🍂
🔻 هنگ سوم | ۴۳
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 تا اواخر ماه آوریل / اوایل اردیبهشت، روزها را به طور یکنواخت پشت سر گذاشتیم و طی این مدت حوادث و جریاناتی رخ داد که موجب خارج شدن امور از مسیر عادی خود شد. خاطرم هست که گروهان مهندسی تیپ به مناسبت تکمیل سدهای خاکی و مهار موفقیتآمیز جریان آب، ولیمه بزرگی داد. حتی افسران لشکر پنجم از بصره به این ضیافت دعوت شدند. ساخت جایگاه مخصوص ولیمه به شیوه روستاییان عراق با استفاده از نی و بوریا انجام گرفت. در این مراسم دهها افسر حضور داشتند و غذاها توسط آشپز ماهر و چیرهدستی تهیه شده بود. غذا عبارت بود از سه دیس بزرگ مملو از انواع مختلف برنج که روی آن یک بره بریان خوابیده بود. داخل شکم بره مقداری گردو، بادام و کشمش قرار داده شده بود به گونهای که اشتهای همه را تحریک میکرد. اطراف ظروف غذا را دیسهای بزرگ پر از میوه و شیشههای نوشابه احاطه کرده بود.
خلاصه این که سنگ تمام گذاشته بودند، به طوری که هر پنج نفر را یک دیس بزرگ و برهای کامل نصیب شد. فرمانده تیپ اجازه حمله را به طرف دیسها صادر کرد. دستها در هم گره خورد و دیگر صحبتها قطع شد و صدایی جز صدای جویدن غذا و کشیدن شیشههای نوشابه به گوش نمیرسید. از شانس بد من، یک نفر سروان از هنگ دوم که ظاهراً اهل روستاهای بدوی «رمادی» بود، کنار ما نشسته بود. او با ولع عجیبی غذا میخورد و از هر دو دست خود کمک میگرفت. این کار او موجب تنفر من گردید. سرگرد ستاد «عبدالقادر» با مشاهده بینزاکتی او گفت: «این چه رفتاری است که با این بره بیچاره میکنی؟ به خدا قسم اگر زبان داشت، تو را دشنام میداد و آرزو میکرد با یک موشک کشته شوی.» همه ما خندیدیم، اما او بیاعتنا به انتقادات ما به خوردن غذا ادامه داد. از سروان حازم پرسیدم: «مخارج این ولیمه از کجا تأمین شده؟» پاسخ داد: «از بودجه یگان!»
بودجه یگان معمولاً از سود فروشگاههایی که سربازان از آن خرید میکنند تأمین میگردد. معلوم شد که این ولیمه از خون سربازان تیرهبخت، و نه از جیب افسران و فرماندهان برپا گردیده است. چند روز بعد، فرمانده تیپ از من خواست ستوان «مظهر» را در کرخه کور و قابل شرب بودن آن همراهی نمایم. گویا فرماندهان نظامی قصد داشتند دستگاهی برای تصفیه آب بر روی این رودخانه نصب کنند تا در زمانی که صرف آوردن آب به نیروها از بصره میشد، صرفهجویی گردد. من و این افسر مهندسی - رزمی با یک دستگاه جیپ به طرف رود کرخه حرکت کردیم. در نزدیکی روستای «احمد آباد» به آب فراوانی برخوردیم که پشت بستر رودخانه جمع شده بود. آب، مساحت زیادی را اشغال کرده و حایلی بین نیروهای ما و نیروهای ایرانی مدافع سوسنگرد ایجاد نموده بود. آب رودخانه ظاهراً گوارا، زلال و قابل شرب بود و فقط به تصفیه سادهای نیاز داشت. یکی از سربازان را به وسط رودخانه که عرض آن حدود ۵ الی ۶ متر بود، فرستادیم. او مقداری آب برای ما آورد و آن را در داخل یک بطری ریخته و جهت انجام آزمایشات لازم با خود آوردیم. دیداری از خانههای خالی اطراف رودخانه نیز داشتیم. در آن حدود با لاشه یک فروند هلیکوپتر ساخت روسیه از نوع M25 که در جریان نبردهای روز پنجم ژانویه ۱۹۸۱ / ۱۵ دی ۱۳۵۹ سرنگون شده بود، برخورد کردیم. از این هلیکوپتر ظاهراً برای رویارویی با واحدهای پیاده و زرهی بهرهبرداری میشد. قطعات متلاشی شده هلیکوپتر در فاصله ۱۰ متری محل سقوط پخش و پلا شده بودند. برخی از قطعات منهدم شده هنوز دارای مهمات و موشکهای ضد زره و ضد نفر بودند. از ستوان مظهر در مورد نحوه سقوط آن سؤال کردم. گفت: «آن درخت را میبینی؟» گفتم: «بلی، درخت سدر است که در ساحل رودخانه قرار گرفته است.» گفت: «یکی از سربازان ایرانی زیر آن مخفی شده بود. هنگامی که دید این هلیکوپتر به همراه هلیکوپتر دیگری نیروهای ایرانی را در نبرد ۵ ژانویه ۱۵ دی سوسنگرد تعقیب میکند، با آرپیجی شلیک کرد و آن را به آتش کشید، اما خود وی به همراه چند سرباز دیگر بر اثر تیراندازی هلیکوپتر دوم کشته شدند.»
