از مواضع خودشون مخصوصاً از خرمشهر رو هم بیان کرده بود. کاش خاطراتش از دوران اسارتش در ایران رو هم مینوشت. آن وقت مردم فرق اسارت در ایران و عراق رو بهتر میفهمیدند.
╌⊰᯽⊱╌
▪︎هادی: سلام
سال ها قبل خاطرات این اسیر عراقی رو خوانده بودم، تجدید خاطره شد
آن موقع احساسم این بود که در فضای اسارت طوری نوشته که خوشایند ایرانی جماعت باشد
هرچند کم نداشتیم از اسرای عراقی که به سپاه اسلام پیوسته و بعضا به شهادت نیز رسیدند
╌⊰᯽⊱╌
ادامه نظرات در کانال دوم حماسه جنوب
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹 عبور از
🌹؛ آخرین خاکریز / ۱۰۹
خاطرات اسیر عراقی
دکتر احمد عبدالرحمن
┄═❁๑❁═┄
🔹 در آن سوی خاکریز (ایرانیها) به صفحه ساعتم نگاه کردم. ساعت هفت و ربع بامداد روز بیست و چهارم را نشان میداد، ماه مه ۱۹۸۲ میلادی (سوم خرداد ۶۱)، آنجا بود که احساس کردم تولدی دوباره یافته ام. در طرف دیگر خاکریز تعداد زیادی اتومبیل توقف کرده بود تا اسیران را به پشت جبهه منتقل کنند. ایرانیها از اسرای عراقی خواستند لباس نظامی خود را درآورند. دو تن از بسیجی ها در مورد اینکه لباس من به تنم باشد تا درجه ام مشخص گردد یا نه، با یکدیگر صحبت کردند. در نهایت هر دو توافق کردند که لباسم را درآورم و روی شانه هایم بیندازم. با اشاره به آنها فهماندم که دوست مجروحم نیز افسر است. او را سوار آمبولانس کردند و من از او خداحافظی کردم و دیگر از او اطلاعی نداشتم تا اینکه بعد خبر بهبودی و انتقال او به اردوگاه را دریافت کردم. رزمندگان به اتومبیل لندکروزی که توقف کرده بود، اشاره کردند. به همراه تنی چند از مجروحان سوار شدم. آنها با مشاهده لباسهای خونی ام تصور کرده بودند که من هم مجروح شده ام. به سرعت در یک جاده خاکی به راه افتادیم. گرد و خاک زیادی به هوا بلند شد. راننده خوشحال بود و زیر لب کلماتی زمزمه میکرد که ما نمی فهمیدیم. تعدادی میوه به ما تعارف کرد و ما بعد از چهل و هشت ساعت گرسنگی آنها را با اشتها خوردیم. دوست راننده از من پرسید درجه ات چیست؟» به انگلیسی پاسخ دادم: «ستوان» هستم ولی او نفهمید، سپس به انگشتری نامزدی ام که رنگ خون گرفته بود اشاره کرد و من از کلمات او جز حمام چیزی نفهمیدم. دقایقی بعد به جاده اهواز رسیدیم، اتومبیل چند دقیقه ای در جاده به مسیر خود ادامه داد تا اینکه در نقطه ای توقف کرد. ما پیاده شدیم. تعداد زیادی از اسرا در آنجا مستقر بودند. یکی از رزمندگان ایرانی با لهجه سلیس عربی سؤال کرد: «آیا در بین شما پزشکی هست؟» وقتی پاسخ مثبتم را شنید مرا به نزدیک اسیران هدایت کرد. اسرای مجروح را جمع کرد و از من خواست که عده ای را که جراحت های سطحی برداشته بودند مداوا کنم. حدود چهار تا پنج مجروح را مداوا کردم در این حال رزمنده دیگری در آنجا حاضر شد که نمیدانم رزمنده بود یا خبرنگار، چرا که همه لباس نظامی بر
