eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
841 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️دست نوشته شهید مدافع حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پیام تبریک‌ شهید سید جمشید صفویان سال ۶۴ بعد از پیام حضرت امام خمینی (ره) از صدا و سیما https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
چه زیباست درس آموختن از طبیعت و بهاری شدن با تمنای استجابت دعای حول حالنا الی احسن الحال بهارتان قرین شادی و آرامش ۱۴۰۱_هجری_شمسی_مبارک_باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هايی كه كنار رفت !! اول ******************** ٣١شهريور١٣٥٩ به اهواز آمد و نام نويسی كرد نام : سن : ١٧سال در كه هر صبح تشكيل مي شد با علاقه فراوان شركت مي كرد. يك روز آمد، كنارم نشست و با يك نجابت خاصي گفت: برادر قنبري، من يك تقاضا دارم مي خواهم برايم كلاس خصوصي بگذاري. پرسيدم : هر روز ؟ گفت آري؛ هر روز ! قبول كردم... هر روز عصر مي آمد رو به روي من مي نشست يك صفحه از ، براي او مي خواندم، ترجمه مي كردم، و مي رفت! حتي روزهايي كه نبودم، مي آمد منزل. ١٨ ماه تمام! كارش همين بود! من مي خواندم و ترجمه مي كردم واو فقط گوش مي كرد! ماه هاي آخر؛ مي ديدم درحالي كه من مي خواندم، او اشك مي ريخت! زمستان١٣٦٠ يك روز كه به منزل ما آمده بود گفت برادر قنبري، امروز آن آياتي را برايم بخوان كه مي گويد "افراد كمي ممكن است بر افراد زيادي به اجازه خدا پيروز شوند" صفحه اي كه آن آيه را داشت، آوردم برايش خواندم و ترجمه كردم .....كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بأذن الله... بهروز ما؛ آن روز خيلي اشك ريخت بيشتر از هميشه! https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
دوم ***************** شنبه ٢٩ اسفند١٣٦٠-ساعت٩شب ( شب قبل از عمليات ) سنگر بچه هاي اهواز حول وحوش تحويل سال نو همه در حال خوردن آجيل بودند! آجيل هايي كه روي بسته بندي آن هانوشته بود : اهدايي امت حزب الله! تنها فردي بود كه آجيل نمي خورد. رفتم و كنارش نشستم مثل هميشه درحال تلاوت بود! از او خواستم كه به جمع بچه ها بيايد! او كه احترام زيادي براي من قائل بود، از من خواهش كرد كه تقاضايم را پس بگيرم! گفتم "به شرطي كه علتش را بگويي." علت را گفت : "مي ترسم در حين خوردن آجيل، از يادخدا غافل شوم. مي خواهم همه لحظاتم را با ياد خدا پر كنم" https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوم ************** عصر روز يكشنبه اول فروردين١٣٦١ همراه راننده يك ٦هزار ليتري به عنوان راهنما و البته به هواي ديدن بچه هاي اهواز به خط رفتم. (اين داستان دارد...) راننده درحال پركردن بشكه هاي ٥٠٠ليتري وبچه ها هم درحال پركردن قمقمه هاي خالي خودشان مرا به كنار تپه اي برد بعداز يك سكوت چند دقيقه اي، آه عميقي كشيدو گفت: "من در همه عمرم سعي كردم از ياد خدا غافل نشوم و لحظات عمرم را با ياد خدا پركنم! اما امشب ؛ ترس عجيبي به سراغ من آمده! خيلي مي ترسم؛ مي ترسم زماني كه گلوله يا تركش به من مي خورد و مي خواهم از اين دنيا بروم، آن لحظه به ياد خدا نباشم!" اين را كه گفت، نشست، زانو هايش را بغل كرد و شروع كرد به گريه كردن! دقايقي كنار او ايستاده بودم بغض، گلوي مرا هم گرفته بود و فقط گريه كردن اورا تماشا مي كردم. در حالي كه چشمان هر دوي ما خيس اشك شده بود برخاست با بغض تركيده و صداي لرزان؛ مجددآ حرف هايش را تكرار كرد: "خيلي مي ترسم؛ مي ترسم لحظه آخر كه بايد به ياد خدا باشم، به ياد خدا نباشم." https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ پيكر پاك وگلوله باران شده را چند روز بعد، در تشييع كرديم لباس هاي ، پر بود از او در صحرايي پر از در منطقه عملياتي فتح المبين بر خاك افتاده بود!! در اش نوشت: "برادران وخواهران، قبل از انجام هركاري خوب فكر كنيد؛ اگر آن كار براي رضاي خداست آن كار را انجام دهيد واگر براي رضاي خدانيست آن كار را رها كنيد" در بين شهداي اهواز او؛ لقب ي مسجد را به خود گرفت...... ديروزصبح؛ در بهشت شهداي اهواز بر سر مزار نوراني رفتم از او تشكر كردم كه برايم ها را كنار زد وخودش را آشكار كرد! عضويت در كانال: https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ روز خاکسپاری شهید بهروز بیک زاده پس از عملیات فتح المبین فروردین سال ۶۱ ❣
