eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سر و صدايى به گوش مى رسد، چه خبر شده است؟ گويا براى خديجه مهمان آمده است. آنها فرستاده شاه يمن هستند. مَيسِره با احترام زيادى از آنها پذيرايى مى كند. من فكر مى كنم آنها براى كار مهمّى به اينجا آمده اند. پيرمردى كه همراه آنان است به مَيسِره مى گويد: من مى خواهم بانو را ببينم. مَيسِره از او مى خواهد كه دقايقى صبر كند تا او به بانو خبر بدهد. در اين مدّت من با آن پيرمرد سخن مى گويم. مى فهمم كه آنها براى خواستگارى خديجه آمده اند. آرى، خديجه خواستگاران زيادى دارد، بزرگان عرب از قبيله هاى مختلف خواهان او هستند. امروز هم كه شاه يمن به جمع آنها اضافه شد! تو رو به من مى كنى و مى گويى: ــ مگر در كشور يمن، زن قحطى است؟ چرا شاه آن كشور به خواستگارى بانويى بيايد كه چهل سال از عمر او مى گذرد؟! ــ چه كسى به تو گفته است كه خديجه چهل سال دارد؟ ــ همه اين را مى گويند. ــ امّا اين را بدان كه خديجه فقط بيست و پنج سال دارد. ــ حرف جديدى مى زنى؟ ــ اگر خديجه چهل سال داشت هرگز پادشاه يمن به خواستگارى او نمى آمد. اكنون مَيسِره نزد پيرمرد مى آيد و از او مى خواهد تا همراهش برود. ما هم همراه آنها مى رويم. وارد اتاق خديجه مى شويم. وسط اتاق پرده اى زده اند، در گوشه اى مى نشينيم. خديجه وارد مى شود و پشت پرده مى نشيند. اكنون پيرمرد صدايش را صاف مى كند و مى گويد: ــ بانو! خيلى ممنون كه اجازه داديد ما با شما ملاقات كنيم. ــ خواهش مى كنم. ــ من از طرف شاه يمن به اينجا آمده ام. شاه شيفته خوبى ها و كمالات شما شده است و مرا به اينجا فرستاده تا از شما براى او خواستگارى كنم. ــ من فعلاً تصميم ازدواج ندارم. ــ آيا شما دوست نداريد ملكه يمن بشويد؟ ــ ببخشيد. من بايد بروم. خديجه از جاى خود برمى خيزد و اتاق را ترك مى كند. ما هم از خانه بيرون مى رويم. 💖💖💖💖🦋💖💖💖💖 @shohada_vamahdawiat @hedye110
ساليان سال بود كه ابراهيم(ع) در حسرت داشتن فرزند بود و سرانجام خدا به او پسرى زيبا به نام "اسماعيل" داد. وقتى اسماعيل جوانى رشيد شد، خدا به او فرمان مى دهد تا اسماعيل را در راه او قربانى كند. ابراهيم(ع) بايد ثابت كند كه حاضر هست در راه خدا از فرزندش نيز بگذرد. ابراهيم(ع) با پسرش به سوى قربانگاه حركت مى كنند. اسماعيل به پدر مى گويد: ــ مگر ما به قربانگاه نمى رويم تا در راه خدا قربانى كنيم؟ ــ آرى! پسرم! ــ پس چرا قربانى با خود بر نداشتى؟ گوسفندى و يا شترى! اشك در چشمان پدر حلقه مى زند و مى گويد: "اى عزيز دلم! تو همان قربانى من هستى، خدا به من دستور داده است كه تو را در راه او قربانى كنم". اسماعيل در جواب پدر مى گويد: "اى پدر! آنچه خدا به تو فرمان داده است انجام بده". آنان به قربانگاه مى رسند. پدر، پسر را روى زمين به سمت قبله مى خواباند، اكنون پسر چنين مى گويد: "روى مرا بپوشان و دست و پايم را ببند". او مى خواست تا پدر مبادا نگاهش به نگاه او برخورد كند و در انجام فرمان خدا، ذرّه اى ترديد نمايد. همه فرشتگان ايستاده اند و اين منظره را تماشا مى كنند، ابراهيم(ع)"بسم الله" مى گويد و كارد را بر گلوى پسر مى كشد; امّا كارد