eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 گزارش به خاک هویزه ۸۵ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 در لحظاتی که لودر داشت بیل میزد من به یاد ۴۵ روزی افتادم که با حسین بودم. یادم آمد که حسین چقدر با قرآن مأنوس بود و حتی شب‌های مهتابی که به عملیات می‌رفتیم قرآن کوچکی به همراه داشت و آن را بیرون می آورد و تلاوت می‌کرد. او قرآن خود را اغلب اوقات زیر فانسقه اشن می‌گذاشت و در هر لحظه که فرصتی به دست می آورد چند آیه از آن را تلاوت می‌کرد. نماز شب‌های حسین برایم خوشایند بود. یاد صبح هایی می افتادم که حسین از جلو و ما به دنبالش می دویدیم. آنقدر که نفسمان بند می آمد. او در هنگام ورزش به ما درس اخلاق می‌داد و برای ما قصه های تاریخی و دینی از سیره نبوی و علوی تعریف می‌کرد. در همین افکار بودم که بدون اختیار تکه زمینی نظرم را به خـود جلب کرد. به راننده لودر گفتم. اینجا را بیل بزن. راننده لودر تا بیلش را در زمین فرو کرد ناگهان لباس فرم حسین از زیر خاک خودنمایی کرد. حسین در روز عملیات تنها پاسداری بود که لباس فرم پوشیده بود. وقتی لباسش را زیر خاک دیدم احساس کردم قلبم دارد از دهانم خارج می‌شود و پاهایم سست شده است. خیالم راحت شد که دست کم جسدی از حسین باقی مانده است. به راننده گفتم -- برو عقب خاک ها را با دست خودم پس زدم. فانسقه خاکی دور کمر شهید علم الهدى مشخص شد. با کمال تعجب دیدم که آن قرآن همیشگی سید حسین به هنگام شهادت نیز همراهش بوده و در این مدتی که زیر خاک خفته است آن قرآن هم با او بوده است. روی سینه حسین هنوز عکس کوچک امام و آرم سپاه پاسداران نشسته بود. خاک را که کاملاً پس زدم دیدم بر خلاف اجساد دیگر که استخوانهای جسدشان سالم است جمجمه حسین خرد شده است. تمام استخوانهای تنش خرد و متلاشی شده بود. وقتی این صحنه را دیدم ناخودآگاه یاد صحنه کربلا افتادم و اسب‌هایی که اجساد مطهر شهدای کربلا را زیر پا له کرده بودند. با کمال تعجب دیدم که آرپی جی حسین زیر بدنش قرار دارد. آرپی جی له شده بود. همانجا فهمیدم اخباری که درباره رفتار عراقی‌ها با اجساد شهدای هویزه می گفتند شایعه نیست بلکه حقیقت دارد. معلوم شد تانکهای دشمن با شنی خود روی جسد شهید علم الهدی رفته اند و استخوانهای بدنش را خرد کرده اند. گریه امانم نمی‌داد و دلم می‌خواست با تک تک سلولهایم فریاد مظلومیت علم الهدی و یارانش را به گوش زمین و آسمان برسانم. حال غریبی داشتم. چند ساعتی بالای سر استخوانهای خرد شده سید حسین نشستم و با او درد دل کردم: حسین در ایــن دنیای خاکی نمی گنجید و حیف هم بود به مرگ طبیعی از دنیا برود. حق چنین شیر دلاوری فقط شهادت بود و بس. کمی آن طرف تر جسد غفار درویشی را هم پیدا کردم. کمی آن طرف تر جسدی پیدا کردم که برگه ای همراهش بود و معلوم شد فرخ سلحشور از بچه های فسا است. او را نمی‌شناختم. از نیروهایی بود که چند روز قبل از عملیات به منطقه آمده بود. آن طرف تر جسد برادری به نام غدیران پیدا شد که از بچه های اهواز بود. و بالاخره جسد سعید جلالی را یافتم که از بچه های مسجد جزایری اهواز بود. غروب شد و به یاد مادر حسین افتادم که از مــن جــواب می خواست. خیلی برایم دشوار بود که خبر پیدا شدن استخوان های متلاشی شده سید حسین علم الهدی را ببرم و به مادر چشم انتظارش بدهم. پیرزن هنوز امیدوار بود فرزندش زنده و اسیر باشد. قرآن زیر فانسقه خاکی حسین سالم بود. به اهواز رفتم. لحظات سخت و دردناکی بود. شبانه به در منزلشان رسیدم. خیلی آشفته بودم. تنم هنوز آغشته به خاک های جسد علم الهدی و بچه های دیگر بود. در حیاط خانه شهید علم الهدی را زدم. حاج خانم در را به رویم باز کرد. زبانم بند آمده بود و نمی توانستم حرف بزنم. تنها کاری که کردم قرآن زیر فانسقه سید حسین را بیرون آوردم و نشان مادرش دادم. به یک باره همه چیز برای آنها مشخص شد و دانستند علم الهدی به شهادت رسیده است و جسدش پیدا شده است. می‌دانستند که هر جا این قرآن باشد سید حسین هم همان جاست. مادر علم الهدی آمد و کنارم نشست و به من گفت - می‌دانستم که حسینم شهید شده اما به من می گفتند که او اسیر شده است. حسین کسی نبود که بگذارد زنده به دست دشمن اسیر شود. پانزدهم مهرماه سال ۱۳۸۶ ۲۶ رمضان ۱۴۲۷ هجری قمری پایان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 احمدی: باسلام وعرض ادب واحترام به ارواح طیبه ی شهدای دفاع مقدس بخصوص شهدای غریب ومظلوم هویزه واوایل جنگ. روحشان شاد ویادشان دردلها همیشه ماندگار🌻🌻🌻 سپاسگزاریم که خاطرات رزمندگان را منتشرمیکنید همه ی خاطرات دلنشین وزیبا هستند ومارا به دوران حماسه وایثار میبرد وخاطرات دوباره برایمان زنده میشوند. خاطرات " گزارش بخاک هویزه " دلنشینتربود بخاطراینکه ازآن روزهای اول کمترگزارش وفیلم وخبر وجوددارد. این خاطرات مصادف شدبا خاطرات دکتر عراقی و بخوبی صحت ودقت راوی (سردارشریفی) دربیان مطالب را محرز می کند. برای جنابعالی وعزیزان زحمتکش درنشر خاطرات رزمندگان سلامتی وسربلندی وطول عمرباعزت ازدرگاه خداوند بزرگ مسئلت می کنم. بااحترام: رزمنده پیشکسوت دفاع مقدس🙏🙏🙏
🍂 ممنون از همه دوستانی که روی مطالب کانال نظر میدن و بازخوردی از ارسالها به ما میرسونن. راستش رو بخواید یکی از کتبی که دوست نداشتیم به پایان برسه و پیوسته تازگی داشت، خاطرات سردار یونس شریفی بود که صادقانه و پر جریان روایت شده بود و تونست معرف بسیاری از افراد تاثیرگذار مفقودالاسم دفاع مقدس باشه. خدا خیرشون بده دوستان در طرح سوال از جناب سردار جهت یک گفتگوی صوتی ان شاءالله همکاری کند.