تن داشتند و من تا آن لحظه ارتشیان ایرانی را ندیده بودم. او مرا به دور از جمع دیگر اسیران هدایت کرد. دو تن از افسران را دیدم که یکی از آنها تابع گردان ما بود. قبل از این تصور میکردم تنها افسری هستم که به اسارت درآمده ام. مدتی روی زمین نشستم تا اینکه آن شخص دوباره آمد و مرا از این دو افسر جدا کرد. یکی از رزمندگان که شلوار گشاد و چفیه ای به گردن داشت و عربی را به خوبی تلفظ میکرد در مورد نام و نام خانوادگی من پرسید. به صراحت پاسخ دادم، سپس از من پرسید که به چه منظوری به جبهه آمده ام؟ گفتم من پزشک هستم و مسئولیت رزمی ندارم. هم اسرای ایرانی و هم نظامیان عراقی را مداوا کرده ام.» گفت: «اما شما وقتی عراقی ها را معالجه میکنید به آنها فرصت بازگشت مجدد به جبهه را می دهید. گفتم چه کنیم؟ مجروحان را بکشیم؟ بسیاری از آنها افراد متدین و متعهدی هستند که به خود ظلم کرده و یا فریب خورده اند.» خبرنگار روزنامه ای نیز به سراغ من آمده، سؤالاتی کرد که مترجم آنها را به عربی برایم ترجمه کرد. یکی از افسران ایرانی به زبان انگلیسی از من اخباری را در مورد خرمشهر جویا شد. من هم به انگلیسی پاسخ دادم که تمامی نیروهای عراقی در محاصره قرار گرفته اند و به خواست خداوند هنگام ظهر نزد شما خواهند آمد. از من سؤال کرد: «شما که در جنگ به پیروزی دست یافته بودید چطور به این وضع و حال دچار شدید؟».
سرم را تکان دادم و گفتم ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمنذالذي ينصركم من بعده، شما دین خدا را یاری کردید و ما شکست خوردیم و در وضعیتی قرار گرفتیم که خودتان مشاهده میکنید. از این پاسخ متعجب شد و آثار خوشحالی بر چهره اش ظاهر گردید و با تمام وجود به من گفت: «آفرین.»
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
پایان
#عبور_از_آخرین_خاکریز
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۳
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 اول مهر با تعدادی از بچه های ژاندارمری پشت نهر خین موضع گرفتیم. احتمال دادیم عراق از آنجا بیاید. پشت یک دیوار گلی ایستاده بودیم و با ژسه تیراندازی میکردیم. آنها با آرپی چی و چیزهایی شبیه بازوکا میزدند. لحظه هایی میشد که جرئت سر بالا آوردن نداشتیم. خودمان را پشت دیوار جمع میکردیم تا آتش آنها یک لحظه قطع شود، بتوانیم بیرون بیاییم و تیر بزنیم. تقی و سعید ارجعی و علی هاشمیان نامه ای از محمد جهان آرا میگیرند که به اهواز بروند و از لشکر ۹۲ زرهی مهمات بگیرند، آنها به اهواز میروند، بیست و هشت کامیون مهمات میگیرند و به پادگان دژ میبرند. فرمانده پادگان میگوید اینها را در بیابانهای «عباره» خرمشهر بگذارید. آنها همین کار را انجام میدهند، ولی همه آن مهمات به دست عراقیها میافتد.
پادگان در خرمشهر بیشتر از بیست دژ مرزی داشت. این دژها را گردان پادگان در خرمشهر هدایت و اداره میکرد. سازمان هر دژ شامل سنگری بتنی بود. بالای سنگر یک قبضه توپ مستقر بود. کنارش یک توپ ۱۰۶ و یک دستگاه نفربر قرار داشت که روی آن مسلسل نصب شده بود. یک افسر، یک درجه دار و حدود دوازده سرباز نیروهای هر کدام از دژها بودند.
