eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
841 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🔻 خاطراتی از سردار زهرایی 3⃣ محمد گفت: من وقتی نام ایشان را می برم، از خود بی خود می شوم... آقا فرمودند: نگفتم ایشان با مادرم ارتباط داشته است. فیلم مصاحبه که تمام شد آقا فرمودند: من مطمئن هستم این شهید عزیز در عالم بیداری با حضرت زهرا(س) ملاقات و مراوده داشته اند، می خواست چگونگی این دیدار را توضیح دهد، اما نمی دانم چرا صحبت را عوض کرد و منصرف شد. بعد با دستمال، اشک هایی که روی صورتشان می درخشید را پاک نمودند و از گذشته محمد پرسیدند. گفتم: پیش از انقلاب در هیئت های مذهبی فعال بودند.  سرشان را تکان دادند و گفتند: همین است که ریشه دارد! وقت خداحافظی از ما نسخه ای از این مصاحبه را خواستند و ما با افتخار به ایشان هدیه کردیم. ☝🏻️راوی سردار محمد نبی رودکی 📚 منبع: سردار زهرایی (روایت هایی از شهید محمد اسلام نسب) 👈 تمام https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣امشب هوای روضه‌ای در بقیع دارم… در هوای غریبانه غربت تا تصویر اندوهم را، در اشک ریزان ستاره‏ ها نظاره کنم. امشب دلم سرشار اندوه است گویی شام غریبان است و من غریبانه در نگاه خیمه‏‌ها، آب می‌‏شوم… امشب شب شهادت شکافنده علوم و معلم عطوفت، مهر، جهاد و شهادت است… ⚑⚑⚑ این مصیبت بر همه ما تسلیت باد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
2⃣ سردار شهید ابراهیم همت فرمانده لشکر۲۷محمد رسول‌الله(ص) ••• 🔹شرایط سختی بود. مسیر حرکت نیروها زیـر آتـش ســنگین تــوپ و خمپـاره قــرار داشـت. عراقیها هوشیار شـده بودنـد و بـا تمـام تـوان مقاومـت مـی‌کردنـد. بـه حــاج همـت گفـتم: «وضعیت منطقه بد است. بچه‌ها مشکل دارند و نمیتوانند از این مسیر عبور کنند.» گفـت: «مـی‌گوییـد چکـار کنـیم؟ بـرویم از آمریکا سرباز بیاوریم؟ خب، سربازهای مـا خـود شما هستید. ما به امام قـول داده‌ایـم کـه ایـن عملیات را به سرانجام برسانیم و این کار را هـم می‌کنیم.» برای عملیات ما را نبردند. گفتنـد: «تـازه از آموزش آمده‌اید. باشید برای عملیات بعدی!» یک نفر آمد به خط‌مان کرد و بـرد مهمـات بـار بـزنیم. خـودش هـم آسـتین بـالا زد آمـد کمک‌مان. آن شب سه کانتینر مهمات بار زدیم. در تمام این مدت خیلی تلاش کـردیم بفهمـیم این طرف کیست که به ما گیر داده و ازمان کار می‌کشد. یکی دو باری هم بچه‌ها باهاش درگیر شـدند کـه: «تـو بـا اجـازه چـه کـسی مـا را آوردهای ازمان کار می‌کشی؟» جواب نمی‌داد. این گذشت تا اینکه گـردان ما هم عملیاتی شد. رفتیم مقر تیـپ. مراسـمی آنجـا بـود. نوحـه خـوانی بـود و معـاون تیـپ می خواست سخنرانی کند. کسی که به عنـوان معاون تیپ رفت پشت تریبون، همان کسی بود که یک صبح تا شب با ما مهمات بار زد؛ او حاج همت بود. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣🔰❣🔰❣🔰❣🔰 #پوکه_های_طلایی #قسمت_چهلم_چهارم نویسنده :طیبه دلقندی محاصره اقتصادی عراق شروع شده بود
