eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید عزت الله حسین زاده @defae_moghadas
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠 آبراه هجرت 🔴 خاطرات رزمنده اندیمشکی پرویز پورحسینی ( عملیات کربلای 4 ) 🔺قسمت دوم حوالی ظهر به پلاژ رسیدیم . بعد از تقسیم بندی بچه ها در گروهان ، من به دسته ۲ با فرماندهی علی محمد منتقل شدم . بعد از چند روز دوره آموزش غواصی ما شروع شد . مربی غواصی ما برادر بود . روز اول از ما امتحان شنا گرفتند . بیشتر بچه ها شنا بلد بودند . همه اصول غواصی را به ما یاد می دادند که از مهمترین آنها شنا در حالت سکوت بود . آموزش ها تا پاییز طول کشید . برودت آب به بدنهای نحیف بچه ها فشار می آورد . اما ایمان آنها باعث تداوم کارشان می شد . با فرا رسیدن محرم ، گروهان ما یک تکیه زد . همه ما احساس می کردیم باید به ائمه اطهار بیشتر توسل کنیم . تمام شبهای محرم در تکیه مراسم داشتیم . در یک شب سرد و ابری خبر رسید دسته ما یک ماموریت پدافندی در یکی از جزایر کنار پادگان دارد . البته به دسته ۱ هم ماموریت داده بودند از فاصله چند کیلومتری به آب بزنند و به خاکریز حمله کنند و آنجا را به تصرف دربیاورند . برادر طاهری به همه ما سپرده بود خیلی مراقب باشیم و با هوشیاری نگهبانی بدهیم تا بتوانیم همه آنها را به اسارت در بیاوریم .😉 دو ساعت نگهبانی من تمام شده بود . کنار خاکریزها روی خاک های نرم و سرد دراز کشیدم و به خواب رفتم . بعد دوساعت دوباره نگهبانی را تحویل گرفتم . هنوز دقایقی نگذشته بود که صدای خش خشی به گوشم رسید . خوب که دقت کردم ، فرمانده طاهری را دیدم که گروه پیشتاز را اسیر کرده بود . همه آنها را در چادری که به همین منظور آماده کرده بودیم جای دادیم . 😊 _______/\_______ حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
شهید علی محمد طاهری @defae_moghadas
و فردا اربعین است زینب با قامتی خمیده از غم،می آید چهل روز است حسینش را ندیده تنها زبان اشک می تواند شرح حالش را بگوید امان از دل زینب(س) پیشاپیش اربعین تسلیت باد
▪️اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید ▪️گوییا زینب محزون  ز سفر می آید ▪️باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست ▪️کز اسیران  ره شام خبر می آید . . . ▪️آجرک الله یا صاحب الزمان ▪اربعین حسینی تسلیت
حماسه جنوب،خاطرات
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠 آبراه هجرت 🔴 خاطرات رزمنده اندیمشکی پرویز پورحسینی ( عملیات کربلای 4
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃 هجرت خاطرات رزمنده اندیمشکی پرویز پور حسینی ( عملیات کربلای 4 ) 🔺قسمت سوم 🔻◾️ حدود دو ماه از آموزش غواصی 🏊 نگذشته بود که خبر رسید ماموریت عوض شده است . علتش را هم نگفتند . ما را پشت پادگان کرخه مقر لشکر ۷ولی عصر برگرداندند . ماموریت که عوض شد بالطبع وسایل نظامی هم تغییر کرد و به جای لباس غواصی به ما حمایل ، فانسقه ، قمقه، ماسک شیمیایی دادند . ده روز آموزش خاکی داشتیم . بعد ازظهر ۳ آذر به همراه برادر عزت یک مرخصی ۱۲ ساعته گرفیتم تا سری به خانه بزنیم . همین که به پادگان رسیدم صدای چند هواپیمای جنگنده عراقی🛩🛩🛩 را شنیدم و صدای بی وقفه شلیک ضدهوایی ها را ... آری ... اندیمشک و مردم بی دفاعش مورد تهاجم ۵۴ هواپیماهای عراقی قرار گرفته بود . حدود یکساعت بیشتر اندیمشک 🚀بمباران شد و شهر را به یک ویرانه تبدیل کردند . بعد از گذشت آن روز ، با بچه ها در بیرون از چادر نشسته بودیم و با هم صحبت می کردیم که دیدم در حالی که با صدای بلند گریه می کرد به طرف ما می آید . از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است?😢😱 اما اشک به او امان حرف زدن نمی داد . با صدای بلند فریاد زدم : یعقوب می گی چی شده یا نه ؟ عاقبت به زبان آمد و گفت : در بمباران صبح برادر حسین زاده به شهادت رسید . آن شب هیچ کس نخوابید . از هر گوشه ی آن بیابان صدای گریه😭 بچه ها به گوش می رسید . صبح فردا ، صبحی دگر بود . بچه ها با بی حالی در میدان صبحگاه به خط شدند . فرمانده گردان نتوانست صبحگاه را برگزار کند و به جای ایشان برادر ، فرمانده گروهان فتح میکروفن را گرفت تا برنامه صبحگاه را اداره کند . ناگهان تمام بچه ها با صدای سوزناکی😭💔 زدند زیر گریه ... آن شب و صبح ... از یاد هیچ کدام از بچه های گردان نمی رود و تمام بچه ها آن خاطره تلخ را به یاد دارند . _________/\________ حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