روز دوم جنگ، در حالی که در منطقه نهر خین و جنوب پاسگاه شلمچه بین نخلها و کنار جاده مرزی با نیروهای عراقی درگیر بودیم دیدیم یک نفربر با سرعت به طرف ما می آید. بچه ها گفتند عراقیها هستند، بزنیم. مانده بودیم عراقیاند یا ایرانی. گفتم یک دستگاه بیشتر نیست، بعید است عراقی باشد. بچه ها گفتند این فریب است آمده شناسایی کند. علی هاشمیان آنجا بود، گفت: "دست نگه دارید. به طرفش میروم اگر مرا زدند معلوم میشود عراقی است. اگر نزدند خودی است."
علی رفت جلو نفربر ایستاد. دو سه نفر از آن پیاده شدند و با علی صحبت کردند. این نفربر از یکی از دژها به طرف ما آمده بود. پادگان دژ با امکانات یک گردان سازمانی حدود هزار نفر پرسنل داشت؛ با تعداد زیادی توپ ۱۰۶ که در دژها مستقر و اغلب سرویس نشده و از کار افتاده بودند. تعدادی توپ ۱۰۶ نو هم در پادگان بود که از آنها استفاده نشد. روزهای اول سازمان پادگان دژ به هم ریخت و دژهای مرزی سقوط کرد. نیروهای پیاده و زرهی دشمن پاسگاه شلمچه را تصرف کردند از آن خبر نداشتیم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خرمشهر
در روزهای آتش و خون
به روایت تصویر
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خرمشهر #پسرهای_ننه_عبدالله
#عکس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خاطره ی شنیدنی سردار شهید حاج #احمد_سیاف زاده از لحظات اولیه ورود به شهر فاو عراق
منطقه عملیاتی فاو
سال ۱۳۷۵
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #مستند
#نماهنگ #والفجر_هشت
#طنز_جبهه
👈عضو شوید
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سالگرد
حماسه بی بدیل والفجر هشت
و کارستان گذر از اروند وحشی و ماهها مقاومت در برابر سنگینترین پاتکهای دشمن گرامی باد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#والفجر_هشت
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
ما رسیدیم به افلاک و شما..
همچنان در پی احوال زمین میگردید
ما کجاییم و شما..
ما پی گمشده خویش و شما..
همچنان میگردید
صبحتون سرشار از یاد یاران ملکوتی
•┈••✾○✾••┈•
#عکس
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 به صورت قاطع باید خط بشکند.
اینجا(فاو)
ریسک یعنی کل عملیات...
🔸 روایتی جذاب از شهید #سیاف_زاده
مسئول واحد طرح و عملیات قرارگاه کربلا در عملیات والفجر ۸
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #مستند
#نماهنگ #والفجر_هشت
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 لحظه شروع عملیات والفجر ۸
لحظاتی پر از شوق و هیجان
و احساسی عظیم
بین پذیرفته شدن و یا ماندن
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #مستند
#نماهنگ #والفجر_هشت
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شگفتانگیزترین
عملیات دفاع مقدس 1⃣
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
در ساعت ۲۲:۱۰ روز ۲۰ بهمنماه سال ۱۳۶۴، محسن رضایی با گفتن رمز عملیات «یا فاطمه الزهرا»، گفت: امروز روزی است که ۷ سال پیش در چنین زمانی، امام (ره) فرمان داد؛ حکومت نظامی باید لغو شود، شما برادران نیز حکومتنظامی صدام را لغو کنید.
✧•✧•✧•✧
🔸 عملیات والفجر ۸ که منجر به تصرف شبهجزیره فاو در غرب رودخانه اروند و در خاک عراق توسط رزمندگان ایرانی شد، یکی از مهمترین و در عین حال شگفتانگیزترین عملیاتهای هشت سال دفاع مقدس، بلکه طول قرن است.