❣🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده :طیبه دلقندی وقتــی صــلیب ســرخی هــا آمدنــد و روی کاغــذهــای آرم و نــشاندار اسم هایمان را نوشتند، باورمان شد که این بار واقعاً خبری است. از آن روز امیـد واقعی در دل هایمان زنده شد . به هم دیگـر آدرس و شـماره تلفـن دادیـم و در تدارك بازگشت افتادیم . از ابتدای اسارت به هر بدبختی بود تـاریخ و خلاصـه حـوادث مهـم را نوشته بودم اگر این کاغذها به دستشان می افتاد خیلی بد مـی شـد . خیلـی فکـر کردم تا راهش را پیـدا کـنم . کفـش هـایم را بـرش زدم و کاغـذ هـا را لای آن جاسازي کردم . در این مرحله نیاز به چسب داشتم تـا کفـش را بـه شـکل اول برگردانم. با خمیر ریش و دوده چسب درست کردم و بـا آن اطـراف کفـش را پوشاندم . تحرك و تکاپو چند برابر شده بود . براي سا خت پیشانی بند پارچـه هـای پلاستیکی اطراف پتو ها را کندیم . با خمیر ریش و کپ سول هاي چرك خشک کن مادهای رنگی به دست آوردیم و با آن روی پارچه ها«یـا حـسین » «و یـا زهـرا » نوشتیم. بعضی پارچۀ سیاه آماده کردند که در لحظه ورود، براي فوت امـام، بـه بازو ببندند. در طول اسارت خیلی از دوستان ما به خاطر خواندن قرآن بـه شـهادت رسیده بودند . عراقیها قرآن را لب تاقچه و کنار پنجره میگذاشتند. هر بـار کـه نگهبان می رفت و برمی گشت، نگاه می کرد قرآن سر جایش باشد . در غیـر ایـن صورت تنبیه میشدیم . حالا که داشـتیم مـی رفتـیم در یـک حرکـت تبلیغـی و مزورانـه، جلـو دوربین های خبرنگاران و چشم های صلیب سرخی ها میخواستند بـه مـا قـرآن هدیه کنند . برای خنثی کردن این توطئه ، قرار گذاشتیم هیچ کس قرآنها را قبول نکند . آخر سر لباس هاي آستین کوتاهمان را طوری پو شیدیم که وصله های آن معلوم باشد . این کار ها حکم آخرین مبارزات و دهن کجـی هـا را بـه عراقـی هـا داشت. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣🔰❣🔰❣🔰❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها من عاشق گرمای نگاه تو نیستم؛ ببین! پرنده ها هم، به هرجا که می روی، کوچ می کنند!!! مولای من، سلام؛ دلم برای تو به هر سو پَر می کشد... امام_زمان_(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣🔰❣🔰❣🔰❣ #پوکه_های_طلایی #قسمت_چهل_پنجم نویسنده :طیبه دلقندی وقتــی صــلیب ســرخی هــا آمدنــد
🔰❣🔰❣🔰❣🔰 نویسنده :طیبه دلقندی بالاخره انتظار به سر آمد ونوبت مـا رسـید، قلبمـ ان بـی قـرار در سـینه می تپید. روحمان سال ها پیش در ایران جا مانده بود و حال فقط جسمی رنجور و خسته برمیگشت . رؤیایی باورنکردنی. بارها به خودم گفتم : - نکنه همۀ اینا یک خواب شیرین باشه ،ولی صدای بلند صلوات مـرا بـه خـود آورد . آزادی در انتظارمـان بـود . ساعت شش بعد از ظهر اتوبوسها حرکت کردند. در ابتـدای ورود عراقـی هـا خواستند وسایلمان را بگردند اما با عکس العمل شدید بچه ها کوتـاه آمدنـد و بعد از تفتیش چند نفر پیاده شدند . یکی از دوستان هیجانزده فریاد زد : - برجمال محمد مصطفی صلوات ! - اللهم صل علی محمد و آل محمد ! - نثار روح پاك امام خمینی صلوات ! عطر و بوی صلوات فضای کوچک اتوبوس را پر کـرد . اتوبـوس هـا راه افتادند. از در بزرگ آزارگاه بیرون آمدیم . دلم نمی خواست حتی بـرای آخـرین بار، لحظه ای برگردم و به پشت سرم نگاه کنم . ما داشتیم دور می شدیم؛ از سال ها زجـر و شـکنجه جـسمی و روحـی . اتوبوس میان خیابان های شهر پیچید . زنان و مردان و کودکـان مظلـوم برایمـان دست تکـان مـی دادنـد . مـا هـم بـه نـشانۀ وداع همـین کـار را کـردیم . آنروز نمیدانستیم هواپیما های آمریکا در آینده روی