eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 سردار احمد غلامپور، فرمانده قرارگاه کربلا
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
🍂 🔻 /۲۷ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 بهداروند: وقتی جنگ تمام شد، چه شرایطی داشتید؟ آهنگران: چون تصور نمی‌شد جنگ به این شکل با قطعنامه تمام شود، همه شوکه شدند. اصلاً فکر نمی‌کردیم این‌طور تمام شود. احساس می‌کردیم ممکن است کار خیلی بیخ پیدا کند و عراق وارد اهواز شود. آخرین روزها دشمن آمده بود فاو و جزیره مجنون را گرفته و دوباره نزدیک اهواز رسیده بود. احمد کاظمی خدابیامرز را در قرارگاه دیدم، بادگیر تنش بود. گفتم چه خبر؟ گفت: اوضاع خیلی خراب است. دشمن نزدیک شده و سمت اهواز می‌آید. با آقای محمد فروزنده مشورت کردم که آن زمان مسئول ستاد بود. گفتم من چه کنم؟ گفت کاری به مسئولان نداشته باش که چه می‌گویند. با گله گفت برو دنبال جذب نیرو که اگر دشمن آمد، باید جنگ پارتیزانی کنیم. بعد آمدم تهران که بروم سراغ جذب نیرو. رفتم نماز جمعه تهران و آن شعر را خواندم که «تا آخرین نفر، تاآخرین‌نفس، ما ایستاده‌ایم» (فایل صوتی در ادامه). اتفاقاً با حاج‌خانم هم بودم. بعد باهم رفتیم دماوند که شهر به شهر بروم تا برسم مشهد. در دماوند یک‌شب ماندیم، صبح که بلند شدیم، آقای شمس که یکی از مداح‌ها بود، گفت قطعنامه پذیرفته شد. خیلی حالمان گرفته شد. روز جمعه خوانده بودم «تا آخرین نفر، تاآخرین‌نفس، ما ایستاده‌ایم». به این قصد هم آمده بودم که برای جذب نیرو به شهرستان‌ها بروم که اگر دشمن آمد، برای جنگ پارتیزانی آماده باشیم. یک‌دفعه قطعنامه پذیرفته شد و دیگر برگشتم اهواز. خیلی سخت بود. تصور نمی‌کردیم. بالاخره امام همیشه می‌گفت تا آخر ایستاده‌ایم و جنگ جنگ تا رفع فتنه. ازیک‌طرف طعنه‌های مخالفان در این قضیه، ازیک‌طرف امام دائم درباره این حرف می‌زد که قدس را به سرزمین‌های اسلامی برمی‌گردانیم، جنگ جنگ تا پیروزی، همه این‌ها در ذهن ما بود ولی یک‌دفعه این مساله پیش آمد و امام گفت جام زهر را نوشیدم. اصلاً نمی‌دانستیم چه خبر است. بعد برگشتم تهران و دیدم اوضاع بچه‌های رزمنده خیلی سخت است. همان‌جا که آقای شمس آمد و خبر را داد تا صبح خوابم نبرد. آن شب که خبر قبول قطعنامه را شنیدیم تا صبح اصلاً خوابم نبرد. دائم بلند می‌شدم، می‌گفتم خدایا چه طور شد؟ چه خبر شد؟ آخر به قرآن تفأل زدم. آمد «و فدیناه بذبح عظیم». قدری دلم آرام شد که حتماً قضیه‌ای هست. صبح آقای شمس که از مداح‌های معروف قم بود، زنگ زد به یکی از علمای قم که چنین آیه‌ای آمده است. توضیح که داد، دلم آرام شد. گفت بنا بود قربانی‌های زیادی در این قضیه داده شود. یک نفر خودش را قربانی کرد و جلو این همه قربانی را گرفت. گفت نهایت ماجرا خوب است. آیه به ماجرای ابراهیم و اسماعیل مربوط است و نهایت آن بندگی است. بعد که آمدم، هنوز درباره ماجرا حرف می‌زدیم و ناراحت بودیم. سردار غلام علی رشید گفت تو چرا حرف می‌زنی؟ خیلی تند گفت بی‌خود می‌کنی حرف می‌زنی. امام گفت و تمام شد و رفت. امام قطعنامه را پذیرفته و دیگر تمام شده است. سراغ آقا محسن رضایی رفتم، بقیه فرماندهان سپاه هم آنجا بودند. آقا محسن خیلی ناراحت بود. تا آن زمان حالت چهره‌اش را این‌طور ندیده بودم. اگرچه همه بچه‌های جنگ ناراحت بودند، اما کسی مثل آقا محسن را به این حال ندیده بودم، فرمانده کل سپاه بود و باید خیلی منطقی با این قضیه برخورد می‌کرد، اما ظاهراً ناراحتی‌اش از جای دیگری آب می‌خورد. کمی تحقیق و پرس‌وجو کردم و دلیل ناراحتی آقا محسن را فهمیدم. ماجرا این بود که آقای هاشمی رفسنجانی از آقا محسن می‌خواهد در نامه مبسوطی تمام کمبودهای جبهه‌ها را برای او بنویسد تا ایشان کارهای لازم را در این زمینه انجام دهد. آقا محسن هم فهرست بلند بالایی از وضعیت جبهه‌ها و کمبود امکانات و مساله های دیگر آماده می‌کند و به ایشان می‌دهد. آقای هاشمی رفسنجانی نامه آقا محسن را نزد حضرت امام می‌برد و می‌گوید با این وضعیت نمی‌توانیم بجنگیم! در نامه امام که چند سال قبل دفتر آقای هاشمی منتشر کرد، ایشان بعد از دلیل‌های پذیرش قطعنامه که بیشتر روی نامه فرمانده سپاه متمرکز است، درباره آمادگی فرمانده کل سپاه برای تداوم جنگ می‌گوید: «این هم شعاری بیش نیست.» آقا محسن می‌گفت: «اصلاً باورم نمی‌شود قطعنامه پذیرفته شده باشد. من در جریان نیستم.» خوب یادم هست در همان جلسه، فرماندهان دیگر می‌گفتند آقای هاشمی به‌نوعی آقا محسن را دور زد و با بردن نامه به محضر امام امت، به‌منظور اصلی‌اش، یعنی پذیرش قطعنامه ۵۹۸ رسید. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
ta akharin nafar.mp3
2.07M
🍂 نواهای ماندگار 🔴 حماسه خوانی حاج صادق آهنگران تا آخرین نفر، تا آخرین نفس، ما ایستاده‌ایم 🔅 سال ۱۳۶۷، نماز جمعه تهران http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
🍂 🔻 /۲۸ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• اصل شروع حرکت ما محبتی بود که نسبت به امام داشتیم. قبل از انقلاب هم برایمان چهره مقدس و بزرگی بود. با فتوای او کارمان را شروع کردیم. در جنگ عاطفه و احساس مردم خیلی بیشتر نسبت به امام شکل گرفت. امام خیلی به بسیجی‌ها و بچه‌های جبهه ابراز محبت می‌کرد و نمونه‌های زیادی دارد. خیلی به بچه‌ها محبت داشت. بارها در حرف‌هایش خودش را از بسیجی‌ها کمتر دانست. تبعیت بچه‌ها از او در جبهه‌ها بیشتر از سر محبت بود تا حتی موضوع فرماندهی. ازیک‌طرف هم دشمن مرا به امام منسوب کرد و ماجرا عمیق‌تر شد. بهداروند: اولین بار چه زمانی اسم امام به گوشتان خورد؟ خیلی سال پیش. خانواده ما تا قبل از آن، مقلد آیت‌الله خویی بودند. بعد هم مقلد امام شدیم. آشنایی با حسین علم‌الهدی هم به این ماجرا کمک کرد. بهداروند: امام، یک پیرمرد خیلی جدی بود. چه کرده بود که شما و نسل شما به حضرت امام(ره) علاقه‌مند شده بودید؟ آن زمان چند باری حضوری شهید آیت‌الله بهشتی را دیدم. ایشان وقتی شما را می‌دید، طوری برخورد می‌کرد که انگار صدسال است شما را می‌شناسد. این‌قدر صمیمی برخورد می‌کرد. رهبر انقلاب هم همین‌طور برخورد می‌کند. آن‌قدر گرم که فکر می‌کنید قبلاً خیلی همدیگر را دیده‌اند و می‌شناسند؛ اما امام اصلاً این‌طور نبود. بارها خدمت امام رسیدیم. به‌ندرت حالت امام عوض می‌شد. فقط یک‌بار لبخند امام را دیدم. خدا بیامرزد کسی بود به اسم ترابی که بعد در فتح‌المبین شهید شد. جلوتر از من ایستاده بود که دست امام را ببوسد، روحانی میان‌سالی بود که تفسیر قرآن می‌گفت، ولی آن روز با لباس بسیجی آمده بود. گریه‌اش گرفت و به امام گفت آمده‌ایم در خانه شما گدایی. امام معمولاً چیزی نمی‌گفت، آهسته می‌گفت خدا حفظت کند. پیش خودم فکر می‌کردم چرا امام این‌طوری است!؟ دیگران روی بازتری دارند، ولی امام با همه این‌قدر جدی است. تا این‌که یک روز آقای موحدی کرمانی در جلسه درس اخلاق، گفت قبل از انقلاب با دردسر و سختی از مرز رد شدیم و به نجف رسیدیم. سختی‌های زیادی متحمل شدیم تا به شهر مقدس نجف رسیدیم. آنجا پیش امام نشستیم. عده دیگری هم بودند. به امام گفتم از ایران آمدیم و توضیح دادم. چیزی نگفت. بعد از توضیحات طولانی من یک کلمه هم نگفت. بعد حاج‌آقا مصطفی، پسر امام را دیدم. گفت: پدرم اینجا غریب افتاده و فلان است و... تا این را گفت، گفتم تقصیر خودش است، ما این‌همه راه بااین‌همه سختی آمده‌ایم. فقط یک جواب سلام به ما داد. آقا مصطفی گفت شما که جای خود دارید، از آفریقا، اروپا، کجا، کجا هم که می‌آیند، امام همین‌طور است. ما هم می‌گوییم این‌ها از راه دور می‌آیند، قدری گرم بگیرید. بعد آقای موحدی چیزی گفت که فهمیدم همه کارهای امام برای خدا بوده. گفت امام به پسرش گفته می‌ترسم لبخندها و تحویل گرفتن‌ها خودم را به این اشتباه بیندازد که می‌خواهم مرید جمع کنم. آنجا فهمیدم امام در هر برخورد کوچک، حواسش به چه چیزهایی بوده است. این سطح از قصد قربت خیلی سخت است و ممکن است ما اصلاً این چیزها را نفهمیم. با این‌که شنیده بودم امام در جمع خصوصی علمایی که به او نزدیک‌اند، خیلی هم شوخ‌طبع است. او به خاطر خدا کارهایش را تنظیم می‌کند. خدا هم چنان محبت او را در دل چند نسل از مردم انداخت که قابل‌مقایسه نیست. امام با آن چهره جدی، صد برابر آن‌ها که دائم می‌خندیدند و تحویل می‌گرفتند، در دل مردم جا گرفت. بهداروند: حاج‌خانم الآن سال‌هاست جنگ تمام‌شده. ۸ سال جنگ بوده و حالا ۲۶ سال است که دیگر جنگ نیست. سه برابر زمان جنگ از پایان آن می‌گذرد. با خودتان نمی‌گویید پس ما کی رنگ زندگی را ببینیم؟ تا همین الآن هم هر وقت حاج‌آقا می‌آید خانه، انگار مهمان خیلی عزیزی آمده است. محیط خانه، بچه‌ها، عروس‌ها مشغول استقبال از مهمان مهمی می‌شوند. هنوز هم بعد از گذشت این سال رفت‌وآمد او عادی نشده است. بعضی‌ها می‌گویند رفت‌وآمدها برایت عادی شده، این‌طور نیست. نبودن‌های حاج‌آقا برای ما سخت‌تر هم شده است. بچه‌ها که بزرگ می‌شوند، مسئله‌هایشان هم بزرگ‌تر می‌شود و بیشتر احساس نیاز می‌کنم که باشد و کمک کند. بهداروند: قرار است از این به بعد چه کنید؟ همین راه را تا آخرمی روم. انگیزه‌های قبلی و وظیفه‌ای که هنوز به عهده من است، به نظرم مقدس‌ترین کار، همین است که انجام می‌دهم، چون نتیجه خوبی از آن دیده‌ام. در این سال‌ها، از قبل انقلاب تا انقلاب و جنگ تا همین الآن. از خدا هم خواسته‌ام هیچ کار اجرایی به من ندهد، جز همین کاری که به آن مشغولم. ..اتمام فصل دوم و شروع فصل دفاع مقدس.. 👇 گلچین تصویری نوحه های حاج صادق آهنگران در دوران دفاع مقدس •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۲ فروردین ۱۴۰۰
🍂 🔴 والفجر هشت ( ۲ ) در گفتگو با سردار احمد غلامپور ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔻 شناسایی‌ها چه زمانی صورت گرفت؟  اردیبهشت یا خرداد سال ۶۴ بود. پس از شناسایی‌ها، ۱۳ طرح پیشنهاد شد که تعدادی مربوط به غرب و شمالغرب بودند. جلسات فرماندهی را برگزار و معایب، محاسن و دستاوردهای هر طرح را بررسی کردیم. در نهایت به ۳ طرح نهایی در هورالهویزه، شلمچه و اروند رسیدیم و اروند برای اولین بار به طور جدی بین فرماندهان مطرح شد چراکه قبلا، ۲ بار به سراغ اروند رفته بودیم اما عملیاتی صورت نگرفت. پس از نهایی شدن این ۳ طرح، بحث‌های چالشی بسیار شدید که من گاهی وقت‌ها احساس می‌کردم که این بحث‌ها منجر به ایجاد کدورت بین فرماندهان می‌شود برای انجام عملیات اصلی صورت گرفت. در این بحث‌ها تنها کسی که بر اروند اصرار داشت محسن رضایی بود. برخی از فرماندهان هم به شدت مخالف بودند.    🔻دلیلشان چه بود؟  سوالشان این بود که ما چگونه از اروند عبور کنیم و زمین را بگیریم؟ و در یک نگاه کلی‌تر ما چگونه از جزیره آبادان علیه شبه جزیره فاو عملیات انجام بدهیم. یکی دیگر از علت‌های مخالفت دوستان به نظر من این بود که ما در عملیات‌های گذشته با نواقص و کمبودهای فراوان پای کار می‌رفتیم. ما نیازمند پشتیبانی هستیم و وقتی به آن سوی اروند رفتیم باید به وسیله پل با عقبه ارتباط برقرار کنیم.   در جلسه‌ای در رابطه با عملیات بدر بحث می‌کردیم. آقارشید یادداشتی برای من نوشت و به من داد. من نخواندم و داخل جیبم گذاشتم. پس از سه روز من یادم آمد که آقارشید به من یادداشتی داده بود. در آن یادداشت گله کرده بود که ما داریم برای عملیات بدر آماده می‌شویم اما مهندسی جاده‌ها را آماده نکرده است، لباس‌های غواصی آماده نیست و فرماندهان لشکرها نیز از این وضعیت اطلاعی ندارند. من نیز زیر آن برگه نوشتم: «بسمه تعالی. از آینده‌ی جنگ به خدا پناه می‌برم.» لذا ما جنگ را جلو می‌بردیم اما نسبت به پشتیبانی‌های در جنگ دغدغه داشتیم.  