🍂
🔻نقش قرارگاه کربلا
در عملیات کربلای۵
به روایت اسناد - ۹
🔅 پس از صحبتهای مقدماتی، غلامپور که از اعتماد برادر حیدرپور اطمینان یافت، نکاتی را درباره دشمن به وی یادآوری کرد و از وی خواست تا هرچهسریعتر امکانات تیپ را از آبادان به خرمشهر منتقل کرده و تا ده یا پانزده روز دیگر آماده عملیات شود. وی دراینباره گفت:
ما در مرحله اوّل میخواهیم بیاییم پشت نهر جاسم و بعد بهسمت کانال زوجی حرکت کنیم، از این سمت هم میآییم پشت کانال ماهی. الآن شما سعی کنید تیپ را از آبادان به خرمشهر منتقل کنید که به منطقه نزدیک شوی. اینجا اگر قرار باشد یک عملیاتی بکنیم باید با یک توان متمرکز بیاییم پای کار. بنابراین، قرارگاه قدس هم باید بیاید پای کار. انشاءالله با رعایت احتیاط بیایید داخل منطقه. شما باید دو نوع آموزش به بچههایتان بدهید، آموزش حرکت در گل و شل و آموزش جنگ در نخلستان. وقت کم است، تا ده یا پانزده روز دیگر باید آماده شویم. مانور اینجا محدود است، ولی میخواهیم روی کانال ماهیگیری بایستیم تا ببینیم چه میشود. پس شما سه کار انجام بده
۱. انتقال به اینطرف کارون
۲. آموزش نیروهایت
۳. شرکت در جلسه فردا شب
سیفالله حیدرپور فرمانده تیپ ۴۸ فتح با این جمعبندی قرارگاه را ترک کرد و غلامپور برای چند لحظه به بیرون از قرارگاه رفت و با نگاهی به اطراف و آسمان منطقه گفت الآن دو روز است که هوا طوفانی است و گرد و غبار جلو دید دشمن را گرفته است. اگر وضع به همین صورت باشد یگانها میتوانند کارهایشان را در روز نیز انجام دهند. این هم کمک خداوند، دیگر چه میخواهیم؟!
این جملات که نشانه امیدواری نسبتبه عملیات آینده بود در حالی بیان میشد که هنوز اطمینان چندانی به اجرای عملیات وجود نداشت. در همین زمان برادر میرحسینی فرمانده تیپ ۱۸ الغدیر از استان یزد آمد. با لهجه شیرین یزدی سلام و احوالپرسی کرد و بهاتفاق برادر غلامپور وارد قرارگاه شدیم. بهمحض ورود به اتاق فرماندهی برادر میرحسینی پرسید، تکلیف ما چیست؟ غلامپور با خنده گفت تکلیف همه ما شهادت است، آماده هستید آقای میرحسینی؟ پس از چند لحظه سکوت غلامپور صحبتهای خود را با گفتن لاالهالاالله آغاز کرد و پس از نشاندادن نامههای ابلاغی ازسوی محسن رضایی، گفت:
سریع شناساییهایتان را شروع کنید و تیپ را وارد منطقه کنید.
میرحسینی: اوّل خط حد ما را تعیین کنید تا بدانیم چه کنیم.
فرمانده قرارگاه کربلا پس از نشاندادن خط حد تیپ الغدیر در جناح راست عملیات (آبگرفتگی سمت پاسگاه زید تا پد بوبیان)، گفت:
شما اوّلین کارتان این است که تیپ را انتقال بدهید اینطرف رودخانه کارون و بلافاصله شناساییهایتان را آغاز کنید.
میرحسینی: مانوری که اینجا برای ما گذاشتهاید، از سیلبند سمت راستمان تهدید میشویم و دشمن بهطرف ما تیر میزند.
غلامپور: بله، اینجا جنگ است. باید هم تیر بزند، منتها شما بیایید شناساییهایتان را شروع کنید بعد روی مانور هم حرفهایتان را بزنید. اینکه نمیشود، اگر تردید دارید بگویید تا من مسئله را حل کنم. الآن یک هفته است که به شما مأموریت دادهاند ولی شما هیچ کاری نکردهاید، اینکه نمیشود.
میرحسینی: من میگویم سمت راستم تهدید میشود، شما یک یگان قوی بگذارید اینجا این کار را بکند.
غلامپور: این چه حرفی است. تیپ ۱۸ مگر ذلیل است؟! بیایید پای کار، کارتان را شروع کنید، اگر ابهامی هم دارید، بگویید ولی بیایید پای کار.