شهید عزت الله حسین زاده @defae_moghadas
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃 آبراه هجرت خاطره رزمنده اندیمشکی پرویز پور حسینی (عملیات کربلای ۴) 🔺قسمت چهارم بعد از شرکت در مراسم تشییع شهید حسین زاده با دلی اندوهگین 💔به پادگان کرخه برگشتیم . بعد از چند روز به دو گروهان و مرخصی دادند ولی به گروهان ما اعلام شد برای ادامه ماموریت به پلاژ برگردیم و به ما مرخصی ندادند . بچه ها موضوع را فهمیدند و خوشحال چادرها را جمع کردند و سوار کامیونها شدند . غروب به پلاژ رسیدیم . چادرها برپا شد . صبح روز بعد در مراسم صبحگاه فرمانده گردان ، برادر محمد جاری را به جای شهید حسین زاده فرمانده گروهان حدید معرفی کرد . بعد از صبحانه ، ما را به خط کردند تا به ما لباس غواصی بدهند . برادر طاهری به ما گفت : لباساتونو بپوشید... می خوایم بریم غواصی !🏊🏊🏊🏊 همه به سرعت لباس پوشیدیم و روی اسکله کنار آب مستقر شدیم . در این آموزشها چیزهای جدیدی یاد می گرفتیم ؛ مثلا به وسیله طناب باید به شکل ستون پشت سر هم حرکت کنیم که شب عملیات همدیگر را گم نکنیم یا در یکی از آموزشها به دستور جمالی فر، معاون گروهان در جهت مخالف آب حرکت کردیم و همزمان قایق هایی مدام دور بچه ها موج هایی🌊🌊🌊 ایجاد می کردند که شنا در این وضعیت هنر می خواست و صبر و توان !😬😳😩 حدود یک کیلومتر رفته بودیم که برادر به خاطر فشار زیاد خون بالا آورد 😱😥. زود او را از آب خارج کردند و به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک فرستادند . او یکی از دوستان صمیمی من بود . بعد از آموزش مرخصی گرفتم و تا او را در بیمارستان ندیدم خیالم راحت نشد . 🔴 ادامه دارد ⏪ ________/\________ حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
عملیات کربلای چهار در منطقه عملیاتی غرب اروندرود(1365) هدف:رسیدن به دروازه‌های بصره  گردان حمزه سید الشهدا اندیمشک @defae_moghadas
زندگي روزمره بي آلايش رزمندگان در منطقه - برگزاري مراسم دعا و نماز جماعت @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 بالاخره، امروز به اربعین رسیدیم. روزی که به قول آقا، همه دلدادگان را همچون مغناطیس به خود جذب می کند و در این مسیر قرار می دهد. وقتی به یک سوم انتهای مسیر کربلا نزدیک می شویم، صحنه های عاشقی تغییر می کند و شدت می یابد. هر چند هنوز کودکان و دختر بچگان راه می آیند، هر چند هنوز پیرمردان قد خمیده عصا زنان پیش می روند و چشم بر عموها دارند، هر چند..... ولی در همین حال در گوشه‌ای بساط ماساژ دهنده ها و درمانگاه ها و پاهای پانسمان شده بیشتر به چشم می آید. جسم های ضعیف در برابر اراده های پولادین برای رسیدن به آخر خط کم می آورند. ولی مگر اجازه دارند کم بگذارند؟! کم کم به عمود 1390 نزدیک می شویم. ترافیک سنگین خودروهای سبک و سنگین نشان می دهد که بزودی وارد ابتدای شهر می شویم. خاکی که از عبور و مرور آنها بلند شده چهره ها را تغییر داده. گویی هرکس در این راه قرار می گیرد باید همچون اهل بیت علیهم السلام مصیبت ببیند و همرنگ آنها شود. گاهی روی آسفالت حرکت می کنیم و گاه روی زمین خاکی. ولی این قطار بهم پیوسته جمعیت قطع شدنی نیست و قدم های آخر را برای دیدن اولین تصویر گنبد حسین علیه السلام باید طی کنیم. بعد از گذشتن از سه راهی ابتدای شهر و خلاص شدن از خودروها، در مسیر طریق الحسین یا همان خیابان منتهی به بین الحرمین پا می گذاریم و چشممان به گنبد طلایی کسی می افتد که سرسلسله عشق است و انرژی. ذوق و شوقی تمام وجودمان را در بر می گیرد، ذوق و شوقی که عاملی می شود برای ادامه راه. ناخودآگاه دست ها به روی سینه قرار می گیرد و لب ها به جنبش در می آید، السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی..... فاصله ما تا حرم بیش از پنج کیلومتر تخمین زده می شود. آنهم از وسط موکب ها و هیأت هایی که راه را محدود کرده اند. ایستگاه های تفتیش هم که مکرراً در سر راه هستند و فشردگی جمعیت را بیشتر می کنند. چند کیلومتر باقیمانده را هم آرام آرام طی می کنیم. هر چه جلوتر می رویم تراکم جمعیت بیشتر می شود. در جایی وضو می گیریم و وارد خیابان بین الحرمین می شویم. نیروهای انتظامی و هیأت های عزاداری با بستن راه موقتا مانع عبور شده‌اند. به شکلی که احساس می کنیم در حال پرس شدن هستیم. راه را کج می کنیم و در گوشه ای دست ها را به طرف حرمش بلند کرده و دعا می کنم...... و افسوس می خورم که نمی شود جلوتر رفت و ضریح زیبایش را لمس کرد. 🍂