گذشته از اهمیت سیاسی که تصرف این بخش از خاک عراق برای ایران داشت و باعث میشد که جمهوری اسلامی از موضع قدرت در فرآیند مربوط به چانهزنی و مذاکرات پایان جنگ وارد شود، خود شیوه و شکل عملیات و عبور از رودخانه پهناور و پرخروش اروند برای رسیدن به خط اول دشمن در آن سوی ساحل، مبحث مهم، استراتژیک و مهیجی است که حیرت بسیاری از استراتژیستهای نظامی دنیا را به همراه داشت که به مناسبت سالروز این عملیات غرورآفرین به آن میپردازیم.
✧✦✧ ✧✦✧
همراه باشید
#والفجر_هشت
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
#گزیده_کتاب
🍂 راز کانال کمیل
┄═❁❁═┄
شب چهارم محاصره هم داشت کمکم از بچهها خداحافظی میکرد.
از
يک طرف غربت و ديدن پيكرهای دوستان، لحظهای آرامشان نميگذاشت؛
و از سويی ديگر عطش و تشنگی، رمقی برايشان باقی نگذاشته بود.
بيابان فکه و كانال دوم آن، با تمام دقت، جزئيات حادثهای را كه در آن شبها اتفاق میافتاد در خود ضبط و ثبت ميکرد.
من هم در كنار آنها و در گوشه كانال نشسته بودم. گاهی خوابم میبرد و گاهی بيدار میشدم.
يکي از بچهها به زحمت خودش را به ابراهيم رساند. رو به ابراهيم كرد و با صدايی نسبتاً بلند با او حرف زد.
من يكباره خواب از چشمانم پريد و به آنها خيره شدم. آن جوان به ابراهيم گفت: به خدا تا حالا هيچ کس نتوانسته توانمان را ببرد؛ نه دشمن و نه آتش بیامانش!
اما حالا تشنگی امانمان را بريده.
يه كم آب به ما برسه دمار از روزگار دشمن در میياريم.
نمیدانم چرا يك لحظه ياد كربلا افتادم؛ ياد علیاكبر؛ وقتی كه از ميدان به سراغ پدرش آمد و گفت: العطش قد قتلني...
ياد شرمندگی امام حسين ع .
من میدانستم و يقين داشتم كه ابراهيم از همه تشنهتر است.
همین امروز وقتی قمقمهها را تقسيم كرد، برای خودش چيزی نماند!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#راز_کانال_کمیل
روايت پنج روز مقاومت رزمندگان گردان
كميل در كانال دوم فكه
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اروند
هرچیزی را با خودش میبرد،
حتی دل را ...
پس دلت را به او بسپار
🕊شادی ارواح طیبه شهداء صلوات🌹
#والفجر_هشت
#اروند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حضرت آقا:
کجای دنیا سالگرد انقلاب
به وسیله مردم
آنهم با این عظمت
با این شکوه
برگزار میشود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #رهبری
#نماهنگ #پیروزی_انقلاب
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 خرابکار بدبیار
#طنز_جبهه
─┅═༅𖣔𖣔༅═┅─
در آسایشگاه اسارت بودیم که جمعی را با سر و صدای زیاد از دالان وحشت عبور دادند و به داخل کمپ هدایت کردند. یک گردان کامل از ارتش که یک جا اسیر شده بودند و مسبب آن فقط یک نفر بود به نام محسن که معروف بود به خرابکار و بدبیار.
آنها می گفتند شب هنگام در مکانهای مختلفی کمین کرده بودند تا با دستور فرمانده بر دشمن یورش ببرند که محسن برای رفع حاجت از جمع جدا شده و عراقیها متوجه او میشوند و او را دنبال می کنند. محسن ناخواسته به زیر پلی که یک گروهان مخفی شده بود فرار می کند. عراقی ها او را دنبال می کنند و همه را به جز محسن اسیر می کنند.
کار به اینجا هم ختم نمی شود و او باز به شیار یک بلندیی که بالاتر از پل بود پناه می برد. درست جایی که مابقی گردان پناه آورده بودند و اینبار همه آن جمع به اتفاق محسن به اسارت در میآیند.