میرحسینی: شما با ما قرار گذاشتید ولی نیامدید.
غلامپور: ما آمدیم، شما نبودید، الآن هم دارید توجیه میکنید. شما ابهام دارید و تردید. اینطوری نمیشود جنگید، سه روز پیش باید بچههایتان مستقر میشدند و کار را شروع میکردند، اما هنوز نیامدهاید پای کار. شما میدانستید که اینجا مأموریت دارید و نیامدید پای کار. بروید و سریع تیپ را بیاورید پای کار و مستقر شوید.
میرحسینی: ما کارمان را شروع میکنیم ولی جناح راستمان خطر است و نمیشود کار کرد.
غلامپور: من خودم مشکلات جناح راست را به آقا محسن گفتهام. شما بیایید پای کار، من حلش میکنم. من خودم به فرماندهی گفتم بهخاطر جادههای موازی کانال که محور پشتیبانی دشمن از پاسگاه زید است، ما اینجا به دو یگان نیاز داریم.
میرحسینی درحالیکه به استقرار در محور راست عملیات بدبین بود و نمیخواست تیپ ۱۸ الغدیر را در این منطقه وارد کند، گفت: ما را بیاورید به منطقه پنجضلعی. اینجا بیشتر آشنایی داریم.
غلامپور: پس بگویید شما با کل محور راست مسئله دارید! این را به آقا محسن بگویید.
میرحسینی: الآن نیروهای شناسایی ما به کانال پرورش ماهی دست زدهاند [شناسایی کردهاند]، ما به اینجا آشناتریم.
غلامپور: اینجا را که شما میگویید، همه یگانها کار کردهاند و شناسایی دارند، مسئله ما سیلبند جناح راست است که هیچکس کار نکرده.
میرحسینی: ما را با لشکر ۴۱ ثارالله عوض کنید. ما نمیتوانیم جناحدار باشیم.
غلامپور درحالیکه عصبانی به نظر میرسید گفت:
از دست شما دلم میخواهد سرم را بزنم به این آهن [اشاره به تیرآهن سنگر]، چه بدبختی داریم ما، یک یگان را میخواهیم توجیه کنیم باید جان بدهیم. شما کل منطقه را زیر سؤال میبری و ابهام داری.
میرحسینی: کل منطقه عقبهاش ابهام دارد.
غلامپور با عصبانیت شدید تلفن را بهسمت خود کشید و گفت:
الآن من تلفن میزنم به آقای شمخانی و میگویم این یگانهایی که شما به آنها دلخوش کردهاید، هنوز نیامدهاند پای کار.
میرحسینی نیز با دیدن این عصبانیت، قدری موضع خود را عوض کرد و چنین گفت:
ما هرچه تکلیفمان باشد انجام میدهیم. شناسایی میفرستیم ولی روی مانور حرف داریم.
غلامپور: الآن بچههای اطلاعاتتان را بفرستید برای شروع کار و خودتان هم بیایید مستقر شوید.
میرحسینی: شناسایی میفرستیم ولی روی مانور حرف داریم، هرجا هم لازم باشد و پیش هرکس هم که باشد، میگوییم.
پیگیر باشید
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #کربلای_پنج
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سردار احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا در کنار سردار علی فضلی
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حضور امام زمان (عج)
بخشی از سخنرانی
شهید زین الدین
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #شهید_زینالدین
#زیر_خاکی
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۷۴
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
در نزدیکی پل سابله چند عدد قفس بزرگ قرار داشت. از سربازانی که وظیفه نگهبانی از پل را به عهده داشتند علت وجود این قفسها را پرسیدم. آنها گفتند که این قفسها برای اسرای ایرانی تهیه شده است ؟!
پرسیدم این راه به کجا میرود؟
- به شهرهای بستان و سابله
آن موقع بود که دریافتم ما به میدان نبرد میرویم. با گذشتن از روی پل، مسیر خود را به موازات یک خاکریز بلند در سمت شرق ادامه دادیم. هر چه جلوتر میرفتیم صدای خمپاره ها بیشتر به گوش میرسیدند تا این که آتش سلاحهای سبک را نیز به عینه مشاهده کردیم. ساعت حدود دوازده شب بود و ما همچنان آهسته و با احتیاط به حرکت خود ادامه میدادیم. شدت خستگی مرا خواب آلود کرده بود، ولی از فرط ترس و نگرانی نمیتوانستم به خواب بروم، چون در این منطقه خطر، جدی، و مرگ حتمی بود.