به طرف آن درخت رفتیم و قبرهای سربازان ایرانی را مشاهده کردیم.
نزدیک ظهر بود. پیش از مراجعت ستوان مظهر به قصد صید ماهی، چند عدد دینامیت به داخل رودخانه پرتاب کرد، اما بجز چند ماهی کوچک، صید قابل ملاحظهای نصیب او نشد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عباس را خبر کنید
چشم حرامی با
حرم روبرو شد
حاج محمود کریمی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #توسل
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دودِ این شهر
مرا از نفس انداخته است ؛
به دم و بازدمی با شهدا محتاجم...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
@bank_aks
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۷۳
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 ما به طور مستقیم زیر نظر سید جمال موسویان و سپاه پاسداران اهواز بودیم، هرچند در حمیدیه مستقر شده بودیم. قرار شد مینهای ضدتانک را سپاه حمیدیه برای ما تأمین کند.
اولین عملیات ما این بود که از روستای ابوحمیظه عبور کنیم و به روستای غدیر برسیم. آنجا ماشینمان را بگذاریم و پیاده خود را به جاده مواصلاتی دشمن برسانیم و جاده را مینگذاری کنیم. میخواستیم اگر توانستیم یکی دو نفر از نیروهای دشمن را هم به اسارت در بیاوریم تا در بازجویی از آنها مشخص شود که گروه علم الهدی دچار چه سرنوشتی شدهاند؟ برای عملیات به ده نفر نیرو نیاز بود، اما تعداد ما بیست نفر بود و هیچکس هم حاضر نبود به نفع دیگری کنار برود. همه میخواستند در عملیات شرکت داشته باشند. عملیات خیلی خطرناکی بود و حتی ممکن بود به کمین دشمن بخوریم و همگی شهید یا اسیر شویم. برای عملیات به بچههای قویجثه و با بنیه نیاز بود، زیرا تنها برای رفتن بایستی ده کیلومتر آبپیمایی و باتلاقپیمایی میکردند.
با هر تمهیدی بود، ده نفر را برای عملیات انتخاب کردم. آن ده نفر دیگر خیلی ناراحت شدند؛ حتی دو تن از بچهها به نامهای عیدان ساکی و ناصر ساکی به بالای پشت بام سپاه حمیدیه رفتند و گریه کردند. خیلی ناراحت شدم، اما مجبور بودم ده نفر بیشتر با خود نبرم. به جز سید ناصر صدر سادات که شهری و اهل اهواز بود، مابقی بچهها همگی اهل هویزه بودند. از حمیدیه با ماشین به ابوحمیظه رفتیم. عدهای که با من بودند عبارت بودند از قاسم نیسی، لفته بوعذار، فرهاد مناحیر، براهنه ناجی، سید ناصر صدر سادات، عبدالله ساکی، ناصر بوعذار، کریم منصوری و شیخ شویش. شیخ شویش راهنمای ما در این عملیات بود. نفر نهم نیز سید یاسین موسوی بود که با خودم ده نفر میشدیم.
وقتی به روستای غدیر رسیدیم، متوجه شدیم ارتش خودمان در آنجا خط دارد. اول آب، خاکریز زده بودند و پشت خاکریز مستقر شده بودند. فرمانده آنها سروانی به نام پرویز بود. بچههای ارتش با گرمی به استقبال ما آمدند و حسابی تحویلمان گرفتند. بچههای گروه شهید چمران هم همانجا مستقر بودند. سروان پرویز گفت:
اگر بیسیم میخواهید، در خدمت شما هستم و هرگاه منور نیاز داشته باشید، آن هم در خدمت شما هستم.