سر این بیچاره ها بمب و موشک خواهند ریخت . از بعقوبه و مندلی عبور کردیم . هر لحظه که میگذشت شـادی بیشتری میانمان موج می زد . با صدای بلند شروع به خواندن کردم : - باز هوای وطنم، وطنم آرزوست ! بچه هاهم با شور و حرارت یک صدا پاسـخ مـی دادنـد . حـدود سـاعت هشت و نیم شب، بوی وطن مشامم را پر کرد . https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣🔰❣🔰❣🔰❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2⃣ سردار شهید ابراهیم همت فرمانده لشکر۲۷محمد رسول‌الله(ص) ••• 🔹لشکر محمد رسولاالله (ص) درحـال نقـل و انتقالات قبل از عملیات بود. حاجی داشت برای بچه‌ها موقعیت منطقه را شرح می‌داد. کلمـه‌هـا خوب توی دهانش نمی‌چرخید. احساس کـردم که ضعف تمام وجودش را گرفته است. یکدفعه زانوهایش لرزید؛ دستش را به دیـواره سـنگر گرفت و آهسته روی زمین نشست. دکتر را خبر کـردیم. دکتـر پـس از معاینـه، گفت: «به خاطر بیخوابی و غذا نخوردن، بدنش ضعیف شده است و حتماً ًباید استراحت کند!» حاجی قبـول نکـرد. هرچـه اصـرار کـردیم، نپذیرفت. می‌گفت: «در این شرایط نمیتواند به استراحت فکر کند!» بالأخره اجازه داد که یک سرم به دستش وصل کنند اما به این شرط که بتواند در همـان حـال عملیات را هدایت کند. در میان بچه‌ها مشهور بود کـه حـاج همـت کیلومتری می‌خوابد نه ساعتی. چون هـیچ گـاه وقت نداشت یکجا چهار یا پنج ساعت بخوابـد، همه‌اش توی ماشین و در مسیرها مـیخوابیـد. مثلا وقتـی از اندیمـشک بـه اهـواز مـی رفـت، دربین راه صـد کیلـومتر مـیخوابیـد یـا وقتـی نیمه‌شب برای شناسایی به منطقه‌ای می‌رفـت، درطول راه چهل پنجاه کیلومتری می‌خوابید. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂 اهميت شب و روز عرفه، مثل روز و شب‌های جبهه است، فرصتی كوتاه برای جاماندگان و نيازمندان؛ شب عمليات، در جبهه مثل شب عرفه در عرفات، بايد آماده می بودی خصوصا به لحاظ روحی، بايد رابطه خودت را باخدا اصلاح كرده بودی و اگر كسی برايش مساله مرگ حل نشده بود شب عمليات، مثل بعضی حجاج درجا می زد. شب عمليات، آنهايی كه حواسشون جمع بود، از قبل آماده شده بودن و «ره صدساله را يك شبه رفتند». جبهه جای شعار نبود، اگر می گفتی «ياليتني كنت معكم» و «به ابی انت و امی»، ميدان امتحان هم مقابلت بود و زود معلوم می‌شد اهل عمل هستی يا نه. عرفه را قدر بدانيم؛ خيلی سفارش شده دعا كنيم، برای ظهور، برای سربلندی مملکت و نابودی دشمنان دین خدا. دعاهایی که خير است و اجابت می‌رسد. ان شاءالله https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید قربان عید نور و بندگیست عید انسانیت و بالندگیست عید آزادی ز قید و بند جان از تعلق‌ها رها تا بی نشان عید قربان، عید رهایی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین بر مسلمانان جهان تهنیت باد. 🌺🌺🌺
