فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مراسم تشییع #شهید_جواد_دریکوند فرزند میرزا حسین از مقابل بیمارستان راه آهن اندیمشک تا میدان امام خمینی ره و سپس بخش الوار گرمسیری
🔻تاریخ شهادت ۱۳۶۳/۰۴/۱۴
🔻محل شهادت منطقه عملیاتی پاسگاه زید
#میدان_راه_آهن #اندیمشک
#اندیمشک
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
رفیقِ شهید
شهیدت می کند .....
#شهید_حسین_پورجعفری
#دفاع_مقدس
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌱🍃🍂🌺🍃🍂🌱
#دلنوشته
راستش را بگویم!
گاهی از درون فشرده می شوم وقتی کسی از بی پناهی و بی امیدی می گوید.
انگار صدای دوست همرزم همپای همدلی را می شنوم که استمداد می طلبد... یا نه! هیچ کمکی نمی خواهد ولی می گوید فقط کنارم باش... و دیگر هیچ!
نه چیزی بگو؛ نه کاری بکن!... فقط باش!
...
در یک عملیات کار گره خورد. از آتش خمپاره ی دشمن تعدادی از بچه ها شهید شدند و زخمی.
حسن دوست عزیزم آمد و گفت:
حمید! علی بیطار شهید شده است... می دانی تازه عقد کرده بود؟
گفتم: نه!
گفت بیا پیکرش را به عقب ببریم... می آیی؟
گفت: دو نفری سخت است!
گفت: حسین و حرّی هم هستند.
یک پتو از سنگر عراقیها که دیشب فتحشان کرده بودیم؛ در آوردیم و پیکر علی را روی آن گذاشتیم و به سمت عقب رفتیم.
برای آنکه سبک تر باشیم یک اشتباه بزرگ کردیم. اسلحه همراهمان نیاوردیم... و بی خبر بودیم!
اینکه نیروهای عراقی از میان نخلستانهای پشت سر ما؛ ما را دور زده بودند و ما کاملا در حلقه کامل محاصره بودیم و نمی دانستیم.
خلاصه به سمت نخل ها حرکت کردیم. هر چه نزدیکتر می شدیم؛ تیرهای کلاش بیشتر و بیشتر به سمت ما شلیک می شد. تعجب کردیم که چرا از نخلستان که باید دست دوستان خودمان باشد؛ چرا تیر سلاح سبک به سمت ما می زنند.
دیگر تیرها از اطرافمان می گذشتند و زوزه می کشیدند و گاهی هم جلوی پای ما به زمین می خورد و امکان جلو رفتن نبود.علی را روی زمین گذاشتیم و چهار گوشه ی پتو؛ روی زمین نشستیم که چه باید بکنیم؟
حسین و حسن گفتند ما برویم جلو؛ و اسلحه بیاوریم.
درنگ نکردند و برگشتند به سمت جلو.
من و حّری دو طرف علی کاملا درازکش خوابیده بودیم و روی یک آرنج تکیه داده بودیم. نمی دانم چقدر گذشت و تیرها بیشتر و بیشتر می شد.
حری گفت چرا حسن و حسین نیامدند؟... همینطور بنشینیم؟
گفتم چه بکنیم؟ گفت من هم بروم جلو و ببینم جه خبر است.
من هم گفتم که من می مانم پیش علی.
حری موقعی که بلند شد برود؛ یک قوطی کنسرو مانند را به سمت من پرت کرد و گفت: با این مشغول باش تا بیایم!
او که رفت؛ کلید کنسرو را انداختم روی در آن و بازش کردم. چیزی مثل کالباس توی آن بود. بیش از ۱۶ ساعت بود که چیزی نخورده بودم و نخوابیده بودم و حسابی هم فعالیت کرده بودم. همانطور که تیر از دور و برم رد می شد و روی خاکها می خورد؛ کنسرو را خوردم.
بعد از مدتی متوجه شدم از حری هم خبری نیست.