نمى برد، دوباره كارد را مى كشد، زير گلوى اسماعيل سرخ مى شود. ابراهيم(ع)كارد را محكم تر فشار مى دهد; امّا باز هم كارد نمى برد، او كارد را بر سنگى مى زند و سنگ مى شكند. صدايى در آسمان طنين مى اندازد كه اى ابراهيم! تو از امتحان موفّق بيرون آمدى. جبرئيل مى آيد و گوسفندى به همراه دارد و آن را به ابراهيم(ع)مى دهد تا قربانى كند. ابراهيم(ع) پسرش را بار ديگر در آغوش مى كشد و آن گوسفند را قربانى مى كند و آماده بازگشت به سوى خانه مى شوند. در اين هنگام خدا با ابراهيم(ع) سخن مى گويد: ــ اى ابراهيم! از ميان بندگان من چه كسى را بيشتر از همه دوست دارى؟ ــ مى دانم كه تو محمّد، آخرين پيامبر خود را بيش از همه بندگانت دوست دارى، براى همين من هم او را بيش از همه دوست دارم. ــ ابراهيم! بگو بدانم آيا فرزند محمّد را بيشتر دوست دارى يا فرزند خودت را؟ ــ خدايا! من فرزند محمّد را بيشتر از فرزند خودم دوست مى دارم. ــ ابراهيم! بدان كه حسين، فرزند محمّد است، امّا روزى فرا مى رسد كه گروهى از مسلمانان جمع مى شوند و حسين را مظلومانه به شهادت مى رسانند. آنها سر از بدن حسين جدا مى كنند... اكنون، اشك از چشمان ابراهيم(ع) جارى مى شود، به راستى چگونه مى شود كه مسلمانان، پسر پيامبر خود را با لب تشنه شهيد مى كنند؟ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
آيا مى خواهيد در زندگى، همواره يار و ياور داشته باشيد؟ آيا دوست داريد كه فرشتگان در مراحلِ مختلف زندگى به يارى شما بشتابند؟ به راستى چگونه مى توان با فرشتگان رفيق شد و از نيروهاى غيبى آنها كمك گرفت. من راهى را مى شناسم كه اگر به آن عمل كنيد، مى توانيد دوستى و همكارى فرشتگان را به سوى خود جذب كنيد. پيامبر فرمود: "كسانى كه همواره به مسجد مى روند، فرشتگان همنشين آنها مى باشند، چون بيمار شوند به عيادت آنها مى روند و در هنگامى كه به دنبال انجام كارى هستند، آنها را يارى مى كنند". با حضور در مسجد مى توانيد با فرشتگان دوست شويد و يارى آنها را براى موفّقيّت خويش طلب كنيد. آنها شما را در سخت ترين شرايط زندگى يارى خواهند نمود، چرا كه شما اهل مسجد هستيد و آنان كمك كردن به شما را براى خود افتخارى بزرگ مى دانند. خوشا به حال اهل مسجد كه فرشتگان درگاه الهى همراه، هميار و همنشين آنهايند.💐💐💐💐 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 مسأله مهمّى كه ابن زياد با آن روبروست، اين است كه چگونه وارد شهر كوفه شود. او نمى تواند شهر بصره را از نيروهاى دولتى خالى كند; زيرا در اين صورت مردم بصره شورش نموده و برادر او را خواهند كشت و انتقام خون نماينده امام حسين(ع) را خواهند گرفت. از طرفى نمى تواند صبر كند تا نيروى كمكى از شام برسد. او بايد خود را قبل از امام حسين(ع) به كوفه برساند. ابن زياد سخت در انديشه است كه چگونه وارد شهر كوفه شود؟! سرانجام تصميم خود را مى گيرد و فقط با دوازده نفر به سوى كوفه حركت مى كند. آرى، با دوازده نفر! او چگونه مى خواهد با دوازده نفر در مقابل هجده هزار سرباز جان بر كف مسلم مقابله كند؟! امّا تو نمى دانى كه او چه مرد حيله گرى است! ابن زياد با شتاب هر چه تمام تر به سوى كوفه به