خاطره ای زیبا از استاد اخلاق مرحوم سید محسن شفیعی رحمت الله علیه بسم الله الرحمن الرحیم بچه های باصفای دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی اهواز در دهه ی هشتاد برنامه ای برگزار می کردن با عنوان یادیاران۰ این برنامه پرشور و معنویت دیدار دانشجوها بود با خانواده های شهدای اهواز۰ از قبل هماهنگ می کردن و قاب عکس شهید رو طراحی و آماده می کردن مداح دعوت می کردن و حتی سیستم صوتی و پذیرایی رو هم خودشون تدارک می دیدن که مبادا اسباب زحمت خانواده ی شهید بشن۰ در این برنامه دهها نفر دانشجو شرکت می کردن که دیدنی و وصف ناشدنی بود۰ یکی از این جلسات دیدار با خانواده ی شهید سیدحسین سیدموسوی آقازاده ی رشید حضرت حجه الاسلام و المسلمین عالم متقی مخلص حاج سید علاء الدین موسوی بود۰اتاق های منزل حاج آقا مملو از دانشجویان مومن و متدین بود۰ من هم سعادت داشتم در اون جلسه حاضر باشم۰ در اتاق حاج آقا عکسی از شهیدسیدحسین به دیوار آویزان بود که اون شهید عمامه به سر داشت۰ من خدمت حاج آقا گفتم حاج آقا من می دونم که سیدحسین طلبه بود اما به یاد ندارم که معمم هم شده بود۰ ایشون گفتن نه معمم نشده بود۰گفتم پس ماجرای این عکس چی هست۰؟۰ این سید مبارک نورانی آهی از دل کشیدن و گفتن حکایتش رو برات میگم۰ فرمودن ایشون هربار که می خواست بره منطقه آخرین کارش این بود که با من خداحافظی بکنه و به رسم ادب به دست من بوسه بزنه۰من هم صورتش رو می بوسیدم و از زیر قرآن ردش می کردم و به خدا می سپردمش تا اون دفعه ای که قبل از عملیات کربلای چهار اومد و به رسم همیشگی دست من رو بوسید و خداحافظی کرد۰نمی دونم چرا این بار ناخودآگاه به یاد خداحافظی علی اکبر با سیدالشهدا افتادم و دلم کربلایی شد۰ به سیدحسین گفتم لحظه ای صبر کن بابا۰ بعد به تاسی سیدالشهدا که در وداع علی اکبر عمامه ی پیامبر رو به سر فرزندش پیچید و روانه ش کرد من هم عمامه ای پیچیدم و بر سر سیدحسین گذاشتم و بوسیدم ش و به خدا سپردمش۰این تنها عکس با عمامه مال همون روزه و سیدحسین رفت و در کربلای چهار به علی اکبر امام حسین پیوست۰ یادش گرامی باد و راهش پر رهرو۰ اگر از خیابان ۲۴ متری به بارگاه علی بن مهزیار رفتید همون عکس با عمامه ی سیدحسین مقابل صورت شماست به او و به آقای قطعه قطعه بدنش حضرت علی اکبر سلام و ادای احترام کنید۰ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔻ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی عالم وجود بر نشسته ای دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش. این عید و سالی که ان شاله نکوست با تکرار یاد خدا نیکوتر خواهد شد. از بندگی غیر به در آییم و به ولایت او بازگردیم از منیت ها رها شده و به سوی یگانگی او پناه ببریم سال را با بهاران چون شهدا آغاز کنیم چرا که سالی که نکوست از بهارش پیداست و یقینا سالی که با یاد خدا و تجدید عهد با ارمان شهدا آغاز شود نکوترین سال است. شهدا عیدتون مبارک الهم عجل لولیک الفرج 📸شهید مدافع حرم
﷽ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِينا سلام بر اسطوره‌های یقین غیوران زهـرا نسب مردان فتح‌المبین ... دوم فروردین یادآور فتحی مبین است که کام ملت ایران را شیرین کرد بطوریکه امام(ره) آن‌را فتح‌ الفتوح دانست و بر بازوان رزمندگان بوسه زد ...
