❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹 پشتیبانی جبهه
نوع دوم کارهایی که انجام می دادم، مربوط به بیرون اهواز بود. از جمله، پشتیبانی خرمشهر و آبادان و بعد، عملیات شکستن حصر آبادان بود که از «محمدیه» نزدیک «دارخوین»
شروع شد.
همین آقای «رحیم صفوی»- سردار صفوی امروزمان که انشاءاالله خدا این جوانان را برای این انقلاب حفظ کند- جزو اولین کسانی بود که عملیات شکستن حصر را از چندین ماه قبل شروع کرده بودند که بعد به عملیات «ثامنالائمه» منجر شد .
غرض اینکه کار دوم من در اهواز، کمک به
اینها (گروه شهید چمران) و رساندن (تهیه) خمپاره بود. بایستی از ارتش، به زور میگرفتیم. البته خود ارتشیها ، هیچ حرفی نداشتند و با کمال میل میدادند. منتها آن روز بالای سر ارتش ، فرماندهی (بنی صدر) وجود داشت که به شدت مانع از این بود که چیزی جا به جا شود و ما با مشکلات زیاد، گاهی چیزی برای برادران سپاهی میگرفتیم. البته برای ستاد خود ما، جرات نمیکردند، ندهند؛ چون من آن جا بودم و آقای چمران هم آنجا بود. من نماینده امام بودم .
چند روز بعد از این که رفتیم آنجا، (شاید
بعد از دو، سه هفته) نامه امام در رادیو خوانده شد که فلانی و آقای چمران، در کل امور جنگ و چه و چه نماینده من هستند. اینها توی آثار حضرت امام(ره) هست. لذا ما هر چه میخواستیم، راحت تهیه میکردیم. لکن بچههای سپاه؛ بخصوص آنهایی که می خواستند به منطقه بروند، در عسرت و سختی بودند و یکی از کارهای ما، پشتیبانی اینها بود.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم #عارف_کایدخورده هستم
برای همۂ مردم ایران چه کسایی که با ما موافق اند چه کسایی که با ما مخالف
آرزوی خوشبختی میکنیم
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
پیروزی در روز سوم
🔹علیرغم سقوط برخی شهرها با وجود مقاومت شدید مردم، در سومین روز جنگ، ۲ مهر ماه سال ۱۳۵۹ و در ادامه درگیریها در جبهه میانی، طی یک درگیری سخت، پاسگاه شلمچه آزاد میشود و نیروهای خودی به تعقیب دشمن میپردازند. سپس پاسگاه شلمچه عراق را نیز تصرف میکنند و پرچم جمهوری اسلامی را بر فراز این پاسگاه به اهتزاز در میآورند.
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹 عزیمت به آبادان
دلم میخواست بروم آبادان؛ اما نمیشد. تا
این که یک وقت گفتم: «هر طور شده من باید بروم آبادان». و این وقتی بود که حصر آبادان شروع شده بود. یعنی دشمن از رودخانه کارون عبور کرده و رفته بود به سمت غرب و یک پل را در آنجا گرفته بود و یواش یواش سر پل را توسعه داده بود.
جاده اهواز و آبادان هم بسته شد. مانده بود جاده ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزیره آبادان وصل میشود، نه به خود آبادان، آن هم زیر آتش قرار گرفت. یعنی سر پل توسط دشمن توسعه پیدا کرد و جاده سوم هم زیر آتش قرار گرفت و در حقیقت دو، سه راه غیر مطمئن باقی ماند.
یکی راه آب بود که البته آن هم خطرناك
بود. یکی راه هوایی بود و مشکلش این بود که آقایانی که در ماهشهر نشسته بودند، به آسانی هلیکوپتر به کسی نمیدادند. یک راه خاکی هم در پشت جاده ماهشهر بود که بچهها با هزار زحمت درست کرده بودند و با عسرت از آن جا عبور میکردند. البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود که تلفات بسیاری
در آن جا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاکریزها عبور میکرد. این غیر از جاده اصلی ماهشهر بود. البته این راه سوم هم خیلی زود بسته شد و همان دو جاده؛ یعنی راه آب و راه هوا باقی ماند. من از طریق هوا، با هلیکوپتر، از ماهشهر به جزیره آبادان رفتم.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تسلیتیافاطمه(س)
تسلیت یا فاطمه(س)
با گل رُخان بگوئید
ما را بہ خود پذیرند ...