تجربه به من می گفت باید برگردم پیش بچه ها... والا اسارت یا کشته شدن؛ قطعی است... ولی با علی چه باید می کردم؟
خودم را به صورت علی که آرام خوابیده بود؛ نزدیک کردم. موهایش را از پیشانی اش کنار زدم و به او گفتم حتما بر می گردم و نمی گذارم اینجا بمانی.
بعد فکر کردم پلاک گردنش را نصف کنم و بهمراهم ببرم( پلاک رزمنده ها خط چین داشت تا راحت نصف بشود. اگر کسی کشته می شد و همرزمش نمی توانست به عقب منتقل کند؛ پلاک را می شکست و نصف آن را به گردن خودش آویزان می کرد. نیمی پیش پیکر می ماند برای سالهای بعد که امکان شناسایی را راحت تر بکند. نصف دیگرش را همرزم به یگانهای عقب می داد تا دلیل اثبات کشته شدن آن فرد باشد )
دلم نیامد. یعنی غیرتم اجازه نداد که فقط یک پلاک برای نامزد علی و مادرش ببرم.
چشمم به انگشتر علی افتاد. گفتم لااقل این را ببرم برای خانواده اش. باز با خودم گفتم این انگشتر هم باید پیش علی بماند.
تنها یک راه مانده بود.
باید برمی گشتم و علی را به عقب می بردم.
به علی قول دادم که به زودی برخواهم گشت... یادم نیست که بوسیدمش یا نه ولی با سرعت به سمت جلو برگشتم تا شرایط را ارزیابی بکنم و...
...
وقتی کسی از بی پناهی و بی امیدی برای من می گوید
از خستگی می گوید
من در شرایط خودم با شرایط علی قرار می گیرم
با شرایط موسی
شرایط سعید
بیژن!
و غرورم دست و پا می زند که کاری بکند.
حمید دوبری
#گردان_کربلا
#کربلای_۴
#شهادت
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌱🍃🍂🌺🍂🍃🌱
شهیدی که :
مانند مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها با پهلویی شکسته به خيل شهداي اسلام مي پيوندد.
#شهید_عبدالرضا_مصلی_نژاد
یکی از همرزمانش می گفت: شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بود. در نیمه های شب عبدالرضا را دیدم که به راز و نياز پرداخته وبا ديدگان گريان به ائمه اطهار به ويژه حضرت فاطمه زهرا(س) متوسل شده پس از انجام راز و نياز و بجاي آوردن نمازهاي مستحبي، جهت مقابله با پاتک دشمن و بررسي وضعيت دشمن از سنگر خارج مي گردد. که در همان شب مقدس ترکش خمپاره بعثيون کافر به پهلوهايش اصابت میکند و همچون مادرش با پهلویی شکسته به خيل شهداي اسلام مي پيوندد.
در #وصیتنامه می نویسد:
خداوندا اگر لايق بوديم و ما را پذيرفتى پس ما را ببخش و از گذشته هايمان درگذر!
و اگر هم مانديم و برگشتيم پس ما را لحظه اى به حال خود وامگذار كه نابوديم. خداوندا ما را عاقبت به شر نفرما،خدایا به حق ناله هاى سوزناك شهدا در دم شهادت و به حق آن صحنه هاى داغ ميادين جنگ كه صداى ناله الله اكبرها بلند است دست رحمتت را از ما و خانواده كوتاه مكن.
#شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔻... راستش را بگویم!
گاهی از درون فشرده می شوم وقتی کسی از بی پناهی و بی امیدی می گوید.
انگار صدای دوست همرزم همپای همدلی را می شنوم که استمداد می طلبد... یا نه! هیچ کمکی نمی خواهد ولی می گوید فقط کنارم باش... و دیگر هیچ!
نه چیزی بگو؛ نه کاری بکن!... فقط باش!
...
در یک عملیات کار گره خورد. از آتش خمپاره ی دشمن تعدادی از بچه ها شهید شدند و زخمی.
حسن دوست عزیزم آمد و گفت:
حمید! علی بیطار شهید شده است... می دانی تازه عقد کرده بود؟
گفتم: نه!
گفت بیا پیکرش را به عقب ببریم... می آیی؟
گفت: دو نفری سخت است!