بخـند! لبخنـد تــو تمام منحنی هــای جهان را بـی اعتبــار می کند... 🌷
حماسه جنوب،شهدا🚩
🔰❣🔰❣🔰❣🔰 #پوکه_های_طلایی #قسمت_چهاردهم نویسنده:خانم طیبه دلقندی 💥هر روز نزدیک ظهر عراقی ها وا
با عرض سلام خدمت یکایک دوستان حماسه جنوب بابت تاخیر در ارسال این کتاب پوزش میطلبم .🙏🌹ان شالله از امشب ارسال منظم خواهیم داشت 🕊🌹
حماسه جنوب،شهدا🚩
🔰❣🔰❣🔰❣🔰 #پوکه_های_طلایی #قسمت_چهاردهم نویسنده:خانم طیبه دلقندی 💥هر روز نزدیک ظهر عراقی ها وا
🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده: خانم طیبه دلقندی 💥اردوگاه تکریـت ، چهـار بنـد داشـت کـه بـه وسـیلۀ آشـپزخانه نـصف می شدند. هر بند سه آسایشگاه داشت. به این ترتیب ، در هر طـرف آشـپزخانه ،شش آسایشگاه بود. بندهای جانبی هیچ گاه نمی توانستند با هـم ارتبـاط داشـته باشند . مدتی بعد از انتقال به اردوگاه یازده،عراقی ها به وسیله خودمان اقدام به ساخت آسایشگاه جدید کردنـد . اوایـل اسـفند سـاختمان آمـاده شـد . یکـی از آسایشگاه ها را خالی کردند و اسرایش را بین بقیه تقسیم کردند . بعد از مـدت هـا دو آسایشگاه خالی توی اردوگاه بود تااینکه روز دوازده اسفند سال شصت و پنج، ساعت یازده دستور «بخواب» دادند . با این اتفاق محال و غیر منتظره فهمیدیم خبری اسـت . هـیچ کـس حـق نداشت از پنجره بیرون را نگاه کند و جلو آسایشگاه هم پر از نگهبان بود . بالاخره فهمیـدیم دویـست و پنجـاه اسـیر جدیـد از الرشـید بـه آن جـا آوردهاند. یاد روز اول ورودمان و تونل مرگ افتـادیم و دعـا کـردیم کـه خـدا کمکشان کند . اوضاع به شـدت کنتـرل مـی شـد و از هرگونـه تمـاس بـا تـازه وارد ها جلوگیری می کردند. قبل از هر چیز وقت هواخوری تقسیم و یک نوبت بـه آن اضافه شد . آسایشگاه ها در سه نوبت بیرون می رفتند. وقت هواخوری ما به یک ساعت و نیم کاهش یافت و اسراي جدید فقط روزی یـک سـاعت، یعنـی نـیم ساعت صبح و نیم ساعت بعد از ظهر بیرون می آمدند . ساعت استراحت، نظافت و هواخوری آن هـا بـا بقیـه یکـی نبـود و تـا مدتها کاملاً جدا بودند. ولی عاقبت از طریق بهداری مرتبط شدیم . اتاق بهداری اتاقی بود با چند قفسه دارو. داروهایی انـدك و دم دسـتی مثل قرص اسهال. گاه و بیگاه دکتر به آنجا سر می زد. از هر آسایشگاه بچه های مریض را جمع مـی کردنـد و در یـک سـاعت معین همه را به بهداری می بردند. آن جا اسیر «سر پایین » بود . توی اتاق، نگهبان کمتر به بچه ها کار داشت . دلیلش را نمی دانست شاید چون فکر میکـرد همـه بیمارند، زیاد توی اتاق نمی ماند . بچه ها در نهایت احتیاط با هم صحبت می کردند در همـین گفتگوهـای کوتاه و سرشار از دلهره اطلاعات ایران و داخل اردوگاه رد و بدل میشد . 🔰❣🔰❣🔰❣🔰