اما من در پاسخ تشکر کردم و گفتم:
ممنونم. فعلاً بیسیم و منور نیاز نداریم. با تجهیزات کامل شامل اسلحه کلاشینکف، آرپیجی و مین، آماده مأموریت و عملیات شدیم. عصر تنگی بود. قرار شد نماز مغرب و عشایمان را بخوانیم و رها شویم. بچههای جنگهای نامنظم و گروه چمران آمدند و از گروه ما پرسیدند که فرمانده آنها چه کسی است و آنها هم گفتند که یونس شریفی است.
آمدند نزد من و گفتند:
ما مدتی است اینجا ماندهایم و کاری هم نمیکنیم. ما برای انجام عملیات آمده بودیم، اما اینجا زمینگیر شدهایم. اجازه بدهید ما هم همراه شما به عملیات بیاییم!
به آنها پاسخ دادم:
عملیات ما شبیخون است و بیش از ده نفر هم نمیتوانیم با خود ببریم. من میان بچههای خودم هم با هزار مکافات ده نفر را خط زدهام. هرچند که خیلی ناراحت شدند، اما حرفهایم قانعشان کرد. این را هم گفتند که پنج، شش نفر از بچههای ما برای شناسایی به منطقه دشمن رفتهاند.
کمی بعد، یک سرباز ارتشی که منقضی خدمت سال ۱۳۵۶ بود و اسم کوچکش حبیب بود، به سراغم آمد و گفت:
من اینجا پوسیدهام. منقضی خدمت سال ۱۳۵۶ هستم و داوطلبانه آمدهام ارتش. اینجا خیلی ساکت است. مرا هم با خودتان ببرید!
همان جوابی را که به بچههای گروه چمران دادم،
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
9.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 ناگفتههایی از
حاج یونس شریفی
از روزهای شروع جنگ
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
خاطرات رزمندگان دفاع مقدسدر کانال "حماسه جنوب" 🔸 خاطرات 🔸 طنز جبهه 🔸 نشر کتب 🔸 نکات شنیدنی 🔸 کلیپهای زیرخاکی لینک کانال ↙️ @defae_moghadas 🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 خاطرات رزمندگان دفاع مقدس در کانال "حماسه جنوب" 🔸 خاطرات 🔸 طنز جبهه 🔸
دوستان در دعوت دیگران به کانالهای ارزشی همراهی کنند که ان شاءالله اجر مشارکت در حماسه شهدا و ایثارگران رو بدنبال خواهد داشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دنیا
ارزش اینهمه اهمیت را ندارد
اگر....
شهید ابراهیم هادی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ
#شهید_ابراهیم_هادی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خاطرات زنان
از دفاع مقدس
راویان: مریم امجدی
┄═❁🔸❁═┄
▪︎ رزمنده
من و زهره قبل از رسیدن به گمرک از
ماشین پایین پریدیم.
عراقی ها تا گمرک رسیده بودند و ما برای دفاع رفته بودیم.
میخواستیم تا آنجا که سلاح و مهمات داریم بجنگیم.
مسافتی را زیگزاگ رفتیم. از بشکه ها
و جعبه های چوبی خیلی بزرگ به عنوان سنگر استفاده می کردیم و برای هم خط آتش می بستیم.
یعنی برای جلو رفتن بچه ها و کم شدن
حجم تیراندازی دشمن اسلحه را روی رگبار می گذاشتیم و از بالای سر بچه هایی که دولا دولا جلو می رفتند به طرف دشمن تیراندازی می کردیم تا آنها راحت تر بتوانند تغییر موضع بدهند.
سنگر به سنگر جلو رفتیم تا به جایی رسیدیم که ریل راه آهن بود.
چیزی نگذشت که کم کم به یک رزمنده کامل تبدیل شدم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه #زنان
#خرمشهر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۴۴
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 به قرارگاه تیپ بازگشتیم. آنها نمونه آب را گرفته و به همراه یک نامه رسمی به آزمایشگاههای بیمارستان نظامی الرشید فرستاده شد. دو هفته بعد پاسخ دادند که آب آلوده است و قابل شرب نیست. واقعیت این است که آنها به آبی که منبع آن تحت اختیار نیروهای ایرانی بود، اطمینان نداشتند و میترسیدند که آلوده به سمها و میکروبهای کشنده باشد. چند هفته بعد دستوری در زمینه خودداری از نوشیدن آب، استحمام و شستن لباس به سربازان صادر گردید. ضمناً ستوان «مظهر» گزارشی در مورد هلیکوپتر منهدم شده ارائه نمود و بلافاصله فرمانده تیپ دستور جمعآوری مهمات به درد بخور و دستگاههای سالم آن را از بین لاشههای هلیکوپتر داد. این تجهیزات سه روز بعد به وسیله گروهان مهندسی تیپ به بصره انتقال یافتند.