🍂 سلام وعرض ادب خاطرات سردار عزیز وبزرگوار شریفی در حماسه جنوب را کامل مطالعه کردم خاطرات زیبا وبیادماندنی آن روزها بار دیگر تداعی شد خداوند مارا با شهدا محشور گرداند ویادگاران دفاع مقدس را حفظ گرداند انشاالله راوی دفاع مقدس رفیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 هر که با ابوالفضل بَست، بُرد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
جلالی: سلام علیکم چه زود خاطرات سردار عزیزمان سردار شریفی تمام شد نمی‌دانم چرا ادامه پیدا نکرد قطعاً ادامه آن حض لازم را به خواننده می چشانید ، گرچه تهیه فیلم و سریال و کارهای هنری در انتقال فرهنگ دفاع مقدس به نسل‌های بعدی لازم است و اثر گذار ، اما اثر روایت اتفاقات دوران دفاع مقدس از زبان کسانی که مستقیم در آن زمان نقش داشتند بمراتب بیشتر خواهد بود ، داریم به این جمله مقام معظم رهبری می‌رسیم که« این جنگ یک گنج بود »،است که برای رسیدن به آن باید زحمات زیادی کشید جنگی در طول 8سال در مرزی به طول تقریبی 1200کیلومتر و به مساحت هزاران کیلومتر مربع و میلیونها اتفاق برای میلیون ها نفر در اوج نابرابری در امکانات ولی با اراده پولادین ملتی در برابر صف سران کفر و شرک بین‌المللی ، ختم به خیر برای ملت ایران اسلامی شد ،
نیکدرلو: سلام علیکم برادر بنده اولین اعزامم به منطقه جنگی سال 61،دیماه بود.وبعنوان سیاه لشکر درعملیات ولفجرمقدماتی شرکت کردم. باخدمت سربازیم(پاسداروظیفه)حدود4سالی درمنطقه جنگی بودم. کتابهای خاطرات ،رزمندگان،وآزدگان دفاع مقدس رازیاخواندم.وعلاقه دارم وبرای یادآوری سبک زندگی دردوران مقدس وبازگشت خودخیلی خوب بود. الان مدتی هست عضوکانال شماهستم. دوتاخاطره راهمزمان،خواندم بسیارجالب وآگاهی بخش ازروزهای اوج مظلومیت پاسداران امام خمینی وشقاوت بعثیان. خاطرات بستان وهویزه وشهیدالم الهدا،وخاطرف دکترعراقی خواستم تشکروقدردانی کنم اززحمات شما. ممنونم
یدالله بالایی سلام علیکم مطلب کانال را میخوانم مخصوصا خاطرات و روایتگری ها را، چون میخوام بیشتر بدانم از سردار بزرگوار یونس شریفی تشکر میکنم که در نقل خاطرات به فضا سازی هم توجه داشتند امیدوارم این نقل خاطرات و روایتگری ها هم از جبهه خودی و هم از جبهه دشمن (خاطرات دکتر الحسینی) ادامه داشته باشد با تشکر از همه عزیزان ان شاءالله که عاقبت بخیر شوید
تاجمیر: سلام. خاطرات زیبای آقای شریفی را خوندم. یاد روزی می افتم که برای بازدید ازجببه ها چندماه بعد از آزادی هویز به اون شهرمظلوم که به تلی از خاک تبدیل شده که از اون شهر فقط مسجدی که توسط عراقیها تمام درب وپنجره اش غارت شده بود وپاسگاه ژندارمری که برای اهدافشون سالم مونده بود. و قبرستان شهدای مظلوم هویز ،شهیدعلم الهدی و یارانش که تفنگ و وسایلشون رو قبرشون گذاشته بودند،روحشان شاد.
شاهینی: سلام و درود سردار شریفی خاطرات فراوانی از هور و سردار هور شهید علی هاشمی و اطلاعات شناسایی منتج به عملیات خیبر و بدر و .... دارد و تا آخر جنگ در خدمت اطلاعات عملیات بوده و سالها مدیر مجموعه فرهنگی هویزه یادمان شهیدان عزیز بوده و .... از دانش و تجربیات ایشان خوب است کتاب دوم و سوم تهیه شود.... طحل ها خاطرات شب زنده داری های بچه های علی هاشمی در آبراهه های هور هستند