از عاشقـان بیـدل
همواره دست گیرند ...
#صبحتون_شهدایی
🍃💠🍃💠🍃
« آرزو »
💥در گرما گرم عملیات والفجر 8 در کانالی که در روی دژ ورودی شهر فاو قرار داشت نشسته بودیم. با اینکه اطرافمان را با گلوله می زدند، اما هیچکس دوست نداشت عراقیها را از سلاحش بی نصیب بگذارد. سه نفری انتهای کانال قرار داشتیم.
هرکدام آرزویی می کرد و می گفت : اینهم آرزوی سفارشی من به خدا ...
علی حسام وند گفت
: دوست دارم با گلوله مستقیم تانک به شهادت برسم، چون تیر مستقیم تانک زدن، خوردن و مردنش یکی است و چیزی متوجه نمی شوی.
صحنعلی تاراس هم که در چندین عملیات بارها مجروح شده بود گفت: من از خدا می خواهم این دفعه مجروح نشوم بلکه یکسره به شهادت برسم ...
آنروز یادم نیست چه آرزویی کردم ولی فردای آنروز، نزدیک ظهر، علی حسام وند با گلوله مستقیم تانک به همراه محمد حردانی و احمدغلام گازر به شهادت رسیدد.
و صحنعلی در عملیات کربلای پنج، بدون اینکه سرو کارش به بیمارستان بیافتد، مستقیم به سوی خدا پرواز کرد
راوی : علی عمیره
گردان کربلا اهواز
حماسه جنوی، شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
👈🏽شهيد علی حساموند، شهید صحنعلی تاراس، علی عمیره
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام علیکم و رحمة اللّٰه
خوش امدی سردار
خوش امدی برادرم
خوش امدی یل پر افتخار
خوش امدی که یک شهر و هزاران دل به انتظار توست
در ایام باز امدی که بگویی ، جان من و حفظ انقلابم که حاصل مظلومیت من و امسال من است
خوش امدی که علی و بهروز وکرم منتظر تواند
ایذه می رود تا نگینی بززگ در اغوش خود بگیرد
پیکر پاک شهید گلگون کفن، سردار رشید اسلام،
🌹شهید اسماعیل لجم اورک🌹
احراز هویت گردید و به زودی به زادگاه ش منتقل خواهد شد.
متعاقباً در خصوص زمان و مکان مراسم تشییع این شهید والامقام اطلاع رسانی خواهد شد.
عیسی خلیلی
اهواز
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
حماسه جنوب،شهدا🚩
بسم رب الشهدا و الصدیقین سلام علیکم و رحمة اللّٰه خوش امدی سردار خوش امدی برادرم خوش امدی یل پر ا
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
#شهید_اسماعیل_لجم_اورک
خوش آمدی که شهر ایذه منتظر توست ومی دانم که امدنت در این ایام حامل پیامهایست واهل دل می فهمند امدی که بگویی که این انقلاب حاصل خون تو ویاران مظلومت هست
سالها پیش سرداران عیدی محمد علیپوروعباس عیدی و لاردو در حال گذراندن دوره دافوس بودند ، آن شب مهمان انها بودم؛ اقای علیپور در همان دقایق اولیه از اسماعیل لجم اورک و چگونگی شهادتش گفت ، تو گویی همیشه اسماعیل همراه اوست ؛ چنین گفت : عملیات خیبر بود وگردان ما عمل کرده بود و به شط علی بازگشت ، اسماعیل لجم اورک ان جوان حماسه ساز ایذه ای ،هگالش(چفیه ) را پهن کرده بود ودر حال خوردن نهار بودیم ، در این اثنا یکی از برادران تعاون بنام زندی ، آمد و گفت ؛ اقا اسماعیل لطفا" یک لحظه ، اسماعیل بلند شد وهمراه او به کناری رفت ، دقایقی بعد برگشت گفت ؛ "دوستان کرم هم رفت، گردان به مشکل برخورد باید برگردیم ،در ادامه گفت ، دوستان ، من تاکنون وصینامه ننوشتم و هر که از ما ماند وصیتنامه ماست و وصیت من خواب شهادت من است ، در ادامه خوابش را تعریف کرد؛ "خواب دیدم در حال بالارفتن از تپه های ذلیجان هستم ، نیروهای دشمن مرا به رگبار بستند اما گلوله ها به من اصابت نمی کرد، تا به بالای تپه رسیدم ، همین که به بالای تپه رسیدم تیری به بالای پیشانیم خورد واز تپه به پایین پرت شدم ، همین که به زمین رسیدم اغوشی باز شد ومرا در اغوش گرفت انقدر شیرین بود که هنوز حس شیرینی ان را حس می کنم ... نمی توانم ان را وصف کنم.