پانزده دقیقه بعد از نیمه شب به دستور فرمانده هنگ مسیر خود را تغییر داده و وارد یک زمین مزروعی شدیم. زره پوشها به علت داشتن چرخهای بزرگ و شنی به راحتی طی مسیر می کردند، اما ادامه راه برای خودروهای ما بسیار دشوار بود به طوری که پس از مسافتی موتور خودروی ما خاموش شد. به سرعت پیاده شدم و در زیر نور چراغ قوه کوچکی که همراه داشتم به بازدید موتور پرداختم. در این موقع سایر خودروها در کنار کانال بی آبی توقف کردند. بعد از برطرف کردن عیب موتور، با پای پیاده و در جلوی آمبولانسها به راه افتادم تا آنها را راهنمایی کنم. اندکی بعد فرمانده هنگ را دیده و به او گفتم: چه باید کرد جناب فرمانده؟ گفت: «دکتر سعی کن یک مخفیگاه برای خودت بیابی و تا صبح در همین جا بمانی!»
با خود گفتم خدایا کجا مخفی شوم. این چهار آمبولانس را کجا مخفی کنم؟
ما از هر سو در معرض خطر قرار گرفته بودیم. به هر حال رانندگان آمبولانسها را صدا زده و به آنها دستور دادم تا از تاریکی شب استفاده کرده و خود را استتار نمایند. خودم نیز آمبولانس را در حفره ای نزدیک یک تانک استتار شده قرار دادم. راننده آمبولانس پشت فرمان به خواب رفت من و پرستار "خمیس عبدالمحسن" درون وسائلی که داخل آمبولانس بود خزیده و خوابیدیم.
ساعت پنج صبح بیدار شدم. بعد از خوردن صبحانه که از فنجانی چای و چند عدد بیسکویت فراهم شده بود، به انتظار دمیدن صبح نشستیم. آنگاه نزد فرمانده هنگ رفتم و از او خواستم تعدادی سرباز را مامور حفرسنگر برای استتار آمبولانسها کند. سایر سربازها نیز مشغول حفر سنگر شدند که ناگهان از طرف شمال مورد آتش گلوله های تانک قرار گرفتیم. افراد هنگ همانند رمه بزها که از دیدن گرگ هراسان میشوند پا به فرار گذاشتند. من به همراه گروه پزشکی به طرف باتلاق دویدیم و داخل یک کانال خالی از آب پناه گرفتیم. حدود ساعت هشت صبح بود که چشمم به تعدادی خانه افتاد که در وسط آنها یک منبع مرتفع آب قرار داشت. از یکی از خدمه تانکها پرسیدم: «آنجا کجاست؟» او گفت: آنجا شهر سابله است. وافزود آن شهر در فاصله ۳کیلومتری ما قرار دارد و ایرانیها از آنجا ما را هدف قرار میدهند.» سابله یک شهرک کوچکی است که در جنوب غربی شهربستان کنار رودخانه کوچکی به همین نام «سابله» واقع است. آتش تا ساعت ۹ صبح ادامه یافت. پس از آن به مقر هنگ رفتیم. مواضع جدید یگان در سمت شرق خاکریزی که به وسیله ماشینهای راه سازی اداره آبیاری ساخته شده بود قرار داشت. در شمال آن، شهرک سابله و در غرب آن هورالهویزه قرار داشت. هورالهویزه حدود ٤٠٠ متر از مواضع ما فاصله داشت.
افراد گروه پزشکی را صدا زدم تا با هم به جستجوی ابزار لازم جهت ساختن پناهگاه برای خود برویم زیرا فصل زمستان و بارندگی از راه رسیده بود و منطقه نیز از نظر نظامی بسیار خطرناک می نمود. در همین حین به تعدادی سنگر متروکه برخوردم. در آن منطقه به مقدار زیادی چوب و صفحات فلزی و تعدادی صندوق مخصوص گلوله های توپ بود. از دیدن آنها بسیار خوشحال شدم. مقداری از چوبها و صفحات فلزی را به داخل کامیون منتقل کردیم اما هنگامی که خواستیم صندوقها را بلند کنیم، دریافتیم که آنها بسیار سنگین و پر از گلوله های توپ ۱۲۲ میلیمتری هستند. بله! نیروهای ما، آنها را جا گذاشته و پا به فرار گذاشته بودند. گلوله ها را خالی کرده و صندوقها را به داخل کامیون انتقال دادیم. همگی از به دست آوردن این غنیمت خوشحال بودیم. به وسیله یک بولدوزر حفره بزرگی ساخته و روی آن را با چوب و حلبی پوشاندیم، تا این که به صورت یک اتاق بزرگ زیرزمینی در آمد. بعد از ظهر تمام وسایلمان را به داخل پناهگاه تازه ساز منتقل کردیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 رسد آدمی به جایی...