در نهایت تفاهمی بین فرماندهان ایجاد نشد. روش مدیریت در سپاه هم اقناعی بود. طبعمان اینگونه نبود که به فرماندهان دستور بدهیم که این کار بکنید بلکه باید به گونه‌ای آن‌ها را قانع می کردیم. آقای رضایی هم نمی‌خواست این اختلاف‌ها به رده‌های پایین‌تر انتقال یابد لذا آقامحسن یک بحث جدی با فرماندهان ارشد و قرارگاه‌ها انجام داد و گفت: من مصمم که این‌جا عملیات بکنیم. به همین خاطر آقاعزیز که مخالف بود را برای انجام عملیات پشتیبانی به ام‌الرصاص مامور کرد. آقارشید هم در آن مقطع چند روزی مرخصی گرفت. در این شرایط تصمیم قطعی گرفته شد. البته از زمان مطرح شدن اروند کارهای شناسایی به طور کامل انجام شد و تصمیم آقای رضایی با آگاهی بود.   اما تصمیم آقای رضایی، تمام کننده کار نبود بلکه باید در گام نخست به اطلاع آقای هاشمی به عنوان فرمانده جنگ می‌رسید. جمعی پنج شش نفره پیش آقای هاشمی در تهران رفتیم. آقای رضایی موضوع را طرح کرد. آقای هاشمی در ابتدا گفت: «شما پاسدارها هم سیاسی شده‌اید! شما جایی را پیشنهاد می‌کنید که می‌دانید نمی‌توانید عملیات بکنید و به من پیشنهاد می‌دهید تا من بگوییم نه و شما بروید به امام بگویید که آقای هاشمی گفته است نه.» ما تاکنون چنین رفتاری را ندیده بودیم و با صداقت طرح را بیان کردیم. مجدد طرح خود را بیان و اصرار کردیم که ما بر روی این طرح کارهای شناسایی و طراحی‌های زیادی انجام داده‌ایم. محاسن و دستاوردهای آن را نیز بیان کردیم. پس از این توضیحات آقای هاشمی رفتارش تغییر کرد و گفت: بسیار خب، من قول می‌دهم که اگر شما فاو را گرفتید من هم جنگ را تمام می‌کنم. رویکرد ایشان بود که اگر ما یک جای مهم را از عراق بگیریم، می‌توانیم به عراق فشار آوریم و مجاب به مذاکره برای پایان جنگشان کنیم. من قبول می‌کنم اما چون نظامی نیستم، باید جلسه‌ای بگذاریم و فرماندهان ارتش هم حضور داشته باشند و اگر توانستید آن‌ها را از جنبه نظامی مجاب کنید من هم مخالفتی ندارم.  چون طبقه بندی عملیات برای ما مهم بود از آقای هاشمی خواستیم که افراد مورد اعتماد ما را در جلسه دعوت کنند که ایشان هم پذیرفتند.    🔻آن افراد چه کسانی بودند؟  سرهنگ حسنی سعدی، سرهنگ مفید، سرهنگ قویدل و فرمانده نیروی دریایی وقت. در تیپ ۲ دزفول با فرماندهان ارتش جلسه‌ای گذاشته شد. ما به سوالات برادران ارتشی‌ پاسخ دادیم اما نظرشان نسبت به اجرای این عملیات کاملا منفی بود و باورشان نبود که ما می‌توانیم در اروند عملیات بکنیم. در نهایت آقای هاشمی مجاب شدند و اصل عملیات تصویب شد.  ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ ادامه در قسمت بعد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
۲۲ فروردین ۱۴۰۰
۲۲ فروردین ۱۴۰۰
نهر خین آنشب بی معرفت شد😭 کلیپی دیدنی از روایت ۴ هم اکنون در کانال شهدا 👇 @defae_moghadas2
۲۲ فروردین ۱۴۰۰