#پیگیر_باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
چند ساعت بعد سوار بر قایق عازم منطقه شدیم ، علی بگ، چند نخ سیگار به اسماعیل داد ، که در قایقی پشت سر ما بود .گفت در میان راه روشن کن تا راه را گم نکنید ، اسماعیل خندید وگفت می خواهی مرا سیگاری کنید !!!
نبرد در الصخره عراق ادامه داشت، دشمن پاتک سنگین زده بود ، صدای غرش توپ و مسلسل لحظه ای قطع نمی شد ، زمین وزمان دود بود ؛اتش اسماعیل چند متر جلوتر در سنگر کمین بود ، وبا انبوهی گلوله ارپی جی ، او مدام در حال شلیک ارپی جی بود وهمراه با هر شلیک این شعر را می خواند ؛ یا رسول الله عزم کربلا دارد حسین
برای اولین بار بود که دشمن با تانکهای تی ۷۲ ام مجهز شده بود .
او سدی ایجاد کرد اما حجم اتش هر لحظه سنگین تر می شد ونیروهای پیاده دشمن هر لحظه نزدیکتر می شدند در همان لحظات بود که دیدم دیگر صدای اسماعیل نمی امد نه صدا خودش ونه !صدای ارپی جی اش ونه !آن شعر حماسی اش در همین اثنا علی بگ میرزاپور سر رسید وگفت : عیدی اسمال کجاست ، اسمال کجاست اسمال کجاست ؟
تانکهای تی ۷۲ هر لحظه نزدیکتر می شدند او جلوتر از ما بود ودر سنگر کمین بود سریع به محل رفتم دیدم ، افتاده است وارپی جی اش به کناری و ارام سرش را روی کیسه خوابی گذاشته است وقران کوچکش را در دست دارد ، باخودگفت : جایی از او زخمی نیست او را بلند کردم دیدم ، خون از سرش وبالای پیشانی اش به زمین سرازیر شد ، اسماعیل ما را گذاشته بود ورفته بود ، وکهکشانها از ما دور شده بود ، تنم لرزید اشک به پهنای صورتم نشست نه نه ! کمرم شکست نمی دانستم.
چگونه به علی بگ بگویم تمام روزهایی که با اسماعیل بودم در کنارم رژه می رفتند ، چشم در چشمان ابی و نازش دوختم و موهای بور و قامت بلندش که اکنون نقش زمین شده است یادم به خواب شهادتش افتاده بود وتنگه ذلیجان و ،،،
خوابش تعبیر شده بود واو در اغوش مولایش ماوا گرفت اسماعیل کم شخصی نبود ، یکی از استوانه های شهر بود بچه های بهداری را صدا کردم تا اسماعیل را به عقبه منتقل کنند ، چند متری او را از معرکه دور کردند اما دشمن به محل امده بود .