اوایل ماه مه سال ۱۹۸۱، نیمههای اردیبهشت ۱۳۶۰، از مرخصی عادی برگشته و به یگان پزشکی صحرایی ۱۱ ملحق شدم. این بازگشت سرآغاز وقوع حوادث و رخدادهایی متنوع و اقامتی طولانی در خطوط مقدم جبهه بود که آکنده از اتفاقات و تحولات متفاوت بود.
من در شرایط و روزهایی به سر میبردم که آثار تلخ و مرارتبار آن هرگز از خاطرم پاک نخواهد شد. این حوادث با دردها، رنجها و ناملایمات محیط خوزستان و شرایط دردآور و طاقتفرسای جبهه عجین شده بودند. مضافاً به اینکه هر روز بر عمر جنگ افزوده میشد و امنیت و آرامش تدریجاً رخت برمیبست. مسلماً این گرفتاریها و مصیبتها، قلبهای عامه مردم را جریحهدار میساخت و امنیت و آسایش آنان را سلب میکرد. حال میتوان تصور کرد که یک پزشک با احساسات و عواطف لطیف انسانی چه زجری را از این ناحیه باید متحمل میشد؟ تنها مرهم زخمهای من کمک به بیماران و مجروحین ستمدیدهای همانند خودم بود که چارهای جز شرکت در آن جنگ نامقدس را نداشتند؛ جنگی که رژیم عراق آن را فقط به مدت چند روز میخواست، ولی ماهها به طول انجامید.
با طولانی شدن جنگ، بسیاری از افسران بلندپایه بازنشسته مجدداً به خدمت احضار شدند. سرتیپ پزشک راجی تکریتی نیز یکی از همان افسران بود. او به عنوان سرپرست امور پزشکی ارتش عراق، که عالیترین سمت پزشکی و ناظر خدمات درمانی ارتش به شمار میرود، احضار گردید. بازگشت وی نحوست تازهای برای ما پزشکان سرباز به بار آورد. سرتیپ راجی بخشنامهای در مورد تقسیم دائمی پزشکان سرباز بین کلیه هنگها و گروهانهای مستقر در خطوط مقدم صادر کرد. یعنی میبایستی صدها پزشک سرباز در خط مقدم جبهه و در کنار سایر رزمندگان حضور پیدا میکردند و هر آن در معرض خطر قرار میگرفتند. این مساله سرآغاز گرفتاری بزرگی برای این سرمایههای کشور بود؛ کسانی که عمری شبها را به خاطر مطالعه و تحصیل با بیخوابی صبح کرده بودند، سرانجامی جز کشته شدن، مصدومیت و اسارت پیدا نکردند.
دومین بخشنامهای که سرتیپ پزشک صادر کرد، ارتقای پزشکان سرباز، دندانپزشکان و داروسازان - به استثنای کسانی که مادران و همسرانشان غیرعراقی و یا غیرعرب موسوم به «تبعه» بودند - به درجه ستوان دوم وظیفه بود. این اقدام از نظر رفع تضاد موجود در یگانهای پزشکی مؤثر واقع شد. واقعیت این است که وجود یک پزشک با درجه وظیفه و یک بهیار با نشان درجهداری مغایر با قانون ارتش میباشد. بنابراین اعطای درجه افسری به پزشکان وظیفه، که بایستی هر سال به مدت ۱۵ روز به عنوان ذخیره خدمت کند، این اشکالات را برطرف ساخت. تنها امتیازی که از این ارتقای درجه عاید ما گردید، اول این بود که حقوقهایمان ترمیم گشت و دوم این که شر برخی از سربازان، درجهداران و افسران جاهل و ناآگاه از سر ما کم شد. زیرا درجه نظامی تنها معیار سودمند در ارتش عراق است و در مقابل، علم و اخلاق - هر چند یک فرد نظامی با آنها مانوس باشد - چیزی نبود که نظامیان دیگر را به احترام وا دارد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