گفت: حسین و حرّی هم هستند.
یک پتو از سنگر عراقیها که دیشب فتحشان کرده بودیم؛ در آوردیم و پیکر علی را روی آن گذاشتیم و به سمت عقب رفتیم.
برای آنکه سبک تر باشیم یک اشتباه بزرگ کردیم. اسلحه همراهمان نیاوردیم... و بی خبر بودیم!
اینکه نیروهای عراقی از میان نخلستانهای پشت سر ما؛ ما را دور زده بودند و ما کاملا در حلقه کامل محاصره بودیم و نمی دانستیم.
خلاصه به سمت نخل ها حرکت کردیم. هر چه نزدیکتر می شدیم؛ تیرهای کلاش بیشتر و بیشتر به سمت ما شلیک می شد. تعجب کردیم که چرا از نخلستان که باید دست دوستان خودمان باشد؛ چرا تیر سلاح سبک به سمت ما می زنند.
دیگر تیرها از اطرافمان می گذشتند و زوزه می کشیدند و گاهی هم جلوی پای ما به زمین می خورد و امکان جلو رفتن نبود.
علی را روی زمین گذاشتیم و چهار گوشه ی پتو؛ روی زمین نشستیم که چه باید بکنیم؟
حسین و حسن گفتند ما برویم جلو؛ و اسلحه بیاوریم.
و درنگ نکردند و برگشتند به سمت جلو.
من و حّری دو طرف علی کاملا درازکش خوابیده بودیم و روی یک آرنج تکیه داده بودیم. نمی دانم چقدر گذشت و تیرها بیشتر و بیشتر می شد.
حری گفت چرا حسن و حسین نیامدند؟... همینطور بنشینیم؟
گفتم چه بکنیم؟ گفت من هم بروم جلو و ببینم جه خبر است.
من هم گفتم که من می مانم پیش علی.
حری موقعی که بلند شد برود؛ یک قوطی کنسرو مانند را به سمت من پرت کرد و گفت: با این مشغول باش تا بیایم!
او که رفت؛ کلید کنسرو را انداختم روی در آن و بازش کردم. چیزی مثل کالباس توی آن بود. بیش از ۱۶ ساعت بود که چیزی نخورده بودم و نخوابیده بودم و حسابی هم فعالیت کرده بودم. همانطور که تیر از دور و برم رد می شد و روی خاکها می خورد؛ کنسرو را خوردم.
بعد از مدتی متوجه شدم از حری هم خبری نیست.
تجربه به من می گفت باید برگردم پیش بچه ها... والا اسارت یا کشته شدن؛ قطعی است... ولی با علی چه باید می کردم؟
خودم را به صورت علی که آرام خوابیده بود؛ نزدیک کردم. موهایش را از پیشانی اش کنار زدم و به او گفتم حتما بر می گردم و نمی گذارم اینجا بمانی.
بعد فکر کردم پلاک گردنش را نصف کنم و بهمراهم ببرم( پلاک رزمنده ها خط چین داشت تا راحت نصف بشود. اگر کسی کشته می شد و همرزمش نمی توانست به عقب منتقل کند؛ پلاک را می شکست و نصف آن را به گردن خودش آویزان می کرد. نیمی پیش پیکر می ماند برای سالهای بعد که امکان شناسایی را راحت تر بکند. نصف دیگرش را همرزم به یگانهای عقب می داد تا دلیل اثبات کشته شدن آن فرد باشد )
دلم نیامد. یعنی غیرتم اجازه نداد که فقط یک پلاک برای نامزد علی و مادرش ببرم.
چشمم به انگشتر علی افتاد. گفتم لااقل این را ببرم برای خانواده اش. باز با خودم گفتم این انگشتر هم باید پیش علی بماند.
تنها یک راه مانده بود.
باید برمی گشتم و علی را به عقب می بردم.
به علی قول دادم که به زودی برخواهم گشت... یادم نیست که بوسیدمش یا نه ولی با سرعت به سمت جلو برگشتم تا شرایط را ارزیابی بکنم و...