2⃣ سردار شهید ابراهیم همت فرمانده لشکر۲۷محمد رسول‌الله(ص) ••• 🔹 گفتم: «تو از این بسیجی‌ها چی دیدهای کـه اینقدر به آنها احترام مـی‌گـذاری و دوستـشان داری؟ چرا آنها اینقدر در قلب و روح تـو جـا دارند؟» گفت: «چیزهایی که مـن از ایـن بـسیجیان دیده‌ام، تو هرگز به عمرت نمیتوانی ببینی. آنها را باید در میدان جنگ شناخت. آنجاسـت کـه میتوانی ببینی اینها چه انـسانهـای بـزرگ و شریفی هستند. این بـسیجیان نـور چـشم مـن هستند. اینها برای من ارزش‌شان از هـر چیـزی بیشتر است.» گفتم: «خب، دیگر چه کار می‌کنند؟» گفت: «فقط میتوانم بگویم، زمانیکـه شـما با خیال راحت و در نهایت آرامـش تـوی خانـه خوابیده‌اید و مـشغول اسـتراحت هـستید، ایـن بسیجیان درون سنگرها مشغول مبارزه هستند، در حالیکه زیرپایشان خـاك و بـالای سرشـان آسمان پر ستاره است. وقتی که همه چشمها‌در خواب فرورفته، چشمان اینهـا پـر از اشـک میشود و به درگاه خداوند نالـه مـی‌کننـد. ایکاش من خودم هم میتوانستم مانند آنها باشم. ای کاش من همیشه میتوانستم در کنار آنهـا باشم.» گفتم: «خب مگر نیستی؟» گفت: «من خاك پای بسیجیانم». راوی: ولی‌االله ھمت https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تحمل درد با ذکر یا حسین ۱ سردار نصرالله فتحیان، فرمانده بهداری رزمی سپاه در دوران دفاع مقدس؛ نقل می‌کند: دکتر منوچهر دوایی که شناسنامه‌ای از جراحی در دفاع مقدس است، جزو بنیان‌گذاران جراحی در اهواز است و خیلی از بزرگان جراحی کشور، شاگرد ایشان بودند. الآن هم پیر مردی است. دکتر کلانتر هرمزی که داماد دکتر دوایی است، یک خاطره جالبی از ماه‌های اولیه جنگ در خوزستان برای من تعریف می‌کرد؛ ایشان می‌گفت: اواخر آبان ۱۳۵۹ زمانی که در بیمارستان گلستان اهواز مشغول خدمت بودیم، یک روز یک مجروح آوردند و گفتند ایشان از مسئولین و فرماندهان جنگ است. آن زمان بیمارستان هم خیلی شلوغ بود. وقتی آن مجروح را دیدم؛ متوجه شدم که او دکتر مصطفی چمران است! براثر ترکش خمپاره، ران پایش جراحت سنگینی برداشته بود. پیش استاد دکتر دوایی رفتم و گفتم دکتر چمران را آوردند و خونریزی شدیدی هم دارد. گفت «اتاق عمل‌هایمان پر است، او را به اورژانس بیاورید.» دکتر چمران را به اورژانس منتقل کردیم. دکتر دوایی بالاسر دکتر چمران حاضر شد. بانداژ را باز کردند. ران کاملاً از هم بازشده و شکاف عمیقی برداشته بود، گفت «ایشان را باید به اتاق عمل می‌بردیم» ولی چون اتاق عمل‌ها پر بود، همان‌جا روی تخت اورژانس زخم‌های له‌شده را باز و پاک کرد تا بتوانیم رانش را ببندیم. نکته عجیب آنجا بود که در آن شلوغی فراموش کردیم، دکتر چمران را بی‌هوش کنیم! زیر لبش ذکر می‌گفت، دکتر دوایی پرسید «چرا ایشان را آمپول بی‌حسی نزدید!» بعد دکتر دوایی از آقای چمران سؤال کرد «درد داری؟» معلوم بود که درد داشت، ولی دکتر چمران فرمودند «عزیز! شما کار خودتان را بکنید، من هم کار خودم را می‌کنم»؛ در طول یک ساعت که عملش طول کشید؛ مدام ذکر یا حسین (ع) را زمزمه می‌کرد. بالاخره زخم را جمع کردیم، وقتی زخم را بستیم، دکتر دوایی ایشان را به‌عنوان مجروح ویژه، تحویل من داد. من آن موقع رزیدنت سال اول جراحی بودم، دکتر دوایی به من گفت «ایشان را به مکانی مطمئن ببرید و از او مراقبت کنید.» https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