همه به او چپ چپ نگاه می کردند و منتظر فرصتی بودند تا از خجالتش در بیایند. این جمع یک فرمانده هم داشت که صورتش سوخته بود و می گفتند مقصر باز همان محسن است. وقتی علت را جویا شدیم، گفتند: وقتی فرمانده از محسن خواسته بود نارنجک تفنگی را آماده کند تا او شلیک کند، به جای فشنگ مشقی، فشنگ جنگی گذاشته بود و کار دست فرمانده داده بود.
حالا ما می خواستیم با این عتیقه چند سالی هم آسایشگاه شویم و فکرش هم باعث شده بود تا چهار ستون بدنمان از بودن در کنار او بلرزد و ترس داشته باشیم.
. ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه #طنز_اسارت
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 شگفتانگیزترین
عملیات دفاع مقدس 2⃣
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
🔸 آمادهباش ۳۰۰۰ غواصان
رزمندگان غواص پس از پوشیدن لباس مخصوص و صرف شام و اقامه نماز، در نقاطی از حاشیه اروند، در انتظار دستور ورود به آب نشستهاند. همه امید فرماندهان به این پیشتازان است و رمز اصلی پیروزی عملیات در دست آنهاست.
در ساعت ۸ شب بیستم بهمن ماه ۱۳۶۴، سه هزار رزمنده غواص در طول جبهه عملیاتی پا به اروندرود میگذارند. سکوتی عمیق منطقه را فراگرفته و وجود لکههای ابر مانع از روشنایی کامل مهتاب شده است.
از این لحظه علائم دلهره بیش از پیش در کلیه فرماندهان عملیاتی پدیدار میشود. در محورهای مختلف، غواصها، ستون به ستون به سمت دشمن در حرکتاند. برای آنها مشخص شده است که در صورت انحراف و یا بروز هر حادثهای، میبایست از هر نقطهای که به ساحل دشمن رسیدند، پس از گشودن معابر نفوذی، وارد عمل شوند و راه بازگشتی برای آنها وجود ندارد.
✧✦✧ ✧✦✧
همراه باشید
#والفجر_هشت
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۴
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 عباس بحر العلوم، تقى محسنی فر بهروز قیصری و حسن طاهریان که با دستور محمد جهان آرا به پاسگاه «حدود» رفته بودند، با پاسگاه خالی مواجه میشوند. چند سرباز ژاندارمری که در این پاسگاه مستقر بودند به خاطر اینکه از سوی بچه های سپاه و ارتش حمایت نشدند پاسگاه را تخلیه کرده بودند. بچه ها از روی برجک نگهبانی پاسگاه میبینند انبوهی از تانکهای دشمن به ستون از پاسگاه شلمچه عبور کرده و به طرف "پل نو" در حرکت اند. با محمد جهان آرا تماس میگیرند. محمد میگوید سریعاً برگردید و به بچه هایی که در پاسگاه «مؤمنین» هستند خبر بدهید. ما در پاسگاه مؤمنین بودیم، سمت درگیریمان به طرف نهر خین بود و دشمن از پشت سر به سمت ما می آمد. بچه ها سراسیمه آمدند، گفتند شما دارید محاصره میشوید، عراقی ها از جاده آسفالت به طرف شما می آیند، قبل از آنکه اسیر شوید خودتان را نجات دهید.
با شنیدن این خبر متوجه شدیم وسط دشمن قرار گرفته ایم، هیچ نیرویی جلوتر نیست و در حال محاصره هستیم. هم از سمت نهر خین هم از طرف جاده شلمچه در تهدید بودیم. توپخانه و خمپاره اندازهای عراق آتش سنگینی میریخت. بچه ها با تعصب می جنگیدند. چیزی نگذشت که نیروهای عراقی ما را دور زدند. مسیر را میشناختم. به بچه ها گفتم با من بیایید تا از محاصره بیرون برویم. دلمان نمی آمد صندوق های مهمات را بگذاریم و خودمان را نجات دهیم. هنگام فرار در حالی که اسلحه روی دوشمان بود هر دو نفر یک جعبه مهمات را با خود می آورد. عراقی ها هر لحظه نزدیک تر میشدند.