اسماعیل ماند و ماهها تلویزیون رژیم بعث عراق پیکر پاکش را نشان می داد که این پیکر یکی از فرماندهان سپاه است اما چشم دل نداشتند بلکه او یکی از یاران مولا امام حسین علیه السلام بود .پیکر اسماعیل ماند که ماند و تنها زائرش بی بی دوعالم حضرت زهرا سلام الله علیه است اکنون در سالروز پیامبر خاتم وامام رضا علیه السلام امده است . اسماعیل همان که درد دین داشت ویاور یتیمان شهر ایذه بود و طعم زندان ساواک و شکنجه های او را دیده بود.
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
☀️بسم الرب الشهدا و الصدیقین☀️
🌷پيكر پاک و مطهر «شهيد عبدالحمید انجول زاده» از شهدای هشت سال دفاع مقدس شهرستان دزفول، پس از گذشت ۳۴ سال از شهادت، شناسايی و به زودی به دامان شهر و دیارش برخواهد گشت.
🌹شهید عبدالحمید انجول زاده ، متولد ۱۳۴۸ ، در تاریخ چهارم تیرماه سال ۱۳۶۷ در پدافندی جزیره مجنون ،جاویدالاثر شد که اخیراً پیکر پاک و مطهر ایشان توسط گروه های تفحص شهدا در جزیره مجنون کشف و از طریق آزمایشات DNA شناسایی گردیده است.
🌴مزار یادبود این شهیدوالامقام در گلزار شهدای بهشت علی شهرستان دزفول قرار دارد که با بازگشت پیکر مطهرش طی مراسمی تشییع و به خاک سپرده خواهد شد.
⌛️به محض مشخص شدن زمان برگزاری مراسم های این شهید والامقام، مراتب از طریق همین رسانه به اطلاع عموم مردم شهید پرور شهرستان دزفول خواهد رسید.
منبع:
🌐 https://alefdezful.com/74
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
خراسان میدهد بوی مدینه
خراسان کوه غم دارد به سینه
خراسان را سراسر غم گرفته
در و دیوار آن ماتم گرفته
#شهادت_امام_رضا(ع)🍂🖤
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹غربت
جزیره آبادان، رفتیم یگان ژاندارمری
سابق را سرکشی کردیم. بعد هم رفتیم از محل سپاه که حالا شما میگویید هتل، بازدید کردیم. من نمیدانم آن جا هتل بوده یا نه. آنجایی که ما را بردند و ما دیدیم، یک ساختمان بود، که من خیال می کردم مثلاً انبار است.
خلاصه، یکی دو روز بیشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آبادان را قابل توجه یافتم. یعنی دیدم در عین غربتی که بر همه نیروهای رزمنده ما در آن جا حاکم بود، شرایط رزمندگان از لحاظ امکانات هم شرایط نامساعدی بود.
حقیقتاً وضعی بود که انسان غربت جمهوری اسلامی را در آنجا حس میکرد؛ چون نیروهای خیلی کمی در آن جا بودند و تهدید و فشار دشمن، بسیار زیاد و خیلی شدید بود. ما فقط شش تانک آن جا داشتیم که آقای «اقارب پرست» رفته بود از این جا و آن جا جمع کرده بود، تعمیر کرده بود و با چه زحمتی یک گروهان تانک در حقیقت یک گروهان ناقص نارنجک و خمپاره و با این چیزها میجنگیدند و اصلاً چیزی نداشتند. این، شرایط واقعی ما بود؛ اما روحیهها در حد اعلی. واقعاً چیز شگفتآوری بود! دیدن این مناظر، برای من خیلی جالب بود.
یکی، دو روز آنجا بودم و بازدیدی کردم و
هدفم این بود که هم گزارش دقیقی از آن جا به اصطلاح برای کار خودمان داشته باشم و هم این که به رزمندگانی که آنجا بودند، خدا قوتی بگوییم.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ ترکشی به سينه اش نشسته بود . برده بودنش برای اخرين
عمل جراحی.
قبل از عمل بلند شد که برود بهش گفتن : بمان! بعد از عمل
مرخصت می کنن ،اينجوری خطرناکه.
گفت: وقتي اسلام در خطر باشه من اين سينه رو نمی خوام...