پيش مى تازد تا اين كه به نزديك شهر كوفه مى رسد. او صبر مى كند تا شب فرا رسيده و هوا تاريك شود. آنگاه لباسى بر تن مى كند تا شبيه امام حسين(ع) شود. عمامه اى سياه رنگ و ... او چهره خود را با پارچه اى مى پوشاند و فقط چشمان او ديده مى شود. او ظاهر خود را به شكلى درآورده كه همه با نگاه اوّل خيال كنند، او امام حسين(ع) است! وقتى او به دروازه شهر كوفه مى رسد يكى از اطرافيان او فرياد مى زند: "امام حسين آمده است". مردم كوفه ذوق زده شده و به سرعت دور او حلقه مى زنند. نگاه كن مردم چگونه دست او را مى بوسند! همه آنان عشق و محبّت خويش را نثار او مى كنند. يكى مى گويد: "اى فرزند رسول خدا، به شهر ما خوش آمدى". ديگرى مى گويد: "در شهر ما چهل هزار سرباز جنگى، گوش به فرمان تو هستند". نگاه كن! ابن زياد هيچ سخنى نمى گويد; زيرا مى ترسد مردم متوجّه حيله او شوند. او فقط به اين فكر مى كند كه هر چه سريعتر خود را به قصر حكومتى كوفه (دار الإمارة) برساند. قصر حكومتى كوفه مكانى است كه امير كوفه در آنجا منزل مى كند. به هر حال، لحظه به لحظه بر انبوه جمعيّت افزوده مى شود. آخر كسى نبود سؤال كند، اگر واقعاً امام حسين(ع) آمده، چرا مسلم به استقبال مولايش نيامده است؟ به هر حال، ابن زياد خود را به نزديكى قصر حكومتى مى رساند.🌹🌹🌹🌹🌹 <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>
🌳 🌳 امام حسن(ع) تصميم گرفته است تا لشكرى را آماده كند و به سوى شام حركت كند . او مى خواهد تا جنگ بين او و معاويه در داخل مرزهاى شام انجام گيرد، آرى، اين در روحيه مبارزان، بسيار اثر دارد، همان طور كه حضرتعلى(ع) در جنگ با معاويه، لشكر خود را به صفين برد، (صفين در داخل كشور سوريه مى باشد) . امام حسن(ع) هم مى خواهد موضع تهاجمى خود را حفظ كند براى همين براى آماده كردن لشكر خود برنامه ريزى مى كند و مى خواهد قبل از اين كه معاويه به عراق برسد او از عراق خارج شده و خود را به شام برساند . آرى، هزاران نفر با امام حسن(ع) بيعت كرده اند و قول داده اند كه امام خود را در هر شرايطى يارى كنند . امام، تلاش مى كند تا لشكر مجهّزى را به سوى شام بفرستد، امام به حُجْر دستور مى دهد تا براى تجهيز لشكر عراق اقدام نمايد . حُجْر تلاش زيادى مى كند ; امّا مردم كوفه آمادگى لازم براى حركت به سوى شام را از خود نشان نمى دهند، آرى، آنها آن قدر معطّل مى كنند تا اين كه سرانجام معاويه لشكر خود را به سوى عراق حركت مى دهد . خبر مى رسد كه معاويه با لشكر شصت هزار نفرى از شام حركت كرده است و به سوى عراق مى آيد . امام اعلام جهاد مى كند و بيش از چهار هزار نفر از بهترين ياران آن حضرت، آمادگى خود را براى جهاد اعلام مى كنند . خواننده خوبم ! اين چهار هزار نفرى كه در اولين مرحله، اعلام آمادگى كردند گل سر سبد كوفه هستند و براى همين به سرعت نداى امام خود را اجابت مى كنند . امام اولين سپاه خود را سامان دهى مى كند و فرماندهى آن را به عهده يكى از فرماندهان به نام كِنْدى مى سپارد و از او مى خواهد كه به سوى انبار حركت كنند و مانع پيشروى معاويه در خاك عراق بشوند 💐💐💐💐💐💐 https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9