«مرتضی رفیعی» از بچه های سپاه خرمشهر هیکل چاقی داشت، خودش را به زحمت این طرف و آن طرف میکشید. بچه ها به خاطر هیکلش فکر میکردند زورش بیشتر است. یک تیربار هم به او داده بودند. بنده خدا در تلاش بود مهمات را هم بیاورد. نفسش بریده بود و دیگر نمی کشید. لحظات آخر به او گفتم: «اینها را بینداز، بدو عراقی ها دارند میرسند!» صندوقهای مهمات را انداختیم و از بین نخلها و راه فرعی از حلقه محاصره فرار کردیم. مرتضی رفیعی و لطفی اسیر شدند. به زحمت خودمان را از دهکده ولیعصر به پل نو رساندیم، از روی پل عبور کردیم، آن طرف پل نو ایستادیم و پشت «نهر عرایض» موضع پدافندی گرفتیم. بچه های آغاجاری ماشین داشتند، در آن شرایط بحران توانستند مهماتشان را بیاورند و آنطرف پل نو خالی کنند.
بعد از ظهر روز دوم مهر در اوج خستگی محمد جهان آرا را در مقر سپاه دیدم. اوضاع را شرح دادم. به دقت به حرف هایم گوش کرد گفت: خدا بهتان قوت بدهد بروید قدری استراحت کنید.
هوای پر از غبار و دود روی شهر سایه انداخته بود. حتی محمد هم نمیدانست چه کار باید بکند. از سپاه خارج میشد، مدتی بعد بر می گشت، هی میرفت و می آمد؛ بی تاب بود. هرکس به او می رسید حرفی و نظری برای گفتن داشت؛ ولی کوچکترین ضعفی از خود نشان نمیداد. با صلابت به گزارش و اخبار گوش میکرد. با بچه ها بحث نمیکرد. با جملاتی مثل خدا خیرت بده، انشاءالله خدا کمک می کند، افراد را دلداری میداد و از او دور میشد.
سوم مهر، عراقی ها خودشان را به جاده اهواز خرمشهر، در هفت کیلومتری شهر رساندند. ما در منطقه پل نو درگیر بودیم. فردای آن روز، فرمانده سپاه دستور داد خودمان را به آن محور برسانیم، مقابل دشمن مقاومت کنیم و نگذاریم به طرف شهر پیشروی کنند. با ناجی شریزاده، بهروز قیصری، پرویز عرب، وهاب خاطری و سه چهار نفر دیگر از بچه ها به طرف سیل بند در هفت کیلومتری بیرون شهر حرکت کردیم. بعد از ظهر به پشت سیل بند رسیدیم. دو کامیون بزرگ ارتشی آنجا بود. دولا دولا با احتیاط به آن نزدیک شدیم. کامیونهای ارتش خودمان بود. کسی توی کامیونها نبود داخلشان پر از اورکت و آذوقه و مهمات بود. بچه ها پیش از اینکه موقعیت دشمن را ببینند سراغ مواد خوراکی مثل کنسرو گوشت، کنسرو لوبیا نان خشک و شکلات جنگی رفتند. عده ای میگفتند حرام است. اشکال شرعی دارد. بعضی هم می گفتند چه اشکالی؟ اینها را برای جنگ آورده و خودشان نیستند. گفتم: «اگر برگردند، آبرویمان میرود. یکی از بچه ها گفت: "می خواستند بمانند از اموالشان مراقبت کنند."
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 راههای ارتباطی آبادان
در هفته ششم جنگ
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #آبادان
#زیر_خاکی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ندای الله اکبر شهید حاج قاسم سلیمانی در شب ۲۲ بهمن