زشب سیه چه نالم؟ که فروغ رویت به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند... 🕊 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺🍃 بنام خداوند شور آفرین خداوند والفجر و فتح المبین * خداوند آنها که پرپر شدند شب آتش و خون کبوتر شدند * خداوند موسی، خداوند نوح خداوند شبهای فتح الفتوح * خداوند مردان اهل نبرد خداوند غیرت، خداوند درد * بنام خدایی که نور آفرید شب حمله عشق و غرور آفرید * خداوند گردان قایق سوار خداوند شیران شب زنده دار * بنام خداوند حال و قدیم خداوند شبهای هورالعظیم * خداوند دستان ذکر و دعا خداوند مجنون خیبر گشا * خدایی که شادی و غم آفرید محرم نوشت و علم آفرید * سفرنامه کربلا را سرود بدنهای از تن جدا را سرود * خدایی که در قلب ما جان نوشت معمای عشقی چو «چمران» نوشت * خدایی که دل داد، چون «باقری» یلی قهرمان داد، چون «باکری» * گلستان شبها، شب «پاوه» بود چراغ شب قدسیان «کاوه» بود * ندارد جهان این چنین گوهری همانند «شیرودی» و «کشوری» * خوشا یاد «خرازی» و «کاظمی» خوشا شور «آوینی» و «عاصمی» * خوشا عزم «همت» به دل داشتن به جان بیرق خون برافراشتن * خوشا لشکر هفت و مردان مرد دلیران یکرنگ اهل نبرد * «علی هاشمی» های در خون شده شب حمله یکدست مجنون شده * «بقایی» تباران اهل یقین یلان دلیری چو «داد آفرین» * نگین های خورشید انگشتری «غلامی» و «درویش» و «اسکندری» * دلم مانده در حسرت دوری اش «غیور اصلی» و «صادق نوری» اش * خوشا باز هم دیده بانی کنیم مگر یادی از «فرجوانی» کنیم * بنام شهیدان والفجر هشت دلاور نشانان دریا و دشت * بنام شهیدان بدر و حنین شهیدان یا فاطمه یا حسین! * همانها که رفتند تا ما شویم برای لب تشنه دریا شویم * خوشا نور عشقی که شد منجلی خوشا رمز یا فاطمه یا علی! * خوشا یادی از کربلای چهار خوشا آن همه عاشق بی مزار * علی صولتانی شهادت طلب غیوران یکرنگ زهرا نسب * شما ای همه منتشر در زمین! بدن‌های مجروح میدان مین! * شماها، رها در مسیری زلال و ما غرق گردابی از قیل و قال * شما مرد میدان و مرد نبرد مریدان عشق و رفیقان درد * شما عاشقان به دریا زده قدم بر مدار خطرها زده * شما شهره در پهنه آسمان ولی در زمین همچنان بی نشان * شما لاله هایی رها در بهشت و ما خسته گان، راهی سرنوشت * شما آن سوی سنگر و خاکریز و ما غرق پست و گرفتار میز * ببخشید اگر نامتان برده ام من امروز زخمی نمک خورده ام... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 نام و نام خانوادگی : 🕊🌹 تاریخ تولد :1346/1/1 تاریخ شهادت :1361/1/2 محل تولد : اهواز محل شهادت :شوش عملیات منجر به شهادت :فتح المبین 🕊🕊🕊🕊🕊 زندگی بی مالی نیســـــــــت ! بعد شـمـا حـالی نـیـســــت حال... در جبهه ی مجنون مانده است پشت دژهای شلمچه مانده اســـت حال...