...
وقتی کسی از بی پناهی و بی امیدی برای من می گوید
از خستگی می گوید
من در شرایط خودم با شرایط علی قرار می گیرم
با شرایط موسی
شرایط سعید
بیژن!
و غرورم دست و پا می زند که کاری بکند.
حمید دوبری
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
ترکشی به سينه اش نشسته بود .
برده بودنش برای اخرين
عمل جراحی.
قبل از عمل بلند شد که برود بهش گفتن : بمان! بعد از عمل
مرخصت می کنن ،اينجوری خطرناکه.
گفت: وقتی اسلام در خطر باشه من اين سينه رو نمی خوام...
خاطره اي از زندگي خلبان شهيد احمد کشوري
برگرفته از: شمیم یار
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣
#مکتب_حاج_قاسم
🎞 وقتی شما نبودید...
روایت شهید حاج قاسم سلیمانی از حضورمعنوی حضرت زهرا (س) در جبهه های جنگ...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
اولین شهیده راه ولایت حضرت فاطمه زهرا «سلاماللهعلیها»
بسم الله الرحمن الرحیم
✔هَذا ما اوصت به فاطِمة بنْت رَسول الله
اوصت وَ هی تَشهد أن لا إله إلا الله وَ أن مُحمَّد (صلی الله علیه و آله)
عَبده و رَسوله
و ان الجَنة حَق و النّار حقٌ
و ان السَاعة آتیة لارَیب فیها
و ان الله یبعث من فی القُبور.
❤یا علی!
انا فاطمة بنْت محمد
زوجنی الله منْک لاکون لک فی الدُنیا و الآخرة
انت أولی بی مِن غَیری
حنطنی و غسلنی و کفنی باللَیل
و صل علی و ادفِنی باللَیل و لا تعْلم احداً
و استودِعُک الله
و اقرء عَلی وَلدی السَلام الی یَوم القیامة؛
💠💠💠💠
به نام خداوند بخشنده مهربان
این وصیت نامه فاطمه دخت رسول خداست،
در حالی وصیت میکند که شهادت میدهد،
خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد (صلی الله علیه و آله)
بنده و پیامبر اوست
و بهشت حق است و آتش جهنم حق است
و روز قیامت فرا خواهد رسید،
شکی در آن نیست و خداوند مردگان را زنده وارد محشر میکند.
❤ای علی!
من فاطمه دختر محمد هستم،
خدا مرا به ازدواج تو درآورد،
تا در دنیا و آخرت برای تو باشم،
تو از دیگران بر من سزاوارتری،
حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان
و شب بر من نماز بگزار
و شب مرا دفن کن و هیچ کسی را اطلاع نده!
تو را به خدا میسپارم
و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود میفرستم.
#وصیت_شهدا
💠💠💠💠
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
سلام علیکم
دوستان عزیزی که مایل به خواندن کتاب سفر سرخ ، زندگی شهید سید حسین علم الهدی از اولین قسمت هستند ، روی عکس ریپلای شده کلیک کنند👆
#گرامیداشت_سالگرد_شهدای_هویزه
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اثر فوق العاده زیبای مهدی رسولی در سوگ حضرت زهرا (س)⬛🖤
خسته ی شبی سخت،
آشفته ی روزی دشوار.
نبرد،
توش و توانم را گرفت،
اما؛
خاک را نتوانست کسی بگیرد.
همه خیالم درگیر آن دورهاست،
بعد ازین ایام چه خواهد شد؟
#عکس_نوشته
#دفاع_مقدس
#عملیات
#نبرد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #شهیدانه
🎥تقدیم به شهید مدافع حرم #عباس_کردانی
📒آیه ۱۶ #سوره_توبه که #شهید_عباس_کردانی در کلیپ به آن اشاره کردند:
"أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ"
📝آیا گمان کردید که (به حال خود) رها میشوید درحالیکه هنوز کسانی که از شما جهاد کردند، و غیر از خدا و رسولش و مؤمنان را محرم اسرار خویش انتخاب ننمودند، (از دیگران) مشخّص نشده اند؟! (باید آزمون شوید و صفوف از هم جدا گردد) و خداوند به آنچه عمل میکنید، آگاه است!