اصابت گلوله به اتاق دکتر چمران در بیمارستان ۲ یک اتاقی در بیمارستان گلستان پیدا کردیم و ایشان را به آنجا بردیم و خودم مراقب دکتر چمران شدم. ساعتی نگذشته بود که گفتند ایشان ملاقاتی دارند. یک آقای قدبلندی با لباس نظامی بیرون اتاق ایستاده بود، خودش را معرفی کرد و گفت «من خامنه‌ای هستم، می‌خواهم از دکتر چمران عیادت کنم.» من تا آن موقع آقای خامنه‌ای را از نزدیک ندیده بودم، نمی‌دانستم به ایشان اجازه ملاقات بدهم یا نه! بالاخره تا ما آمدیم هماهنگ کنیم، ایشان به داخل اتاق تشریف آوردند و بالای سر دکتر چمران حاضر شدند. دکتر خیلی تلاش کرد، یک‌طوری از روی تخت خودش را تکان بدهد که آقای خامنه‌ای سریع ایشان را سه چهار تا بوسه درست حسابی کرد. بعد خطاب به من گفت «آقای محترم اگر امکان دارد بگذارید ما چنددقیقه‌ای باهم خوش‌وبش کنیم.» من از اتاق بیرون آمدم و پشت درب اتاق قدم می‌زدم که نمی‌دانم آقا چه مطلبی به دکتر چمران گفت که صدای قهقهه‌اش بلند شد! بعد از این که ملاقاتشان تمام شد، آقای خامنه‌ای فرمودند «یک نفر را می‌فرستم تا ایشان را به استانداری یا جایی که ما تعیین می‌کنیم؛ منتقل کنید.» ابتدا با شنیدن این جمله خیلی ناراحت شدم! پیش خودم گفتم ما برای خودمان دکتر هستیم، من یک رزیدنت جراحی به‌عنوان پرستار ویژه مراقب ایشان هستم، چرا می‌خواهد ایشان را از اینجا ببرد؟ سریع پیش آقای دکتر دوایی رفتم و موضوع را گفتم. ایشان گفتند «اشکالی ندارد، هرچه می‌گوید عمل کن، ایشان نماینده حضرت امام هستند، بگذارید ایشان تصمیم بگیرد.» عجیب‌تر از همه این موضوعات، زمانی بود که هنوز ساعتی از انتقال دکتر چمران به ساختمان استانداری نگذشته بود که بیمارستان گلستان مورد آتش توپخانه عراقی‌ها قرار گرفت و یک گلوله به همان اتاق محل بستری دکتر چمران اصابت کرد.  https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
🔰❣🔰❣🔰❣🔰 #پوکه_های_طلایی #قسمت_چهل_ششم نویسنده :طیبه دلقندی بالاخره انتظار به سر آمد ونوبت مـا رس
❣🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده:طیبه دلقندی به مرز خسروی که رسیدیم ، متوجه شدیم سه اتوبوس از ده اتوبوس را برگردانده اند. عصبانی و دل گرفته به سروان عراقی اعتراض کردیم . با درشتی او کار به درگیری کشید. سروان که از کوره در رفته بود .شیشه های اتوبوس را شکستیم و به سروان حمله کردیم . زیـر مـشت و لگد تا جایی که می خورد کتکش زدیم . راننده که فرمـان را برگردانـده بـود، از ترس تسلیم شد. او را هم با سروان از ماشین پایین انداختیم . چند قدم تا مرز بیشتر نمانده بود و ایـن در گیـری داشـت بـه جاهـای باریک می کشید. فکر اینکه ما را از همین جا برگردانند، مـو بـر تنمـان راسـت میکرد . چند پاسدار که از دور متوجه شده بودند مشکلی پیش آمده، به سـرعت دویدند. از صفر مرزی عبور کردند و با چالاکی اتوبوس را از مرز عبور دادند . دیدن لباس سبز سپاه بعد از این همه سال ، شیرین تر از هر چیزی بود . از خوشحالی داشتیم بال در می آوردیم. بالاخره دست حمایـت وطـن بـر سـرمان کشیده شد. نفس ها در سینه حبس شده بود. سروان عراقی و راننده، عـصبانی و دلخور به این طرف و آن طرف میزدند، ولی حالا این طـرف مـرز و در کـشور خودمان بودیم . هر کسی احساساتش را به گونه ای نشان میداد. یکی اشک مـی ریخـت . یکی خاك وطن را می بوسید و خدا را سجده می کرد و دیگری با تمـام وجـود برادران سپاهی را در آغوش میگرفت . شور و حال اولیه که کمتر شد، برادر پاسداری برایمان صحبت کرد . بعد از خوش آمدگویی و تعارفات معمول از همه خواهش کـرد در خـوردن عجلـه نکنند. او توضیح داد که معده های ما کوچک شده و تحمل غذای زیاد را ندارد . اما عمل به این توصیه برای آدم هایی کـه سـال هـا گرسـنگی و تـشنگی کشیده بودند، کار