#طنز_جبهه
•┈••✾✾••┈•
بعدازظهر بود و گرمای جنوب.
هر كس هر كجا جا بود كف چادر استراحت میكرد. آنقدر كه جای سوزن انداختن نبود.
اگر میخواستی از اين سر چادر به آن سر چادر سراغ وسايلت بروی، بايد بال در میآوردی و از روی بچهها پرواز میكردی.
با اين حال بعضیها سرشان را میانداختند پايين و از وسط جمعيت رد میشدند و دست و پا و گاهی شكم بسياری را هم لگد می كردند و اگر كسی حالش را داشت، بلند میشد ببيند كيست و دارد چه كار میكند.
گاهی هم بر می گشتند و با اعتراضی نرم میگفتند:
«رسد آدمی بجايی كه بجز خدا نبيند.»
آنها هم دوباره روانداز را روی صورتشان میكشيدند و لبخندزنان میخوابيدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ حماسی
"آقا دستور بده"
"سيدي أمر عليي"
موسيقى فارسی و عربی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ما سَر بلند و سینه ستبر و سرآمدیم
این اقتدار ما ز شهیدان فاطمه است ...
🔸 شهید «حاج حسین اسکندرلو»
فرمانده گردان حضرت علیاصغر(ع)
لشکر۱۰سیدالشهداء و همرزمانش
در شهر فاو (فاطمیه) - ۱۳۶۴
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #والفجر_هشت
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مسابقات ورزشی در اردوگاه
آزاده عزیز جناب فرهاد زاده
┄═❁๑❁═┄
در موصل بزرگ (۱ جدید) فوتبال دسته بندی بود. در آنجا سه دسته رده بندی شده داشتیم.
در دسته یک بهترین بازیکنها بازی میکردند.
عباس کریمی، عباس جمالی، ناصر محرزی، سلیمان نیک زاد بچههای آبادان بودند که نفر آخر علاوه بر فوتبال در کنگفو دارای ۷ خط بود.
وی فووارد میایستاد و وقتی فوتبال بازی میکرد گویا نمایش هم میداد😃
عصرها بازی دسته یک شروع میشد و همه اسرا برای تماشا میآمدند. واقعا صحنهها دیدنی بود و خودش یک تنوع به حساب میآمد و در آن اردوگاه صدامی و مخوف، باعث روحیه میشد.
دسته دو بازیشان نسبت به دسته یک کم رونقتر بود. برادرم به علت سن و سال بالایش در دسته دو بازی میکرد.
او مثل برزیلی ها بازی میکرد. میگفت با غلامحسین و پریز مظلومی در محلههای آبادان همبازی بوده. من هم در دسته دو بودم.
بعضی از بچه ها مثل جلال عزیزی از شمال، عباس قنواتی (ارتشی) اهل رامشیر و مقامی که عرب زبان اهل استان هرمزگان بود، باشگاه دار بودند.
این افراد فقط برای تشکیل تیمها یارگیری میکردند.
حاج آقا ابوترابی هم با آن سن و سالش یک بار بازی کرد.
برای جشن دهه فجر، پیر مردها و برادرم و حاج آقا ابوترابی برای تنوع همبازی شدند. همه دستهها یک مسابقه برگزار کرده بودند و جوایزی به نفرات برنده دادند. آقای ابوترابی هم جوایز را میدادند که البته عراقی ها نمیدانستند.
ایشان اسرا را برای ورزش در رشته های مختلف تشویق می کردند. خودش بیشتر پینگ پنگ بازی می کرد. یک بار که با درجه دار عراقی بازی کرد از او پیش افتاد ولی دید اگر او را ببرد، ناراحت می شود و تلافیش را روی اسرا در میآورد و برای همین، آخردست ضعیف بازی کرد تا درجه دار عراقی برنده شود.
حاج آقا معرکه بود و همه جوانب را می سنجید
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان #خاطرات_کوتاه
#ابوترابی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