🗯پ ن: آیه فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مىکند، و آن اینکه تنها با اظهار #ایمان کارها سامان نمییابد، و شخصیت اشخاص روشن نمیشود، بلکه با دو وسیله #آزمایش، مردم آزمون میشوند.
نخست #جهاد در راه خدا، و براى محو آثار شرک و بت پرستى و دوم ترک هرگونه رابطه و همکارى با منافقان و دشمنان.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
بی بی جان!
برای شما زحمتی داشتم.
به مدرسه بروید و از معلمم آقای کرامتی بخاطر شیطنت هایم در سر کلاس حلالیت بطلبید
و بگویید که مرا حلال کند.
#پاکت_حاوی_عکس_است_لطفا_تا_نشود
#پاکت_نامه
#نامه_های_رزمنده
#عکس_یادگاری
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#خاطره
▪️یکی از روحانیون حاضر در سوریه که از قم اعزام شده بود، در جلسه ای که با حضور رزمندگان حاضر در سوریه و نیز #حاج_قاسم_سلیمانی برگزار شده بود، به سردار میگوید:
در جمع رزمندگان ما در سوریه رزمنده ای به نام #رضا_عادلی بود که علاقه ای وافر به دیدار شما داشت و میگفت اگر سردار را زیارت کنم، انگشتری از او به یادگار میگیرم. اگر هم شهید شدم، #انگشتر را بگیرید و به مادرم بدهید.
سردار انگشترش را هدیه داد که توسط دختر سردار گرجی زاده به دست #مادر_شهید رسید.
به یاد آنکه یک دنیا از بردن نامش هم وحشت دارند...
به وقت دوسال دلتنگی 🥀💔
شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کتاب_خوب
🎥 کتاب #سرزمین_بی_فصل روایتی از زندگی شهید مدافع حرم حاج #سید_حمید_تقوی_فر
#شهید_حمید_تقوی مجاهدی بود که از دوران انقلاب اسلامی در صحنههای حساس حضور داشت و در سالهای دفاع مقدس و سپس مبارزه با #داعش و همراهی با سردار #حاج_قاسم_سلیمانی سرآمد شد. شهیدی که تمام تلاش خود را برای برپایی #راهپیمایی_اربعین کرد و بین مردم عراق شناخته شده تر از مردم ایران است.
📿شادی روح شهدا صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
عذرا جان!
می بینی که من و برادرت جواد با هم هستیم پس نگران نباش.
هرجا که می رویم هوای هم را داریم.
به مادر و پدرت هم بگو که به داشتن پسری مثل جواد افتخار کنند.
#پاکت_حاوی_عکس_است_لطفا_تا_نشود
#پاکت_نامه
#نامه_های_رزمنده
#عکس_یادگاری
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
نسيم صبح پنداری زکوی يار می آيد
به جانهامژده می آردکه آن دلدارمی آيد
به صد اکرام می بايدبه استقبال اورفتن
که بوی دوست می آردزکوی يارمی آید
#سلام_صبحتان_بخیر_با_عطر_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#شهید_علیرضا_پورقیطاس
شهدا با رفتنشان مسئولیت سنگین راهشان را بر دوش ما گذاشتند و وظیفه داریم راهشان را به مقصد برسانیم.
#شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات
به مناسبت:
#سالگرد_شهادت
#کربلای_پنج
#وصیت_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
یادواره #شهید_علی_گازر_پور
با ما همراه باشید ❣
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
یادواره #شهید_علی_گازر_پور با ما همراه باشید ❣ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
❣از هویزه تا شلمچه با شهید گازرپور
#شهید_علی_گازرپور سال 48 در آبادان به دنیا آمد و بعد از نقل مكان خانواده اش به اهواز، در محله آسیاآباد این شهر دوران رشد و بالندگی اش را سپری كرد. او كه از كودكی به قرائت قرآن علاقه داشت، خیلی زود تبدیل به یكی از موفق ترین قاریان شهر اهواز شد.