آسانی نبود . همـه بـرای خـوردن حـرص مـی زدیـم . دسـت خودمان نبود . ادم می آید کنـار تـانکر شـربت آبلیمـو ایـستادیم . دو تـا لیـوان یکبار مصرف برداشتم و شروع کردم به نوشیدن . تا یک لیـوان را مـی خـوردم، لیوان دوم را پر می کردم. بیست لیوان شربت پشت سر هم خوردم؛ تا وقتی کـه اشباع شدم و احساس کردم دیگر جا ندارم ،چلومرغ برایمان آوردند . نمیدانستیم تـوی دهانمـان بگـذاریم یـا تـویچشم هایمان. خیلی ها از پرخوري کارشان به دکتر و دوا کشید . یک توصیه دیگر هم در مرز به ما کردنـد . ظـاهراً در گـروه هـای قبلـی هنگام ورود به ایران درگیري شدیدی پیش آمده بود . بچه ها سر منافقین ریختـه و چند تا از آنها را کشته بودند . به دستور آقای هاشمی رفسنجانی ، وظیفۀ ما فقـط دادن اسـامی افـرادی بود که خیانت کرده بودند؛ بقیۀ کار را دولت دنبال میکرد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣🔰❣🔰❣🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید محمد اکبریان🌹 ولادت: ۱۳۴۷ شهادت:۱۳۶۴/۱۲/۸ عملیات: والفجر۸ مزار:گلزارشهدای بهشت علی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
🌹شهید محمد اکبریان🌹 ولادت: ۱۳۴۷ شهادت:۱۳۶۴/۱۲/۸ عملیات: والفجر۸ مزار:گلزارشهدای بهشت علی #برای_شاد
قسمتی‌ازوصیت‌نامه شهیدمحمداکبریان: خواهرم: تو با عفت و حجابت و شهداء با خونشان همچون دو خار در چشمان دشمنيد.پس وظيفه تو در اين زمان و در آينده حفظ حجاب و عفت است. در حجاب به ياد فاطمه و زينب (س)باشيد و بدانيد كه اين پاكدامني شما ما را به ياد خديجه كبري مي اندازد. برادرم: آنچنان زندگي كن كه فكر كني اين آخرين نفس توست و آنچنان به فضل و بخشش  خدا اميد داشته باش كه فكر كني تا ابد زنده اي. پس هميشه خدا را در نظر داشته باش و بدان كه خدا نيز تو را در تمام مراحل زندگي نظاره گر است. پس خطا مكن و بدان الان وظيفه تو رفتن‌به جبهه‌و ياري نائب‌امام زمان(عج) يعني امام خميني است. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 خلبان شهید عباس بابایی کسی که بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز و ۶۰ عملیات جنگی موفق داشت و بنیانگذار سوختگیری هوایی با هواپیمای اف14 بود به درخواست دوستان و نزدیکانش برای شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داد و همسرش را به حج فرستاد اما هر چه اصرار کردند خودش به حج نرفت و خدا خواست که شهید شود. 🔹 روز عید قربان بود تیمسار بابایی سرش را به آسمان بلند کرد و آرام گفت : « الله اکبر» و سوار هواپیما شد صدای او «از رادیو به گوش می‌رسید: پرواز کن ، پرواز کن که امروز روز امتحان بزرگ اسماعیل است.» زمان محاسبه شده تاهدف ۳ دقیقه بود. چند لحظه بعد عباس گفت: « الله اکبر ! الله اکبر ! میرویم به سوی نیروهای زرهی دشمن» چند لحظه بعد باران گلوله بر سر نیروهای دشمن باریدن گرفت. در همین حال صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون کرد او در یک لحظه  احساس کرد به دورکعبه در حال طواف است به آرامی گفت: « اللهم لبیک ، لبیک لا شریک لک لبیک..» و آخرین حرف ناتمام ماند او بر اثر اصابت گلوله ضد هوایی به ناحیه سرش در ۱۵ مرداد ۶۶ روز عید قربان به آرزویش رسید. به یاد سرلشکر شهید عباس بابایی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1