در جاده خاکی مانده اســـــــت گوشه ذهن, با پلاکی مانده اســـت حال ما بی بی حالی ســـت جای ما پیش خالی سـت https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده: خانم طیبه دلقندی 💥مهندس خالدی قبل از ما اسیر شده بود . مردی حدود پنجاه و پنج ساله با قیافه ای شبیه آنتونی کوئین یا همان بـازیگر نقـش عمـر مختـار . او در زمـان شکلگیری انقلاب در آلمان رابط شهید بهشتی و امام خمینـی بـود. اطلاعـات بالایی که داشت به ما منتقل می کرد و فردی بسیار تودار بود . البته هـیچ یـک از این موارد را عراقیها نمی‌دانستند . همه دوستش داشتند و برایش احترام قایل بودند. مـسؤولیت جماعـت را به عهده داشت . کـارگر هـا زیـر نظـر مهنـدس بیـرون مـی رفتنـد. کارهایی مثل ساخت همان آسایشگاه جدید، ایجاد باغچه و از این قبیل کارها . زخمهای من بسته شده بود و این بهبود جراحات مـرا تـشویق بـه کـار می‌کرد. خیلی دلم می خواست با مهندس بیرون بروم . همینطور هم شـد . اسـم مرا در لیست کارگرها نوشتند روزهای کار با خالدی روزهای خوبی بود. صبح زود وقتـی هنـوز هـوا تاریک بود، درها باز می‌شد و نگهبان‌ها داد می‌زدند «جماعت اشتغلون .»! همه به صف بیرون می آمدیم. کـارهـا مـشخص بـود. مـثلاً در سـاخت آسایشگاه جدید، هر کس باید کاری می کرد. مهنـدس هـم در حـین نظـارت و مدیریت، خودش مشغول می‌شد . برای باغچه ، مهندس جای مناسبی در نظـر گرفـت. جلـو آسایـشگاه هـا تقریباً چهار متر بتون ریزی بود. این قسمت بالکن داشـت. هـر روز بـرای آمـار آنجا می نشستیم. بعد از این چهار متر، محوطۀ خاکی بود . بچه‌ها آنقدر با آجـر کف آنرا کوبیده بودند که سفت و تمیز شده بود . یک قسمت به عرض پنج متر میان زمین خاکی و بتون ریزی شده مانـده بود. این زمین به موازات آسایشگاه و نزدیک چاه آب بود . مهندس از ما خواست خار و خاشاك را با حوصله جمع کنیم . شن‌هـای درشت را با تخته کوبیدیم. بعد با آجر ردیف چینـی و بـا بیـل زمـین را آمـاده کشت کردیم. بعد از کرت بندی به صورت ردیفـی، خیـار، سـبزی و چیزهـای دیگر کاشتیم ... 🔰❣🔰❣🔰❣🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🕊جنگ تحميلي که آغاز شد جمال بدون تأمل درس را رها کرد و عازم خرمشهر شد و مردانه جنگيد. با سقوط خرمشهر به سوسنگرد و هويزه رفت. در اين زمان منزل پدرش مورد اصابت گلوله ي توپ قرار گرفت و خانواده به ناچار به تهران مهاجرت کردند. هرچند که خواهران در بخش امداد به مجروحان و برادران در جبهه حضور داشتند. دي ماه سال ۱۳۵۹ جمال به همراه گروه شهيد حسين علم الهدي در هويزه وارد عمليات شدند. ساعتي بعد او از ناحيه ي پا مجروح شد. همان جا نشست و روي زخم را بست. سپس آرپي جي را برداشت، تانک هاي عراقي را نشانه گرفت. ۲ تانک دشمن را منهدم ساخت. اما کينه ي بعثيان او را به خاک انداخت و او خونين بال در روز شهادت امام حسن مجتبي (ع) به شهادت رسيد. پيکرش چند روزي در صحراي هويزه ماند و سرانجام با اجازه ي پدر به همراه سه تن از همرزمانش همان جا به خاک سپرده شد.امروز خاک گلزار شهداي هويزه توتياي چشم ايرانيان است. جمال ۲۱ ساله به اوج پر کشيد تا ايران اسلامي سرافراز بماند. ❣
🔻 شهید جمال دهشور 🔻 محل تولد: اهواز 🔻 تاریخ تولد: 1338/12/4 🔻 تاریخ شهادت :1359/10/17 🔻 محل شهادت : هویزه 🔻 محل خاکسپاری: هویزه