با وجود سن كمی كه داشت، قرائت محزونش بسیاری از اساتید و قاریان تراز اول كشوری را تحت تأثیر قرار می داد. علی كه پس از شروع جنگ تحمیلی با تشویق حاج صادق آهنگران اقدام به نوحه خوانی و اجرای مراسم دعا در میان رزمندگان می كرد، عاقبت در عملیات كربلای5 آسمانی شد. متن زیر ماحصل گفت و گوی ما با محمد مشكات "گازرپور" برادر شهید است كه پیش رو دارید.
#با_ما_همراه_باشید
#سالروز_عملیات_کربلای_۵
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
❣قاری بدون استاد
علی پسر اول خانواده بود و از كودكی سوار ترك دوچرخه پدرمان می شد و همراهش به مسجد می رفت. همان جا هم قرآن را یاد گرفته بود.
البته هیچ وقت هیچ كس حتی ما كه خانواده اش بودیم نفهمیدیم او چطور قرآن را یاد گرفته است. در واقع استاد مشخصی نداشت. اما در سبك و سیاق مرحوم منشاوی می خواند و با آوای محزونی كه داشت، در هر محفل و مجلسی كه بودیم، همه را تحت تأثیر قرار می داد. علی در 17 سالگی به شهادت رسید.
یعنی به سن جوانی هم نرسید و تمام مسابقاتش را در مقطع دانش آموزی شركت كرده بود. به جرئت می توانم بگویم در هر مسابقه ای كه شركت می كرد جزو نفرات برتر بود.
در استان خوزستان بارها صاحب عناوین مختلفی شده بود. یادم است یكبار همراه او در یكی از مسابقاتش شركت كردم. هر كسی بالا می رفت، علی با تبحری كه به مسئله قرائت داشت، قبل از اعلام داوران می گفت این حریف را اوت می كنم. این یكی هم اوت است و. . . اتفاقاً همین طور كه می گفت شد و در آن مسابقه بسیار برتر از دیگر شركت كنندگان نشان داد و مقام اول را كسب كرد.
#با_ما_همراه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
❣ مداحی در هویزه
برادرم كلاً صدای خوبی داشت. وقتی كه جنگ شروع شد او هنوز یك نوجوان 11 ساله بود. منتها شهرمان اهواز در اوایل جنگ مورد حمله دشمن قرار گرفت و تا آستانه سقوط هم پیش رفت. این شرایط و #شهدایی كه مرتب در شهر تشییع می شدند باعث شد #علی صدایش را به طرف مداحی پیش ببرد.
بعضی از دوستانش می گفتند وقتی كه خرمشهر آزاد شد و رزمندگان توانستند هویزه را هم از دسترس دشمن خارج سازند و به جنازه #شهید_علم_الهدی و یارانش دست پیدا كنند، #علی به آن منطقه رفته و بالای سر مزار این شهدا مداحی كرده بود. گویا همان جا حاج صادق آهنگران صدای ایشان را می شنود و تشویقش می كند كه مداحی را ادامه بدهد.
كم كم كار #علی به جایی رسید كه در شهرمان بین این مسجد و آن مسجد بر سر #علی دعوا می شد و هر كدام دوست داشتند #علی را برای اجرای مراسم ادعیه و مداحی به هیئات خودشان ببرند. اغلب پنج شنبه ها هم اتومبیلی از جبهه به در منزلمان می آمد و #علی را به مناطق جنگی می برد تا برای رزمنده ها دعا و سایر ادعیه را اجرا كند.
#علی تا سال ها پس از شروع دفاع مقدس سنش برای اعزام به جبهه قد نمی داد، اما چون فاصله اهواز با مناطق جنگی كم بود، رزمنده ها دنبالش می آمدند تا چند ساعت او را برای اجرای مراسم ببرند و بازگردانند. او همیشه در حسرت پوشیدن رخت رزم بود تا اینكه وقتی به سن 17- 16 سالگی رسید، معطل نكرد و خودش هم رزمنده شد.
#با_ما_همراه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