خاطره ای از زندگی خلبان شهيد احمد کشوری
برگرفته از: شمیم یار ۹۲
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹آبادان
از میان خانههای خراب شده عبور
میکردیم. برای خاطر این که منطقه تماماً زیر دید مستقیم دشمن بود و بچههای سپاه برای این که بتوانند خودشان را به نزدیک دشمن که شاید حدود صد متر بود،
برسانند. این خانهها را به هم وصل کرده و دیوارها را برداشته بودند.
وقتی انسان وارد این خانهها میشد، مناظر رقتانگیزی میدید. دهها خانه را عبور میکردیم تا برسیم به نقطهای که تک تیرانداز ما، با تیر مستقیم، دشمن و گشتیهایش را هدف میگرفت. بچههای خودمان را میدیدم که تک تیرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهایی که درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم،
به مجرد این که اینها یکی را میانداختند، آن جا را با آتش شدید میکوبید. این طور بود. اما اینها کار خودشان را میکردند.
این یک قسمت از خانهها بود که ما رفتیم
دیدیم. خانههای خالی و اثاثیهها درست جمع نشده که نشانه نهایت آوارگی و بیچارگی مردمی بود که اسبابهایشان را همین طور ریخته بودند و رفته بودند. خیلی تاثرانگیز بود!
جوانانی که با قدرت تمام جلو میرفتند، مدام به من میگفتند: «این جا خطرناك است.»
میگفتم: «نه. تا هر جا که کسی هست، باید برویم، ببینیم!»
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔰🌺🔰🌺🔰🌺🔰
#خاطرات_شهدا_و_رزمندگان_جنگ_تحمیلی
خاطرهای از شهید حاج حسین خرازی
به نقل از پدر
رفتیم بیمارستان، دو روز پیشش ماندیم. دیدم محسن رضایی آمد و فرماندههای ارتش و سپاه آمدند یکی یکی. امام جمعهی اصفهان هم هرچند روز یک بار سر میزد بهش. بعد هم با هلی کوپتر از یزد آوردندش اصفهان. هرکس میفهمید من پدرش هستم، دست میانداخت گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا. من هم میگفتم «چه میدونم والا! تا دوسال پیش که بسیجی بود. انگار حالاها فرمانده لشکر شده.» تو جبهه هم دیگر را میدیدیم. وقتی برمی گشتیم شهر، کم تر. همان جا هم دو سه روز یک بار باید میرفتم میدیدمش. نمیدیدمش، روزم شب نمیشد. مجروح شده بود. نگران اش بودم. هم نگران هم دلتنگ. نرفتم تا خودش پیغام داد «بگید بیاد ببینمش. دلم تنگ شده.» خودم هم مجروح بودم. با عصا رفتم بیمارستان. روی تخت دراز کشیده بود. آستین خالیش را نگاه میکردم. او حرف میزد، من توی این فکر بودم «فرمانده لشکر؟ بی دست؟» یک نگه میکرد به من، یک نگاه به دستش، میخندید. میپرسم «درد داری؟» میگوید «نه زیاد.» - میخوای مسکن بهت بدم؟ - نه. میگیم «هرطور راحتی.» لجم گرفته. با خودم میگویم «این دیگه کیه؟ دستش قطع شده، صداش در نمیآد.»
#حماسه_جنوب_شهدا
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹آبادان
نماز در زیر پل
آخرین جایی که رفتیم، زیر پل بود. شکسته شده بود.
پل آبادان- خرمشهر، یک جا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود.
زیر پل، تا محل آن شکستگی، بچههای ما راه باز کرده بودند و میرفتند و من هم تا انتها رفتم.
گمان میکنم و چنین به ذهنم هست که در آن نقطه آخری که رفتیم، یک نماز جماعت هم خواندیم.
من همه جا حماسه و مقاومت دیدم. این، خلاصه حضور چندین ساعته ما در آبادان و آن منطقه اشغال نشده خرمشهر به اصطلاح «کوت شیخ» بود.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با سر کسی به محضر دلبر نمی رسد💔
هزارمین روز بی تو...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1